eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
6.3هزار ویدیو
625 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حرم
‍ ‍ 🍃🍂عدالت و لطف خدا 🍃🍂 🙍زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل❓ 🗣داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. 🗣سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ 🙍زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم . 🚪هنوز سخن زن تمام نشده بود که ... در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى. 🙍🗣حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است
هدایت شده از حرم
در فضیلت زیارت حضرت ارباب علیه السلام... ◀️قسمت اول در بیان فضیلت و کیفیت زیارت امام الانس و الجنه المدفون بارض الغربه سید الوری مولانا ابوالحسن علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه فضیلت زیارت آنحضرت بیشتر از آنست که احصا شود و ما در اینجا تبرک میجوییم به ذکر چند خبر و نقل می کنیم: از صلی الله علیه و آله منقول است که فرمودند: زود باشد که پاره ای از تن من در زمین مدفون گردد و هیچ زیارت نکند او را مگر آنکه را از برای او گرداند و بدنش را بر گرداند. و در حدیث معتبر دیگر فرمودند: که پاره از بدن من در خراسان مدفون خواهد شد هر غمناکی که او را زیارت کند البته حقتعالی غمش را زایل گرداند و هر گناهکاری که او را زیارت کند البته خدا گناهانش را بیامرزد. 🔻ادامه دارد... 📚 شیخ عباس قمی الهی ‌بِحَقِ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج
هدایت شده از حرم
در سڪوت شـب نقـش رؤیاهایـت را بہ تصـویـر بڪش ایمـان‌ داشتـه بـاش بہ خـدایی ڪه نا امیـد نمی‌کنـد و رحتمـش بی پایان اسـت آنهـا ڪه بہ بیـداری خـدا ایمـان دارنـد راحت‌تر می‌خوابنـد 🌙شبتـون آروم خیالتـون آسـوده خاطـرتـون جمـع و روزگارتـون مهـربـان بـاد🌟
هدایت شده از حرم
سیاه ترین روز تاریخ!! 📢📢📢...در روز پنجشنبه ۲۴ صفر سال ۱۱ هجری قمری، ۷ خرداد ۱۱ هجری شمسی ، ۲۳ می سال ۶۳۲ میلادی چه اتفاقی افتاد؟؟ ➖➖➖▪️🌑🔶🌑 🕝🕜🕓...بیماری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شدت یافته است ، آن چنان که حضرت از بیماری شِکوه می‌کنند ؛ رسول خدا بار دیگر به حرکت سپاه اسامه تأکید می‌کنند ، اما لحظاتی بعد می بینند که ابوبکر و عمر و طلحه به همراه تعدادی از اصحاب که باید هم اکنون در سپاه باشند ، در خانه ایشان جمع شده اند!! …⚠️…رسول خدا صلی الله علیه و آله با عتاب می‌فرمایند: 💠 "چرا همراه با سپاه حرکت نمی‌کنید ؟" ابوبکر می گوید: ❌من آنجا بودم و برای تجدید دیدار شما آنجا را ترک کردم!! عمر عذر می‌آورد: ❌دوست نداشتم خبر شما را از دیگران بشنوم!! ... پیامبر صلی الله علیه و آله متأثر می‌شوند و چند بار می‌فرمایند: 💠" سپاه اسامه را حرکت دهید " ، "سپاه اسامه را حرکت دهید" گویا تنها ابوبکر به همراه چند نفر خانه پیامبر را ترک می‌کنند ؛ و به نظر نمی آید مقصد آنان سپاه اسامه در جُرف باشد ؛ و با وجود تأکید پیامبر اکثر آنان که باید به سپاه می پیوستند , هم چنان نشسته اند و خود را نگران نشان می‌دهند!!! ▪️با توجه به آن که حال عمومی رسول خدا امروز - پنج شنبه - بدتر از قبل شده است ، آنان میخواهند مطمئن شوند که در نبود پیامبر صلی الله علیه و آله ، حکومت به دست کسی دیگر - یعنی شخص امیرمؤمنان علیه السلام - نخواهد افتاد ؛ آری ! آنان انتظار وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله را می‌کشند؛ 📜 پیامبر خدا که چنین می بینند ، سر از بستر بیماری بر می دارند و می‌فرمایند: 💠" دوات و كَتِفی(۱) بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که با تمسک به آن هیچ گاه پس از من گمراه نشوید ." عده ای برمی خیزند تا وسایل نوشتن بیاورند … اما عمر مانع آنها می شود و می‌گوید: ⛔️ چیزی نیاورید که بیماری بر این مرد غلبه کرده و هذیان می‌گوید , نزد شما قرآن است و کتاب خدا ما را کافی است!! ◀️◀️ برخی بر سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله تأکید می کنند و عده ای به طرفداری از عمر می‌پردازند ؛ در منزل پیامبر سروصدا بالا می‌گیرد ؛ طرفداران عمر با فریاد و سر و صدا مانع از اجرای دستور می‌شوند ؛ رسول خدا سلام الله علیه و آله ، ناراحت می شوند و می‌فرمایند: 💠" از کنار من برخیزید که خانه انبیاء جای قیل و قال نیست ." عده ای می گویند : وسایل نوشتن را نیاوریم ؟ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: 💠" بعد از این سخنان چیزی نخواهم نوشت ؛ تنها وصیت میکنم که با اهل بیت من خوشرفتاری کنید ." ...حاضران که مطمئن می شوند ، پیامبر صلی الله علیه و آله وصیت خویش را نمی نویسند ، خانهء رسول خدا را ترک می کنند ؛ ...از این پس همگان در می یابند که حکومت به آسانی به امیرمؤمنان علیه السلام نخواهد رسید! 👈 عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و پسرش فضل که همراه با امیرالمومنین علیه السلام و دیگر اهل بیت علیهم السلام همچنان در خانهء رسول خدا نشسته اند ، نگران آینده می‌شوند ؛ آنان میدانند که خلیفهء واقعی رسول خدا جز امیرمؤمنان علیه‌السلام نیست ، اما از سوی دیگر تلاش بی وقفهء توطئه گران و اهل صحیفه(*) را می بینند ، از همین روی عباس از پیامبر می پرسد : ➖ای رسول خدا ، اگر امر خلافت به ما می رسد ، ما را بشارت دهيد و اگر در این راه شکست می خوریم ، ما را آگاه ساز. پیامبر رو به امیرمؤمنان می کنند و آگاهانه می فرمایند : 💠" شما پس از من مورد ظلم واقع می‌شوید." 🕝🕜🕖....در انتهای همین روز ، پس از آنکه خانهء پیامبر صلی الله علیه و آله خلوت می‌شود ، رسول خدا به امیرالمومنین می فرمایند که هدف از نگارش آن نامه چیزی جز تأکید بر ثقلین و توصیهء خلیفهء بر حق الاهی - امیر مؤمنان علیه السلام - و گواهی گرفتن از حاضران نبوده است...(۲) 《1》
هدایت شده از حرم
عبدالله بن عباس - فرزند دیگر عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله - که ماجرای فوق را نقل می‌کند ، با بردن اسم پنجشنبه گریان می‌شود و میگوید : ✳️ روز پنجشنبه ؟ و چه روزی بود روز پنجشنبه ؟ او ادامه می دهد : مصیبت و همهء مصیبت آن بود که مانع نگارش وصیت توسط پیامبر شدند.(۳) ...این ماجرا به حدی روشنگر است که در طول تاریخ ، بسیاری از محدثان و مورخان اهل تسنن که داستان قلم و دوات را نقل کرده اند ، یا نام خلیفه را حذف کرده و داستان را به صیغهء مجهول بیان کردند و یا جملهء خلیفه را نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله تغییر داده اند ؛ ⚠️ جالب آنکه عمر بن خطاب - سال ها بعد ، در زمانی که خلافت کاملا تثبیت شده بود - به روشنی ، علت سخن خویش را - به عبدالله بن عباس - می گوید : 📛 "پیامبر در بیماری خویش می‌خواست به نام علی تصریح کند ، اما من به جهت محبت و حفظ اسلام ، از نوشتن آن وصیت ، جلوگیری کردم ."(۴) ‼️سپاه اسامه ، هم چنان در یک فرسخی مدینه ، بر جای خویش استوار است!!!!!! ➖▪️➖➖➖ 1️⃣ در عربستان آن زمان نوشته ها بر روی استخوان کتف شتر ، پوستهء درخت نخل ، سنگ صاف و پوست حیوانات می نوشتند : مجمع البحرین ۱۱۰/۵ (*) لقبی برگرفته از خطابهء غدیر که پیامبران با این عبارت به منافقان اشاره کردند ; برای دریافت اطلاعات بیشتر به پست های قبلی از همین عنوان رجوع کنید. 2️⃣ کتاب سلیم بن قیس ۶۵۸/۲ 3️⃣ صحیح بخاری ۳۱،۶۵،۶۶/۴ و ۱۳۷/۵ 4️⃣ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲۰/۱۲
"رمان ــ نه اتفاق بدی نیفتاده سمانه نفس راحتی کشید و گفت: ــ پس چی شده؟ کمیل نفس عمیقی کشید و گفت: ــ اون شب ــ کدوم شب؟ ــ اون شرط ازدواجو گفتم سمانه چشمانش را روی هم فشرد: ــ لطفا این موضوعو باز نکنید ــ باید بگم ــ لطفا ــ سمانه خانم لطفا به حرفام گوش بدید،من اون حرفارو به خاطر شرایطم گفتم،به ولاب علی برا گفتنشون خودم هم داغون شدم سمانه با حیرت به او خیره شد. ــ وقتی صغری و مادرم بحث ازدواج و خواستگاری از شمارو وسط کشیدند،اول قبول کردم اما وقتی به خودم اومدم دیدم نمیتونم جلو بیام و شمارو درگیر زندگی پر دردسرم کنم. دستی به صورتش کشید گفتن این حرف ها برایش سخت بود اما باید می گفت: ــ واقعیتش میترسیدم سمانه ارام زمزمه مرد: ــ از چی؟ ــ از اینکه به خاطر انتقام از من سراغ شما بیان،اونشب پشیمون شدم و نخواستم این حرفارو بزنم ولی وقتی برای چند لحظه به اون روزی که شما به خاطر من آسیب ببینید فکر کردم... نتوانست ادامه بدهد،سمانه شوکه از حرف های کمیل و این همه احساسی که فکر نمی کرد در وجود شخصی مثل کمیل باشد،بود. ــ الان این حرف هارو برا چی میزنید؟ ــ سمانه خانم با من ازدواج میکنید شک دومی بود که در این چند لحظه به سمانه وارد شد،سمانه دهن باز می کرد تا حرفی بزند اما صدایی بیرون نمی آمد.باورش نمی شد کمیلی که به خاطر اینکه به او آسیبی نرسد ازش دوری کرد و الان دوباره از او خواستگاری کرده بود؟ ــ یعنی .. یعنی الان دیگه نگران نیستید که به من آسیبی بزنن ــ غلط کردند غرش کمیل ،لرزی بر قلب دخترک روبرویش انداخت. ــ به مولا علی قسم نمیزارم بهتون نزدیک بشن،حاضرم از جونم بگذرم اما آسیبی بهتون زده نشه،جوابتون هر چیزی باشه،اگر قراره همسرم بشید یا همون دختر خالم بمونید بدونید اگه بخوام کاری کنن به خاک سیاه مینشونمشون سمانه سرش را پایین انداخت،قلبش تند می زد ،احساس می کرد صدایش در فضا میپچید،فکر مزاحمی که به ذهنش خطور کرد را ناخوداگاه به زبان آورد: ــ یعنی به خاطر اینکه مواظبم باشید دارید پیشنهاد ازدواج می دید؟؟ ابروان کمیل در هم گره خوردند،با صدایی که سعی می کرد آرام باشد گفت: ــ از شما بعید بود این حرف،فکر نمیکردم بعد این صحبتام این برداشتو بکنید سمانه شرمنده سرش را پایین انداخت. ــ ازدواج اینقدر مقدسه که من نخوام به خاطر دلایل بی مورد اینکارو بکنم،من میتونستم مثل روز هایی که گذشت مواظبتون باشم،پس پیشنهاد ازدواج منو پای مواظبت از شما نزارید
ــ من منظوری نداشتم فقط ــ سمانه خانم.من داره ۳۰سالم میشه،میخوام برا خودم خانواده تشکیل بدم،الان شرایط فرق میکنه،الان شما از کارم خبر دارید،میدونید چه شرایطی دارم این مدت اتفاقات زیادی برای ما دو نفر افتاد کنار هم جنگیدم و نتیجه گرفتیم،با اخلاق همدیگه به نسبتی آشنا بودیم و شدیم،پس میخوام فکر کنید و جوابتونو به من بگید سمانه سرش را پایین انداخت تا کمیل گونه های سرخ شده اش را نبیند. هول شده بود نمی دانست چه عکس العملی باید نشان دهد سریع از جایش بلندشد ــ من.. من دیرم شده باید برم کمیل لبخند شیرینی به حیا و دستپاچگی سمانه زد، ــ میرسونمتون هم قدم به سمت ماشین رفتند،سمانه به محض سوار شدن کمربند زد و نگاهش را به بیرون دوخت،دستی روی شیشه کشید وناخوداگاه اسم کمیل را نوشت،اما سریع پاکش کرد و از خجالت چشمانش را محکم روی هم فشار داد،دعا می کرد که کمیل این کارش را ندیده باشد،نگاه کوتاهی به کمیل انداخت ،وقتی او را مشغول رانندگی دید،زیر لب" خدایا شکرت" زمزمه کرد. اما غافل از اینکه کمیل تک تک کارهایش را زیر نظر داشت و با این کاری که او کرد لبخند شیرینی بر لبان کمیل نقش بست که سریع او را جمع کرد. سمانه با دیدن قطرات باران با ذوق شیشه را پایین آورد و دستش را بیرون برد. ــ سرما میخورید شیشه رو ببرید بالا سمانه بی حواس گفت: ــ نه توروخدا بزار پایین باشه من عاشق بارونم،وای خدای من چقدر خوبه هوا کمیل آرام خندید وفرمون را چرخاند و ماشین را کنار جاده نگه داشت،سمانه سوالی نگاهش کرد،کمیل کمربند را باز کرد و در را باز کرد و گفت: ــ مگه عاشق بارون نیستید؟زیر بارون بهترمیتونید عاشقی کنید و از ماشین پیاده شد،سمانه شوکه از حرف کمیل به اوکه ماشین را دور می زد نگاه می کرد. در را باز کرد و از ماشین پیاده شد،وقتی قطرات باران روی صورتش نشست ذهنش از همه چیز خالی شد و با لبخند قشنگی به سمت پارک کنار جاده رفت،کمیل غیبش زده بود،او هم از خدا خواسته دستانش را باز کرد و صورتش را سمت آسمان گرفت و از برخورد باران به صورتش آرام خندید،باران همیشه آرامش خاصی به او می داد،با یاداوری پیشنهاد ازدواج کمیل دوباره خندید،احساس خوبی سراسر وجودش را گرفت حدس می زد که نامش چیست اما نمی خواست اعتراف کند،صداهایی میشنید اما حاضر نبود چشمانش را باز کند. اما با صدای مردانه ای سریع چشمانش را باز کرد ــ بفرمایید سمانه نگاهی به لیوان شکلات داغی که در دست کمیل بود ،انداخت،خوشحال از به فکر بودن کمیل ،تشکری و لیوان را برداشت و آرام آرام شروع به خوردن کرد ادامه دارد... "نویسنده :
"رمان ــ چادرتون خیس شده،بریم تا سرما نخوردید سمانه باشه ای گفت و دوباره به ماشین برگشتند،کمیل سیستم گرمایشی را روشن کرد و دریچه ها را به سمت سمانه تنظیم کرد،سمانه از این همه دقت و نگرانی کمیل احساس خوبی به او دست داده بود،احساسی که اولین باری است که به او دست میداد.وقتی بی حواس آن حرف ها را در مورد باران زد سریع پشیمان شد. چون فکر می کردکه کمیل او را مسخره می کرد اما وقتی همراهی کمیل را دید از این همه احساسی که در وجود این مرد می دید،حیرت زده شد. ــ خیلی ممنون بابت شکلات داغ و اینکه گذاشتید کمی زیر بارون قدم بزنم ــ خواهش میکنم کاری نکردم دیگر تا رسیدن به خانه حرفی بینشان زده نشد ،نزدیک خانه بودند که سمانه با تعجب به زن و مردی که در کنار در با مادرش صحبت می کردند خیره شد،کمیل که خیال می کرد آشناهای سید باشند اما با دیدن چهره متعجب سمانه پرسید: ــ میشناسیدشون؟ ــ این دختر خانم محبیه ،ولی اون اقارو نمیشناسم ــ برا چی اومدن؟ ــ نمیدونم هردو از ماشین پیاده شدند فرحناز خانم با دیدن سمانه همراه کمیل شوکه شد اما با حرف سهیلا دختر خانم محبی اخمی کرد. ــ بفرما خودشم اومد سمانه و کمیل سلامی کردند که سهیلا و برادرش جوابی ندادند،کمیل اخمی کرد اما حرفی نزد،سهیلا هم که فرصت را غنیمت دانست روبه سمانه گفت: ــ نگاه سمانه خانم ،من در مورد این مورد با مادرتون هم صحبت کردم ــ خانم محبی بس کنید ــ نه سمیه خانم بزار بگم حرفامو،سمانه شما خانومی خوبی محجبه ولی ما نمیخوایم عروس خانوادمون باشی سمانه شوکه به او خیره شده بود ،آنقدر تعجب کرده بود که نمی توانست جوابش را بدهد. ــ ما نمیخوایم دختری که معلوم نیست چند روزز کجا غیبش زده بود و از خواستگاری فرار کرده بود عروسمون بشه سمانه با عصبانیت تشر زد: ــ درست صحبت کنید خانم،من اصلا قصد ازدواج با برادرتونو ندارم،پس لابم نیست بیاید اینجا بی ادب بودن خودتونو نشون بدید الانم جمع کنید بساطتونو بفرماید خونتون سهیلا که حرصش گرفته بود پوزخند زد و گفت: ــ اینو نگی چی بگی برو خداروشکر کن گندت درنیومده کمیل قدمی جلو آمد و با صدای کنترل شده گفت: ــ درست صحبت کنید خانم ،بس کنید وسط خیابون درست نیست این حرفا کوروش با دیدن کمیل نمی خواست کم بیاورد می خواست خودی نشان دهد ،با لحن مسخره ای گفت: ــ چیه؟ترسیدی گندکاریای دخترتونو به این و اون بگیم بعد بمونه رو دستتون اما نمی دانست اصلا راه درستی برای خودی نشان دادن،انتخاب نکرده. با خیز برداشتن کمیل به سمتش ،سمانه با وحشت به صورت عصبانی و خشمگین نگاهی کرد و نگاهش تا یقه ی کوروش که بین مشت های کمیل بود امتداد داد.
غرید: ــ چی گفتی؟ با صدای لرزانی که سعی در کنترلش داشت گفت: ــ گفتم گندکاریای دخ.. با مشتی که بر روی صورتش نشست،جلوی ادامه ی حرفش را گرفت. دستش را بر روی بینی اش گذاشته بود از درد روی شکم خم شده بود، کمیل دوباره به طرف او خیز برداشت و یقه ی او را در مشت گرفت: ــ گوش بده ببین چی میگم،یه بار دیگه تو یا داداشتو یا هر کی از خاندان محبی رو اطرف این خونه دیدم ،به ولای علی میشکمت فریاد زد: ــ فهمیدی؟ و محکم او را هل داد،سهیلاسریع به سمت بردارش که بر روی زمین افتاده بود دوید،و با صدای بلند گفت: ــ بخدا ازت شکایت میکنم،به خاک سیاه مینشونمت کمیل به طرف سمانه و فرحناز خانم که نگران نظاره گر بودند چرخید و آرام گفت: ــ برید داخل سمانه از ترس اینکه کمیل دوباره با کوروش درگیر شود با لحن ملتمسی گفت: ــ توروخدا شما هم بیاید کمیل که دلیل پیشنهاد سمانه را می دانست گفت: ــ نترسید دوباره باهاش درگیر نمیشم ** فرحناز خانم سینی چایی را مقابل کمیل گرفت،کمیل تشکری کرد و چایی را برداشت و نگاهی به سمانه که متفکر روی مبل روبه رو نشتسته بود ،انداخت. ــ تو دیگه چرا خاله جان،اون نااهله برا چی درگیر میشی باش؟ ــ یعنی چون اون نا اهله باید بزارم هر حرفی که دلش بخوادو بزنه ؟ ــ چی بگم خاله جان ــ محسن و سید میدونن؟ ــ نه عزیز دلم نمیدونن نمیخوام قضیه بزرگ بشه تو هم چیزی بهشون نگو ــ چشم،ولی دوباره اومدن خبرم کنید ــ باشه خاله جان کمیل استکان خالی را در سینی گذاشت و از جایش بلند شد. ــ منم دیگه برم،ممنون بابت چایی ــ کجا خاله الان دیگه وقته نهاره ــ بای برم کار دارم،با شما که تعارف ندارم ــ هرجور راحتی عزیزم اما صبر کن یه چیزی بهت بدم ،بدی به سمیه ــ باشه ادامه دارد... "نویسنده :
✴️ چهارشنبه 👈 7 مهر / میزان 1400 👈 22 صفر 1443 👈 29 سپتامبر 2021 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز برای امور زیر : ✅ صدقه . ✅ و صید و شکار و دام گذاری خوب است . 👶 زایمان خوب و نوزاد مبارک و خوش قدم و محبوب خواهد شد . ان شاءالله 🚘مسافرت : خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ بذر افشانی و کاشت . ✳️ درختکاری . ✳️ خرید و فروش ملک . ✳️ کندن چاه و کانال و نهر . ✳️ و امور کشاورزی و زراعی خوب است . 📛 ولی امور ازدواجی . 📛 و بنایی و خشت بنا نهادن خوب نیست . 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد .ان شاءالله 💉💉 حجامت خون دادن فصد سبب قوت دل می شود . 💇‍♂💇 اصلاح سر وصورت باعث فقر و بی پولی می شود . 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 23 سوره مبارکه " مومنون " است . و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم .... و مفهوم آن این است که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند . و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸زندگیتون مهدوی ان شالله
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۰۷ مهر ۱۴۰۰ میلادی: Wednesday - 29 September 2021 قمری: الأربعاء، 22 صفر 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️6 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️7 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️12 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️15 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️16 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
هدایت شده از حرم
✅امام صادق علیه السلام درباره فرمودند: 🌸«هر کس با این دعای چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند». 📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
 کجایى ...؟؟  اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت! 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
هدایت شده از حرم
4_468051916576786804.mp3
4.02M
🎧 با صدای استاد فرهمند 🎁 به سفارش آقا صاحب الزمان (عج) و با نیت تعجیل در امر فرج ایشان هر روز یڪ زیارت عاشورا بخوانیم.
هدایت شده از حرم
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊 (ع)📜 🌹 ❤️ ❤️ عبدالله بن عُمَیر کَلبی(شهادت ۶۱ق) از شهدای کربلا است. او به همراه همسرش ام وهب، شبانه خود را از کوفه به سپاه امام حسین(ع) رساند. بنا بر گزارش طبری، عبدالله بن عمیر، دومین شهید کربلا روز عاشورا بود. همسرش ام‌وهب نیز نخستین زنی بود که در واقعه کربلا به شهادت رسید. 🍃 🥀عبدالله بن عمیر از قبیله بنی‌عُلَیم بود. برخی گزارش‌های تاریخی مربوط به وَهْب بن وهب یا همان وهب بن عبدالله کلبی مشابهت‌ها و مشترکاتی با متون مربوط به عبد اللّه بن عُمَیر دارند و همین باعث شده تا برخی محقّقان، این دو را یکی نفر بدانند و اساسا وَهْب بن وَهْب را فاقد وجودِ خارجی تلقی کنند. لیکن علاوه بر مشابهت‌هایی که در روایات تاریخی درباره این دو فرد آمده، تفاوت‌های قابل توجهی نیز بینشان وجود دارد. بنا بر این دو نفر بودن آن‌ها بعید نیست، به ویژه مسیحی بودن وَهْب که در برخی منابع آمده، با عبد اللّه بن عُمَیر که از یاران نامی امام حسین(ع)بوده است، به هیچ وجه، قابل جمع نیست. (ع)💫 🌹به گزارش ابومخنف هنگامی‌که سپاه کوفه در نخیله آماده جنگ با امام حسین می‌شد. عبدالله با آنها برخورد کرد و از آن‌ها ماجرا را پرسید. آنها گفتند: به جنگ حسین بن علی می‌رویم. او گفت: به خدا سوگند من مشتاق جنگ با مشرکان بودم، و امیدوارم ثواب پیکار با اینان که قصد جنگ با پسر دختر پیامبرشان را دارند، از ثواب جنگ با مشرکان کمتر نباشد. وی نزد همسرش رفت و او را از قصد خویش آگاه کرد. ام وهب گفت: خداوند تو را به راهی نیکو هدایت کرده، چنین کن و مرا نیز با خود ببر. پس شبانه همراه همسرش بیرون رفت و به امام حسین(ع) پیوست. ◾️ ◾️ 🏴در روز عاشورا که عمر سعد با پرتاب تیری به سوی اردوگاه امام حسین(ع) جنگ را آغاز کرد؛ «یسار» غلام آزاد شده زیاد بن ابی‌سفیان و «سالم» غلام آزاد شده عبیدالله بن زیاد به میدان آمدند و هماورد طلبیدند. حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر از جا برخاستند؛ اما امام حــ❤️ـسین(ع) به آن دو اجازه میدان نداد. عبدالله بن عمیر با اجازه امام به میدان رفت، از او پرسیدند: کیستی. او خود را معرفی کرد. گفتند: ما تو را نمی‌شناسیم. زهیر یا حبیب یا بریر به مبارزه ما بیایند. او به یسار که جلوتر ایستاده بود گفت: هیچ یک از اینان به جنگ تو نمی‌آید مگر اینکه از تو بهتر است. سپس به او حمله کرد و او را از پا درآورد. در همین حال، «سالم» به سوی او حمله کرد. یاران امام حسین(ع) فریاد زدند تا عبدالله از حمله او آگاه شود ولی عبدالله متوجه نشد، سالم به او ضربه‌ای زد. عبدالله با دست چپ جلو ضربه را گرفت و انگشتانش قطع شد. سپس عبدالله بر او حمله برد و با ضربه‌ای او را به قتل رساند ✨ 💥همسرش ام‌وهب عمودی برداشت و به سوی او رفت. عبدالله می‌خواست او را به سوی خیمه برگرداند ولی او لباس شوهرش را گرفته بود و می‌گفت: تو را رها نمی‌کنم تا همراه تو به شهادت برسم. در این هنگام امام حسین(ع) او را صدا زد و فرمود: «خدا از جانب اهل بیت به شما جزای خیر دهد. برگرد (خدا تو را رحمت کند) و نزد زنان بنشین که جنگیدن بر زنان واجب نیست.» پس او نزد زنان بازگشت. ◾️ پیش از ظهر عاشورا، شــ👿ـمر بن ذی‌الجوشن که فرمانده جناح چپ سپاه کوفه بود، با افراد تحت فرمان خود به سپاه امام هجوم بردند. در این حمله هانی بن ثبیت و بکیر بن حی تیمی عبدالله بن عمیر را به شهادت رساندند. بنا بر گفته طبری، او شهید کربلا بود. 🥀 💫پس از شهادت عبدالله، همسرش ام وهب خود را به بالین او رساند و در حالی‌که سر و صورت عبدالله را پاک می‌کرد رســ👺ـتم غلام شـ👹ـمر بن ذی الجوشن به دستور شمر او را به شهادت رساند. گفته‌اند او زن شهید در واقعه کربلا بود. .... 📗طبری، تاریخ الامم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۴۲۹. 📕 ری‌شهری، دانشنامه امام حسین(ع)، ۱۳۸۸، ج۶، ص۳۸۲-۳۸۳. 📘 طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۴۲۹. و.... 🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊
هدایت شده از حرم
🍂🍃🍂🍃🍂 مردي نزد جوانمردی آمد و گفت : تبرکي ميخواهم. جامه ات را به من بده تا من نيز همچون تو از جوانمردي بهره اي ببرم!! جوانمرد گفت: جامه ي مرا بهايي نيست. اما سوالي دارم؟ مرد گفت: بپرس. جوانمرد گفت: اگر مردي چادر بر سر کند زن مي شود؟ مردگفت: نه جوانمرد گفت اگر زني جامه مردانه بپوشد مرد مي شود؟ مرد گفت: نه. جوانمرد گفت: پس در پي آن نباش که جامه اي از جوانمردان را در بر کني که اگر پوست جوانمرد را هم در بر کشي جوانمرد نخواهي شد . زيرا جوانمردي به جان است نه به جامه. 🍃🍂🍃🍂
هدایت شده از حرم
💠مرحوم آیت الله کشمیری می فرمود: روزی یک ساعت با خلوت کنید. در جای خلوت سلام علی آل یس بخوانید... توسل به ایشان پیدا کنید تا با حضرت زیاد شود. زیاد "یا صاحب الزمان ادرکنی" ، "یا صاحب الزمان اغثنی" بگویید تا با حضرت زیاد شود. 📚درهوای او، حسن محمودی،ص 140 و 169 @haram110
هدایت شده از حرم
... شماره11 💯به من می‌گفتند: که شما اعمالم را می‌بینی و ناظر هستی، اما باورم نمی‌شد. تازه فهمیدم که در روز قیامت در و دیوار به کارهایم شهادت می‌دهند و فرشتگان از مشاهده کارهایم، تعریف می‌کنند و تو که مقامت از هر فرشته و انسانی بالاتر است، چگونه با خبر نباشی از کارهایم😔؟! حالا به یقین دانستم که می‌دیدی، اما چقدر بزرگوارانه مثل خدا که ستّار و پرده پوش است، همه را مخفی کردی که هیچکس ندانست که من چه‌ها که نکرده‌ام.😢😔 😭نمی دانم منظورت چه بوده است، شاید می‌خواستی با این کارها، مرا به سوی خودت بکشانی و عرق شرم مرا با دستمال توفیق توبه، پاک کنی.😭 ❤️حالا می‌خواهم بیایم، می‌خواهم برای شما باشم، به سوی شما حرکت کنم و محور کارهایم، رضایت شما باشد، کمکم کن.❤️ 📗برگرفته از،کتاب هیچکس بمن نگفت ✍نویسنده :
هدایت شده از حرم
‼️ 🍃آیت‌الله معصومی همدانی : همواره این دعا را در سجده بـخوانید: «أللّهم أخرِج حُبَّ الدّنیا من قلوبِنا و زِد فی قلوبِنا مَحَبَّةَ أمیرِالمؤمنین»
هدایت شده از حرم
🔴 درمان بیماری‌ها با تره 👇 ✍امام صادق علیه السلام می‌فرماید: تره بخورید؛ زیرا در آن چهار فایده است: 🔹 دهان را خو‌شبو می‌کند، 🔸 باد معده را طرد می‌کند، 🔹 و بواسیر را قطع می‌کند، 🔸 و امان از جذام است. 📚 الکافی، کلینی، ص ۳۹۶،ح ۴ 🔰 تره درمان طحال، خونریزی بدن و سرطان خون در روایت آمده است: غلامی که گفته می‌شد بیماری طحال دارد، به امام کاظم علیه‌السلام شکایت کرد. فرمود: به او سه روز تره بدهید. راوی می‌گوید این کار را کردیم و خوب شد. 📚 الکافی، کلینی، ص ۳۶۵، ح ۱
هدایت شده از حرم
🔴 امیرالمومنین علیه‌السلام : خوردن انجیر: انسدادها را نرم می‌کند. برای بادهای قولنج، سودمند است در روز ، از آن فراوان بخورید. آن را در شب هم بخورید؛ امّا فراوان، نه 📚بحار الأنوار ، ج۶۶ ، ص۱۸۶
هدایت شده از حرم
#خانمها_بدانند 🏴رسول خدا (صلی الله علیه واله) می فرمایند : وای بر زنی که همسرش را عصبانی کند و خوشا به حال زنی که همسرش از او راضی باشد 📚 وسائل‏ الشيعة 20 172 89- باب استحباب خدمة المرأة زوجها ف قَالَ وَ قَالَ ع مَا مِنِ امْرَأَةٍ تَسْقِي زَوْجَهَا شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ إِلَّا كَانَ خَيْراً لَهَا مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ صِيَامِ نَهَارِهَا وَ قِيَامِ لَيْلِهَا وَ يَبْنِي اللَّهُ لَهَا بِكُلِّ شَرْبَةٍ تَسْقِي زَوْجَهَا مَدِينَةً فِي الْجَنَّةِ وَ غَفَرَ لَهَا سِتِّينَ خَطِيئَةً وفرمودند : هیچ زنی نیست که به همسرش آب بنوشاند مگر اینکه این کار او بهتر است از اینکه بخواهد یک سال تمام روزها را روزه بگیرد وشبهایش را در حال قیام بسر ببرد وخدواند برای او در مقابل هر باری که به همسرش آب نوشانده شهری را در بهشت بنا میکند و از او هفتاد خطا را می بخشد. 📚الكافي 5 555 باب نوادر ..... ص : 554
هدایت شده از حرم
#آقایان_بدانند آقایون محترم! یا قول ندهید یا اگر قولی می‌دهید، سعی کنید به آن عمل کنید. مگر واقعا عذر موجهی وجود داشته باشد برای انجام ندادن قول. مخصوصا اگر بین شما و همسرتان گفتگویی انجام شده و قول دادید، آن حرف را جایی بازگو نکنید. در این صورت اگر قول خود را بشکنید، اعتماد خود را نزد همسرتان از دست خواهید داد. به قول خود #وفادار باشید...
هدایت شده از حرم
✨﷽✨ ✍امام صادق علیه السلام: خداوند متعال فرشتگانى بر مزار حسین علیه السلام گمارده است، و هنگامى که کسى قصد زیارت او را مى کند خداوند به آن فرشتگان دستور میدهد با هر گام گناهان آنها را پاک کنند، پس آن فرشتگان گناهان او را مداوم با هر گامی پاک مىکنند، و با گام دیگر حسنات او را چند برابر مى سازند پس به تدریج حسنات وى افزایش پیدا مى کند تا جایى که بهشت بر او واجب میشود تا جاییکه فرشتگان بسیار در اطراف او حلقه میزنند تا او را پاک سازند! سپس آن فرشتگان به فرشته های آسمانهای دیگر خطاب میکنند: زائران قبر حسین حبیب خداوند، و محمد و علی علیهم السلام دو حبیب دیگر خدا را از آلودگیها پاک و پاکیزه کنید. پس وقتی زائر غسل زیارت میکنند رسول خدا صلى الله علیه و آله به او خطاب میکند: اى میهمان خدا! شما را به همنشینى و همراهى من در بهشت بشارت باد! سپس امیر المؤمنین على علیه السلام آنان را ندا مى کند: من ضامنم برای برآورده شدن حاجتهای شما، و دور کردن بلاها و گرفتاریهاى شما در دنیا و آخرت 💥سپس فرشتگان از سمت راست و چپ زايران حسین علیه السلام را در بر میگیرند! و آنان را محافظت مى کنند تا به خانه هاى خویش باز گردند 📚ثواب الاعمال شیخ صدوق ‌‌‌
هدایت شده از حرم
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠 🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷 ⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ملا نصرالدین و پسرش تصمیم گرفتن که به شهر بروند ولی چون وسیله‌ای جز الاغ نداشتند مجبور شدند با الاغ سفر کنند. برای رسیدن به شهر نیاز بود که از پنج روستا بگذرند ملانصرالدین پسرش را که کوچکتر بود به روی الاغ نشاند و خود پیاده به راه افتادند در روستای اول همه به پسر گستاخی کردند که چه پسر بی ادب و بی وجدانی پدر پیاده و پسر سوار است. در روستای دوم پسر گفت: پدر شما پیرتر هستی شما سوار الاغ شو پدر سوار الاغ شد و پسر پیاده آمد مردم روستا گفتند عجب پدر نامروتی خودش سوار بر الاغ است و پسرش پیاده می‌آید! در روستای سوم هر دو سوار بر الاغ شدند مردم روستا گفتند عجب آدم‌هایی چقدر از الاغ بیچاره کار می‌کشند هر دو بر او سوار شده‌اند! در روستای چهارم هر دو از الاغ پیاده شدند و مردم روستا گفتند عجب آدم‌های نفهمی الاغ را با خود آورده‌اند ولی سوار الاغ نمی‌شوند! ملا نصرالدین گفت مشکل از الاغ ماست چیزی تا شهر نمانده الاغ را از بالای پل به داخل رودخانه می‌اندازیم و پیاده می‌رویم ملا نصرالدین الاغ پیچاره را برای پایان دادن به حرف مردم قربانی کرد در روستای پنجم ملا نصرالدین گمان می‌کرد حرف مردم تمام شده است ولی مردم روستا گفتند: عجب آدم‌های نادانی این همه راه را تا شهر پیاده آمده‌اند حداقل یک الاغ با خودتان می‌آوردید!!! به همین خاطر از قدیم می‌گویند در دروازه رو میشه بست ولی دهان مردم رو نه !!! مشکل ما از اونجا شروع شروع شد که قبل از انجام هر کاری بجای اینکه بگیم خدا چی میگه میگیم مردم چی میگن!؟ ‌‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰