eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 خاطراتی از مرحوم حجةالاسلام شیخ مصطفی خبازیان(متوفای 16 شعبان1413 قمری-1371 شمسی)، منقول از دوستانش مرحوم خبازیان (رضوان الله تعالی علیه) دلسوخته حضرت حجّت (عجل الله فرجه) آنچنان اثر عمیقی در دوستان و موالیان امیرالمؤمنین سلام الله علیه به جا گذارد که کمتر دوستی است که با یاد آن بزرگوار بعد از گذشت 29 سال از رحلتش متأثر نشود. جناب سیدجواد مجتهد سیستانی (پسر مرحوم آیت الله سیدمحمود مجتهد سیستانی) در ضمن خاطراتی از آن زمان می فرمایند: درگذشت و رحلت این مدافع ولایت علوی و سرباز راستین ولیّ عصر (عجّل الله فرجه) آنچنان در روح و جان مرحوم پدرم اثر گذاشت که برای مدتی هر شب به من می فرمودند: نفسم تنگ شده، من را بیرون ببر، با اینکه آن شب ها، شب های سرد زمستان بود. من هم جهت حفاظت با ایشان همراه می شدم و گاهی هم مرحوم آقا را به حرم حضرت رضا (سلام الله علیه) می بردم تا غم فقدان مرحوم آقای خبازیان کمی التیام پیدا یابد و یا حداقل مرحوم پدرم آرام شوند. زیرا این غم آنچنان فشاری بر مرحوم والد آورد کرده بود که نفسشان تنگ می شد و از غصه فقدان این مدافع ولایت، به بیماری فشار خون نیز مبتلا شدند. جایگاه مرحوم آقای خبازیان در تبلیغ و نشر فرهنگ علوی و مهدوی جایگاه خاصی بود و به بیان و نقل خاطرات نمی توان آن را به نسل جدید رساند، آنچنان که مرحوم آقا فرموده بودند اگر خبازیان می ماند، مرز ایران را به وهابیت می بستم. مرحوم آقا عنایت خاصی به مرحوم آقای خبازیان داشتند، من از بعضی از شاگردان ایشان شنیدم که مرحوم والد فرموده بودند: من تا جایی که بتوانم علومم را در اختیار آقای خبازیان خواهم گذاشت اما حیف و صد حیف که اجل به شاگرد و به استاد گرانقدرش مهلت نداد. در خاطره ای دیگر آقای حاج حسن بهاری، یکی از دوستان نزدیک مرحوم خبازیان، نقل می کند: حدود یک ماه قبل از فوت مرحوم خبازیان بود که شبی آن مرحوم به من زنگ زد که یک تاکسی بگیر بیا با هم به حرم حضرت رضا مشرف شویم. بنده یک تاکسی گرفتم و دنبال ایشان رفتم. وقتی مرحوم خبازیان داخل ماشین کنار من نشست، گفت: مطلبی به شما می گویم که تا زنده هستم به کسی نقل نکنی! گفتم: چشم. فرمود: ذکری جهت تشرف به محضر حضرت بقیةالله الاعظم (عجل الله فرجه) از آیت الله سیدمحمود مجتهد سیستانی گرفتم. البته ایشان استخاره کردند که ذکر را بدهند و خوب آمد. من هم چهل روز با آدابی که فرمودند ذکر را در منزلم واقع در کوی فرهنگ خواندم و دیروز روز چهلم بود. روز چهلم در منزل کسی نبود و من در سرداب مشغول ذکر بودم. درب ورودی را بسته و اتفاقاً قفل کرده بودم که ناگهان دیدم دونفر، یک پیرمرد نورانی و یک جوان عرب وارد شده و سلام کردند. به محض ورود، اوّل تمام اعضا و جوارحم خشک شد و از کار افتاد و سپس با خود گفتم: درب که قفل است، پس این بزرگواران از کجا وارد شدند؟ و تازه متوجه شدم که زبانم از کار افتاده است و حتّی جهت احترام نتوانستم از جای خود برخیزم و به همان حالت که بر روی سجاده رو به قبله مشغول ذکر بودم، خشکم زده بود. پیرمرد گفت: آقا، بقیةالله می باشند، جواب سلام را بده و من که زبانم از کار افتاده بود، مانند یک انسان گنگ و با اشاره سر به زحمت جواب دادم و از گوشه چشم، جلالت و عظمت حضرتش را نظاره گر بودم. نور از گریبان مبارکش تمام صورت را گرفته بود. پیرمرد گفت: آقا امام زمان می فرمایند: تو اسود ما هستی، خدا رحمتت کند و بعد از لحظه ای بلند شده و تشریف بردند. تا به خودم آمدم و به درب خروجی مراجعه کردم، دیدم درب منزل قفل می باشد. تا اذان مغرب گریه کردم تا آنجا که مهر نمازم به گل مبدّل شد و با مهری دیگر نماز مغرب را خوانده با همان حال به منزل استادم آیةالله العظمی سید محمود مجتهد سیستانی رفتم. داستان را برایشان نقل کردم و از ایشان پرسیدم اسود لقب کدام بزرگوار بوده است؟! ایشان فرمود: اسود، لقب مقداد است و شما نمره بیست از آقا امام زمان گرفته اید. استاد پرسید: امام زمان (عجل الله فرجه) چیز دیگری نفرمودند؟! گفتم: چرا. پیرمرد گفت که: آقا می فرمایند خدا رحمتت کند. تا این جمله را گفتم، استاد با دست محکم بر پای خود زدند و دیگر چیزی نفرمودند. ✅خداوند همه این بزرگواران را رحمت کند و بر سر سفره مولایشان، امیرالمؤمنین علیه السلام مهمان گرداند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
زن ها شکل های مختلفی دارند زن های زیبا زن های نابغه زن های دانشمند زن های .... اما زن های انتظار و یا شاید زن های منتظر شکل عمیق تری از یک زن هستند ؛ زن هایی که پاییز ها لب پنجره می نشینند در انتظار برف زمستانی که زودتر بر موهایشان نشسته است . زنانی که تسبیح می چرخانند و ذکر " هر کجا هست به سلامت دارش" ورد زبانشان است. زن ها شکل های مختلف زیبایی دارند اما مادرها زیباترین حالت زنان انتظارند ...
👁😓 تا فرصت باقی است، به چهره والدین خود با نظر محبّت بنگریم (1)قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: مَا مِنْ وَلَدٍ بَارٍّ يَنْظُرُ إِلَى وَالِدَيْهِ نَظَرَ رَحْمَةٍ إِلَّا كَانَ لَهُ بِكُلِّ نَظْرَةٍ حِجَّةٌ مَبْرُورَةٌ. قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ! وَ إِنْ نَظَرَ كُلَّ يَوْمٍ مِائَةَ مَرَّةٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، اللهُ أَكْبَرُ وَ أَطْيَبُ‌‌‌‏.(روضة الواعظین، ج2، ص368) رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هيچ فرزند نيكوكارى نيست که به پدر و مادر خود یک نظر رحمت می ‏اندازد مگر آن که به ازای هر نظرش، حجّى نیکو منظور می‏شود. گفتند: ای رسول خدا! و اگرچه، در هر روز 100 بار بنگرد؟ فرمود: آرى، خداوند بزرگ‏تر و مهربان‏تر است‏. (2)عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله:‏ نَظَرُ الْوَلَدِ إِلَى وَالِدَيْهِ حُبّاً لَهُمَا عِبَادَةٌ.‌‏(تحف العقول، ص46 / جعفریات، ص187) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: نگاه محبّت آمیز فرزند به پدر و مادر عبادت است. (3)عَنِ الباقِر علیه السلام: إِنَّ النَّظَرَ إِلَى الْكَعْبَةِ عِبَادَةٌ، وَ النَّظَرَ إِلَى الْوَالِدَيْنِ عِبَادَةٌ، وَ النَّظَرَ فِي الْمُصْحَفِ‏ مِنْ غَيْرِ قِرَائَةٍ عِبَادَةٌ، وَ النَّظَرَ إِلَى وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ، وَ النَّظَرَ إِلَى آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام عِبَادَةٌ.( من لا یحضره الفقیه، ج2، ص205) حضرت باقر علیه السلام فرمود: نظر به كعبه عبادت است. نظر به والدين عبادت است. نظر به (آیات) قرآن، حتّى بدون خواندن آن، عبادت است. نظر به چهره عالم عبادت است، و نظر به آل محمّد (علیهم السلام) عبادت است‌‏. (4)قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: يُفَتَّحُ أَبْوَابُ السَّمَاءِ بِالرَّحْمَةِ فِي أَرْبَعِ مَوَاضِعَ: عِنْدَ نُزُولِ الْمَطَرِ، وَ عِنْدَ نَظَرِ الْوَلَدِ فِي وَجْهِ الْوَالِدَيْنِ، وَ عِنْدَ فَتْحِ بَابِ الْكَعْبَةِ، وَ عِنْدَ النِّكَاح‏.(جامع الاخبار، ص101) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: در چهار وقت درهای آسمان به رحمت گشوده می‏شود: هنگام نزول باران، هنگامی که فرزند به چهره والدین می‏نگرد، هنگام گشودن در کعبه و هنگام نکاح. (5)عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ علیه السلام قَالَ: مَنْ نَظَرَ إِلَى أَبَوَيْهِ نَظَرَ مَاقِتٍ وَ هُمَا ظَالِمَانِ لَهُ، لَمْ يَقْبَلِ اللهُ لَهُ صَلَاة‏.(کافی، ج2، ص349) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كس با نظر کینه و بغض به پدر و مادر خود نگاه کند، هرچند آن دو به او ستم نيز كرده باشند، خداوند نمازش را نمی پذیرد‏. (6)عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ علیه السلام قَالَ‏: وَ مِنَ الْعُقُوقِ أَنْ يَنْظُرَ الرَّجُلُ إِلَى وَالِدَيْهِ يُحِدُّ النَّظَرَ إِلَيْهِمَا.(مشکاة الأنوار، ص164) حضرت صادق علیه السلام فرمود: از مصادیق عاقّ والدین آن است که کسی با نگاه تند و معترض به پدر و مادر بنگرد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎🙏💎 من اگر خیر و برکتی دیده و می‌بینم برای همین احترام و تعظیم مادرم است مرحوم آیت الله تولایی خراسانی، در سخنرانی خود در مدرسه مجتهدی تهران در دهه اوّل صفر سال1390 قمری، خطاب به طلاّب علوم دینی می فرمود: طلبه‌ها! من با شما هم مسلک هستم، من آموخته ها و آزموده‌ های خودم را، هرچه مصلحت باشد، به شما می ‌گویم. خدا می‌داند من با این اهن و تلپ و با این هیکل و قواره‌ام، صد، صد و پنجاه شاگرد منقول و معقول در مشهد داشتم و درس می ‌گفتم، در بین قوم و خویشان خودم هم شخصیت اوّل بودم. خدا شاهد است در مقابل مادرم زمین می‌افتادم و پای مادرم را می‌بوسیدم. یک نواری است که در اواخر عمرش از او ضبط کرده‌اند. گفته است از محمود راضی هستم، خیلی هم راضی هستم. من هم اگر خیر و برکتی دیده و می ‌بینم برای همین احترام و تعظیم مادرم است که او با نهایت رضایت از من، از دنیا رفت. مادرهایتان را خیلی راضی نگه دارید، پدرهایتان را هم، امّا مادرها را به ویژه! «الْجَنَّةُ تَحْتَ‏ أَقْدَامِ‏ الْأُمَّهَاتِ». (سخنرانی های مدرسه مجتهدی تهران، صفر 1390 قمری، شب اوّل ماه صفر) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😓 تقدّم نیکی به مادر بر نیکی به پدر 1) عَنْ مهر بْنِ حَكِيمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: قُلْتُ لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله: يَا رَسُولَ اللهِ! مَنْ أَبْرَرُ؟ قَالَ: أُمَّكَ. قُلْتُ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: ثُمَّ أُمَّكَ. قُلْتُ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ ثُمَّ أُمَّكَ. قُلْتُ: ثُمَّ مَنْ؟‏ قَالَ: ثُمَّ أَبَاكَ، ثُمَّ الْأَقْرَبَ فَالْأَقْرَبَ‌‌‌‌‏. (مستدرک الوسائل، ج15، ص181 به نقل از مشکاة الأنوار) راوی می‏گوید که، از پيامبر صلی الله علیه و آله پرسيدم: ای رسول خدا! به چه كسی نیکی كنم؟ فرمود: به مادرت. گفتم: سپس به چه کسی؟ فرمود: به مادرت. گفتم: سپس به چه كسى؟ فرمود: سپس به مادرت. گفتم: سپس چه كسى؟ فرمود: پدرت؛ بعد از او نیز هر كه نزديك‏تر باشد. 2) عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ‏ عَنْ أَبِي عَبْدِ الله علیه السلام قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ وَ سَأَلَ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله عَنْ بِرِّ الْوَالِدَيْنِ. فَقَالَ: ابْرَرْ أُمَّكَ‏، ابْرَرْ أُمَّكَ، ابْرَرْ أُمَّكَ، ابْرَرْ أَبَاكَ، ابْرَرْ أَبَاكَ، ابْرَرْ أَبَاكَ. وَ بَدَأَ بِالْأُمِّ‏ قَبْلَ الْأَب‌‌‏. (کافی، ج2، ص162) معلّی بن خُنیس از حضرت صادق علیه السلام نقل می‏کند که ایشان فرمود: مردى خدمت پيامبر صلی الله علیه و آله آمد و از حضرت راجع به نیکی به پدر و مادر پرسيد. حضرت فرمود: به مادرت نیکی كن؛ به مادرت، به مادرت! به پدرت نیکی كن؛ به پدرت، به پدرت!» آن حضرت مادر را پيش از پدر ذكر فرمود‏. 3) عَنِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ لَهُ‏ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللهِ! مَنْ أَحَقُّ النَّاسِ بِحُسْنِ صِحَابَتِي؟ قَالَ: أُمُّكَ. قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: أُمُّكَ. قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: أَبُوك‌‌‌‌‌‏. (عوالی اللئالی، ج1، ص444) مردی به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: ای رسول خدا! چه کسی از میان مردم برای هم نشینی و هم صحبتی بهتر است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مادرت. مرد گفت: پس از او چه کسی؟ فرمود: مادرت. مرد پرسید: پس از او چه کسی؟ فرمود: پدرت. 4) عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ:‏ قَالَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ علیه السلام: يَا رَبِّ، أَوْصِنِي. قَالَ: أُوصِيكَ بِي، قَالَ: يَا رَبِّ، أَوْصِنِي. قَالَ: أُوصِيكَ بِي ثَلَاثاً. قَالَ: يَا رَبِّ، أَوْصِنِي. قَالَ: أُوصِيكَ بِأُمِّكَ. قَالَ: يَا رَبِّ، أَوْصِنِي. قَالَ: أُوصِيكَ بِأُمِّكَ. قَالَ: يَا رَبِّ، أَوْصِنِي. قَالَ: أُوصِيكَ بِأَبِيكَ. قَالَ: فَكَانَ يُقَالُ لِأَجْلِ ذَلِكَ لِلْأُمِّ ثُلُثَا الْبِرِّ وَ لِلْأَبِ الثُّلُثُ‌‏. (روضة الواعظین، ج2، ص 368) حضرت باقر علیه السلام فرمود: حضرت موسى بن عمران علیه السلام عرضه داشت: پروردگارا! به من سفارشى فرما. خداوند سه بار فرمود: تو را در مورد خودم سفارش مى‏كنم. حضرت موسى علیه السلام عرض کرد: سفارش ديگری بفرما. خداوند دو بار فرمود: تو را در مورد مادرت سفارش مى‏كنم. حضرت موسى علیه السلام باز عرض کرد: پروردگارا! مرا سفارشى ديگر فرماى. خداوند فرمود: تو را به پدرت سفارش مى‏كنم. در ادامه حضرت فرمود: به همین جهت است که دو سوم نيكى و مهربانى كردن براى مادر است و يك سوم براى پدر. 5) قِيلَ لِرَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله: يَا رَسُولَ اللهِ! مَا حَقُّ الْوَالِدِ؟ قَالَ: أَنْ تُطِيعَهُ مَا عَاشَ. فَقِيلَ: وَ مَا حَقُّ الْوَالِدَةِ؟ فَقَالَ: هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ، لَوْ أَنَّهُ عَدَدَ رَمْلِ عَالِجٍ وَ قَطْرِ الْمَطَرِ أَيَّامَ الدُّنْيَا قَامَ بَيْنَ يَدَيْهَا مَا عَدَلَ ذَلِكَ يَوْمَ حَمَلَتْهُ فِي بَطْنِهَا‌‌‌‌‏. (مستدرک الوسائل، ج15، ص182 به نقل از عوال الئالی) به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض شد: ای رسول خدا! حقّ پدر چيست؟ حضرت فرمود: اينكه تا زنده است، از او اطاعت كنى. سؤال شد: حقّ مادر چيست؟ حضرت فرمود: هيهات، هيهات (که کسی به حقّ مادر برسد)! اگر کسی به تعداد ريگ بيابان و ريگزار، و به اندازه‏ قطره ‏هاى باران در همه‏ عمر دنيا در برابر مادرش بايستد (و خدمتش كند)، معادل يك روز باردارى مادر و حمل فرزند در شكم نمى‏ شود. 6) رُوِيَ: أَنَّ رَجُلاً قَالَ لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله: يَا رَسُولَ اللهِ! أَيُّ الْوَالِدَيْنِ أَعْظَمُ؟‏ قَالَ: الَّتِي حَمَلَتْهُ بَيْنَ الْجَنْبَيْنِ وَ أَرْضَعَتْهُ بَيْنَ الثَّدْيَيْنِ وَ حَضَنَتْهُ عَلَى الْفَخِذَيْنِ‌‌‌‌‌‌‏. (مستدرک الوسائل، ج15، ص182 به نقل از کتاب «التعریف بوجوب حق الوالدین») روایت شده که فردی به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: ای رسول خدا! حقّ کدام‏یک از والدین بزرگ‏تر است؟ فرمود: آن که فرزند را میان دو پهلویش حمل کرد و میان دو سینه‏ اش شیر داد و بر دو رانش نگهداری کرد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙌🙌 👁 لزوم نیکی به پدر و مادر بعد از فوت ایشان 1) قَالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله:‏ سَيِّدُ الْأَبْرَارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، رَجُلٌ‏ بَرَّ وَالِدَيْهِ بَعْدَ مَوْتِهِمَا‌‌‏. (بحارالأنوار، ج74، ص86 به نقل از الإمامۀ والتّبصرۀ) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: آقای نیکوکاران در روز قیامت، مردی است که بعد از فوت پدر و مادر خویش، به آنان همچنان نیکی کند. 2) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ‏ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْعَبْدَ لَيَكُونُ بَارّاً بِوَالِدَيْهِ فِي حَيَاتِهِمَا، ثُمَّ يَمُوتَانِ فَلَا يَقْضِي عَنْهُمَا دُيُونَهُمَا وَ لَا يَسْتَغْفِرُ لَهُمَا، فَيَكْتُبُهُ اللهُ عَاقّاً. وَ إِنَّهُ لَيَكُونُ عَاقّاً لَهُمَا فِي حَيَاتِهِمَا غَيْرَ بَارٍّ بِهِمَا، فَإِذَا مَاتَا قَضَى دَيْنَهُمَا وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا فَيَكْتُبُهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بَارّاً‏. (الکافی، ج2، ص163/ الزهد، ص33) حضرت باقر علیه السلام فرمود: همانا بنده‏اى نسبت به پدر و مادر خويش در زمان حياتشان نيكوكار است، سپس آنها مي‏ميرند، امّا وی بدهى آنها را نمي‏پردازد و براى آنها طلب آمرزش نمی کند، لذا خدا او را عاقّ و نافرمان مي‏نويسد. در مقابل، بنده‏ی ديگری در زمان حيات پدر و مادر خود، عاقّ آنهاست و نسبت به آنها نيكى نمي‏كند، ولى چون مردند بدهى آنها را مي‏پردازد و براى آنها طلب آمرزش می کند و خداى عزوجل او را جزو نيكوكاران به والدین خویش ثبت می نماید.‏ 3) عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: يَكُونُ الرَّجُلُ عَاقّاً لِوَالِدَيْهِ فِي حَيَاتِهِمَا فَيَصُومُ عَنْهُمَا بَعْدَ مَوْتِهِمَا وَ يُصَلِّي وَ يَقْضِي عَنْهُمَا الدَّيْنَ فَلَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يُكْتَبَ بَارّاً وَ يَكُونُ بَارّاً فِي حَيَاتِهِمَا، فَإِذَا مَاتَ لَا يَقْضِي دَيْنَهُ وَ لَا يَبَرُّهُ بِوَجْهٍ مِنْ وُجُوهِ الْبِرِّ فَلَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يُكْتَبَ عَاقّاً. (مستدرک الوسائل، ج2، ص114/ الدعوات، ص126) حضرت صادق علیه السلام فرمود: فردی در دوره حیات پدر و مادرش، عاقّ آنها می باشد، اما بعد از فوتشان، از جانب آنها روزه گرفته، نماز می خواند و دیون آنها را ادا می کند. این اعمال سبب می شود که وی نیکوکار به پدر و مادر محسوب شود. بالعکس، فردی است که در دوره حیات پدر و مادرش، به آنها نیکی می کند، اما بعد از فوتشان، دیون آنها را ادا نکرده، و به هیچ گونه کار خیری برای آنها انجام نمی دهد، و لذا عاقّ ایشان محسوب می شود. 4) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله:‏ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَمُوتُ وَالِدَاهُ وَ هُوَ عَاقٌّ لَهُمَا، فَيَدْعُو اللَّهَ لَهُمَا مِنْ بَعْدِهِمَا، فَيَكْتُبُهُ اللَّهُ مِنَ الْبَارِّين. (مجموعة ورام، ج‏1، ص288) ‏ رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: مردى است كه پدر و مادرش از دنيا رفته و او عاقّ آن دو بوده است، امّا براى آنها پس از مرگشان دعا مى‏ كند، لذا خداوند او را از فرزندان نيكوكار به شمار مى ‏آورد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💕 من یک زنم، پس روز زن برمن مبارک! یک مادرم، پس روز مادر برمن مبارک! امورخانه را مدیریت میکنم، پس روز مدیر برمن مبارک! بر بالین عزیزان دردمندم بیدار میمانم و دردهایشان را مرحمم، پس روز پزشک برمن مبارک! برای راحتی زندگی خانواده ام میسازم آنچه که نیست و خلق میکنم آنچه که مایع آرامششان هست، پس روز مهندس برمن مبارک! می آموزم درسهای زندگی را با تمام وجود، با مهربانی، با صبر و تحمل و امید، پس روزمعلم برمن مبارک! میجنگم با هر پلیدی که خانواده ام را تهدید کند، پس روز پلیس برمن مبارک! حریم زندگیم را، حرمت خود و خانواده ام را پاسبانم، پس روز مرزبانان نجیب و صبور برمن مبارک! دسته گلی💐 به خودم تقدیم میکنم چون یک زنم با یک عالمه عشق نه، وظیفه...
*آقایون_بخوانند* *همسرتان_را_عاشق_کنید* ❣به ظاهر و لباسش توجه کنید( زنها عاشق دیده شدن هستند). ❣ مرتب و تمیز باشید و به ظاهر خود برسید. ❣مرد باشید( بچه ننه نباشید، استقلال مالی و قدرت تصمیم گیری داشته باشید، زنان از اینکه شوهرشان وابسته باشد متنفرند). ❣غافلگیری یا به قول امروزی ها " سوپرایز" کنید( زنان شیفته غافلگیر شدن هستند، حتی یک شاخه گل، هدیه کوچک و یا یک پیام عاشقانه). ❣ بحث و مشاجره نکنید. ❣در مهمانی ها متشخص باشید و هوایش را داشته باشید( نگاه محبت آمیز در جمع را فراموش نکنید) . ❣مناسبتهای حیاتی را فراموش نکنید.
4_5940356253346694662.mp3
795.7K
"❁" 🎧 معیارهای خوب در زندگی؟! ❌ پیشنهاد دانلود 🔴 لطفا با دقت گوش کنید ┄┅═❁═┅┄
شعر سلام سلام سلام بچه ها سلام آهای بزرگترا سلام یعنی سلامتی سلام یعنی نام خدا هر كسی كه سلام بده هفتاد تا ثواب می دن حتی اگر كسی نبود فرشته ها جواب می دن
29.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 داستان موش کوچولو🐭 این قصه رو به همه کوچولوهایی که دوست دارید تقدیم کنید❤ . . 💢پدر مادرهای دیگه رو هم به این قصه دعوت کنید
4_6028598405142415537.mp3
10.77M
33 تاریخ رنجهای حضرت فاطمه سلام الله علیها قسمت 33 ماجرای دزدیدن (4) مخصوص نوجوانان 👉 مخصوص معلمین 👉 از مجموعه ✅ لطفا برسانید به دست نوجوانِ شیعه در کانال خودتان منتشر کنید بدون ذکر منبع
4_5938529938763155321.mp3
2.44M
🎙 ؛ 📝 موضوع: 👤 استاد 🔺 برای شناخت امام زمان باید به باور قلبی رسید. حالا چطور به باور قلبی برسیم؟ ┄┅═✧❁✧═┅┄
💢ضرورت امام شناسی و طرح مباحث مهدویت شناخت امام زمان راه معرفت الهی و لازمه ی ایمان درست به خدا و نبوت است. 💠طرح مباحث مهدوی،سبب امیدواری مردم و شناخت امام زمان و عشق و محبت مردم به امام مهدی(عج) میشود. 💠مردم هر دوره امام، زمان خود را داشتند..اکنون و در حال حاضر امام زمان ما.،آخرین یادگار خانواده ی نبوی است.پس‌شناخت اماممان بر ما واجب است. کسی که امام زمان خود را نشناسد و بمیرد،به مرگ جاهلیت مرده است. 🔆همچنین،بیداری قبل از طلوع خورشید اهمیت دارد.وگرنه بعد از طلوع همه بیدار میشوند.پس‌ اکنون که امام عزیزمان از دیده ها پنهان است وقت بیدار شدن است. ✅وظیفه ی ما گسترش فرهنگ‌ مهدویت میباشد. دوستان عزیزم.فی سبیل الله قدم می گذاریم در راه شناخت امام مهربانی ها.باشد که اندکی قلب نازنینش را شاد کنیم انشالله .... ┄┅═✧❁✧═┅┄
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۲۰۷   _شرمنده اگر زودتر بیدارم کرده بودی نه نمازم انقد دیر میشد نه شما معطل میشدید نمیدونم چرا سر غروبی خوابم برد! دسته کوله م رو به دست گرفتم و به طرف در قدم برداشتم: بریم؟! جلوی در احسان و رضا مشغول تشکر از سیداسد و پدرش بودن که ما رسیدیم از حاج خانوم و عروسش خداحافظی کرده بودیم و حالا کوتاه و با احترام از سید و پدرش تشکر کردیم و با خداحافظی خارج شدیم قطاری پشت سر احسان و رضا قدم برمیداشتیم و آهسته حرف میزدیم از کوچه که خارج شدیم و وارد خیابان شدیم شلوغی نسبت به دیروز کمتر بود اما هنوز هم خیابان از غلغله جمعیت یک دست سیاهپوش بود مسیر نسبتا کوتاه تا هتل رو پیاده طی کردیم و بالاخره رسیدیم وارد لابی که شدیم دور ایستادیم تا رضا کارت اتاقمون رو گرفت و بهم تحویل داد: بفرما آبجی هنوز شهر خلوت نشده منم به سختی دو تا اتاق توی این هتل پیدا کردم از دوستات عذرخواهی کن بگو ببخشید اگر چندان شیک و مجلل نیست کتایون که کمی نزدیکتر از بقیه ایستاده بود و صدای رضا رو میشنید بی تعارف جلو اومد و گفت: این چه حرفیه تا همین جاش رو هم لطف کردید ببخشید که باعث زحمت شدیم اگر اجازه بدید هزینه این چند شب رو من بپردازم وجدانم راحتتره رضا دستی به محاسنش کشید: این چه حرفیه زحمتی نبود ضحی هم میخواست بمونه فقط شما نبودید حرف پول رو هم نزنید شما خودتونم مهمان ما هستید کتایون_اونکه نه اصلا امکان نداره لطفا یه شماره حساب بدید هزینه هتل و خرج گرفتن ویزای دوستم رو حواله کنم براتون احسان که صحبتش با رزوشن تمام شده بود جلو اومد: چرا نمیرید بالا‌! گفتم: چیزی نیست کتایون جان بریم بالا بعدا حرف میزنیم کتایون مثل همیشه مصر گفت: تا شماره حساب ندید نمیرم بالا احسان نگاهی به رضا کرد که یعنی جریان چیه رضا ناچار گفت: باشه ضحی داره شماره حساب منو میده بهتون بفرمایید دست پشت کمر کتایون گذاشم و زیر گوشش گفتم: بیا برو انقد خیره بازی درنیار! همگی با هم سوار آسانسور شدیم و تا طبقه ی سوم رفتیم نگاهی به شماره روی کارت انداختم و مقابل اتاق ۳۴ ایستادم: بچه ها اتاق ما اینجاست بقیه هم ایستادن و رضا اشاره ای به در اتاقی چند قدم دورتر کرد: اینم اتاق ماست این دو تا اتاق با هم خالی شده بودن قسمت ما شدن هر کاری داشتید هر موقع در اتاق رو بزنید تعارف نکنیدا رضوان سرتکون داد: نگران نباش من که تعارف ندارم هر کی هر کاری داشت من میام در اتاقتون اصلا اگر مشکلی ام نبود نصفه شب میام بیدارتون میکنم دور هم بخندیم خوبه؟ برید دیگه مردم از خستگی احسان خیلی غافلگیرانه تلنگری روی بینی رضوان زد و فوری دست رضا رو کشید: باشه ما رفتیم ما میخندیدیم و رضوان با غیض بینیش رو می مالید: نمیری الهی احسان وارد اتاق که شدیم کتایون بی تعارف گفت: رضوان این داداش عصا قودت داده جنابعالی شوخی کردنم بلده؟ رضوان پشت چشمی نازک کرد: داداشم جدی و جذابه البته اخلاقش بی شباهت به بعضیا نیست! شایدم اقتضای شغلتونه نمیدونم! روی تخت کناریم افتاد: وای خدا شکرت چقدر اینجا خنکه کتایون پرسید: مگه شغلش چیه؟ رضوان خندید: خیلی درباره داداش ما کنجکاوی میکنیا! کتایون مشتی به بازوش زد: ارزونی خودت همینجوری پرسیدم رضوان با لبخند گفت: افسر جنگاله جهت افزایش اطلاعات عمومی _چی؟ _افسر جنگ الکترونیک هم رشته شماست ولی حوزه شغلیش یکم متفاوته مکالمه جذابشون رو قطع کردم و رو به رضوان پرسیدم: کی میتونیم بریم حرم؟ _فکر کنم فردا شب دیگه بشه فردا سه چهارم جمعیت میرن ژانت پرسید: تا کی هستیم؟ منظورم اینه که کی ویزا آماده میشه به نظرتون _والا رضا گفت فردا میره دنبالش به نظرم سه شنبه حاضر باشه رضا گفت احتمالا برای همون سه شنبه بلیط میگیره رضوان پرسید: راستی مامانت میدونه داری میای ایران؟ _تاریخ دقیق بهش ندادم فقط گفتم یکی دو هفته دیگه میام _خب بهش بگو بدونه کی میخوای بیای شاید بخواد اتاقی اماده کنه خونه باشه راستی خونه شون کجای تهرانه؟ کتایون سری تکون داد: نمیدونم... رضوان متعجب گفت: نمیدونی؟ مگه آدرس نگرفتی؟ _نه آدرسش رو میخوام چکار من که خونه شون نمیرم هر وقت رسیدم زنگ میزنم که سیما و کمند بیان هتل دیدنم نگاه گیج رضوان رو که دید توضیح داد: توقع داری برم خونه شوهرش؟ اشاره ای به رضوان کردم که در این باره کنجکاوی نکنه اما اون مقصود دیگه ای از این تفحص داشت: پس میخواید توی تهران برید هتل؟! _آره دیگه پس کجا بریم _خب بیاید خونه ی ما از هتل که بهتره نه ضحی؟ بجای من کتایون جواب داد: شما جدی جدی خیلی باحالیدا _شوخی نکردم کتایون جان تو و ژانت دوست ضحی هستید وقتی میاید تهران چرا باید برید هتل وقتی خونه رفیقتون هست و از خداشه بیاید پیشش _ما شاید دو هفته بخوایم تهران بمونیم اونوقت باید بیایم خونه شما؟ مهمون یه روزه نه اینهمه وقت...
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۲۰۸   _ما شده مهمون رو یک ماه تو خونمون نگه داشتیم برای ما عجیب نیست تازه فکر نکن اونجا کسی مزاحمته ها ضحی بهشون نگفتی مدل خونه ی ما رو؟ به علامت نفی سرتکون دادم و رضوان با حوصله توضیح داد: ببین خونه ی ما دو تا دو طبقه قدیمی چسبیده به همه توی یه حیاط بزرگ یکیش خونه ماست یکی ضحی اینا طبقه دوم این خونه ها هر کدوم دو تا خواب داره الانم جز من و احسان و رضا بچه ی دیگه ای تو خونه نیست احسان و رضا معمولا ور دل همن رضا رو میفرستیم خونه ما ما همه با هم جمع میشیم طبقه دوم خونه ی ضحی اینا من و ضحی یه اتاق برمیداریم تو و ژانت یه اتاق تو اتاق خودتون راحت باشید اصلا فکر کنید هتله کسی رو نمیبینید خوبه؟ کتایون_یکی رو میخواید از اتاقش بیرون کنید میگی خوبه؟ مگه مجبوریم خب هتل که هست _بابا این چیزا واسه ما عادیه همیشه در حال نقل مکانیم بیخود بهونه نیار اتاق من و رضا چه فرقی باهم داره عوض میکنیم یکم وسیله شخصیه جا بجا میکنیم ضحی هم که اتاقش سه ساله بلا استفاده ست داره خمس بهش واجب میشه شما میاید از متروکی درش میارید! _آخه فقط جا نیست بحث خورد و خوراک و... _مگه چی میشه ما خودمون داریم دعوتت میکنیم دیگه عوضش دو هفته با همیم کلی خوش میگذره ژانت فوری گفت: وای اینکه خیلی عالیه ولی بعد با خجالت حرفش رو تصحیح کرد: ولی درست نیست اینهمه زحمت بدیم لبخندی زدم: توام تعارفی شدی؟ رضوان فوری رو به کتایون گفت: پس قبوله دیگه؟ چند ثانیه طول کشید تا جواب داد: نه بابا مگه میشه ممنون از مهمون نوازیتون ولی تا هتل هست چرا زحمت بدیم با بی تفاوتی محض رو به رضوان گفتم: ولش کن چرا الکی انرژی خرجشون میکنی! مگه میتونن نیان اخم توام با لبخندی صورت کتایون رو پر کرد: مهمونی زوریه؟ _من به امید شما دارم میام که یکم فضا رو رقیق و تلطیف کنید با حضورتون! اگر شما همراهم نیاید اصلا نمیام وگرنه هنوزم دیر نشده واسه دو روز دیگه بلیط نیویورک میگیرم و خلاص! کتایون_تهدید میکنی؟ _بله ژانت فوری گفت: باشه قبوله کتی چه اشکالی داره بریم خونه دوستمون اگر میخوای جبران کنی یه هدیه خوب براشون بگیریم تو رو خدا این سفرو خراب نکنید رو به ژانت با دلسوزی گفتم: به کتایون و رضوان بگو من که بخاطر تو از خواسته ام گذشتم رضوان فوری گفت: به من چه؟ گفتم: _آخه واسه تو ام شرط دارم! _چه ام پررو همه باید نازشو بکشن که بیاد سر خونه زندگیش!! حالا چه شرطی سرکار خانوم؟ _اینکه دست از این بچه بازیات برداری و مثل بچه آدم جواب خواستگارتو بدی! پشت چشم نازک کرد: اونش دیگه به خودم مربوطه! به پهلو شدم و جدی گفتم: شوخی نمیکنم رضوان یا همین الان تکلیف رو روشن میکنی یا عمرا بتونی منو ببری ایران ویزای ژانت که بیاد برمیگردم امریکا مسخره کرد: ا.... تهدیدم نکن دیگه _وقتی باهات جدی حرف میزنم جدی باش! _خیلی خب بابا باشه برسیم ایران بهشون وقت خواستگاری میدم خوبه؟ اه ننر... _من بزرگت کردم! تو خرت از پل بگذره باز لوس بازی درمیاری که مثلا منو بزاری تو عمل انجام شده گوشیتو بده زنگ بزنم زن عمو بگم واسه بعد صفر بهشون وقت بده _وا الان یه کاره! نمیگه سرِ چی؟ _همین که گفتم _خب بابا خب این اخلاق خوشت که شعله میکشه باید با بیل خاموشش کرد گوشی رو برداشت و برای مادرش نوشت: سلام مامان این ضحای لعنتی میگه تا قرار خواستگاری نذارید واسه داداش حنانه من ایران نمیام مجبورم کرد پیام بدم جلوی چشمم پیام رو فرستاد: خوبه؟ آروم شدی؟ باید نازتو بکشیم که قدم رنجه کنی خونه؟
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۲۰۹ _نخیر بحث ناز و این حرفا نیست ولی حق نداری از من خرج کنی! چرا منو بده میکنی؟ آقا شاید من اصلا شوهر نکردم به تو چه مربوط فکر زندگی خودت باش! _بیخود‌!! شاید شوهر نکردم یعنی چی‌؟ بچه ها شما بگید وقتی... صدای پیام گوشیش باعث شد کلامش رو نیمه رها کنه و پیام رو باز کنه گوشی رو گرفت جلوم و از رو چشمی خوندم: _خداخیرش بده مگه اون آدمت کنه بهش بگو خیالت راحت فردا برای بعد صفر قرارشو میذارم زدم زیر خنده: عاشقتم زن عمو! _زهرمار دسیسه چین حالا بذار دارم برات! بعد رو به کتایون و ژانت گفت: من حرف بدی میزنم؟ میگم بابا ۲۶ سال رو رد کردی مگه تا کی آدم خواستگار داره بذار تا پسره هنوز زن نگرفته کتایون فوری واکنش نشون داد: واقعا هنوز زن نگرفته؟ رضوان گیج پرسید: کی؟! چه خرابکاری بزرگی! لبم رو به دندون گرفتم و رو به کتایون ابروهام رو تا حد امکان بالا بردم که سکوت کنه و حرفی نزنه اما موضوع هیچ جوره جمع و جور نمیشد کتایون_خب خواستگارش دیگه رضوان جدی شد: مگه تو خواستگارشو میشناسی؟ آهسته سرم رو بالا فرستادم ولی کتایون گفت: فکر کنم یعنی یه چیزایی گفته بود ضحی رضوان رو به من برگشت و بازوم رو فشار داد: ا... یه دقیقه دست و پا ببینم چی میگه! کی رو بهتون گفته؟ کتایون راحت گفت: گفت چند سال پیش یه خواستگار داشته که رد کرده من فکر کردم همونو میگی! رضوان فوری گفت‌: ایمان؟ پلکهام رو محکم کوبیدم به هم و دوباره باز کردم باز هم اسمش اومد! کتایون سرتکون داد: آره اسمش همین بود رضوان سری تکون داد و با صدایی که انگار از ته چاه درمی اومد جواب داد: نه منظور من اون نبود! اون که خیلی ساله پرونده ش بسته شده منظور من برادر رفیقمونه که چند ماهیه حرف خواستگاری زدن و این نمیذاره بیان خواستگاری! رو کرد به من: ضحی مگه تو...؟ فوری گفتم: نه بابا من فقط داشتم درباره چند سال پیش حرف میزدم میخواستم علت خراب شدن حال بابا رو بگم داستانشو تعریف کردم همین کتایون که دردم رو میدونست بی موقع دهن باز کرد: همین نیست رضوان ضحی هنوز به این پسره فکر میکنه! بخاطر همین خواستگار راه نمیده کفری برگشتم سمتش و چشم دراندم: هیچ معلوم هست چی میگی نصف شبی خل شدی؟! رضوان دلخور بهم خیره شده بود کلافه آخرین تقلام رو کردم: یه چیزی میگه واسه خودش! رضوان با غیض سرتکون داد: واقعا که! خب چرا به من نگفتی ترسیدی برم بهش بگم؟ نفسم رو با صدا بیرون فرستادم: انقد قبر کهنه نشکافید خجالت بکشید! لبش رو به دندون گرفت: من خنگو بگو فکر میکردم سر ماجرای عمو ازش بدت اومده! _من اصلا با اون کاری ندارم فقط یکمی احساس دِین میکنم همین اونم مهم نیست دیگه همه چی تموم شده رفته پی کارش شما هم جمع کنید بساط تفحصتون رو خوشم نمیاد! نگاهش درخشید و با لبخند گفت: چرا تموم شد؟! گیج و مبهوت نگاهش کردم و کتایون زودتر از من با ته خنده ای توی صداش پرسید: پس هنوز زن نگرفته؟! لبخند رضوان روی صورتش پهن شد: تا جایی که من خبر دارم نه! ما با خانواده اونا سر همون گله گذاری دیگه رابطه ای نداریم ولی به هر حال همسایه ان خونه شون توی کوچه خودمونه! ما که اینهمه سال تو خونه شون عروسی ندیدیم! فوری و ناباور نفی کردم تا امید واهی توی دلم پا نگیره: چی میگی واسه خودت یه دونه پسر حمیده خانوم تا الان مجرد مونده؟! یادت نیست همون موقع چه عجله ای داشت واسه زن گرفتنش؟ اینم شد دلیل؟ شاید تالاری باغی چیزی گرفتن واسه عروسیش! _اونم هم سن و سال داداشای خودمونه دیگه نابغه یه دونه پسر حاج مرتضی زن نگرفته مگه آسمون به زمین اومد! خب نگرفته دیگه میگم اصلا عروسی ندیدیم و نشنیدیم تو خانواده شون برای ایمان چطور دخترش رو شوهر داد فهمیدیم؟! کتایون فوری گفت: چطور میشه مطمئن شد؟! رضوان غرق فکر جواب داد: _من سوال نکردم ولی فکر کنم رضا هنوز باهاش رابطه داره میشه ته و توش رو درآورد و مطمئن شد ترسیده گفتم: جون هر کی دوست داری آبروریزی نکن رضوان! عحب گیری افتادیم نصف شبی _من جایی اسمی از تو نمیارم باقیشم دیگه به تو مربوط نیست! رو کردم به کتایون با غیض: همینو میخواستی دیوونه؟! دستی بهم زد و خندید: دقیقا همینو! وقتی تو شهامتش رو نداری دنبال خواسته هات بری مجبوریم هُلت بدیم دیگه! ... تمام روز به حسرت زیارت میگذشت و اگر خاطرات مختلفی که رضوان و کتایون رد و بدل میکردن نبود اصلا نمیگذشت! منتظر بودیم روز به شب برسه و شهر خلوت بشه تا راه زیارت پیش بگیریم دلم انگار توی سینه بند نبود هر دم پر می‌کشید و به زور پر و بالش رو زنجیر میکردم تا باز کمی تحمل کنه سر میز شام توی رستوران پرسیدم: رضا امروز بیرون رفتید شما؟! رضا لقمه توی دهنش رو فرو داد: آره چطور؟ _میخوام ببینم شهر خلوت شده یا نه؟
سری تکون داد: نگران نباش سحر میتونیم بریم حرم الان برید استراحت کنید ساعت دو میریم لبخندی از سر رضایت زدم:
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۲۱۰   _خب خدا روشکر انقدر استراحت کردیم دیگه هیچ نیازی به استراحت نداریم! هر چی سریعتر بریم بهتره احسان که مثل همیشه متفکر به بشقابش زل زده بود کمی دست دست کرد و نگاهی به رضا انداخت و بعد بالاخره زبان باز کرد: ببخشید میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟ مخاطبش کتایون بود با اخم کمرنگی جواب داد: بله حتما _شما با... اردشیر فرخی تاجر ایرانی تبار آمریکایی نسبتی دارید؟! رنگ از رخ کتایون پرید آب دهانش رو فرو داد و با تردید گفت: چرا این سوال رو میپرسید اصلا از کجا میشناسیدش؟! احسان قاشقش رو توی بشقاب خالی رها کرد: این اسم برای من آشناست بنا به دلایلی امروز که رضا پاستون رو داد من بلیطا رو بگیرم دیدم نام پدرتون... البته شاید تشابه اسمی باشه کتایون عصبی سر تکون داد: نه نیست مگه چند تا اردشیر فرخی توی آمریکا تجارت میکنن! منظورتون اینه که پدر من علیه جمهوری اسلامی جرمی مرتکب شده؟ با این حساب من برای ورود به ایران منعی دارم؟ احسان فوری سر تکون داد: نه نه اصلا این هیچ ربطی به ورود شما به ایران نداره اینم یه کنجکاوی شخصی بود ببخشید اگر ناراحتتون کردم کتایون سر تکون داد: خواهش میکنم مشکلی نیست اشاره ای به من کرد: تموم نشد؟ از جا بلند شدم: رضا جان ما میریم بالا پس ساعت دو جلو در هتل خوبه؟ سری تکون داد: خوبه تا وارد اتاق شدیم کتایون کلافه روی تخت افتاد و اه بلند و غلیظی گفت گفتم: بابا چی شده مگه؟ _میبینی که اسمشم دست از سرم برنمیداره رضوان دلسوزانه گفت: ببخشید اگر ناراحت شدی کتایون متعجب نگاهش کرد: تو چرا عذرخواهی میکنی من عصبی ام از داشتن همچین پدری که... حرفش رو قطع کردم: ا... هرچی باشه پدرته اینهمه سال بزرگت کرده _پدری که مادرت رو ازت دور میکنه بهت دروغ میگه به مادرت تهمت میزنه جلوی دیگران باعث خجالتت میشه چرا باید بهش احترام گذاشت؟ رضوان فوری گفت: تو چرا باید خجالت بکشی؟! ولش کن تلخ نشو حیفه چند ساعت دیگه میخوایم بریم زیارت بگیرید بخوابید که سر حال باشید کتایون چشمهاش رو بست و چند بار عمیق نفس کشید ژانت دستی به پیشانیش کشید: الکی حرص نخور چیزی نشده که مهم اینه مشکلی نیست و میتونی بیای ایران سری تکون داد و پشت کرد تا مثلا بخوابه حالش خوب نبود و این رو حس میکردم روزهای سختی رو میگذروند روزهای گذار... *** با هیجان و ذوق فراوان لباسم رو تن میکردم و نگاهی هم به ساعت داشتم: بجمبید دیگه دیر شد قرار بود دو جلو در باشیم ساعت دو و ده دقیقه ست! ژانت آماده و دست به سینه جلوی در ایستاده بود: من که حاضرم نگاهی به کتایون کردم که تازه داشت موهاش رو می‌بست کلافه گفتم: دور تند نداری تو؟! بی خیال گفت: دیگه سریعتر از این؟ رضوان چادرش رو مقابل صورتم گرفت: ولش کن حالا یکم منتظر بمونن طوری نمیشه که اینو ببین زیپش گیر کرده تو که بیکاری درستش کن من لباسمو بپوشم! همونطور که زیپ رو از گیر خارج میکردم زیر لب غر هم میزدم تا بالاخره این دو نفر حاضر شدن و از اتاق بیرون رفتیم توی لابی هتل احسان و رضا رو سر توی دست گرفته مشغول چرت پیدا کردیم! رضوان جلوتر از بقیه مقابل پاشون ایستاد و پا به زمین کوبید با تکان ناگهانی بلند شدن و رضا با چشمهای خمار از خواب و اخمهای مثلا درهم اعتراض کرد: _چه خبرته دیر اومدی میخوای زودم بری؟ لبخندی زدم: غر نزن بهت نمیاد بریم؟ لبخندی زد و سر تکون داد: بریم در خنکای خواب‌گریز شب از خیایان بلند منتهی به حرم گذشتیم و رو بروی حرم قمر متوقف شدیم زیر لب به قربان شکوه و جبروتش رفتم و سلامی دادم وارد بازرسی شدیم و عبور کردیم طول خیابان موازی با بین الحرمین رو برای رسیدن به پل طی کردیم و بعد، بالاخره واردش شدیم مقابل ورودی حرم حضرت عباس رسیدیم و با شعف و ذوق و حیرانی بین این دو حرم زیبا چشم میگرداندیم نمیشد تصمیم گرفت که به کدوم جهت بری و به کجا نگاه کنی ژانت تند تند و با بغض و چشم خیس عکس میگرفت و من و رضوان حیران گنبد ها چشم میچرخوندیم و برای بار نمیدانم چندم سلام میدادیم اما کتایون... به نقطه نامعلونی خیره شده بود و هیچ تحرکی نداشت چند ثانیه گذشت که رضا پادرمیانی کرد و از حال عجیبمون خارجمون کرد: بیاید کفشاتون رو بدید کفش داری و برید داخل اول برید حرم حضرت عباس چون ممکنه دم صبح بسته بشه رو کرد به ژانت: دوربینتون رو بدید من تحویل امانت داری میدم شما به زیارتتون برسید ژانت فوری دوربین رو از گردن خارج کرد و به طرفش گرفت: ممنونم با ته نشین بغض توی صدا پرسیدم: کی کجا پیداتون کنیم؟! سر در گوش احسان سوال بی سر و صدایی پرسید و جوابی شبیهش شنید و بعد گفت: _کی میخواید برگردید؟ تا دهان باز کردم گفت: فقط خودتو درنظر نگیر بقیه شاید خسته بشن طولانی بشه زیارت نگاهی به بچه ها کردم: بچه ها من میخوام تا طلوع آفتاب اینجا بمونم اگر کسی خسته میشه الان بگه که قرار برگشت رو بذاریم
✴️چهارشنبه👈 20 بهمن/دلو 1400 👈 7 رجب 1443👈9 فوریه 2022 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🔘طلبیدن امام رضا علیه السلام برای ولایت عهدی توسط مامون ملعون" ۲۰۰ قمری". 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز برای امور زیر خوب است: ✅ صید و شکار و دام گذاری. ✅ شروع به کار و شغل. ✅ و دیدارها خوب است. 👶 زایمان خوب و نوزادش برای خود و پدر و مادرش خوش قدم بوده و خوب تربیت شود. ان شاالله. 🚘مسافرت :خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز تا ظهر قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ ختنه کودک. ✳️ خرید طلا و جواهرات. ✳️ ارسال کالاهای تجاری. ✳️ رفتن به تفریحات سالم. ✳️ افتتاح کار و شغل. ✳️ فروش حیوان و چهارپایان. ✳️ نامه نگاری. ✳️ دیدار با دوستان. ✳️ و درختکاری نیک است. 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث مرگ ناگهانی می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر وصورت باعث دولت می شود. 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت: حکم مجامعت در شب پنجشنبه فرزند حاصل از آن حاکمی از حاکمان و یا عالم گردد و مباشرت برای سلامتی نیز مفید است. 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 8 سوره مبارکه " انفال" است. لیحق الحق و یبطل الباطل.... و مفهوم آن این است که بین خواب بیننده و دیگری اختلافی پیش آید و دعوا را نزد قاضی یا حکم برند و معلوم شود حق با خواب بیننده است.ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد. 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
‼️‼️‼️‼️ اطلاعیه مهم‼️‼️‼️‼️‼️‼️ 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران جهت تکمیل کادر درجه داری اقدام به جذب نیروی آقا با شرایط ذیل نموده است: مدرک دیپلم، حداکثر سن 23 سال، تمامی رشته های تحصیلی قابل قبول می باشند. جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن های 09120968766- 02138049028 در ساعات اداری تماس حاصل فرمایید. شایسته است مدیران محترم مدارس به دانش آموزان و خانواده ها به نحو مقتضی اطلاع رسانی نمایند. 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 آیا از تزریق تفکر همجنس‌گرایی در لایه‌های پنهان انیمیشن و بازی در کودکانتان خبر دارید؟ ❓آیا حواستان به تربیت فکر کودکتان هست؟؟ 👈 جنگ‌رسانه را جدی بگیرید 🔸🔹🔸🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ روش شناسایی کارتخوان های تقلبی ⭕️ مراقب سودجویان باشید و برای عزیزانتان ارسال کنید 🔸🔹🔸🔹
*همه بخونن* 🔴 *چوب‌کبریت‌های_زندگی* 💠 بسیاری از اشیاء در شرایط عادی، ضایعات به حساب می‌آیند و حتّی در سطل زباله انداخته می‌شوند. مثل یک میخ کوچک، سرم، یک چوب کبریت، پیچ و مهره ریز و دهها چیز بی‌ارزش دیگر که کسی تلاش جدّی برای نگهداری آنها نمی‌کند. امّا گاه در شرایط سخت و همین اشیاء بی‌ارزش نقش حیاتی ایفا می‌کنند. سوزن سرم جان یک بیمار و چوب کبریتی جان انسانی را از نجات می‌دهد. 💠 در زندگی مشترک، گاه یک رفتار یا جمله کوچک و به ظاهر ناچیز، آبی بر روی دعوا و تشنّج است و از فتنه‌ای بزرگ جلوگیری می‌کند. هر رفتار و جمله‌ی ساده‌ای که بتواند همسر را از لجبازی، و جدل دور کند گوهری ارزشمند است. 💠 برای نمونه برخی رفتارها و جملات ساده و را که در حال عصبانیّت همسر کارگشاست ذکر می‌کنیم: 🔅بوسیدن پیشانی همسر 🔅 مالش مهربانانه‌ی شانه‌های همسر 🔅سکوتِ متواضعانه به هنگام عصبانیت شدید وی 🔅آوردن آب قند برای او 🔅لبخند زدن با ژست پذیرش نظر او 🔅 جملات کوتاه مثل "خودتو اذیت نکن"، "حق با توست"، "ارزششو نداره خودتو ناراحت نکن"، "درکت می‌کنم"،"منو اگر‌ ناراحتت کردم"،"طاقت دیدن ناراحتیتو ندارم"،"بیا فراموشش کنیم"،"چشم هر چی تو بگی عزیزم"،"تو جون بخواه عزیزم"،"روی حرفات فکر می‌کنم"،"از دستم باش" و صدها رفتار کوچک و جمله‌ی کوتاه و ساده‌ که در بزنگاهها شما را از خطر سردی روابط و کم شدن علاقه و بینتان نجات می‌‌دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازدواج سنتی بهتره یا مدرن؟ 🎥 غلامعلی افروز استاد دانشگاه تهران میگه نگاه‌سنّتی یا مُدرن ملاک نیست بلکه انتخاب‌دقیق و عروسی آسان مهمه.