🙏🗣 ادعیه شب بیست و دوم ماه رمضان
1) دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب بیست و دوم ماه رمضان عبارت است از:
«أَنْتَ سَيِّدِي جَبَّارٌ غَفَّارُ قَادِرٌ قَاهِرٌ سَمِيعٌ عَلِيمٌ غَفُورٌ رَحِيمٌ، غَافِرُ الذَّنْبِ،وَ قَابِلُ التَّوْبِ، شَدِيدُ الْعِقَابِ، فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى، تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ، وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ، وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ، وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ، وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِساب، پس هفت بار می گویی: يَا جَبَّارُ، و سپس می گویی: صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اعْفُ عَنِّي، وَ اغْفِرْ لِي فِي هَذَا الشَّهْرِ وَ هَذِهِ اللَّيْلَةِ، إنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.» (بحارالأنوار، ج 98، ص79 به نقل از البلدالامین)
2) ایّوب بن یقطین از ائمّه علیهم السلام نقل می کند که این دعا در شب دوم از دهه آخر ماه رمضان(یعنی شب بیست و دوم) خوانده شود:
«يا سالِخَ النَّهارِ مِنَ اللَّيْلِ فَإذا نَحْنُ مُظْلِموُنَ وَمُجْرِي الشَّمْسِ لِمُسْتَقَرِّها بِتَقْديرِكَ، يا عَزيزُ يا عَليمُ، وَمُقَدِّرَ الْقَمَرِ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديمِ، يا نُورَ كُلِّ نُور، وَمُنْتَهى كُلِّ رَغْبَة، وَوَلِيَّ كُلِّ نِعْمَة، يا اَللهُ يا رَحْمـنُ، يا اَللهُ يا قُدُّوسُ، يا اَحَدُ يا واحِدُ، يا فَرْدُ يا اَللهُ يا اَللهُ يا اَللهُ، لَكَ الاَسْماءُ الْحُسْنى، وَالاَمْثالُ الْعُلْيا، وَالْكِبْرِياءُ وَالالاءِ، اَسْأَلكَ اَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّد وَاَهْلِ بَيْتِهِ، وَاَنْ تَجْعَلَ اسْمي في هذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَداءِ،وَرُوحي مَعَ الشُّهَداءِ، وَإحْساني في عِلِّيّينَ، وَإساءَتي مَغْفُورَةً، وَاَنْ تَهَبَ لي يَقيناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبي، وَايماناً يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنّي، وَتُرْضِيَني بِما قَسَمْتَ لي، وَآتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنةً وَفِى الاخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النّارِ الْحَريقِ، وَارْزُقْني فيها ذِكْرَكَ وَشُكْرَكَ وَالرَّغَبَةَ إلَيْكَ وَالإنابَةَ وَالتَّوفيقَ لِما وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّداً وآلَ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ.»(الكافي، ج4، ص161)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
هدایت شده از حرم
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و دوم....
✍ سحر بیست و دوم.... اولین سحر بدون علی است...
و قلب زمین، برای هضم نداشتنش...در انقباضی سخت، درگیر شده است...
❄️دیروز...آینه خدا...روی زمین.... ترک خورده است...
و دیگر هیییچ کس نیست، که چهره کاملی از خدا را، برایمان رونمايي کند...
❄️زمین... بی علی... فقیرترین مخلوق خداست...
بیچاره زمین....
من مانده ام، دردهای عظیمی را که به خود دیده است...چگونه او را از گردش روزمره اش ... باز نداشته است؟؟
❣همه درد زمین یک سو...
فراق علی... یک سو...
و انتظار هزار ساله پسر علی... از سوی دیگر....
سرگیجه به جانش انداخته است....
و من...
در این درد زمین ... همیشه، با او شریک بوده ام....
❄️آخرین لیلةالقدر در پیش است....
و من... برای تسکین همه دردهای اهل زمین... قنوت می گیرم...
اما...
عظیم ترین غصه اش... همان آینه ترک خورده ایست...که باید ترمیم شود...
❄️تا زمین... "پسر علی" را رو نکند...
هیچ آينه ای، توان ترسیم چهره خدا را، نخواهد داشت...
❄️باید برای عظیم ترین درد اهل زمین... دعا کنیم...
برای ثروتی که داریم.... اما دستمان به او نمی رسد...
❄️باید تقدیرات زمین را... با دستان رو به آسمانمان عوض کنیم....
زمین.... با پسر علی... دیگر فقیرترین مخلوق خدا.... نخواهد بود!!!
❣برای غربت پسر علی... دعا کنیم....
#جامانده
التماس دعای شهادت در لیالی قدر
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
🚩⭕️ کوه عجیب و ترسناک
👈داستانی جذاب 👉
🚩ابن بکیر می گوید: با حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام از مدینه به سوی مکه عازم بودیم در منزلی به نام عسفان پیاده شدیم و از کنار کوه سیاه ترسناکی که درسمت چپ جاده واقع شده بود می گذشتیم.
به حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام عرض کردم: ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و اله! چقدر این کوه ترسناک است ؛من در میان راه مانند این ندیدم.
حضرت فرمودند: ای پسر بکیر. آیا میدانی این کوه چه کوهی است ؟
گفتم: نه.
👈فرمود: کوهی است که به آن کَمَد گویند و بر کنار دره ای از دره های جهنم قرار دارد و در آن قاتلین پدرم امام حسین علیه السلام هستند.
خداوند آنها را به ودیعت در این کوه قرار داده در حالی که از زیر آنها آبهای جهنم (که عبارت باشد از) غسلین (چرک و پلیدی دوزخیان) و صدید (خون چرکین) و حمیم (آب سوزان) جاری است (و نیز) آن چه که از چاه متعفن و بدبوی "جوی" از گناهکاران بیرون می آید و آنچه از خبال و جهنم و لظی و حطمه و سقر و حمیم و هاویه و سعیر که در قران با اسامی مختلف نام برده شده.
بیرون می آید (از زیر آنها جاری است) هیچگاه در سفرهایم از کنار این کوه نگذشته ام و توقف نکرده ام.
مگر این که آن دو (عمر و ابابکر) را دیده ام که به من استغاثه می کنند.
من به قاتلین پدرم نگاه می کنم و به آن دو می گویم: اینها آن چه شما (دو نفر) بنا نهادید انجام دادند. شما وقتی که به حکومت رسیدید به ما رحم نکردید.
ما را به قتل رساندید و محروم ساختید و برای کشتن ما شتاب کردید و امر حکومت را به غیر ما اختصاص دادید. خدا رحم نکند به کسی که به شما رحم کند.
🚩 جزای عاقبت کارتان را که از پیش فرستادید بچشید و خداوند ستمکار به بندگان نیست. دومی(عمر لعنت الله علیه) تضرع و کوچکی اش (برای رهایی از عذاب) بیشتر است.
چه بسا بر سر آنها می ایستم (و عذاب آنها را نظاره می کنم) تا مقداری از حزن و اندوهی که در قلبم هست تسلی یابد و گاهی از کوهی که آنها در آن قرار دارند که همان کوه کمد است می گذرم.
👈به حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام عرض کردم:
فدایت شوم هنگامی که از کوه می گذری چه میشنوی؟
فرمود: صدای آن دو را که فریاد می زنند: به سوی ما بالا بیا تا با تو سخن بگوییم....و می شنوم فریاد زننده ای از کوه فریاد می زند و به من می گوید: جواب آنها را بده و به آن دو بگو:
🅾👈إخسئوا.. دور شوید و با من سخن نگویید.
🚩راوی می گوید به حضرت عرض کردم:
فدایت شوم! چه کسانی با آنها هستند؟
فرمودند: هر فرعونی که از خداوند سرکشی نموده و خداوند اعمال او را حکایت کرده و هر کسی که به بندگان خدا کفر را تعلیم نموده.
عرضه داشتم: آنها چه کسانی هستند؟
🚩 فرمودند: مانند "پولس" که به یهود تعلیم داد که دست خدا بسته است و مانند "نسطور" که به نصارا آموخت که حضرت عیسی علیه السلام پسر خداست و به آنها گفت: خدایان سه تا هستند. و مانند فرعون (زمان) حضرت موسی علیه السلام که گفت: من خدای برتر شما هستم و مانند نمرود که گفت: اهل زمین را مقهور ساختم و هر که در آسمان بود را به قتل رسانیدم.
و مانند قاتل امیرالمومنین علیه السلام و قاتل حضرت زهرا سلام الله علیها و محسن بن علی علیه السلام و کشنده حسنین علیهما السلام.
اما معاویه و عمروعاص طمعی به خلاصی ندارند و همراه آنها تمام کسانی هستند که با ما دشمنی نمودند و دشمنان ما را بر علیه ما با زبان و دست و مال یاری دادند...
راوی می گوید به حضرت عرض کردم: فدایت شوم ! نهایت این کوه کجاست؟
👈فرمودند: زمین هفتم و در آن جهنم بر روی دره ای از دره های آن است. بر آن نگهبانانی است که تعدادشان از ستارگان آسمان و قطرات باران و هر آنچه که در دریاها و زمین است بیشتر است هر یک از ملائکه به چیزی گمارده شده که بر آن (کار) پایدار است و از آن مفارقت نمی کند.
📚بحارالانوار ج25 ص372
🌑ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌑
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
🌸✨ #دعای_روز_بیست_و_دوم
🔅بسم الله الرحمن الرحیم
✨🌸 اللهمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ فَضْلَكَ وأنـْزِل علیّ فیهِ بَرَكاتِكَ وَوَفّقْنی فیهِ لِموجِباتِ مَرْضاتِكَ واسْكِنّی فیهِ بُحْبوحاتِ جَنّاتِكَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ المُضْطَرّین.
✨🌼 خدایا بگشا به رویم در این ماه درهاى فضلت وفرود آر برایم در آن بركاتت را وتوفیقم ده در آن براى موجبات خوشنودیت ومسكنم ده در آن وسطهاى بهشت اى اجابت كننده خواسته ها ودعاهاى بیچارگان.
🌱التماس_دعا
📚منبع: مفاتيح الجنان
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
#نهج_البلاغه
#حدیث
مولانا حضرت امیر المومنین (صلوات الله علیه) فرمودند :
بدترین #دوست ، آن است که مایه رنج و زحمت آدمی باشد .
مصدر : نهج البلاغه ، حکمت ۴۷۹ .
حرم
#رسول_خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند : یا علی ، کسی که تو را به #قتل برساند ، مرا به #قتل رسانده است ، و کسی که تو را #دشمن بدارد ، مرا #دشمن دانسته است ، و هرکس #امامت تو را انکار کند ، #نبوت مرا انکار کرده است .
#ابن_ملجم
#قاتل_امیر_المومنین
#لعنت_بر_ابن_ملجم
#قطام
#شهادت_امام_علی
امام صادق (علیه السلام) فرمودند : در دهه آخر #ماه_رمضان ، هر شب این دعا را می گویی :
أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِکَ الْکَرِیمِ أَنْ یَنْقَضِیَ عَنِّی شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ یَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَیْلَتِی هَذِهِ وَ لَکَ قِبَلِی ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِی عَلَیْهِ .
مصدر : کافی ، جلد ۴ ، صفحه ۱۶۰
اللهم عجل لولیک الفرج
امام صادق (علیه السلام) در حدیثی فرمودند :
وقتی #عذاب بر #بنی_اسرائیل به طول انجامید (طول کشید) ، #چهل_روز به درگاه الهی ناله و فریاد و گریه کردند ، پس #الله به #حضرت_موسی و #حضرت_هارون #وحی فرستاد که آنها را از #فرعون نجات می بخشد ، پس در نتیجه 170 سال (از مدت) را از آنها برداشت !
سپس امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
همچنین شما #شیعیان نیز اگر چنین کنید (یعنی به درگاه الهی ناله و گریه نمایید) ، قطعا #فرج ما میرسد و اگر اینطور نباشید ، امر تا انتهای خود می رسد .
مصدر : بحار الانوار ، جلد 4 ، صفحه 117
حرم
امام حسن (علیه السلام) پس از #شهادت پدرشان به #اصحاب فرمودند :
شخصی از میان شماها رفت که در گذشته مانند او نیامده است ، و کسی در آینده نمی تواند هم تراز او قرار گیرد .
مصدر : احقاق الحق ، جلد ۱۱ ، صفحه ۱۸۳
#تلنگر : حال جاهلی چون #علی_اکبر_رائفی_پور چنین مزخرفاتی بیان میکند که #لیله_مبیت ، فضیلتی منحصر و تک برای حضرت امیر المومنین (علیه السلام) نیست و جوانان ما هم حاضر به انجام چنین کاری بوده اند . علیه ما علیه .
#مهدویت
🔺حضرت اباصالح المهدی عجل الله فرجه و دعا برای انتقام از دشمنان
➖ أَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبِي وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ أَنَّهُ قَالَ: سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقُلْتُ لَهُ رَأَيْتَ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ نَعَمْ وَ آخِرُ عَهْدِي بِهِ عِنْدَ بَيْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ رَأَيْتُهُ ص مُتَعَلِّقاً بِأَسْتَارِ الْكَعْبَةِ فِي الْمُسْتَجَارِ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ انْتَقِمْ لِي مِنْ أَعْدَائِكَ.
✍🏻 عبداللّه بن جعفر حمیری گفته است: از محمّد بن عثمان (وکیل دوم) که خداوند از او راضی باشد در مورد امام زمان علیه السلام پرسیدم و به او گفتم: شما صاحب امر امامت را دیدهاید؟ گفت: بله، و آخرین مرتبهای که ایشان را زیارت کردم، در بیت اللّه الحرام بود، دعا میکرد و میفرمودند: خداوندا! وعدهای را که بمن دادی برایم محقق کن. و باز آن حضرت را دیدم که در برابر مستجار (یکی از دیوارهای کعبه) پرده کعبه را گرفته بود و میفرمودند: خداوندا! بوسیله من از دشمنانت انتقام بگیر.
📚 الغیبة، طوسی رحمه الله، ص ٢٥١ ➖ كتاب من لا یحضره الفقیه، ج ٢ ص ٥٢٠ ➖ کمال الدین، ج ٢ ص ٤٤٠
🤲🏻 اللّٰهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَسُنَّةَ نَبِيِّكَ حَتَّىٰ لَايَسْتَخْفِىَ بِشَىْءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ. اللّٰهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِى دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَ أَهْلَهُ، وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَأَهْلَهُ، وَ تَجْعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ إِلَىٰ طاعَتِكَ، وَالْقادَةِ إِلىٰ سَبِيلِكَ، وَ تَرْزُقُنا بِها كَرامَةَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ. (دعای افتتاح)
🔺لعن الله الجبت و الطاغوت و ابنتیهما و النعثل و اتباعهم حتی ترضی الزهرا صلوات الله علیها🔻
🌑ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌑
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
💠 شیخ صدوق رحمه الله:
اتفق مشایخنا رضی الله عنهم علی أنها لیلة ثلاث و عشرین من شهر رمضان و الغسل فیها من أول اللیل و هو یجزی إلی آخره.
✍🏻 بزرگان ما متفقند بر اینکه شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان، #شب_قدر است و غسل در اول این شب، تا آخر این شب را کفایت میکند.
📚 الخصال، نشر جامعه مدرسین، ٢/٥١٩
اللّهمَّ العَن قَتلَة اَميرَالمُومِنين(علیه السلام)
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
📢 منظور از "روح" که #شب_قدر بر امام نازل میشود چیست ⁉️
👈🏻 علامه مجلسی رحمهالله در کتاب نفیس "بحارالانوار" بابی برای این موضوع گشوده است و حدود "هشتاد روایت" در این زمینه نقل کرده که حقیر به چند روایت از این باب اکتفا میکنم.
1⃣ عیون أخبار الرضا علیه السلام تَمِیمٌ الْقُرَشِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْأَنْصَارِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ عَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَیَّدَنَا بِرُوحٍ مِنْهُ مُقَدَّسَةٍ مُطَهَّرَةٍ لَیْسَتْ بِمَلَکٍ لَمْ تَکُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَی إِلَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هِیَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنَّا تُسَدِّدُهُمْ وَ تُوَفِّقُهُمْ وَ هُوَ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَبَرَ.
✍🏻 حسن بن جهم از حضرت سلطان علی بن موسی الرضا علیه السّلام نقل کرده که فرمودند: خداوند متعال ما را به روحی مقدس و پاک از جانب خود تأیید کرد که آن روح، فرشته نیست، با هیچ یک از گذشتگان جز رسول الله صلی الله علیه و آله نبوده است. آن روح با ائمه اطهار است که ایشان را ثابت قدم میکند و موفق میدارد. او ستونی از نور، بین ما و بین خداوند عزّ و جلّ است.
2⃣ بصائر الدرجات مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صِراطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ أَلا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ قَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ خَلْقٌ وَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ قَدْ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُخْبِرُهُ وَ یُسَدِّدُهُ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام یُخْبِرُهُمْ وَ یُسَدِّدُهُمْ.
✍🏻 ابابصیر نقل کرده، به حضرت امام جعفرالصادق علیه السّلام عرض کردم: فدایتان شوم! درباره این سخن خداوند تبارک و تعالی برایم توضیح فرمایید: «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ * صِراطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ أَلا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ
__ سوره شوری، آیه ٥٢/٥٣»
فرمودند: ای ابامحمّد! بخدا قسم روح، آفریدهای است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل، که با رسول الله صلی اللَّه علیه و آله بود و به او خبر میداد و امر او را محکم میکرد. او با ائمه نیز هست و آنها را خبر میدهد و امر ما را محکم میکند.
3⃣ بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِی الْجَهْمِ عَنْ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ تُسْأَلُونَ عَنِ الشَّیْ ءِ فَلَا یَکُونُ عِنْدَکُمْ عِلْمُهُ قَالَ رُبَّمَا کَانَ ذَلِکَ قُلْتُ کَیْفَ تَصْنَعُونَ قَالَ تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ.
✍🏻 اسباط نقل کرده، به حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام عرض کردم: آیا شده سؤالی از شما بپرسند که علمش نزد شما نباشد؟ فرمودند: گاهی اتفاق میافتد. عرض کردم: چه میکنید؟ فرمودند: روح القدس آن را بما القا میکند.
📚 بحارالانوار، ط_دار الاحیاء التراث، ٢٥/٤٧
🌑ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌑
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
🔴 سنگ هم خون گریست ...
أَبُو حَمْزَةَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام وَ قَدْ رُوِیَ أَیْضاً عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ: أَنَّهُ لَمَّا قُبِضَ أَمِیرالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لَمْ یُرْفَعْ مِنْ وَجْهِ الْأَرْضِ حَجَرٌ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِیطٌ.
✍🏻 ابوحمزه از حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام نقل کرد: هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام کشته شد، سنگی از زمین بلند نشد مگر این که از زیرش خون تازهای پیدا شد.
أَرْبَعِینُ الْخَطِیبِ وَ تَارِیخُ النَّسَوِیِّ: أَنَّهُ سَأَلَ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ مَرْوَانَ الزُّهْرِیَّ مَا کَانَتْ عَلَامَةَ یَوْمَ قُتِلَ عَلِیٌّ علیه السلام قَالَ مَا رُفِعَ حَصَاةٌ مِنْ بَیْتِ الْمَقْدِسِ إِلَّا کَانَ تَحْتَهَا دَمٌ عَبِیطٌ...
✍🏻 عبدالملک بن مروان لعین از زهری سؤال کرد نشانه کشته شدن علی علیه السلام چه بود؟ زهری گفت: سنگی از بیت المقدس برداشته نشد مگر اینکه زیرش خون تازهای بود.
📚 بحارالانوار، ٤٢/٣٠٨
#شهادت_امیرالمؤمنین
اللّهمَّ العَن قَتلَة اَميرَالمُومِنين(علیه السلام)
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
▪️ توصیه به دعا برای حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، در شب بیست و سوم
✍🏻 محمّد بن عيسى با سند خود از حضرات ائمّه عليهم السّلام اينگونه روايت مىكند: حضرتش فرمود: در شب بيست و سوم ماه رمضان اين دعا را در حال سجده، ايستاده، نشسته و در هر حال و در همه اوقات ماه، هرگونه كه امكانت شود و هر زمان كه از دوران زندگيت باشد، بعد از حمد خداى تبارك و تعالى و درود بر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اينگونه تكرار مىكنى:
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ (حجة بن الحسن) فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلًا.
📚 الکافی، ط_الاسلامیه، ٤/١٦٢
#شب_قدر
🔺لعن الله الجبت و الطاغوت و ابنتیهما و النعثل و اتباعهم حتی ترضی الزهرا صلوات الله علیها🔻
🌑ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌑
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞
🌟💙🌟💙🌟💙🌟
#بادبرمیخیزد
#قسمت148
✍ #میم_مشکات
ان شب تا صبح خواب های اشفته دید و صبح کسل و بی حوصله از جا بلند شد.
نگاهی به گوشی کرد، خداروشکر خبری نبود. میترسید. می ترسید مبادا پیامی رسیده باشد...پیامی که تمام خوشی های زندگی اش را از بین ببرد. رفت تا صبحانه اش را بخورد. تغیر حالت راحله از دید پدر و مادر مخفی نماند. پدر با تعجب نگاهی به همسرش انداخت و اشاره ای به راحله کرد. مادر آرام چشم هایش را بست.
وقتی پدر رفت، مادر کنار راحله نشست، دستش را روی دستانش گذاشت:
- چیزی شده دختر مامان?
راحله گیج سرش را بالا آورد. دوست نداشت کسی چیزی بفهمد. هنوز خودش هم نمیدانست چه خبر شده. دوست داشت اول خودش سر از ماجرا در بیاورد و بعد بقیه بدانند:
-نه، هنوز که چیزی نشده
- خب قبل از اینکه اتفاقی بیفتد باید کاری کرد، وقتی اتفاقی افتاد چه فایده!!
-آخه هنوز نمیدونم چی شده... دوست ندارم زود قضاوت کنم
مادر با همان رفتار عاقلانه خودش نگذاشت مهر مادری اش غلبه کند و با سوالات پی در پی، حوصله دخترش را سر ببرد یا زیر زبانش را بکشد.
از یک جایی به بعد باید بگذاریم بچه ها حریم خصوصی داشته باشند و اگر دلشان خواست ما را در آن راه بدهند.
نباید به بهانه پدر و مادر بودن و نگرانی هایمان به زور وارد دنیا و افکار خصوصی شان شویم. باید گذاشت تنهایی فکر کنند، تصمیم بگیرند و آن وقت حتما خودشان به سراغ ما خواهند آمد. تنها کافی ست به آنها اطمینان دهیم که بهشان اطمینان داریم و اگر دلشان خواست می توانند روی کمک ما حساب کنند. شاید گاهی بهای بزرگی را برای این تنهایی بپردازند اما هرچه این تنهایی و این بها در سنین پایین تری باشد، خطر کمتری متوجه شان خواهد بود.
و چقدر راحله آرام میشد میشد از این فهم مادر. مادر با لبخندی که چون اکسیری غم هایش را میشست گفت:
- هر وقت دوست داشتی میتونی روی کمک من حساب کنی... فقط قبل ار اینکه دیر بشه
راحله با نگاه و لبخندش از مادر قدر دانی کرد و به اتاقش رفت. باید برای مراسم های بعد عروسی خواهر اماده میشد. مراسم پا تختی و پا گشا و ...
چند روزی به همین دید و بازدید ها و مراسمات گذشت. بیشتر مواقع گوشی را خاموش میکرد چون سیاوش در کنارش بود و نیازی به گوشی نبود. خوشبختانه خبری از نیما نشد و راحله کم کم داشت خیالش راحت میشد و فکر میکرد حتما نیما لافی زده بوده که در اثباتش مانده است و برای همین حالا همه چیز تمام شده...
داشت به آرامش قبل برمیگشت تا آن روز صبح. تازه از خواب بیدار شده بود.
آن روز قرار بود سیاوش دنبالش بیاید تا بروند برای مراسم نامزدی سید کادو بخرند. هرچند حوصله اش را نداشت.
زینب را دوست داشت، سید هم پسر قابل احترامی بود اما هدیه خریدن دل خوش می خواهد و ذهن آسوده. داشت فکر میکرد بهانه ای ندارد برای به هم زدن قرار.
دوست نداشت حرفی از پیام ها به سیاوش بزند. همین طور که دست زیر سرش گذاشته بود و در فکر بود، صدای گوشی بلند شد. چراغ چشمک زن گوشی دلهره عجیبی به جانش انداخت.
سر جایش نشست. دست های لرزانش را دراز کرد سمت گوشی... بله پیام نیما بود.... بازش کرد
یک..دو...سه ...
پنج عکس از سیاوش بود، آن هم کنار دختر های آنچنانی در حال بگو بخند...
دستش را روی دلش گذاشت. احساس دلپیچه میکرد. گویی دل و روده اش را به هم میپیچیدند. عق زد... دلش مالش میرفت و حالت تهوع گرفته بود. دستش را جلوی دهانش گذاشت و دوید به طرف دستشویی... چیزی نخورده بود، با شکم خالی عق میزد...
خوشبختانه کسی خانه نبود. پدر که سر کار رفته بود. شیما هم هدفون را روی گوشش گذاشته بود و مثلا داشت درس میخواند! مادر هم برای دیدن همسایه بیرون رفته بود. سر بلند کرد و به چهره خودش در آینه خیره شد. حس کرد در این چند روز چند سال پیر شده است. هرچند تمام این روزها خودش را بشاش نشان میداد تا کسی پی به آشوب درونش نبرد. اما با این حال رنج ها خسته اش کرده بود.
چشم هایش داغ شد. اشک هایش همچون باران سرازیر شدند. نباید میگذاشت کسی چیزی بفهمد. صورتش را شست. حرف های سیاوش را در ذهنش مرور کرد. باید صبر میکرد. آنقدر سیاوش را دوست داشت که سریع تصمیم نگیرد. برای خراب کردن همیشه وقت هست. سیاوش گفته بود دروغ نمیگوید و نگاهش موقع ادای این کلمات، آنقدر قاطع بود که امیدی در دل راحله نگه دارد. یا شاید راحله دلش میخواست امیدی بماند.
خودش را به زحمت به تختش رساند و دراز کشید. جنگی در مغزش راه افتاد. شاید اصلا فوتو شاپ بودند.
توان نداشت دوباره ببیندشان. دوباره قضایا را در ذهنش کنار هم چید. هرچه باشد سیاوش برای گرفتن عکس و فیلم از نیما باید خودش هم در این مراسم ها حضور میداشت. پس حرف نیما درست بود? سیاوش هم مثل نیما بود? نه، سیاوش نمیتوانست... اصلا چرا?
باید سیاوش را میدید. دیگر بیش از این نمیتوانست منتظر بماند. سیاوش باید توضیح میداد و قانعش میکرد.
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت149
✍ #میم_مشکات
مثل این چند روز، راحله ساکت و غمزده بود. این مدت در میان جمع راحله سعی کرده بود که چیزی بروز ندهد اما سیاوش حالش را از نگاهش می فهمید. کلافه دستی در موهایش کشید:
-تو این چند روز چت شده راحی?
راحله نفسی کشید که شبیه آه بود. چقدر وقتی سیاوش راحی صدایش میکرد دوست داشت. بی توجه به سوال سیاوش گفت:
-اون شب گفتی سر فرصت همه چیز رو برام توضیح میدی. خب فک میکنم الان دیگه وقت مناسبی باشه...میخام بدونم
-بازجویی میکنی?
- نه. اصلا، فقط دوست دارم بدونم چه چیزی وجود داره که از گفتنش طفره میری.
سیاوش ساکت شد. یعنی نیما توانسته بود اینقدر راحله را نسبت به او بدبین کند? راحله اینقدر زود راجع به او قضاوت کرده بود?
نه! اگر راحله قضاوتی کرده بود الان اینجا ننشسته بود تا حرفهایش را بشنود. لبخند کمرنگی زد و دلخوش شد به اینکه راحله اینقد عاقلانه رفتار کرده بود:
-من نمیدونم چی شده که تو یکدفعه اینقدر مصر شدی که این قضیه رو بفهمی...
اگه تا حالا نگفتم چون به نظرم ارزش نداشت. لزومی نداشت بخوام تورو ناراحت کنم اما اینطور که به به نظر میاد یکی این وسط داره این وسط موش میدوونه
سیاوش همانطور که حرف میزد نگاهش به آینه بود. بعد از چند بار تغیر مسیر متوجه شد که ماشینی تعقیبشان می کند. حس کرد ماشین را می شناسد. همان پارس سفید رنگ ...
اخم هایش را در هم کشید. ذهنش روی آن ماشین متمرکز شد و ناخودآگاه سکوت کرد.
راحله سکوت و اخم سیاوش را که دید دلش لرزید. سیاوش چیزی را پنهان میکند وگرنه این اخم و سکوت و طفره رفتن ها چه معنی داشت.
دوباره صدای گوشی بلند شد. یک فیلم بود. فیلمی که در آن نیما دست سیاوش را گرفته بود و میرقصید. دختری که بازوی سیاوش را گرفته بود و خودش را بالا کشیده بود و نزدیک صورت سیاوش شده بود و بعد فیلم قطع شد و پیامی در انتها :
تیکه آخرشو حذف کردم چون میدونم تحملش رو نداری هرچند حدس اینکه چی شده آسونه ...
حس کرد الان است که خفه شود. انگار از سیاوش می ترسید. شیشه را پایین داد. باز هم هوا کم بود...
- ماشینو نگه دار
- الان نمیشه
راحله سعی کرد ارام باشد اما تحمل هم حدی داشت. از صبح تا حالا خودش را نگه داشته بود. دیگر نمیتوانست. لبریز کرده بود. نمیدانست چه کسی راست میگوید چه کسی دروغ. باید تنها میماند. الان فقط به تنهایی نیاز داشت. دور ماندن از همه آدم ها:
-چرا نمیشه? لابد میخوای لفتش بدی تا یه چیزی سر هم کنی
- چی میگی راحی... الان نمیشه. یه نفر دنبال ماست.. خطرناکه
- هیچ کس دنبال ما نیست.. برای چی باید دنبال ما باشه? لابد قراره بازم تو سوپر من قصه باشی? آره?
سیاوش نمی توانست تمرکز کند. از یک طرف راحله، از یک طرف آن ماشین سفید.
راحله با گریه و التماس گفت:
-گفتم نگه دار سیاوش..توروخدا نگه دار
سیاوش فرمان را چرخاند و کنار خیابان نگه داشت.
چرخید رو به راحله. این چشم های غمگین و اشکبار انگار دلش را شخم میزد. خواست دستان راحله را بگیرد که راحله دست هایش را عقب کشید. سیاوش تعجب کرد.
-چرا سیاوش? چرا? مگه من چکارت کرده بودم?
- چی چرا خانمی? چی شده? من نمیدونم از چی حرف میزنی
باور کن اینا همش یه نقشه ست. من میدونم کی وسط این ماجراست... جریان اون طوری که تو فکر میکنی نیست. من بهت توضیح میدم. فقط بذار از اینجا بریم بعد
راحله همان طور که هق میزد با دستهای لرزان فیلم را پلی کرد و گوشی را طرف سیاوش گرفت:
-چی رو میخوای توضیح بدی?
سیاوش نزدیک بود چشم هایش از حدقه بیرون بزند. خشکش زده بود. آن مهمانی آخر... آن دختر... نیما زهرش را ریخته بود
راحله همان طور که در را باز میکرد گفت:
-نمیبخشمت سیاوش... هیچ وقت
تا راحله دستش را به سمت در برد سیاوش نگاهش را در اینه به ماشین دوخت. ان ماشین سفید عقب تر ایستاده بود.باید مانع راحله میشد...پیاده شد و دنبال راحله که کنار خیابان راه میرفت راه افتاد.
- راحی... راحی جان داری اشتباه میکنی... بذار برات توضیح بدم... توروخدا بیا سوار شو... اینحا خطرناکه... راحلههههه
#ادامه_دارد...