eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5888631910661362147.mp3
3.66M
طبق روایت پیامبر فقط به قرآن و حدیث عمل کنید و اگر فقیهی حدیثی فرمودند باید با دلیل و مدرک از او قبول کنیم.
4_5904646516563251701.mp3
3.64M
دین غیر از حب و بغض چیز دیگری نیست. حب به چهارده معصوم و شیعیان دوازده امام و بغض به دشمنان اهلبیت.
دعای‌گشایش‌درکارهاو رزق۩امام‌زمان.mp3
793K
💠 سه سفارش امام زمان (عج) برای گشایش در کارها و رزق و روزی 1️⃣ بعد از فجر صبح دست بر سینه گذارد و هفتاد مرتبه بگوید👈"یا فَتّاح" 2️⃣ بعد از نماز صبح این دعا را بخواند: وَ أُفَوِّضُ أَمرِي إِلَى اللَّهِ ✨ إنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ ✨فوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَامَكَرُوا لاَإِلَهَ‌إِلاَّ أَنتَ ✨ سُبحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ‏ فَاستَجَبنَا لَهُ وَ نَجَّينَاهُ مِنَ الغَمِّ ✨ و كَذَلِكَ نُنجِي المُؤمِنِينَ‏ حَسبُنَا اللَّهُ وَ نِعمَ الوَكِيلُ ✨ فانقَلَبُوابِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضلٍ ✨ لم يَمسَسهُم سُوءٌ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ حَولَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ‏ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ مَا شَاءَ النَّاسُ‏ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِن كَرِهَ النَّاسُ‏ حَسبِيَ الرَّبُّ مِنَ المَربُوبِينَ ✨ حسبِيَ الخَالِقُ مِنَ المَخلُوقِينَ‏ حَسبِيَ الرَّازِقُ مِنَ المَرزُوقِينَ ✨ حسبِيَ اللَّهُ رَبُّ العَالَمِينَ‏ حَسبِي مَن هُوَ حَسبِي ✨ حسبِي مَن لَم يَزَل حَسبِي‏ حَسبِي مَن‌كَانَ مُذكُنتُ لَم يَزَل حَسبِي ✨ حسبِيَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ علَيهِ تَوَكَّلتُ وَهُوَ رَبُّ العَرشِ العَظِيمِ‏ 3️⃣ مواظبت کن به خواندن این دعا👇 لاحَولَ وَلاقُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ الَّذی لایَمُوتُ وَ اَلحَمدُللِهِ الَّذی لَم یَتَّخِذ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ لَم یَکُن لَهُ شَریکٌ فِی المُلکِ وَ لَم یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرهُ تَکبیرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽جذاب ترین مناظره علیه‌السلام با 🔊 حجت‌الاسلام 💥ببینید و انتشار دهید 🚩کانال حرم 🆔 @haram110
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 چهارشنبه 🔺 ۱۶ خرداد / جوزا ۱۴۰۳ 🔺 ۲۷ ذی القعده ۱۴۴۵ 🔺 ۵ ژوئن ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در «برج ثور» است. 💠 روز مناسبی برای امور زیر است: انجام مقدمات ازدواج بنایی امور زراعی دیدارهای سیاسی رفتن به تفریحات خرید طلا نامه‌نگاری دیدار با دوستان ارسال کالا امور مربوط به حرز 🌎🔭👀 👶 زایمان نوزاد دوست داشتنی و حشر و نشر خوبی با مردم داشته باشد. 🚘 مسافرت کراهت خیلی شدید دارد. 👩‍❤️‍👨 زفاف و انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب چهارشنبه) شدیداً کراهت دارد. 🌎🔭👀 🩸 حجامت، خون‌دادن و فصد باعث ایمنی از ترس می‌شود. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت موجب پشیمانی می‌شود. ✂️ ناخن گرفتن خوب نیست، باعث بداخلاقی می‌شود. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسبی است. کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن، وسیله سواری و یا چارپایان بزرگ، نصیب شخص شود. ان شاءالله 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب سه‌شنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۲۸ سوره مبارکه « قصص » است. ﴿﷽ قال ذلک بینی و بینک﴾ فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید. مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز چهارشنبه «یا حیّ یا قیّوم» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه «یا متعال» که موجب عزّت در دین می‌گردد. ☀️ ️روز چهارشنبه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز چهارشنبه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️🎞 ؛ 21 روز تا عیدالله الاکبر غدیر خم ✔️ 🔹پیام ولایت 2 | عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً ⚠️شيعيان! نسبت به تبليغ غدير به قصد فرج كوتاهي نكنيم •••• 🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ◻️▫️ امام معصوم علیه السلام قسمت • بیست - دوم✔️ ✅ معرفت امام پذیرفتن مناصب الهی ایشان است. ‍ ادامه فرمایش حضرت سلطان اباالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام که در قسمت قبل به آن پرداختیم ، چنین است: 💠 اَلْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لاَ یُدَانِیهِ أَحَدٌ وَ لاَ یُعَادِلُهُ عَالِمٌ وَ لاَ یُوجَدُ لَهُ بَدَلٌ وَ لاَ لَهُ مِثْلٌ وَ لاَ نَظِیرٌ مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ کُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لاَ اِکْتِسَابٍ بَلِ اِخْتِصَاصٌ مِنَ اَلْمُفْضِلِ اَلْوَهَّابِ «امام معصوم علیه السلام یگانه روزگار خویش است. هیـچکس(در مقام) به (منزلت) او نمیشود. و هیـچ عالِمی با او برابري نمیکند. و جایگزین براي او پیدا نمیشود. و شبیه و مانند ندارد. همه فضیلتها مخصوص اوست بدون آنکه آنها را طلب کرده و به اختیار خود کسب کرده باشد، بلکه این امتیازي ازطرف فضل کننده بسیار بخشنده (خداوند) براي امام معصوم علیه السلام میباشد.» ✅🔚 امام معصوم علیه السلام را باید اینگونه بشناسیم و براي او در هیچ یک از اوصافش شبیه و نظیر قائل نشویم و از هر جهت او را یگانه و بینظیر بشماریم؛ تا آن حد که مطمئن باشیم همه فضایل انحصاراً در اختیار اوست. «مخصوص بالفضل كله» یعنی هیچ فضـلی از طرف خـدا به کسـی نمیرسد مگر آنکه این نعمت در اصل از آن امام معصوم علیه السلام بوده و ایشان از هر جهت بر آن صـاحب فضـل برتري و اولویت دارد، به طوريکه در اصـل هیـچ کمـالی نصـیب خلایق نمیگردد، مگر باحفظ اولویت امام معصوم علیه السلام نسبت به آن کمال درحّق همه صاحبان کمال. بنابراین انسانها در هر نعمت و فضیلتی باید خود را مدیون امام معصوم علیه السلام بدانند. 🔻این ویژگی درحّق امام معصوم علیه السلام همان است که در فرهنگ و سـّنت به کلمه «ولایت» تعبیر شـده است و عظمت مقام حضرت پیامبر خدا صلی الله علیه واله و اهل بیت علیهم السلام ایشان از این اصطلاح به خوبی شناخته میشود. این تعبیر در قرآن کریم به این شکل آمده است: 📖 إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ* وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغالِبُونَ. ولیّ شـما مؤمنان، تنها و تنها خداست و رسول او و آن گروه از مؤمنان که نماز را به پا داشته و درحال رکوع صدقه می‌پردازنـد. و هرکس ولایت خدا و رسول او و آن گروه از مؤمنان را بپذیرد، هر آینه حزب خدا پیروزند. (یعنی اینها حزب خدا هستند.) ✅🔚از آیه شـریفه، در محّل خود اثبات میشود که مراد از گروه مؤمنان که درحال رکوع خود صـدقه میدهنـد، حضرت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام و ائمه علیهم السلام از فرزنـدان ایشـان هسـتند که طبق نص قرآن داراي مقـام ولایت بر همه مؤمنان هسـتند. و نیز اثبات میشود که منظور از «ولایت» در آیه فوق همانا سـرپرستی و صاحب اختیار بودن نسبت به مؤمنان میباشد که در قرآن تعبیر دیگري هم از آن براي حضرت پیامبر خدا صلی الله علیه واله ذکرشده است؛ چنانکه میفرماید: 📖 النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ. پیامبر نسبت به مؤمنان ازخودشان سزاوارتر است. 🔻کسـی که اختیـارش نسـبت به انسـان از خـود او بیشـتر است، اگر چیزي را بخواهـد، بایـد خواست او را بر خواست خود مقـدم داشت. و چنین شأنی را خـدا به این ذوات مقدسه بخشـیده است. پس ولایت ایشان ولایه الله است و خودشان اولیاء الله هسـتند؛ یعنی کسانیکه ولایت بر مؤمنان را ازطرف خـدا دارا شـده انـد. بنابراین، مؤمنان، اگر واقعًا مؤمن هسـتند، باید همان طورکه به ولایت خـدا و رسول صلی الله علیه واله گردن می‌نهنـد، نسـبت به ولایت ائمه علیهم السلام هم خاضع و تسـلیم باشـند و از خود در مقابل ایشان حّق هیچ اختیار و تصمیمی را قائل نباشند. این تعبیر «ولایت» در احادیث زیادي درحّق ائمه علیهم السلام به کار رفته است و ما با دّقت در معناي آن، به حقایق مهمی درباره معرفت امام معصوم علیه السلام نایل می‌شویم. 🔵ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔵 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است.. |
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۷۳ و ۱۷۴ همان روز پیمان مرا به اعضای بالا رده معرفی میکند.جملاتی را برایم آماده کرده تا آنها را بگویم و میگویم: _من بدون اینکه متوجه باشم با اون فرد صحبت میکردم.با اینکه در مسائل ممنوعه ورود نمیکردیم. حالا که سازمان بهم بدگمان شده من قصد دارم این اتهامو پاک و جبران کنم. _شما از فرمان مافوق هم سرپیچی کردین. بعد اسم سمیرا را می‌آورد.حالم از و بهم میخورد اما چاره ای نیست و مجبور به اجرای هر دو شان هستم. _من جلسه‌ای نبوده که نباشم. کاش‌ خواهر سمیرا ازینا هم حرف میزد.اگر هم اشتباهی شده الان به جبران اومدم. _حاضری هرچی سازمان گفت رو اجرا کنی؟ بله میگویم.لبخند زن پررنگ میشود. _پس بخشیدنت برای وقتیه که دستور سازمانو قبول کرده و انجامش داده باشی. تو رو به یه تیم دیگه معرفی میکنم.قراره از شوهرت جدا بشی و اونجا کار کنی. بنظرم اونجا میتونی عضو کارآمدتری باشی! من که به بوی پیمان حاضر به این جلسه و دست کشیدن از نرگس شده‌ام، حال که پیمان را میخواهند از من بگیرند باید چه کنم؟ پیمان با خنده‌ای کوتاه فضا را عوض کرد: _رویا برای اطاعت اومده.مشکلی نیست. _اینو باید خودش بگه. بار سنگین نگاه‌ها بر دوش من است.انتخاب سختی است _این جدایی موقتیه. قبول کن وگرنه کلا جدامون میکنن. با این حرفها مجبور میشوم بپذیرم. _باشه من حرفی ندارم. هدفم خدمت به خلقه و هرچی سازمان بگه انجام میدم. آن دو مرد و آن زن لبخند میزنند.وقت بیرون آمدن باید از پیمان خداحافظی کنم. با لحن آمیخته به بغض مینالم: _من میخواستم با تو باشم.دوری زندانو تحمل کردم که برگردم پیشت چرا این کارا رو با من میکنن؟مگه اصلا نرگسو میشناسن؟ پیمان انگشت اشاره‌اش را روی لبش میگذارد و هیس کنان سکوتم را طلب میکند. _چاره ای نیست.باید تحمل کنیم.قول میدم بتونیم هم رو ببینیم. در مورد اون خانمه،نرگس هم دیگه حرفی نزن.سازمان بهتر میتونه تشخیص بده.خب...من میرم. فعلا! میخواهم جلویش را بگیرم اما نمیتوانم... یعنی نمیشود.پیمان از در میرود و من میمانم. همان زن وقت رفتن کاغذی دستم میدهد: _اینم خونه تیمی جدید. خودتو به اسم سازمانی معرفی میکنی. چشمی میگویم و کاغذ را میگیرم.بعد هم از خانه بیرون میزنم.پیاده قدم برمیدارم. گاهی صدای رهگذرها را میشنوم که میگویند: 🇮🇷_قراره دوازدهم بیان. آن یکی خبر را نقض میداند و میگوید که قرار بود فلان روز بیایند اما فرودگاه🛬 باز نشد.حال و هوای مردم عجیب است.تمام راه را با پای پیاده میروم.یکهو در باز میشود و زنی با وضعی بهم ریخته بیرون می آید.با دیدن چهره‌ی خبیثش حالم بهم میخورد. سمیراست. _سلام. به‌به رویاجان اینجاست‌. لبخندی پر از تنفر میزنم: _سلام. ثریا البته! در را میزنم. مردی در را میگشاید.نگاهم را زود از او میگیرم و وارد خانه میشوم و به مرد جوانی میگویم: _من عضو جدیدم.طبق دستور مرکزیت اومدم. سر تکان میدهد.خانه‌ی درب و داغان را از نگاه میگذرانم.روی صندلی نشستم و به در و دیوار نگاه میکنم.کتابی از توی قفسه‌ی کتابخانه برمیدارم و چند ورقی میزنم.در لابلای کلمات کسل کننده ذهنم به طور اتفاقی به وصیت حاج رسول می‌اندیشم.با این وضع نمیتوانم کاری کنم و مخصوصا که زیر ذربین سازمان هستم. دیگر زمان به شامگاه میرسد که سمیرا وارد میشود. مرد جوان از اتاق بیرون می‌آید و با به او سلام میکند.سمیرا میخندد: _علیک سلام برادر حامد! کیف احوالکم؟ حامد به سختی میگوید که خوب است. سمیرا به اتاق میرود.حامد هم پشت سرش وارد میشود و با اکراه میگوید: _خواهر سمیرا؟ مَ..‌من توی اتاقتون بودم. داشتم اون کارایی که گفتینو انجام میدادم. را... راضی باشین. لحن سمیرا پر از نیش و تمسخر میشود: _اِ... اشکالی نَ... نداره! دستش را بطرف موهای حامد میبرد.درحالیکه حامد خودش را عقب میکشد. _میخواستم کلاهتو بردارم ندید پدید!بیاین سر میز که باید حرف بزنیم. دلم به حال حامد میسوزد.به رفتار و منشش میخورد جوانی ، و باشد.دور میز مینشینیم. _گروه مون همینقدره.قرار اینجا کارای زیادی کنیم باهم. مهمترین اصل سازمان چیه؟ من که از گفتن اطاعت از مافوق آن هم به سمیرا نفرت دارم سکوت میکنم.حامد هم حرفی نمیزند اما از قیافه اش معلوم است فراموش کرده.سمیرا با صدای بلندی میگوید: _مهمترین اصل چیه؟ بی اختیار میگویم: _اطاعت از مافوق! سرمست از پاسخم به حامد میگوید: _نچ نچ نچ... یه سازمانی اینو ندونه میتونه چیکار کنه؟ بگو ببینم یاد گرفتی؟" جوانی حامد را میشنوم.کمی برایمان از الگوهای سازمان و کارهایی که کرده میگوید.مثلا میخواهد جلوی من و حامد پُز بدهد.و بعد به طرف اتاق میرود. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۷۵ و ۱۷۶ صبح که بیدار میشوم حامد هنوز سر جایش خواب است.برمیخیزم‌ و به طرف حیاط میروم.از کنار در اتاق سمیرا که رد میشوم صداهایی به گوشم میرسد. گوش تیز میکنم: _فکر کرده فقط خودش زرنگه! مگه من میزارم جلوم زیگ زاگی بری ها؟ این عروسکا سهم منن! آره... از لای در که باز است نگاهی به داخل میکنم.سمیرا وسط اتاق نشسته. دورش پر شده از روزنامه و کاغذ.دستش را بالا می‌آورم.بوسه ای به کاسه و تُنگی میزند.از تَرَک‌ها و رنگ و رو رفتگی اش میتوان فهمید است! هرچه میگذرد نفرتم نسبت به او شعله‌ورتر میشود.ترجیح میدهم سکوت کنم و به کارم برسم.صدای در حیاط را که میشنود، هول میشود _کیه؟ کیه؟ _نترس. منم رویا. آهانی میگوید و میرود. بعد که میخواهم برگردم داخل میفهمم گوشه‌ی پرده تکان خورد.مطمئنم او مرا زیر نظر داشته است.روزهای بهمن برایم رنگ و بوی خاصی ندارد.برعکس من، مردم بر لبشان خنده‌ای کشیده نقش بسته.کوچه‌هایی که چراغانی شده‌اند و عکس آیت الله خمینی را زده‌اند.دیوارهای سخنگو! پشت هر شعاری از کلمات و خفته است.از کلاسهای عقیدتی برمیگردم. وارد خانه میشوم.کسی در خانه نیست. از بی‌حوصلگی به رادیو پناه میبرم. دستور امام را مبنی بر تشکیل دولت موقت اعلام میکند.و این دولت تا زمان موقتاً امور را به دست خواهد داشت.کتابهایی که از طرف سازمان به من داده شده را برمیدارم و نگاه میکنم.هرچه به عمق مطالب میروم به ظاهر درست بیشتر میشود و افکارم را میبلعد.نمیدانم چه درست و چه غلط؟ که حرفهای ✨نرگس و حاج رسول✨ را سعی دارم به خاطر آورم. میخواهم آنها را با این ها .هرچه فکر میکنم جور درنمی‌آید در کلاس ها خیلی شاهد هستم که مربی از سفسطه هایی استفاده میکند تا ذهن ما را مغلوب کند. وقتی (ناقصم) را به کار می‌اندازم میبینم بعضی حرفهای اسلام جور درنمی‌آید و مربی دقیقاً دست روی چنین نقطه‌هایی میگذارد.سمیرا و حامد عصر برمیگردند. سمیرا به نظر عصبانی میرسد.یک راست به اتاقش میرود و در را با شدت بهم میکوبد. از حامد میپرسم: _چی شده؟ _خودمم زیاد در جریان نیستم اما هرچی هست از مرکزیته.امروز اونجا بوده. _مرکز؟ سری به علامت مثبت تکان میدهد.کمی بعد سمیرا از اتاق بیرون می‌آید.رو به من میکند: _از فردا قراره وارد کار تبلیغاتی بشی.خوب باید کارتو انجام بدی.اگه بتونی چند نفرو جذب کنی سازمان شکش برداشته میشه. _چه تبلیغاتی؟ _یه عده ای فردا میان دنبالت.فعلا لازم نیست چیزی بدونی. بعد هم دوباره به اتاق میرود و دیگر بیرون نمی‌آید‌.آن شب همش به این فکر میکنم که چطور باید تبلیغ کنم وقتی خودم در هستم؟ صبح کیف کوله‌ای را سمیرا به دستم میدهد و میگوید ممکنه لازم شود.یک وانت زرد رنگ دم در ایستاده و توی بارش بند و بساط بلندگو چیدند.یک مرد راننده است و دو مرد عقب و زنی هم کنار راننده نشسته.پیش زن مینشینم و بی هیچ حرفی به راه می‌افتیم.یک ربع بعد ماشین می‌ایستد.پیاده میشویم. روبرویمان یک مدرسه است."دبیرستان دخترانه‌ی شهناز" هرچهارنفرشان درگیر میکروفن و... هستند.به زن میگویم: _باید چیکار کنم؟ روی میزی که آوردند درحال چیندن کتاب، روزنامه و پوستر هستند.میگوید بروم و آنها را بچینم. نگاهی به تیتر روزنامه‌ها با عنوان روزنامه‌ی مجاهد می‌اندازم.مشغول خواندن هستم. درباره‌ی مسائل روز نوشتند و خبر داغشان دیدار مسعودرجوی با امام است که او آیت‌الله‌خمینی را امام خطاب کرده!!کتابها را مرتب میکنم.مردها پارچه‌ی بزرگی نصب میکنند که رویش نوشته شهدای مجاهدین خلق.زنگ مدرسه به صدا درمی‌آید.درها باز میشود. بسیاری از دختران از سر کنجکاوی پیش می‌آیند و کتاب و روزنامه برمیدارند. زنی در میکروفن فوت میکند. 📢_اِهم اِهم...دخترای گل، دوشیزه‌های جوان چند دقیقه اینجا جمع بشید. معلم‌ها یکی یکی بیرون می‌آیند و فقط دو یا سه نفری بین بچه ها می‌ایستند. 📢_به نام خلق ایران...دخترای گل و مربیان سخت کوش، ازتون میخوام چند لحظه به حرفهایی که میزنم گوش بدین.ملت ایران همیشه در صحنه بوده و ما هم مجاهدین در راه آزادی مردم بودیم.عکسهایی که مشاهده میکنین، عکس شهداییست که بدست حکومت‌ کثیف پهلوی ریخته شده.شهیدمحمد حنیف نژاد، شهیدسعیدمحسن و شهید علی اصغر بدیع زادگان همه‌ی اینها جگرگوشه‌های ما هستند که به جرم آزادی تیر باران شدن.اگر میخواین راه این شهدا رو ادامه بدین لطفا توجه کنین به‌پوسترها و کتابها.حتما بردارید و مطالعه اش کنین.اونایی هم که میخوان جدی این راه رو دنبال کنن لطفا اسامی شون رو به خانم ثریا بدن. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با وی بیشتر آشنا شوید او یک گلابی بود از گلابی های درخت برجام 😂😂 (وزیر راه شهرسازی دولت کلید) 🤣 @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به زودی گفتگوی مخالفین نامزدها در مناظرات 😂 📌پ.ن؛ بعد از تایید صلاحیت ها کانال چالشی خواهد شد. 🤣 @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اون کاندیدایی که بعد انتخابات رأی نمیاره و براش یه بدهی میلیاردی مونده😁😂 🤣 @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اوضاع نامزدهای انتخاباتی؛ جون مادرت تایید صلاحیتم کن 😂😂 🤣 @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی دارم به وعده هایی که کاندیداها میدن فکر می کنم😂😂🤣 🤣 @haram110
4_5803018098462167166.mp3
7.71M
فقط تو میدونی چقد دلواپسم .... @haram110
4_5879600964532440798.mp3
11.74M
فقط تو میدونی چقد دلواپسم .... @haram110
4_5778275526309319217.mp3
12.04M
فقط تو میدونی چقد دلواپسم .... @haram110
🌎🌺🍂 🌺 ❇️ تقویم نجومی 💠 پنجشنبه 🔺 ۱۷ خرداد/‌ جوزا ۱۴۰۳ 🔺 ۲۸ ذی القعده ۱۴۴۵ 🔺 ۶ ژوئن ۲۰۲۳ 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در «برج جوزا» است. 💠 روز مناسبی است برای: امور ازدواجی بنایی تهیه ضروریات دیدار با مسئولین آغاز نگارش امور آموزشی خرید کالا معاملات ملک و تبادل اسناد ارسال کالا امور مربوط به حرز 🌎🔭👀 🚘 مسافرت همراه با صدقه باشد. 👶 زایمان نوزاد زیبا و محبوب باشد و عقیقه برایش لازم است. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب پنجشنبه) فرزند مزدور ظالمان گردد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت خوب نیست. 🩸حجامت،فصد،زالوانداختن،خون‌دادن باعث قوت دل می‌شود. 💅 ناخن گرفتن روز خیلی خوبیست. موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕 بریدن پارچه روز خوبیست. شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب پنجشنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۲۸ سوره مبارکه « قصص » است. ﴿﷽ قال ذلک بینی و بینک﴾ فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید. مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع فجر تا طلوع آفتاب از ساعت ۱۲ تا عشاء آخر (وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز پنجشنبه «لا اله الا الله الملک الحق المبین» 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه «یا رزاق» موجب رزق فراوان می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز پنجشنبه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام اعمال نیک و خیر خود را به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز پنجشنبه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
‍ ┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ✅ عنایت حضرت جوادالائمه علیه السلام به یکی از شیعیان مرحوم سیدمحمدضیاءآبادی می‌نویسد: این قصه را مرحوم علامه مجلسی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) نقل کرده‌اند که: ➖ مردی به نام علی بن خالد که زیدی مذهب بود و پس از امامت امام سجاد (علیه‌السلام) به امامت ، فرزند آن حضرت معتقد شد و به امامت امام باقر (علیه‌السلام) و امامان پس از آن حضرت اعتقاد نداشت گفته است : روزی شنیدم مردی را از شام دستگیر کرده و بر گردنش زنجیر نهاده، به عراق آورده و زندانش کرده‌اند (به اتهام اینکه ادعای نبوت کرده است) من تعجب کردم و خواستم او را از نزدیک ببینم که چگونه آدمی است. ➖ رفتم با زندان‌بان‌ها رابطه‌ای برقرار کردم تا ترتیب ملاقاتم را با او دادند. وقتی رفتم و او را دیدم و صحبت کردم، او را آدم عاقل و فهمیده‌ای یافتم و دیدم معقول نیست او ادعای نبوت کرده باشد. پرسیدم: مطلب چه بوده که شما را متهم کرده‌اند؟ گفت: اصل جریان این است که من در شام، در جایی معروف به رأس الحسین، مدت‌ها مشغول عبادت بودم تا یک روز دیدم مرد بزرگواری نزد من آمد و گفت: برخیز و همراه من بیا، من نیز مانند کسی که مجذوب شده باشد از جا برخاستم و همراهش شدم. چند قدمی که رفتیم با کمال تعجب دیدم در مسجد کوفه هستم ! از من پرسید: اینجا را می‌شناسی؟ گفتم: بله ؛ اینجا مسجد کوفه است. او مشغول نماز شد و من هم نماز خواندم. بعد حرکت کرد و من هم دنبالش رفتم، چند قدم که رفتیم؛ دیدم در مسجد مدینه هستم، فرمود: اینجا را می‌شناسی؟ گفتم: بله ، اینجا مسجد مدینه است. آنجا هم مشغول نماز و زیارت شد ، من هم نماز خواندم و زیارت کردم.بعد از چند قدمی که رفتیم، دیدم در مکه و مسجد الحرام هستم، طواف بیت کردیم و نماز خواندیم. بعد از چند لحظه دیدم در جای اول خودم؛ یعنی در شام و رأس الحسین (علیه‌السلام) هستم. ➖ خیلی تعجب کردم که این چه سِیری بود! ناگهان او هم از چشم من غایب شد. تا یک سال از این جریان گذشت و سال دیگر باز در همان مکان، همان شخص نزد من آمد و به من گفت: برخیز و با من باید؛ باز همان برنامه‌ی سال قبل تکرار شد. ➖ وقتی که به موضع خود در شام برگشتم. و او خواست از من جدا شود ، قسمش دادم که تو را به حق آن کسی که این قدرت را به تو داده است، خود را معرفی کن. تأملی کرد و فرمود: من محمد بن علی بن موسی الرضا هستم. فهمیدم که حضرت امام جواد (علیه‌السلام) است. این مطلب گذشت و مردم با خبر شدند و در مجالس نقل شد تا به گوش وزیر رسید. محمد بن عبدالملک زیات، وزیر خلیفه‌ی عباسی، آدم جباری بود و با آل علی (علیه‌السلام) هم دشمنی داشت. او دستور داد مرا بردند و بدون مقدمه زنجیر بر گردنم نهادند و متهمم کردند که ادعای نبوت کرده‌ام، تا اینکه مرا اینجا آورده و زندانم کرده‌اند. ➖ علی بن خالد گوید: من خیلی دلم به حال او سوخت که چنین مرد بزرگوار و محترمی را اینگونه گرفتارش کرده‌اند. گفتم: مایل هستید گزارش حال شما را به وزیر بدهم؟ شاید برای او اشتباه شده باشد. گفت: مانعی نیست. من برای وزیر نامه‌ای نوشتم که حال او چنین است و ادعای نبوت نکرده و متهمش کرده‌اند؛ و امیدوار بودم که آزادش کنند ولی پس از مدتی جواب آمد، دیدم زیر آن نامه نوشته است: به او بگو همان کسی که تو را در یک روز از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و برگردانده است، هم او بیاید و تو را از زندان بیرون بیاورد! دیدم مطلب را به مسخره گرفته و کینه‌توزانه برخورد کرده است. ➖ خیلی متأسف شدم و تصمیم گرفتم بروم و دوباره او را ببینم و دلداریش بدهم و بگویم فعلاً چاره‌ای نیست، صبر کن تا شاید فرجی حاصل شود. وقتی که به زندان رفتم دیدم غوغا و ازدحام عجیبی در اطراف زندان برپاست. پاسبان‌ها و زندان‌بان‌ها شدیداً مضطربند و این سمت و آن سمت می‌روند و سخت ناراحتند. پرسیدم: چه شده است؟! گفتند: آن مرد شامی که ادعای نبوت کرده و محبوس بود مفقود شده است. با اینکه درهای زندان بسته بوده هیچ معلوم نیست چه شده؟ آیا به زمین فرو رفته یا به آسمان صعود کرده؟! نفهمیدیم ➖ من با خود گفتم: بله، همان کسی که او را در یک روز از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و برگردانده است، هم او را نجاتش داده است. ➖ همین علی بن خالد، راوی جریان؛ گفته است: من اول زیدی مذهب بودم ؛ آن روز مستبصر (آگاه به حقیقت شدن) شدم و حقیقت را فهمیدم و به امامت امام جواد (علیه‌السلام) و دیگر امامان (علیهم‌السلام) معتقد شدم. 📚 منابع: ۱. بحارالأنوار، ج۵۰، ص۳۸ ۲. امام جواد (علیه‌السلام) دردانه هدایت، آیت‌الله ضیاءآبادی، ص۱۷ ⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️ الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️