eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
652 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 اثر بزاق بر هضم غذا: رعایت موارد فوق باعث #ترشح بیشتر بزاق می شود ، چون وقتی گرسنه هستی با خوردن #نمک قبل غذا و لقمه ی #کوچک و #آرام جویدن باعث ترشح بزاق بیشتر می شود. وقتی هنوز اشتها به غذا دارید و سیر نشدید دست از غذا می کشید باز هم بزاق ترشح می شود. ❌اگر بین غذا آب بخورید بزاق را می شوید. 👌نتیجه: هر غذایی که با بزاق بیشتری آمیخته شد عملیات #هضم بهتر انجام میشود و این غذا #دواست.😋 حال این غذایی که خوب جویده و هضم شده این غذا دوای توست و دوای تو غذای توست 👌البته غذایی که از مواد تراریخته ، روغنهای کارخانه ای و نمک تصفیه شده(سمی) و... نباشد ✍جالبه بدونید طبق روایات یکی از نشانه های آخرالزمان بودن انواع نوشیدنی ها(نوشابه ، دوغ ، دلستر و...)بر سفره ی غذا میباشد!!! ❌❌نوشیدن مایعات بین غذا ممنوع 🆔 @haram110
💠 حجامت اسلامی و سنتی 👇 🍃۱.در حجامت طب اسلامی روز و ساعت حجامت خیلی مهمه و وقتی که حجامت پیشگیری است ، پس بهتره در بهترین روزش باشه..که در طول هفته دوشنبه بعد از ظهر و پنج شنبه صبح بهترین زمان حجامت است.در طول ماه و در طول سال هم بهترین زمان اون از طریق روایات اعلام شده...متاسفانه الان اگر به هر درمانگاهی مراجعه کنید و بگید که حجامت میخواهم انجام بدهم بدون در نظر گرفتن روز و مزاج فرد حجامت انجام میدهند.مثلا روز چهار شنبه که حجامت مکروهه.. 🍃۲.در طب سنتی میگویند در موقع حجامت شکم نه باشه نه خالی ولی طبق احادیث برای حجامت باید شکم پر باشد. 🍃۳.در طب اسلامی برای بعد حجامت به افراد طبق حدیث پیامبر گفته میشه ماهی تازه بخورند...در صورتی که در طب سنتی ماهی بعد حجامت ممنوعه.. در طب اسلامی گفته میشه حجامت صفرا رو به هیجان در میاره.. 🍃۴.در حجامت اسلامی مدت زمانی که برای هر حجامت طول میکشه حداقل چهل و پنج دقیقه تا یکساعت است . چون روغن مالی و بادکش های فراوان دارد و تیغ زدن هم است نه سریع..در طب سنتی حجامت سریع و با یک لیوان و بادکش محکم و تیغ کوتاه و سریع انجام میشه. 🍃۵.در حجامت اسلامی تعداد لیوان های بادکش تا هفت عدد است که بادکش از تا گذاشته میشه و بعد هم بادکش دارد.ولی طب سنتی با یه لیوان و یه بادکش محکم انجام میشه و بدون روغن مالی و .‌... 🍃۶.تیغ زدن در حجامت سنتی خیلی کوتاه و سریع است ولی در حجامت اسلامی تیغ زدن بلند و با سرعت کم است...برای حجامت عجله نداریم. 🍃۷.جای حجامت کبد در طب سنتی و اسلامی متفاوت است.. 🍃۸.مدل تیغ زدن در حجامت سر در طب سنتی و اسلامی متفاوت است‌. ⚠️این خلاصه ای از تفاوت ها بود . البته خیلی مختصر... 💯مشاوره ودرمان قطعی بیماریها👇🏻 @haram110
─┅═ঊঈ💞💍ঊঈ═┅─ لجبازی_کودک 💠 لجبازی كودكان بهترين فرصت برای تربيت آنهاست. وقتی مثل هميشه و محكم باشيد فرزندتان مي‌فهمد قادر به كنترل كردن شما نيست. اگر بشويد يعنی فرزندتان در كنترل شما موفق بوده است. @haram110
پاسخ به یک شبهه👇👇 آیا قرآن دستور کتک زدنِ زنان را داده است! 💥 آیه ٣۴ نساء : ... فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِيًّا کَبيراً زنان صالح، زنانی هستند که متواضعند، و در غیاب (همسر خود) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقی که خدا برای آنان قرار داده، حفظ می کنند. آن دسته از زنان را که از سرکشی و مخالفتشان بیم دارید، پند و اندرز دهید! (و اگر مؤثر واقع نشد) در بستر از آنها دوری نمایید! و (اگر هیچ راهی نبود) آنها را تنبیه کنید! و اگر از شما پیروی کردند، راهی برای تعدّی بر آنها نجویید ! (بدانید) خداوند، بلند مرتبه و بزرگ است. 1⃣ قرآن تنها مورد تَنبیه را نُشوز {نافرمانی} می داند. و به ترتیب ٣ راه حل می دهد: ١ - پند و نصیحت کنید {فَعِظُوهُنَّ} ٢ - در رختخواب از آنها دوری کنید ٣ ـ تنبیه کنید {اضْرِبُوهُنَّ} ⁉️ : ١- مصادیقِ نُشوز چیست؟ ٢- اندازهٔ تنبیه چقدر است؟ ✔️ در قرآن، پاسخ به این سوالات👆همانند بسیار مسائل ریز دیگر نیست؛{مثل تعداد رکعتهای نماز} 🔳 پاسخ را در احادیث و روایات اهل بیت علیهم السلام میابیم: أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) : أَنَّهُ الضَّرْبُ بِالسِّوَاكِ امام باقر (علیه السلام) منظور از زدن در آیه، زدن با چوب مسواک است 📚 مجمع البيان، ج ٣، ص ٨٠ ✍🏼 توضیح علما : ..فَإِذَا كَانَ مِنَ الْمَرْأَةِ فَهُوَ أَنْ لَا تُطِيعَهُ فِي فِرَاشِهِ وَ هُوَ مَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَ‌ فَالْهَجْرُ أَنْ يُحَوِّلَ إِلَيْهَا ظَهْرَهُ وَ 👈🏽 الضَّرْبُ بِالسِّوَاكِ وَ 👈🏾 غَيْرِهِ ضَرْباً رَفِيقاً .. پس هرگاه نُشوز از جانب زن شد و در بَستر از اطاعت مرد امتناع ورزيد اين همانست كه خداوند عزّ و جل فرموده: و آن زنانى كه می ترسيد از اينكه نافرمانى كنند پس پندشان دهيد، و از آنها دورى گزينيد در بستر و همخوابگى از آنها دوری کنید، و سپس بزنيدشان پس اگر زن از همسرش كناره گيری كرد، در رختخواب به او پشت كند، {اگر اولی اثر نداشت} 👈🏽 با چوب يا شبيه آن بزند. 👈🏾 البته حالت زدن با و باشد. 📚روضه المتقین، ج ٩، ص ١٣٣ 2⃣ ملاحظه میفرمایید👆که مقصود از کلمهٔ ، تنبیه بدنی به معنای مُصْطَلح امروزی نیست. بلکه تنبیه ویژه‌ای است که بیشتر تأثیر و می‌گذارد، بدون هیچگونه درد و آسیب بدنی این کار در حقیقت نوعی ضربه عاطفی به زن است که شدتش از دوری کردن در بستر، کمی بیشتر است 3⃣ مصداقِ ، جلوگیری از بهره وری جنسی است ✔️ عدم انجام دادن کارهای خانه، { مثل جارو کردن، آشپزی} و اختلافات مشابه مصداق نیست. 4⃣ زن و مرد نسبت به یکدیگر، حق و 👈🏾 دارند. ✔️هیچ تکلیفی در دنیا بدون نیست. ✔️حال اگر زنی بی دلیل از همسرش فاصله بگیرید، تَمکین نکند باید چه کرد؟! ⁉️ تحویل مقام قضایی داد؟! که همانند مردان برای آنها مجازات زندان باشد! یا که تا ابد نباید هیچ واکنشی نشان داد؟! مخالفین چه پاسخی دارند؟ 5⃣ خشونت علیه زنان خلافِ آموزه دینی است، و پیامبر (صلی الله علیه واله) از این عمل زشت همواره اعتراض می کردند.👇 شَرِّ رِجَالِكُمْ.. الضَّارِبَ أَهْلَهُ وَ عَبْدَهُ الْبَخِيلَ الْمُلْجِئَ عِيَالَهُ إِلَى غَيْرِهُ.. بدترین مردان کسی است که و خدمتکارش را بزند، بُخل بوَرزد، خانواده اش را به اميد ديگران رها کند.. 📚ملاذ الأخيار، ج ١٢، ص ٣٢٢ الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲
حرم
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖 #قسمت_نهم دو هفته قبل از #اعزام محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردا
😍💖 😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.😢 بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."😌 دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. برگشت. بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟"😩 رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭 ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم."😍 افتاد و پای و ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه میکردند.😭 همه بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش.😔یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ." ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ رفتیم برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود. تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد. پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. 😌 نگاهمان کرد و گفت: "جوانان ، داره می ره! " همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭 . 🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃 هر روز محسن با می رفت به آن شش سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇👌🏻 چون توی ، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند.🙋🏻‍♂️ به چشم یک نگاهش میکردند.😲 بچه های و به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙 یک میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت. خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد.😑😄 او را پیش خودشان نگه می داشتند. می‌گفتند: "جابر هم ماست و هم توی این بیابان ، ماست."😍😇 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱ یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم بشیم، بعدش بشیم."😖 نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای مثل بوییدن یک خوشبو است."😌👌🏻 خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام." بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. و !"😉 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿ شهدای نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗 بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه."😌 بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. می‌گفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳 ...♥
پاسخ به یک شبهه👇👇 آیا قرآن دستور کتک زدنِ زنان را داده است! 💥 آیه ٣۴ نساء : ... فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِيًّا کَبيراً زنان صالح، زنانی هستند که متواضعند، و در غیاب (همسر خود) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقی که خدا برای آنان قرار داده، حفظ می کنند. آن دسته از زنان را که از سرکشی و مخالفتشان بیم دارید، پند و اندرز دهید! (و اگر مؤثر واقع نشد) در بستر از آنها دوری نمایید! و (اگر هیچ راهی نبود) آنها را تنبیه کنید! و اگر از شما پیروی کردند، راهی برای تعدّی بر آنها نجویید ! (بدانید) خداوند، بلند مرتبه و بزرگ است. 1⃣ قرآن تنها مورد تَنبیه را نُشوز {نافرمانی} می داند. و به ترتیب ٣ راه حل می دهد: ١ - پند و نصیحت کنید {فَعِظُوهُنَّ} ٢ - در رختخواب از آنها دوری کنید ٣ ـ تنبیه کنید {اضْرِبُوهُنَّ} ⁉️ : ١- مصادیقِ نُشوز چیست؟ ٢- اندازهٔ تنبیه چقدر است؟ ✔️ در قرآن، پاسخ به این سوالات👆همانند بسیار مسائل ریز دیگر نیست؛{مثل تعداد رکعتهای نماز} 🔳 پاسخ را در احادیث و روایات اهل بیت علیهم السلام میابیم: أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) : أَنَّهُ الضَّرْبُ بِالسِّوَاكِ امام باقر (علیه السلام) منظور از زدن در آیه، زدن با چوب مسواک است 📚 مجمع البيان، ج ٣، ص ٨٠ ✍🏼 توضیح علما : ..فَإِذَا كَانَ مِنَ الْمَرْأَةِ فَهُوَ أَنْ لَا تُطِيعَهُ فِي فِرَاشِهِ وَ هُوَ مَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَ‌ فَالْهَجْرُ أَنْ يُحَوِّلَ إِلَيْهَا ظَهْرَهُ وَ 👈🏽 الضَّرْبُ بِالسِّوَاكِ وَ 👈🏾 غَيْرِهِ ضَرْباً رَفِيقاً .. پس هرگاه نُشوز از جانب زن شد و در بَستر از اطاعت مرد امتناع ورزيد اين همانست كه خداوند عزّ و جل فرموده: و آن زنانى كه می ترسيد از اينكه نافرمانى كنند پس پندشان دهيد، و از آنها دورى گزينيد در بستر و همخوابگى از آنها دوری کنید، و سپس بزنيدشان پس اگر زن از همسرش كناره گيری كرد، در رختخواب به او پشت كند، {اگر اولی اثر نداشت} 👈🏽 با چوب يا شبيه آن بزند. 👈🏾 البته حالت زدن با و باشد. 📚روضه المتقین، ج ٩، ص ١٣٣ 2⃣ ملاحظه میفرمایید👆که مقصود از کلمهٔ ، تنبیه بدنی به معنای مُصْطَلح امروزی نیست. بلکه تنبیه ویژه‌ای است که بیشتر تأثیر و می‌گذارد، بدون هیچگونه درد و آسیب بدنی این کار در حقیقت نوعی ضربه عاطفی به زن است که شدتش از دوری کردن در بستر، کمی بیشتر است 3⃣ مصداقِ ، جلوگیری از بهره وری جنسی است ✔️ عدم انجام دادن کارهای خانه، { مثل جارو کردن، آشپزی} و اختلافات مشابه مصداق نیست. 4⃣ زن و مرد نسبت به یکدیگر، حق و 👈🏾 دارند. ✔️هیچ تکلیفی در دنیا بدون نیست. ✔️حال اگر زنی بی دلیل از همسرش فاصله بگیرید، تَمکین نکند باید چه کرد؟! ⁉️ تحویل مقام قضایی داد؟! که همانند مردان برای آنها مجازات زندان باشد! یا که تا ابد نباید هیچ واکنشی نشان داد؟! مخالفین چه پاسخی دارند؟ 5⃣ خشونت علیه زنان خلافِ آموزه دینی است، و پیامبر (صلی الله علیه واله) از این عمل زشت همواره اعتراض می کردند.👇 شَرِّ رِجَالِكُمْ.. الضَّارِبَ أَهْلَهُ وَ عَبْدَهُ الْبَخِيلَ الْمُلْجِئَ عِيَالَهُ إِلَى غَيْرِهُ.. بدترین مردان کسی است که و خدمتکارش را بزند، بُخل بوَرزد، خانواده اش را به اميد ديگران رها کند.. 📚ملاذ الأخيار، ج ١٢، ص ٣٢٢ الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲
😍💖 😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.😢 بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."😌 دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. برگشت. بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟"😩 رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭 ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم."😍 افتاد و پای و ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه میکردند.😭 همه بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش.😔یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ." ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ رفتیم برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود. تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد. پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. 😌 نگاهمان کرد و گفت: "جوانان ، داره می ره! " همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭 . 🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃 هر روز محسن با می رفت به آن شش سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇👌🏻 چون توی ، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند.🙋🏻‍♂️ به چشم یک نگاهش میکردند.😲 بچه های و به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙 یک میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت. خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد.😑😄 او را پیش خودشان نگه می داشتند. می‌گفتند: "جابر هم ماست و هم توی این بیابان ، ماست."😍😇 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱ یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم بشیم، بعدش بشیم."😖 نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای مثل بوییدن یک خوشبو است."😌👌🏻 خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام." بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. و !"😉 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿ شهدای نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗 بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه."😌 بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. می‌گفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳 ...♥
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۳۶ و ۲۳۵ _....خیلیا هم مثل تو که به یه چیزایی پی بردن اونا رو با یه مشت حرف میترسونن از کمیته‌ای‌ها که مثلا شکنجه میکنن و هرکی با سازمان بوده رو میکشن.یا بعد که طرف متوجه میشه اصلا این چرتو پرتِ تهدید به حذفش میكنن. حرف دلم را میزند.بی‌اختیار گریه‌ام میگیرد. دلداری‌ام میدهد.تا دم‌دمای‌سحر او میگوید و من حرفهایش را به دل مینشانم. _شاید ندونی نرگس ولی من امروز مسلمون شدم. من مسلمون نبودم. توی این مدت خیلی چیزا از خانم موسوی یاد گرفتم.اون خدا و قرآنو نشونم داد.من نمیتونستم برای همین هم که شده اجازه بدم خانواده‌اش رو راحت بکشن.روزایی که با خانم موسوی قرآن میخوندیم. چه روزای خوبی بود. اون میگفت و من میون کلماتش غرق میشدم. لبخند ملیحش پررنگتر میشود. _خدا خیلی دوستت داره رویا.تو مسلمون بودی. هیچکس یه روزه مسلمون نمیشه. من مطمئنم روزهاوسالها قبل تو مسلمون شدی. تو به چیزی که توی قلبت میتپید و خدا گذاشته بود اعتقاد داشتی، این خودش کم چیزی نیست.فطرت پاکت رو دست‌کم نگیر.تو سالها داخل اون سازمان و عقاید بودی اما هیچوقت مثل اونا نشدی.تو خونخوار و آدمکش نشدی چون همیشه خدایی بالاسرت بود تا آلوده نشی. بی‌اختیار به آغوشش میگیرم. _ممنون نرگس تو خیلے فرق داری. تو آدم متفاوتی هستی.هرکسی جای تو بود یه نگاهم به من نمی‌انداخت.ممنونم که هستی! _رفیق برای این روزهاس. از او میخواهم قرآن بیاورد.خودم را با قرآن میکنم...الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکرِاللَّهِ أَلَا بِذِکرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ‌الْقُلُوبُ ﴿۲۸﴾همان کسانیکه ايمان آوردند و دلهايشان به ياد خدا آرام میگيرد آگاه باش که با ياد خدا دلها آرامش می‌يابد (۲۸)....کَذَلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِی أُمَّةٍ قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ لِتَتْلُوَ عَلَيْهِمُ الَّذِی أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لَاإِلَهَ‌إِلَّا هُوَ عَلَيْہ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيہِ مَتَابِ﴿۳۰﴾بدينگونه تو را در ميان امتی که پيش از آن امت‌هايی روزگار به سر بردند فرستاديم تا آنچه را به تو وحی کرديم بر آنان بخوانی درحالیکه آنان بہ [خدای] رحمان کفر میورزند بگو اوست پروردگار من معبودی بجز او نيست بر او توکل کرده‏ ام و بازگشت من به سوى اوست(۳۰) بعدازخواندن نمازصبح میخوابم اما سریع بیدار میشوم.بعد از صبحانه افکار و حوادث دیروز پاک حواسم را گرفته بود. چرا خبری از شوهر نرگس نبود؟ _نرگس؟ شوهرت کجاست؟من مزاحم نباشم.کی میان؟ اخم ریزی ابروهایش را بهم پیوند میدهد. _مزاحم چیه؟ اگه بیاد هم نمیزاره تو بری ولی شوهرم فعلا نمیاد.رفته جبهه‌. توی بیمارستان صحرایی کار میکنه. آخرشب موقع پهن کردن تشک‌ها مرا صدا میزند. _رویا؟ _جانم؟ _نمیشہ همش از ترس خودتو قایم کنی.تو هم باید بالاخره زندگی کنی.این حق تو نیست بعد این همہ سال خون دل خوردن حق یه زندگی با آرامشو نداشته باشی.من میگم بیا بریم بہ کمیته...نه نه!! اصلا بریم جای همین آقاعمادی که میگی.بریم ازش بپرسیم چاره چیه؟!اینطور که نمیشه.تو نه خلاف کردی نه و نه ! مطمئن باش همگی پشتتیمم.از خانم موسوی گرفته تا من.با این کارت لطف بزرگی بهشون کردی. دلم میلرزد.میترسم...از زندگی بی‌پناه، از بی‌پیمان بودن.آخر یک زن تنها و بی‌پول در شهر چطور زندگی بچرخاند؟ از طرفی آیا اگر پیش آقاعماد بروم او مرا به زندان نمی‌اندازد؟هرچه باشد انگ همکاری سازمان به پیشانی‌ام است.تردیدم را نرگس به وضوح میبیند. _نترس عزیزم.مطمئن باش حتما راهی هست. تو و این خیلی خوبه! اصلا من خودم پیگیر کارات میشم. شوهرم هم چندتا آشنا داره و باهم کارتو راه میندازیم. تنها ما نیستیم که، خود آقاعماد حتما کاری برات میکنه.تو کم‌کاری نکردی. با این کار یه سازمان باهات بد شدن اینا رو درنظر میگیرن. اینجوری راهی هم برای پیدا میکنن. کمی دلم قرص میشود. لبخند لرزانی میزنم: _راست میگی نرگس؟ _البته فعلا برای بیرون رفتن یا خانه‌ی آقاعماد زوده. باید صبر کنیم تا کمی آب‌ها از اسیاب بیافته وگرنه خشم سازمان دامنت رو میگیره. یک هفته از آن روز میگذرد.در این یک هفته خبری نشده. نمیدانم پیمان چه میکند. و چه حسی به من دارد.به فردا فکر میکنم. میخواهم زود تکلیفم مشخص شود. نرگس درست میگوید من نباید بگذارم سازمان، زندگی آرام را از من سلب کند. نرگس میگوید بهتر است صبح زود برویم خودش هم با من می‌آید. بالاخره سوار ماشین شده و چند کوچه قبل پیاده میشویم. نرگس میگوید او اول میرود تا مطمئن شود مورد مشکوکی نیست. به او مردِ دکه‌ای را گوشزد میکنم. دلم مثل سیر و سرکه میجوشد. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۲۷ دلم پر بود... چند روز پیش هم سر دستکاری کردن دوز قرص هایش بحثمان شده بود. سرخود دردش که زیاد می شد، تعداد قرص هارا کم و زیاد می کرد. بعد از چند وقت هم درد نسبت به مسکن ها می کرد و بدنش به ها جواب نمی داد. از خانه رفتم بیرون. دوست نداشتم به بروم خانه آقاجون. می دانستم یکی دو ساعت بیرون از خانه باشم، می شوم. رفتم خانه عمه، در را که باز کرد، اخم‌هایش را فوری توی هم کرد. _"شماها چرا مثل لشکر شکست خورده، جدا جدا می آیید؟ منظورش را نفهمیدم... پشت سرش رفتم تو صدای عمه با سر و صدای محمد حسین و هدی و محمد حسن یکی شد. _"ایوب و بچه ها آژانس گرفتند، آمدند اینجا بالای پله را نگاه کردم.. ایوب ایستاده بود. + توی خانه عمه من چه کار می کنی؟ با قیافه حق به جانب گفت: _ "اولا عمه ی تو نیست و ...ثانیا تو اینجا چه کار می کنی؟ تو که رفته بودی قهر؟ دعوایمان به چند ساعت برسد. یا کاری می کرد که یا اینکه با ای پیش قدم آشتی میشد. به هر مناسبتی برایم هدیه می خرید. حتی از یک ماه جلوتر آن را جایی پنهان میکرد. گاهی هم طاقت نمی آورد و زودتر از موعد هدیه م را می داد. اگر از هم دور بودیم، می دانستم باید منتظر بسته ی پستی از طرف ایوب باشم. ولی من از بین تمام هدیه هایش، نامه ها را بیشتر دوست داشتم. با نوشتن راحت تر ابراز علاقه می کرد. قند توی دلم آب، می شد وقتی می خواندم: " ، تو عشق منی و این عشق، و پاک است. من فکر میکنم ما یک وجودیم در دو قالب، ان شاالله خداوند ما را برای هم به سلامت نگاه دارد و از بنده های شایسته اش باشیم" ادامه دارد... ✿❀