2_5465230285115230634.mp3
22.94M
🖌 شرح خطبه #فدک 👈🏻 #بخش_نوزدهم
📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید...
شیخ #مجتبی_اسکندری حفظ الله
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
هدایت شده از حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناظرات_دو_زبانه_یکدقیقه_ای_شیسنی
#قسمت_بیستم🎬
🖌با زیرنویس انگلیسی
💠موضوع : آیا همه صحابی رسول خدا خوب بودن؟
💠Sabject: Were all The Prophets Companions good?!
#شیسنی:ترکیب دو کلمه شیعه و سنی
✔️با دیدن این مناظرات هم زبان انگلیسی تان را تقویت کنید هم اعتقاداتتان را.😊
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
#قسمت_نهم
دو هفته قبل از #اعزام محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊
خیلی خوشحال شد. می خندید و بهم می گفت: "ببین زهرا، اگر شهید شدم، ولی مرد برات گذاشتم ها. این مرد هواتو داره."😇
لبخندی زدم و گفتم: "خب، شاید دختر باشه."
گفت: "نه پسره. اصلا وقتی رفتم سوریه از حضرت زینب علیها می خوام که پسر باشه."
روزی که محسن رفت سوریه، خیلی دلم شکست.
خیلی گریه کردم. رفتم توی اتاقم و تا توانستم ناله زدم.
همان موقع کاغذ و خودکار ای برداشتم برای #امام_حسین علیه السلام #نامه نوشتم.
به آقا نوشتم: "آقاجان.منتی ندارم سرتون. اما من محسنم رو سالم فرستادم،باید هم سالم بهم برگردونی ما بچه توی راهی داریم. این بار محسن برگرده،دفعه بعد شهید بشه!"😲
.
از سوریه برام زنگ زد و گفت: "خانم، میخوان ما رو برگردونن. دارم میام #ایران."😇
از خوشحالی بال درآوردم می خواستم جیغ بزنم.😍 فردا پس فرداش دوباره بهم زنگ زد گفت:" تهرانم. دارم میام سمت نجف آباد." ذوق زده بهش گفتم: "محسن می خواهیم تو کوچه برات بنر بزنیم."😉
فکر میکردم خوشش میاد و خوشحال میشود یکدفعه لحنش تغییر کرد.😶
گفت: "نکنین این کارو خانم. اگه بیام ببینم بنری یا پارچه ای زده اید و مردم چیزی از سوریه رفتن فهمیدهاند از همون مسیری که اومدم برمیگردم."😔 میدانستم توی این جور چیزا محکم و روی حرفش می ایستد. تند تند گفتم: " باشه باشه. هرچی تو بگی."😉😇
بنر را نزدیم.
فقط برایش یک گوسفند قربانی کردیم. 🙃 گوشتش را هم دادیم به فقرا.🤩💝
💢
همین که پایش را توی خانه گذاشت و سلام و احوالپرسی کرد شک کردم که اتفاقی برای گوش هایش افتاده‼️🤨
میگفتم: " خوبی محسن؟" الکی و بی ربط جواب میداد: "منم دلم براتون تنگ شده بود!"🤔
همانجا فهمیدم بله. کاسه ای زیر نیم کاسه است.
تا اینکه یک #فرمانده اش را دعوت کرد خانه.
آن بنده ی خدا هم یکهو سوتی داد و جلوی همه ما گفت: "محسن یادته اون موقع که تانکت موشک خورد؟ خدا بهت رحم کردها. "😅👌🏻
ما همه کپ کردیم. نفسمان بند آمد.
تانک محسن و موشک‼️
یک دفعه محسن #دستپاچه شد حسابی رنگ به رنگ شد.
نمیخواست ما چیزی درباره مجروحیتش بدانیم. 😔نمی خواست بفهمیم که شنوایی یکی از گوش هایش را را از دست داده.می دانست اگر بویی از این مسئله ببریم، دیگر نمی گذاریم به سوریه برود. 😭💙
بهم گفت: "زهرا. خانومم. بیا اینجا پیشم بشین."
رفتم کنارش نشستم. کوله اش را باز کرد.👀 دست کرد توی آن و یک عالمه #صدف بیرون آورد. گفت: "اینها را از سوریه برا تو آوردم خانم."😍
دوباره دست کرد توی کوله. اینبار قطعه چوبی را درآورد.🤔دیدم روی آن چوب،یک قلب و یک شمع حکاکی کرده. خیلی ظریف و قشنگ.😌
پایینش هم نوشته: "همسر عزیزم دوستت دارم."😍👌🏻
قطعه چوب را به من داد و گفت: "زهرا، یه روز تو لاذقیه کنار دریا ایستاده بودم. دلم حسابی برات تنگ شده بود. دلم پر می زد برا اینکه یه ثانیه تورو ببینم.😔
رفتم روی تخته سنگ ایستادم. نگاه کردم به دریا و شروع کردم باهات حرف زدن. باور می کنی؟"😇😢 سرم را تکان دادم. دوباره گفت:" یه بار هم از تانک بیرون اومدم نشستم رو برجک تانک. اونقدر دلم برات تنگ شده بود که همین جور شروع کردم به گریه."😔
بعد نگاهی بهم کرد و گفت:"زهرا، یه چیزی را می دونستی؟"
گفتم: "چی؟" گفت: "اینکه تو از همه کس برام عزیزتری."
آرام شدم. خیلی آرام. 😌💙
چند ماهی گذشت. فروردین ۹۵ بود. بچه مان به دنیا آمد. علی کوچولومان.😍
پدر و مادرم گفتند: "خوب خداروشکر. دیگه محسن حواسش میره طرف بچه و از فکر و خیال سوریه بیرون میاد."😌
همان روز بچه را برداشت و برد #اصفهان پیش #آیت_الله_ناصری که توی گوشش #اذان و #اقامه بگوید.😇
ما را هم با خودش برد. آقای ناصری که اذان و اقامه در گوش علی گفت محسن رو کرد بهشان و گفت: "حاج آقا، شما پیش خدا روسفیدید. دعا کنید من شهید بشم."
حاج آقا نگاهی به محسن کرد و گفت:" ان شاءالله عاقبت بخیر بشی پسرم."
تا این را شنیدم با خودم گفتم: "نخیر این کله اش داغه. حسابی هوایی یه."😑
فهمیدم نه زخمی شدن سال پیشش،او را از سوریه سرد کرده نه بچه دار شدن الانش.
حتی یک درصد هم فکر اعزام مجدد از سرش نیافتاده بود.🤦🏻♀️
از وقتی از #سوریه برگشته بود، یکی دیگر شده بود. خیلی بی قرار بود.
بهم می گفت: "زهرا. دیدی رفتم سوریه و #شهید نشدم؟"😔 بعد می گفت: "می دونم کارم از کجا می لنگه. وقتی داشتم میرفتم سوریه،برای اینکه مامانم ناراحت نشه و تو فکر نره، چیزی بهش نگفتم. می دونم. می دونم مادرم چون راضی نبود من شهید نشدم."😔
لحظه سکوت میکرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش، دوباره میگفت:" زهرا نکنه شهید نشم و بشم راوی شهدا اونوقت چه خاکی تو سرم بریزم؟"😭
دیگه حوصله ام سر برده بود. بس که حرف از شهادت می زد. دیگه به این کلمه #آلرژی پیدا کرده بودم. 🤦🏻♀️
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
#قسمت_دهم
😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم #گلزار_شهدا.
تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.😢
بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم."
میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭
به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای #جاویدالاثر.
گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."😌
دنبالش میرفتم و برای خودم #گریه میکردم و زار میزدم. برگشت.
بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭
گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با #عشقت چیکار کنم؟"😩
رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام #تنها باشم."
فهمیدم میخواهد #وصیت_نامه اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به #چشمانش. سرخ بود و پف کرده بود.
معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم."😍
افتاد و پای #پدر و #مادر ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه #گریه میکردند.😭
همه #بیقرار بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش.😔یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ."
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
رفتیم #ترمینال برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود.
تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد.
پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. 😌
نگاهمان کرد و گفت: "جوانان #بنی_هاشم، #علی_اکبرتون داره می ره! "
همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭
.
🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃
هر روز محسن با #موتور می رفت به آن شش #پایگاه سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇👌🏻
چون توی #سفرقبل، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند.🙋🏻♂️ به چشم یک #فرمانده نگاهش میکردند.😲
بچه های #عراقی و #افغانستانی به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙
یک #جابر میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت.
خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد.😑😄
او را پیش خودشان نگه می داشتند.
میگفتند: "جابر هم #عزیزدل ماست و هم توی این بیابان ،#قوت_قلب ماست."😍😇
✱✿✱✿✱✿✱✿✱
یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم #اسیر بشیم، بعدش #شهید بشیم."😖
نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای #مومن مثل بوییدن یک #دسته_گل خوشبو است."😌👌🏻
خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام."
بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. #راحت و #آرام!"😉
✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿
#عکس شهدای #مدافع_حرم نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗
بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های #حیدریون که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با #عربی دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه."😌
بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. میگفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳
#ادامه_دارد...♥
4_6012698358903212289.mp3
2.63M
#صوت_مهدوی
آیا پس از ظهور گناهی صورت نمیگیرد؟
💡پاسخ: #ابراهیم_افشاری
❀
#سخن_علما_و_بزرگان ۲۴
عجول نباشیم...
🌸احدی حق ندارد برای ظهور حضرت وقت مشخصی تعیین کند (در روایات هم تاکید شده که آنان که وقت تعیین
میکنند دروغگو هستند)، هر چند این مساله با اینکه بگوییم انشاء الله امام زمان این جمعه ظهور می کند، تفاوت
دارد. شیعیان و پیروان امام زمان همواره باید ضمن دعا به پیشگاه خداوند، ظهورهر چه سریعتر حضرت را از او
طلب کنند
📚حجت االسلام دکتر رفیعی - شبستان امام خمینی - حرم مطهر حضرت معصومه
┄┅═✧❁✧═┅┄
⭕️فضیلت شیعیان آخرالزمان
🔵 امام جعفر صادق عليه السلام:
🌕 نزديكترين حالت بندگان به خدا وبیشترین زمانی که خداوند از ایشان خشنود است هنگامى است كه حجّت خدا در ميان آنها نباشد و براى آنها ظاهر نشود و آنها محـل او را ندانند.ولى در عين حال معتقد باشند كه حجّت خدا باقی است، پس در اين زمان شب و روز متوقع فرج (و در انتظار آن) باشید.
📚بحار الانوار ج ۵۲ص ۱۴۵
🔺 ظهور بسیار نزدیک است
سلام
بنام آفریدگار مهربانی
امروز : چهارشنبه 24 / 10 / 99
" به خودآئیم "
تمام سردرگمی و بلاتکلیفی ما در زندگی فقط یک دلیل داره اونم اینه که هنوز خودمان راپیدا نکردیم
اینکه دنبال خیلی چیزها میدویم و بهش میرسیم و بازدرانتهاش انگاریک چیزی کم داریم وآن بخاطراینه که خودمان راپیدا
نکردیم
بله بایدبگردیددنبال خودت ، اول خودت را پیدا کن ببین کی هستی وچی هستی
تفکر کن هدف ازآفرینش وبه دنیا آمدنت ونعهمتهایی که خدا برای تو قرار داده چی هست؟
بی شک از اون به بعد همه چیز خودش درست میشه
خدا یعنی خودآگاهی وازخود به خدا رسیدن
عبارت تاکیدی :
من در پی شناخت خودهستم
" خدایا سپاسگزارم "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامحضـرتسلطان…✋🏻💚
سلامحضـرتنــور…✋🏻💛
سلاممیدهــــداینجامسافریازدور…💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکنولوژی تماس تصویری سه بعدی!
🔸️حال روایات عصر ظهور کمی قابل فهم تر میشود که صدای حضرت را همه مردم دنیا خواهند شنید
🔸️دنیا به سرعت به سمت ظهور حرکت میکند
🔸🔹🔸🔹
4_5868282523116636115.mp3
4.54M
📌#صرع_تشنج
💠#صوت7
🤔چندنوع تشنج داریم❓
👈درمان هریک چگونه می باشد
💊چراداروهای شیمیایی برخی ازانواع تشنج رادرمان میکندوبرخی راخیر❓
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🤲🏻
*همه بخونن*
🔴 *بیماری_همسر*
💠 در مواقع #بیماری همسرتان با او بیشتر مهربان باشید و به او توجه #ویژه کنید!
💠 همسر شما در اینگونه مواقع #نیاز شدید به محبت و مهربانیتان دارد.
💠 #عشق خود را در بزنگاهها ثابت کنید تا علاقه و #عاطفه همسری بینتان بیشتر گردد.
💠 گاهی برایش #بیخوابی بکشید تا به شما در دلش افتخار کند.
#معمای_قرآنی_شمارهی_1
کدام سوره قرآن کریم است که غیر از (بسم الله الرحمن الرحیم) «حرف میم» در آن به کار نرفته است؟
در سوره «کوثر» به غیر از «بسم الله الرحمن الرحیم» حرف میم نمیباشد.
💠 *چه كنيم تا كلام و نصيحتمان در #فرزندان یا#نوجوان تاثيرگزار باشد*❓
1. به مقدار ضرورت بسنده كنيد. #نصيحت پي در پي، سبب لجاجت فرزندان نوجوان مي شود و رفتار ناشايست را در آنان تثبيت مي كند.
🔹توجه داشته باشيد كه حتي بزرگسالان نيز پند را به سختي مي پذيرند.
2. اول خودتان به موعظه هايتان عمل كنيد بعد به فرزندتان توصيه كنيد .
🔹 در روايات آمده است:
ان العالم إذا لم يعمل بعلمه زلّت موعظته عن القلوب كما يزلّ المطر عن الصفا
اگر عالم به دانش خود عمل نكند، موعظه اش از قلب ها مي لغزد؛ همان گونه كه قطره آب از روي سنگ فرو مي ريزد.
3. براي تأثير نصيحت، بايد بين خود و فرزندانتان رابطه اي قلبي و عاطفي برقرار سازيد. دل فرزند به والديني روي مي آورد كه با آنان انس داشته باشد.
4. هنگام پند دادن، خوشرو باشيد. ترشرويي، جلو تأثير پند را مي گيرد.
5. از لحني نرم استفاده كنيد و به آرامي تذكر دهيد.
وقتي خداوند بزرگ، موسي و هارون را به سوي فرعون فرستاد، به آنها فرمود كه با او به نرمي سخن بگويند:
فقولا له قولاً ليناً.
6. نصيحت هاي شما به ويژه براي نوجوان بايد پنهاني باشد. نوجوان با توجه به ويژگي شخصيت طلبي اش نصيحت شنيدن در جمع را برنمي تابد.
28.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
سبک ازدواج اسلامی - ایرانی
بخش یازدهم
تعداد جلسات و نوع پرسش های خواستگاری
#سبک_ازدواج_اسلامی_ایرانی
4_5987773070251657155.mp3
10.86M
#بانوی_آسمانی 18
تاریخ رنجهای حضرت فاطمه
سلام الله علیها
قسمت 18
همسران کافر رسول خدا
روزی که ابوبکر برکنار شد!
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین 👉
#شهادت_رسولخدا
#عایشه #لدود
#حفصه #پیشگویی
از مجموعه #دین_زیباست
✅ در کانال خودتان منتشر کنید
بدون ذکر منبع
✴️ پنجشنبه👈 25 دی 1399
👈 30 جمادی الاول 1442 👈14 ژانویه 2021
🕋 مناسب ها دینی و اسلامی .
🎇امور دینی و اسلامی .
❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یمنی است برای همه امور خصوصا :
✅ طلب علم .
✅ تجارت و داد و ستد .
✅ خرید وسیله سواری .
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن .
✅ امور کشاورزی و زراعی .
✅ ملاقات های سیاسی .
✅ خواستگاری و عقد و ازدواج .
✅ جابه جایی و نقل و انتقال .
✅ شرکت زدن و مشارکت کردن .
✅ و آغاز معالجات نیک است .
🤒مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان و نوزادش صبور و خوش قدم خواهد شد . ان شاءالله.
🚘 مسافرت:مسافرت بسیار خوب و مفید و سودمند است.
🔭احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️ ختنه نوزاد و نام گذاری فرزند .
✳️ آغاز بنایی و تعمیرات خانه .
✳️ معامله خانه و آپارتمان .
✳️ کشاورزی .
✳️ درختکاری .
✳️ و شرکت زدن نیک است .
💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، مباشرت مکروه و ممکن است فرزند و مادرش دیوانه گردند .روز جمعه نیز همین حکم را دارد.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث ایمنی از بلیات است .
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد حکمی ندارد .
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 1 سوره مبارکه " حمد " است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین
و چنین برداشت میشود که نامه یا حکمی از بزرگی به خواب بیننده برسد و مایه خوشحالی وی گردد . ان شاء الله شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
◼️ آخرین لحظه ها
◾️آنگاه حضرت دستهایشان را به سوی آسمان گرفتند و پس از نفرین بر غاصبين خلافت فرمودند:
◾️خدایا، به حق محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و اشتیاق او به من و به حق شوهرم على مرتضى علیه السلام و حزن او بر من و به حق حسن مجتبی و اشک او بر من و به حق حسین شهید و غم او در مصیبت من و به حق دختران فاطميات من و حسرتشان بر حال من، رحمت و غفران خود را بر گناهکاران جاری نما و آنان را وارد بهشت کن که تو بزرگوارترین سؤال شوندگان و مهربان ترین مهربانان هستی.😭😭
◾️اسماء که دعای حضرت را می شنید گریست. آنگاه حضرت زهرا سلام الله علیها پارچه ای بر صورت خود کشیدند و پاهای مبارکشان را به سمت قبله کردند و به اسماء فرمودند:
◾️پس از دقایقی که وقت نماز رسید مرا صدا بزن. اگر پاسخ ندادم سراغ على علیه السلام بفرست و بدان که من نزد پدرم رفته ام.😭😭😭
📚منتهی الآمال ج ۱ ص ۱۰۰
الکافی ج ۷ ص ۴۸
📚عوالم العلوم ج ۱۱ ص ۱۰۶۰
#بر-عمر_تاصبح_قیامت_لعنت_لعنت_لعنت
#بر_حرام_خوران_لعنت
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
2_5467376660661668197.mp3
16.35M
🖌 شرح خطبه #فدک 👈🏻 #بخش_بیستم
📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید...
شیخ #مجتبی_اسکندری حفظ الله
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
هدایت شده از حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناظرات_دو_زبانه_یکدقیقه_ای_شیسنی
#قسمت_بیست_و_یکم🎬
🖌با زیرنویس انگلیسی
💠موضوع : پیران اهل بهشت😳
💠Sabject:Elderly folk in Heavon!!!
#شیسنی:ترکیب دو کلمه شیعه و سنی
✔️با دیدن این مناظرات هم زبان انگلیسی تان را تقویت کنید هم اعتقاداتتان را.
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
#قسمت_یازدهم
🌹مادرخانم شهید حججی🌹
یک داعشی که چهره اش به شیطان ها می ماند،😈 آمده بود خانه مان و ایستاده بود توی هال. آرام آرام آمد طرفم.😰
وحشت کردم.😨گفتم: "نکند بلایی سرم بیاورد!"
دیدم سری را توی دستش گرفته.😢
نگاه کردم دیدم محسنم است. سر را جلویم محکم به دیوار زد و رفت توی یکی از اتاق هایمان.😭😭😭
با ترس و دلهره از پشت سر نگاهش کردم. دیدم چند نفر دست بسته توی اتاقند و آن داعشی دارند با تبر سرهایشان را میزند.😖
اما هیچ خونی از آن سرها نمی چکید! 😲
یکدفعه شوهرم از خواب بیدارم کرد. گفت: "چت شده!? خواب بد می بینی!?"
وحشت زده شده بودم. گفتم: "اون داعشی، محسنم، محسنم…"😭
فردا یا پس فرداش بود که خبر اسارت محسن به گوشم خورد.
من که مادرزنش بودم یک لحظه آرام و قرار نداشتم، تا چه رسد به مادرش و پدرش. 😭😔
✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸
💢همرزم شهید💢
شانزده مرداد ٩٦ بود. حول و حوش ساعت ٤ صبح.
محسن از خیلی قبل رفته بود جلو که به پایگاه ها سر بزند.😌
یک ساعتی بود خوابیده بودم. یکدفعه با صدای چند انفجار شدید که از سمت پایگاه ها آمد ،از خواب پریدم.💥
قلبم تند تند درون سینه ام کوبید. گفتم: "خدایا خودت کمک کن. حتما داعش پایگاه ها رو زده!"😥
سریع بی سیم زدم به محسن، اما هیچ جوابی نداد.
هر چه میگفتم: "جابر جابر، احمد" چیزی نمی گفت.😱
آمریکایی ها زهر خودشان را ریخته بودند. دستگاهی به نام "جَمِر" را داده بودند به داعشی ها که براحتی ارتباط بی سیمی ما را با هم قطع میکردند.😖
بدون معطلی با تعدادی از بچه ها حرکت کردیم سمت پایگاه ها. داعشی ها اول صبح حرکت کرده بودند به پایگاه چهارم و آنجا را زده بودند.😩
همانجا که محسن بود! 😔😢
…ضربان قلبم بالا رفت.
یکی از بچه های افغانستانی را دیدم.
با هول و ولا از او پرسیدم: "جابر، جابر کو!?"😨
گفت: "زخمی شد و بیهوش افتاد روی زمین. بردنش عقب." سریع خودم را به عقب رساندم.😰
همینجور فریاد می زدم: "جابر کو!? جابر کو!?"
.
جنازه ای را نشانم دادند. گفتند: "اونجاست."😢
قلبم میخواست بایستد. با خودم گفتم: "یعنی محسن شهید شده!?"
رفتم جلو و پتو رو از روی جنازه کنار زدم.😥
دیدم محسن نیست.😌
.
فریاد کشیدم: "اینکه جابر نیست."
دیگر داشتم دیوانه می شدم. یعنی محسن کجا بود!?😫
.
بی سیم زدم به بچه هایی که جلو بودند.
بهشان گفتم: "من الان اونجا بودم. بهم گفتن جابر زخمی شده و فرستادنش عقب. اومدم عقب اما جابر اینجا نیست اشتباه شده. ببینید کجاست?"⁉️😞
گفتند: "ما همه شهدا و زخمیها را منتقل کرده ایم عقب. هیچکس اینجا نیست."
عقلم به جای قد نمی داد. نمی دانستم چه بکنم.😩
با تعدادی از بچه ها، تا شب همه آن منطقه را گشتیم و زیر و رو کردیم. اما خبری از محسن نبود.
دیگر راستی راستی داشتم دیوانه میشدم.😭
.
.
ساعت ۱۰ شب رفتم اتاق کنترل پهباد. با اصرار از بچههای آنجا خواستم تا یک پهپاد بفرستند بالای پایگاه چهارم; جایی که محسن آنجا بود; شاید از این طریق پیدا شود.😢🙏🏻
خودم هم ایستادم پایه مانیتور. استرس و اضطراب داشت و را می کشت.😔😭
یک دفعه یکی از نیروهای عراقی آمد طرفم و موبایلش را داد دستم.😰
نفسم بند آمد. چشمانم سیاهی رفت. آب دهانم خشک شد.😖
آنچه را می دیدم باور نمی کردم. یک داعشی چچنی با خنجری که توی دست داشت محسن را به اسارت گرفته بود! 😭
#ادامه_دارد...♥️