eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
626 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 یکشنبه 🔺 ۱۳ خرداد/ جوزا ۱۴۰۳ 🔺 ۲۴ ذی القعده ۱۴۴۵ 🔺 ۲ ژوئن ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در «برج حمل» است. ✔️ برای امور زیر نیک است: ختنه نوزاد آغاز درمان ارسال کالا شکار خرید در حد ضروریات ⛔️ ممنوعات امور ازدواجی امور زیر بنایی امور مربوط به حرز 🌎🔭👀 👼 زایمان مناسب نیست. 🚘 مسافرت خوب نیست. 💞 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب یکشنبه) دلیلی بر استحباب یا کراهت نیست. 🌎🔭👀 💇 اصلاح سر و صورت باعث روبراه شدن امور می‌شود. 🩸حجامت،خون‌دادن،فصد،زالو انداختن مناسب و باعث دفع صفرا می‌شود. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست. موجب بی‌برکتی در زندگی می‌گردد. 👕 بریدن پارچه روز مناسبی نیست. موجب غم و اندوه شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. این حکم شامل خرید لباس نیست. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیهٔ ۲۴ سوره مبارکه « نور » است. ﴿﷽ یوم تشهد علیهم السنتهم﴾ خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید و دلیل و شاهد بیاورد و بر وی غلبه کند. ان شاءالله مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا مغرب 📿 ذکر روز یکشنبه «یا ذالجلال و الاکرام» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز یکشنبه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام 💞 سلام‌الله‌علیها اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز یکشنبه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
حرم
* 💞﷽💞 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت164 کمی فکر می کنم تا آدرس خانه را به یاد آورم. تاکسی می ایستد
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۶۶ و ۱۶۵ برادر کوچکش بعد از سلام دادن از اتاق خارج میشود.میرود تا چای بیاورد و من هم جلویخ بخاری نفتی می‌ایستم تا یخ وجودم آب شود.در که باز میشود کنارم مینشیند و سینی را وسط میگذارد.همان عطر و طعم را دارد. _بخور که گرم شی. _ممنون که هستی. اگه تو نبودی نمیدونستم چیکار کنم. من کسی رو جز پیمان ندارم و اونم که نیست. لبخند شیرینی میزند و میگوید: _تو رو داری.باید از خدا تشکر کنیم که ما رو بهم رسوند. حس خوبی نسبت به خدایی که میگوید دارم.نامش را در سختیهای زندگی شنیدم. نمیدانم این خدا کیست اما حضورش سراسر زندگی‌ام را احاطه کرده‌.تقی به در میخورد و نرگس برمیخیزد.در باز میشود و زنی که بسیار به نرگس شباهت دارد با سینی وارد میشود.برمیخیزم و با مادرش دست میدهم. _خوش اومدی دخترم. قدمت رو چشم. بعد رو به نرگس میکند: _خوب از مهمونت پذیرایی کن. مهمون حبیب خداست. با شنیدن چشم نرگس خیالش جمع میشود. و میرود.نرگس میان غذا از دستپخت مادرش میگوید: _مامان نسرین آشپزیش فوق‌العاده‌س.کلا زنای فامیل مامانم آشپزی شون خوبه‌. مادربزرگم که به کدبانویی مشهور بود. _پس خوش به حال اون مردی که میخواد با تو ازدواج کنه. _چرا؟ چه ربطی داره؟ _برای این که یک عمر شکم از عزا درمیاره! تو هم دست پرورده‌ی همین مادری! نرگس خنده ریزی میکند.و سینی را میبرد. برمیخیزم و نگاهی به اتاق نرگس میکنم. یک میز تحریر کوچک که روی طبقه‌هایش کتاب چیده شده.کتابهای مذهبی از نهج‌البلاغه و تفسیر المیزان تا داستانهای پیامبران و...دست می رم و کتاب داستانی برمیدارم.در حال ورق زدن هستم که عکسی پایین میپرد.خم میشوم.به کلمات پشت عکس نگاه میکنم که نوشته: "دست خدا بر سر ماست، خمینی رهبر ماست." بعد هم عکس را برمیگردانم. عکس یک روحانی است خوب که دقت میکنم میفهمم این همان روحانی مبارزه است که بارها نامش را شنیده ام. "روح الله خمینی..."صدای پا که میشود عکس را لای کتاب گذاشته و به قفسه برمیگردانم. _خسته نیستی؟ _خسته؟ تو بگو کوفته! میخندد: _پس چرا جاها رو ننداختی؟ _گفتم خودت باشی بهتره. نرگس می گوید: _برنامت برای فردا چیه؟ کمی فکر میکنم و میگویم نمیدانم. _بهتره سراغ دوستاش و آشناهاش بری. فامیلی اینجا نداره؟ _چرا مادر و پدرش توی روستاهای اطراف تهرانن اما سال تا سال از هم خبر ندارن. مادرشم با من خوب نیست. فکر میکنه من پیمانو توی این وادیا کشیدم. _آها... دوست چطور؟ _دوست... اعضای سازمان چرا! یکهو فکری به ذهنم میرسد و داد میزنم: _فهمیدم! کیوان! آره اون حتما میدونه کجاست. _کیوان؟ _آره! فردا باید برم ببینمش.صبح زود بلند میشم. به هول بودنم میخندد: _میخوای خروس خون موقع اذون بیدارت کنم؟ اصلا آدرسی ازش داری. کافی است به یکی از اعضا متصل شوم آن وقت پیدا کردن کیوان خیلی راحت است. خیال میبافم که فردا پیمان را میبینم. صبح گوشه‌ی پلکم را حرکت میدهم. هنوز هوا تاریک است.به جای نرگس نگاه میکنم اما او نیست!صدای آب را از حیاط میشنوم.از پنجره به بیرون نگاه میکنم و نرگس را در هوای سرد بهمن ماه در حال وضو گرفتن میبینم.به خدای نرگس حسودی‌ام میشود.عجب دلداده‌ای دارد.. وقتی به طرف اتاق می‌آید خودم را به سر جایم میرسانم و وانمود میکنم خوابم. نرگس چادر به سر میکند و سجاده‌ای پهن میکند.وقتی نمازش تمام میشود با خود میگویم زشت نیست که مهمان او شده‌ام نماز نخوانم؟همه‌ی اینها بهانه است تا من سر به سجده بگذارم.نرگس وقتی میبیند بیدار شده‌ام میپرسد: _بیدار شدی؟ ای وای! نکنه من بلند خوندم؟ _نه! خودم بیدار شدم.میخواستم نماز بخونم. میداند من اهل نماز نیستم اما به رویم نمی‌آورد.برمیخیزد: _وایستا برم آب گرم کنم برات. _نه! من با آب سرد مشکل ندارم. اتفاقا سرحال‌ترم میشم. _نه اصلا... سرما میخوری. به حیاط میروم و وضو میگیرم.چه حس خوبیست. سردی پوستم را اذیت میکند اما به وضوح میتوانم این را حس کنم که شاداب میشود. نرگس چادر را برایم درست میکند و از او میخواهم موهایم را .خجالت میکشم که به نرگس بگویم من سوره‌ای یاد ندارم.اصلا چیزی از ذکرهای نماز هم نمیدانم.مانده ام بین دوراهی... _نَ... نرگس؟ _جانم؟ _من یاد ندارم نماز بخونم. یعنی ذکرو سوره‌ها رو نمیدونم. شماتتم نمیکند. برخلاف تصور لبخند میزند. _اینکه اشکال نداره! همه که از اول چیزی رو یاد ندارن. تو رکوع، سجود و حرکاتش رو برو من ذکراشو میگم. ذوق میکنم و میپذیرم. بعد از نیت،با همان لحن زیبا حمد را برایم شمرده شمرده میخواند...چه نمازی شد...یاد اولین نماز خواندنم افتادم. وقتی که با پری در هتل بودیم.برخورد زشت پری با برخورد نرگس قابل نیست. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۶۸ و ۱۶۷ تعجب میکنم که این خانواده چقدر و هستند!صبحانه را که میخورم نرگس اصرار میکند تا بیاید اما من صلاح نمیدانم او همراهم شود. مشخص نیست کینه‌ی شتری سمیرا لبریز شده یا نه.برای همین خودم میروم. میگوید اگر موفق به دیدن پیمان نشدم برگردم. بعد هم یک دست از لباسهایش را به من میدهد.تشکر میکنم و بعد از خانه‌شان بیرون میزنم.آدرس کیوان را در سرم بالا و پایین میکنم.جرقه‌ای با دیدن خانه‌ای به ذهنم میرسد.خودش است! همینجا بود که جلسات هر هفته را میگرفتیم.زنگ در را میزنم.مردی از داخل خانه بیرون می‌آید.دور و برم را نگاه میکند: _بفرمایید؟ سلام میکنم و میگویم پی کیوان آمدم.ابراز بی‌اطلاعی میکند.میدانم این ابراز بی‌اطلاعی بودار است.خودم را معرفی میکنم: _من ثریام. لازم نیست بترسی از بچه‌های سازمانم.به کیوان بگو بیاد. خیلی عجیب اصرار بی‌اطلاعی میکند. حالا واقعا باورم میشود اینجا یک خانه تیمی است. _ببین آقای... من ثریام.به کیوان بگی خودش میفهمه.یه خبر مهم دارم که اگه دیر بشه گفتنش تو مقصری پس حالا که کاری نمیکنی به کیوان بگو من عصر پارک همیشگی منتظر شم.بعد هم خداحافظی میکنم. روی رفتن به خانه‌ی نرگس را ندارم.موقع اذان شد.خودم را بی‌پناه میبینم و مسجد را پناهگاه پس به طرف آنجا میروم.گوشه‌ای مینشینم و به آنهایی که نماز میخوانند خیره میشوم.نماز دوم را که شروع می کنند هستم.چطور آداب نرگس را رعایت میکنم و به مسجد بی‌اعتنا هستم؟شرم مرا احاطه میکند. چادری از روی طاقچه برمیدارم‌‌. چیزی از حمد و سوره دستگیرم نمیشود اما ذکرهایی را که امام جماعت بلند میگوید را زمزمه میکنم.هنوز تا عصر خیلی مانده و باید کنج مسجد منتظر باشم.چادر را روی خودم میکشم و خوابم میبرد.از صداهایی که میشنوم بیدار میشوم. _دخترم؟ دخترم؟ پیرمردی با کلاه سبز و ریشی سفید بالای سرم ایستاده.تا مرا میبیند نگاهش را به طرفی دیگر سوق میدهد. _بَ... بله؟ _شما اقوام ندارین؟ نگرانتون نمیشن؟ دو دل بودم بیدارتون کنم یا نه اما گفتم شاید کاری داشته باشین و دلتون خواب برده. _ای وای! ساعت چنده؟ _سه شده. _سه؟ از جا برمیخیزم.پیرمرد تعارف میکند: _اگه جایی رو ندارین میتونین برید منزل دخترم. همین کنار مسجده.حالتون خوبه؟ از پیرمرد تشکر میکنم و بیرون میایم.بعد از کمی استراحت روی صندلی پارک، برمیخیزم تا بروم.هنوز به خروجی پارک نرسیدم که صدای کیوان مرا به عقب برمیگرداند.خیلی جدی میگوید: _سلام. _سلام. به طعنه میگویم: _دستمم دردنکنه که زندانو تحمل کردم. پوزخند میزند: _وظیفت بوده! _انجام دادن وظیفه اونم به نحوه صحیح تشویق نداره؟ _خب... آفرین. خوشم اومد دهن قرصی داری. _سازمان خیلی کمتر به اعضاش میرسه یا آموزشا کاربردی نیست؟ _منظورت چیه؟ _منظورم واضحه.خیلی تابلو بود طرف جز گروهکی چیزیه. _کیو میگی؟ _همون کسی که در خونه تیمی رو برام وا کرد. _آها... اون تازه وارده. کم کم یاد میگیره. برای دقیقه ای سکوت می کنیم.نمیدانم چطور سوال کنم آدرس پیمان کجاست.تا میخواهم چیزی بگویم کیوان می پرسد: _خب... خبرتو نمیخوای بگی؟ _خبرا که دست شماست. _ امروز خیلی با کنایه حرف میزنی ثریا خانم! _رک و پوست کنده بخوام بگم اینکه پیمان کجاست؟ ادرس و نشونی ازش نداشتم گفتم بیام پیش تو. میخندد: _آفرین! چه زرنگ! نگران نباش جاش خوبه و سالمه. _من از حال و احوالش نپرسیدم! میخوام بدونم کجاست؟ _دِ نشد ثریا! فعلا تو بحران گیر کردیم. پیمان جان از عضوای بالا مالاهاست.فعلا صلاح نیست همو ببینین. با شنیدن این جواب گر میگیرم. داد می زنم: _تو نمیتونی برای ما تعیین تکلیف کنی! _بله! من نمیتونم اما سازمان که میتونه. _به چه دلیل؟ _به دلیل زیر آبی رفتن. _زیر آبی؟ باشه... ممنون! خوب تشویقم کردین. خوب از خجالتم دراومدین! بعد از اون همه زندان و محاکمه سازمان هم بدبین شده بهم؟ هه! مسخره است! از جا بلند میشود.سیگارش را زیر کفش له میکند. _نه مسخره نیست. ما مجبوریم. آفرین بهت ولی این دلیل نمیشه سازمان اشتباهاتت رو نادیده بگیره. نمیدانم از چه حرف می زند.یعنی من به کدام جرم محکوم به دوری هستم؟ _کدوم اشتباه؟ بدون این که جواب قانع‌کننده‌ای بدهد میگوید: _یکم فکر کنی یادت میاد. از روی غصب به رفتن کیوان نگاه میکنم که با رسیدن فکری برمیخیزم.خودم را پشت درختها مخفی میکنم و از دور کیوان را میپایم.او حس ششم بسیار خوبی دارد. مطمئنم اگر بفهمد در حال تعقیبش هستم دستم حالاحالاها به پیمان نمیرسد. وقتی که تاکسی جلوی کیوسک تلفن می‌ایستد به راننده میگویم توقف کند.کرایه‌اش را میدهم و دنبال کیوان میروم. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍  🌐✅از الغدیر چه می دانید ؟؟؟ دانستنی هایی در مورد الغدیر؛ ⁉️ آیا می دانستید مجموعه ی عظیم الغدیر دفاع از مظلومیت امیرالمومنین علی علیه السلام و خلافت بلافصل ایشان است! ⁉️ آیا می دانستید مصادر و منابعی که در کتاب الغدیر مورد استناد قرار گرفته، همگی از منابع کُتب علمای اهل تسنن است! ⁉️ آیا می دانستید علامه امینی برای نوشتن و جمع آوری الغدیر در شبانه روز حدود ۱۷ ساعت مطالعه و تحقیق می کرد! ⁉️ آیا می دانستید علامه امینی برای نوشتن کتاب الغدیر ۱۰ هزار جلد کتاب از (باء بسم الله تا تای تمت) آن را خوانده و به ۱۰۰ هزار جلد کتاب مراجعات مکرر داشته است! ⁉️ آیا می دانستید وقتی فقط یک جلد از کتاب الغدیر به لبنان رفت، در عرض مدت خیلی کوتاهی ۳۰ هزار سنی به واسطه مطالعه این کتاب شیعه شدند! ⁉️ آیا می دانستید مجموعه بی نظیر الغدیر  ۲۰ جلد است، که تا کنون ۱۱ جلد آن چاپ شده است و ۹ جلد از کتاب هنوز منتشر نشده است. مرحوم علامه امینی فرمودند: حرف‌های اصلی خودم را در آن ۹ جلد زده‌ام و این ۱۱ جلد، مقدماتی برای آن سخنان بوده است. و اگر انتشار این کتاب کامل ‌شود دنیا را تکان میدهد! ⁉️ آیا می دانستید مطالب الغدیر به مذاق بسیاری خوشایند نیست اما از آنجایی که با اتکاء به منابع و مآخذ مُتقَن نوشته شده، تا کنون ظرف این مدت (حدود شصت سال) از چاپ این کتاب گذشته، کسی یا گروهی نتوانسته نقدی یا ردّی بر کتاب الغدیر و یا نقدی بر صفحه ای از الغدیر بنگارد! ⁉️ آیا می‌دانستید امرا و وزرا و شخصیت های سیاسی هم برای کتاب الغدیر تقریظ نوشته‌اند. ملوک و بزرگان فقهاء و محدثین و بزرگان مولفین و شعرا اهل تسنن هم توجه می‌کنند و تقریظ می‌نویسند. تا چه رسد به بزرگان شیعه! ⁉️ آیا می دانستید علامه امینی با کتاب شریف الغدیر خود، راه هر گونه انکار یا توجیه کسانی که در فکر مخالفت با خطبه غدیر و اثبات ولایت امیر المومنین علیه السلام هستند با مستندات و کتب اهل تسنن بسته است و این کتاب حجت را بر همه تمام کرده که به هیچ وجه نمی توان به خطبه ی نورانی غدیر شک نمود! ✅ مرحوم علامه امینی در کتاب بی‌نظیر الغدیر؛  روایت غدیر را از (۱۱۰) صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، و (۸۴) نفر از تابعین، و (۳۶۰) راوی حدیث، از کتب اهل سنت، از قرن دوم تا قرن چهاردهم هجری قمری معرفی کرده است! ✅ علامه امینی فرمودند: «روز قیامت با دشمنان امیرالمومنین علیه السلام مخاصمه خواهم کرد! همانطور که آن ها وقت آقا را گرفتند، وقت مرا هم گرفتند وگرنه می خواستم معارف امیرالمومنین علیه السلام را گسترش بدهم، این ها آمدند مرا وادار کردند که من در اثبات امامتش کتاب بنویسم.» ✅ علامه امینی رحمت الله علیه شخصیتی است که یک تنه در برابر تحریف کنندگان تاریخ قیام نموده و با قلم توانا و آتشین و در عین حال منطقی و علمی پرده ها را کنار زد و حقایق را از لابه لای زوایای تاریک تاریخ بیرون کشید و خلافت بلافصل امیرالمومنین علیه السلام را برای جهانیان اثبات نمود‌. ☆ مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاه ☆
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد بومی اهوازی
4_5803425686563590866.mp3
11.33M
صدامو داری خوشبختی اینه...
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 دوشنبه 🔺 ۱۴ خرداد / جوزا ۱۴۰۳ 🔺 ۲۵ ذی القعده ۱۴۴۵ 🔺 ۳ می ۲۰۲۴ 💠 مناسبت‌های دینی 🕋 روز 💫 حرکت امام رضا علیه‌السلام از مدینه به مرو 🏴 رحلت امام خمینی رحمة‌الله‌علیه 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در «برج ثور» است. (تقارن نحسین) ✔️ مناسب برای امور زیر است: احتیاط و مراقبت در همۀ امور صدقه دادن خرید طلا نامه‌نگاری دیدار با دوستان ارسال کالا برای مشتری 🌎🔭👀 🚘 مسافرت خوب نیست. 👶 زایمان نوزاد نجیب، روزی‌دار و دارای پست و‌ مقام باشد. ان‌شاءالله 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب دوشنبه) فرزند به روزی خود قانع باشد. ان‌شاءالله 🌎🔭👀 💇‍♂ اصلاح سر و صورت خوب است. 🩸 حجامت، خون‌دادن باعث صفای خاطر می‌شود. 🔵 ناخن گرفتن روز مناسب و دارای برکات خوبی است از جمله قاری و حافظ قرآن گردد. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسبی و موجب برکت می‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود تعبیرش از آیه ۲۵ سوره مبارکه «فرقان» است. ﴿﷽ یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه﴾ خواب بیننده را خصومت یا گفتگویی ناشایست پیش آید، صدقه بدهد تا رفع گردد. مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع فجر تا طلوع آفتاب از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز دوشنبه «یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه «یا لطیف»، موجب یافتن مال کثیر می‌گردد. ☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز دوشنبه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
4_5782703414253195764.pdf
228K
ویژگی های شب بیست و پنجم ذی القعده(شب دحو الارض) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5782703414253195765.pdf
225.6K
ویژگی ها و اعمال روز بیست و پنجم ماه ذی القعده (روز دحو الارض) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شفایافتن خانم زرتشتی مبتلا به سرطان توسط حضرت رضا علیه السلام- دکتر انصاری ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5886642958551225125.mp3
22.27M
دعای دحوالارض و توسل به حضرت علیّ بن موسی الرضا علیه السلام- سال 93 شمسی- استاد محسن فرهمند ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✅🙏 اگر روز 25 ذی القعده خواستی حضرت رضا علیه السلام را از راه دور زیارت کنی، ... مرحوم محدّث قمی در «مفاتیح الجنان» و «وقایع الایام» می نویسد: بدانکه میرداماد رحمۀالله علیه در رساله «اربعۀایّام» خود در بیان اعمال روز دحوالارض فرموده که زیارت حضرت رضا علیه السلام در این روز از افضل اعمال مستحبّه و اکدّ آداب مسنونه است. (مفاتیح الجنان، در اعمال روز دحوالارض/وقایع الایام، ص102) مرحوم میرداماد در رساله «اربعۀ ایّام» می نویسد: زیارت سیّدنا و مولانا، إمام الوری و منارالهدی، أبی الحسن علیّ بن موسی الرّضا؛ علیه من الصّلوات أنماها و من التّسلیمات أزکاها؛ در این روز، افضل اعمال مستحبّه و أکدّ آداب مسنونه است. ... وظیفه زیارت در این روز از دور؛ هرگاه زائر در مشهد مقدّس نباشد؛ آن است که بعد از غسلِ دحوالارض، غسل زیارت کند و نیت کند که غسل زیارت حضرت امام رضا علیه السلام از دور در روز دحوالارض می کنم. پس اگر در یکی از مشاهد ائمه معصومین علیهم السلام واقع باشد، و خواهد که در تحت قبّه آن معصوم، حضرت امام رضا علیه السلام را زیارت نماید، زیارت را برنمازِ زیارت مقدّم دارد، و اگر در حرم هیچ معصومی نباشد، باید که به صحرا بیرون رود، یا پشت بام خانه خود، یا بر موضعی مرتفع زیر آسمان که هیچ سقفی نباشد برآید، و نماز زیارت را بر زیارت مقدّم داشته، اوّل دو رکعت نماز زیارت بخواند، و افضل آن است که شش رکعت نماز زیارت به جا آورد، یا چهار رکعت، هر دو رکعت به یک سلام. و نیّت کند که نماز زیارت حضرت امام رضا علیه السلام از دور در روز دحو الارض می گذارم از برای آن که سنّت است قربۀ إلی الله. چون از نماز فارغ شود، تسبیح حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام بگوید، پس سر به سجده نهاده، پیشانی و بینی را بر تربت مبارکه امام حسین علیه السلام گذاشته، بگوید: اللَّهُمَّ إِنَّ هَاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلَى رُوحِ سَیِّدِی وَ إمامِی عَبْدِکَ وَ وَلِیِّکَ، أبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضا، صَلَواتُکَ وَ تَسْلیماتُکَ عَلَی رُوحِهِ وَ جَسَدِهِ، اللَّهُمَّ فَبَلِّغْهُمَا مِنِّی إلَی رُوحِهِ، وَ ارْدُدْ عَلَيَّ مِنْ رُوحِهِ التَحِيَّةَ وَالسَّلامَ، اللَّهُمَّ وَاجْزِنِی عَلَی ذلِکَ أفْضَلَ الْجَزَاءِ مِنْکَ، وَ فِی رَسُولِکَ، وَ فِی وُلْدِ رَسُولِکَ، وَ فِی وَلِیِّکَ، وَ فِی وُلْدِ وَلِیِّکَ، یَا وَلِیَّ الْمُؤْمِنینَ. پس سر از سجده برداشته، به زیارت برخیزد، و متوجه جانب مشهد مقدّس رضوی ایستاده، زیارت کند. (رسالۀ اربعۀ أیام، ص53) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌸 دحوالارض یعنی چی؟ ثواب هفتاد سال رو از دست ندیم🥰 روز بیست و پنجم ذی القعده، فردا : 1⃣ گسترش یافتن زمین است. در شب این روز نیز بر اساس روایتی از امام هشتم علیه السلام 2⃣ حضرت ابراهیم و حضرت عیسی علیهما السلام به دنیا آمده اند. 3⃣همچنین این روز به عنوان روز قیام امام زمان مهدی موعود (عج) معرفی شده است. 4⃣ نیز روز دحوالارض، جزء چهار روز معروفی است که روزه آن پاداش فراوان داشته و ثواب هفتاد سال روزه گرفتن دارد. اعمال این روز چیست ❓ 1⃣روزه 2⃣ نماز 3⃣ دعا کفعمی در کتاب مصباح فرموده که خواندن این دعا مستحب است : اللَّهُمَّ دَاحِیَ الْکَعْبَةِ وَ فَالِقَ الْحَبَّةِ...... (مراجعه به مفاتیح) 4⃣ذکر خداوند معنای ذکر، فقط گفتن الفاظ و نام های خداوند نیست. بهترین نوع ذکر خدا، به یاد خدا بودن و او را بر اعمال و گفتار و کردار خویش ناظردانستن است. 5⃣شب زنده داری احیا و شب زنده داری که برابر با عبادت ←صد سال→است. 6⃣غسل انجام‌‌غسل‌مستحبی‌به‌نیت‌روز دحوالارض 7⃣زیارت امام رضا (ع) زیارت حضرت امام رضا(ع) که میر داماد (ره) در رساله اربعه ایام خود در بیان اعمال روز دحو الارض آن را از افضل اعمال مستحبه دانسته است.📌 🤍✨ 🥰
🔴 تفاخر زمین کعبه و فضلیت زمین 🔻عن الصّادق علیه السلام انّ ارض الکعبة قال مَن مِثلی و قد بنی بیت اللّه علی ظهری یاتینی النّاس من کل فجّ عمیق و جعلت حرم اللّه و امنه، فاوحی اللّه الیها کفّی و قرّی ما فضل ما فضّلت به فیها اعطیت ارض کربلا الّا بمنزلة الّا برّة غمت فی البحر فحملت من مأ البحر و لولا تربة الحسین علیه السلام ما فضّلتک و لولا ما ضمّنة کربلا لما خلقتک و لا خلقت الذّی افتخرت به فقری و استقرّی و کونی دنیا متواضعا ذلیلا مهیمنا غیر مستنکف و لا مستکبر لارض کربلا والّا مسخنده و هویت بک فی نار جهنّم. 🔻 امام صادق علیه السلام فرمودند: مکه سخن گفت به کرامت های خداوند تفاخر نمود و گفت: کیست مانند من و حال آنکه خانه خدا روی من بنا شده و مردم از اطراف به جانب من می آیند، چون مکه تفاخر نمود وحی شد، که ای مکه بجای خود باش، نیست فضل خانه که سبب فضل تو است در جنب فضل کربلا، مگر به مانند سوزنی که در دریا فرو برند، پس چه اندازه آب از دریا برمی دارد، و اگر خاک کربلا نبود تو را فضیلت نمی دادم، و اگر آن شخص (امام حسین علیه السلام) که در آنجا مدفون است نبود نه تو را و نه خانه را خلق می کردم پس بجای خود باش و تواضع و خشوع نما، و تکبّر مکن بر کربلا و الّا تو را به جهنّم خواهم انداخت. 📚 خصائص الحسینیه، ص ۳۲۷ کانال معرفتی حرم @haram110
🔴 فضیلت زمین کربلا وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي اَلْجَارُودِ عَنْ علی بن الحسین علیه السلام قال : اتّخذ اللّه ارض کربلا حرما قبل ان یتّخذ مکة حرما باربعة عشرین الف عام و انّها تزهر لاهل الجنّة کالکوکب الدّری. 🔻امام سجّاد علیه السلام فرمودند: خداوند زمین کربلا را حرم قرار داد 24 هزار سال قبل از آنکه مکه را حرم قرار دهد، و آن زمین میدرخشد برای مردم بهشت مانند ستاره درخشان. 📚تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة ج ۱۴، ص ۵۱۵ کانال معرفتی حرم @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 سه شنبه 🔺 ۱۵ خرداد/ جوزا ۱۴۰۳ 🔺 ۲۶ ذی القعده ۱۴۴۵ 🔺 ۴ ژوئن ۲۰۲۴ 💠 مناسبت‌های ملی و دینی 🇮🇷 سالروز قیام ۱۵ خرداد (۱۳۴۲) 🌴 حرکت پیامبر ﷺ از مدینه به مکه برای حجة الوداع 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در «برج ثور» است. ✔️ برای امور زیر خوب است: نقل و انتقالات امور تجاری آغاز بنایی امور زراعی درختکاری دنبال حوائج رفتن خرید طلا نامه‌نگاری دیدار با دوستان ارسال کالا برای مشتری امور مربوط به حرز ⛔️ ممنوعات امور ازدواجی (ممکن است به جدایی بکشد) 🌎🔭👀 🚖 مسافرت خوب و همراه با صدقه باشد. 👶 زایمان نوزاد عمری طولانی دارد. ان‌شاءالله 👨‍👩‍👧‍👦 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب سه شنبه) فررند چنین شبی، نرم دل و مهربان باشد. ان‌شاءالله 💇 اصلاح سر و صورت باعث رهایی از بلا می‌شود. ان‌شاءالله 🩸حجامت، خون‌دادن، فصد باعث خلاصی از مرض می‌شود. ✂️ ناخن گرفتن روز مناسبی نیست. باید بر هلاکت خود بترسد. 👕 دوخت و دوز روز مناسبی نیست. شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید به روایتی آن لباس یا در آتش می‌سوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد. خرید لباس اشکال ندارد. کسانی که شغلشان خیاطی است می‌توانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر، آن را تکمیل کنند. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۲۶ سوره مبارکه "شعراء" است. ﴿﷽ قال ربکم و رب ابائکم الاولین﴾ فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصیحت و موعظۀ آن شخص در آید تا خواب بیننده به جواب سوال برسد و بر خصم خود غالب گردد و شاد شود. ان شاءالله مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا عشای آخر (وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز سه شنبه «یا ارحم الراحمین»  ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه «یا قابض» موجب رسیدن به آرزوها می‌گردد. ☀️ ️روز سه‌شنبه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز سه‌شنبه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۶۹ و ۱۷۰ خودم را به ترفندی قایم میکنم.بالاخره بعد از تعقیب و گریزی طولانی وارد خانه‌ای کلنگی و قدیمی میشود. تا غروب دم در کشیک میکشم اما خبری نمیشود. کیوان هم از خانه بیرون نمی‌آید.ادرس جایی که آمده‌ام را یادداشت میکنم تا فراموشم نشود. به محض رسیدن تمام ماجرا را برای نرگس تعریف میکنم.نرگس هم مثل من عصبی شد: _چه کارا! شما دوتا آدم عاقل و بالغ هستین. زندگی دونفره‌ی شماست به سازمان مربوط نیست! تو کاری نکردی که شوهرتو ازت بگیرن. در دل جواب نرگس را اینطور میدهم که تنها اشتباه من گفت و گوی باتوست.لبخند تلخی میزنم: _اینا برای سازمان نداره. با این که منو پیمان بهم علاقه داشتیم که ازدواج کردیم اما از همون اول بهمون گوشزد کردن که این یه ازدواج . ازدواج تشکیلاتی هم یعنی هروقت سازمان میتونه ما رو از هم جدا کنه و حتی پیمانو راضی کنه که منو بده. اخم نرگس پررنگتر میشود. _چقدر بد! کاش تو و آقاپیمان زودتر ازین تشکیلات جدا بشین.شما ها واقعا حیفید. این تشکیلات اساس درستی نداره.خدا رو نفی میکنه و امام هم قبولشون نداره. آهی از عمق پشیمانی میکشم... _نمیشه. بیرون اومدن از تشکیلات سخته مخصوصا وقتی که ما بیشتر راهشو رفتیم. اگه ذره ای تردید توی ما ببینن میکنن تا اسرارشون نشه.بعدشم من هرطور بود بیرون می‌آمدم اما پیمان هم دلباخته‌ی این تشکیلات شده.چشم دوخته به که بعد فروپاشی پهلوی به دست میاره. من می ترسم با این کارا سرشو به باد بده! دست مهربانی نرگس به شانه ام می نشیند. سعی دارد دلداری ام دهد. _نترس خدا بزرگه. تو باید سعی کنی آگاهش کنی. بلافاصله بعد از پیشنهاد نرگس میگویم‌. همین الانش هم به من بی‌اعتماد شدند و اگر به مرز آن برسم نیست میشوم.همین حالا مرا از پیمان جدا میکنند.آن شب نرگس کلی برایم از ، و میگوید. میدانم درست است اما انگار پا در گردابی گذاشته‌ام که حق برگشت از آن را ندارم.کاش ذره‌ای شهامت در وجودم بود.از این دوراهی حالم بهم میخورد.صبح پیش از اینکه نرگس بیدار شود از خانه بیرون میزنم. خیابانها پر شده از سرباز و تانک. هم مهره‌ی اصلی این روزها هستند که برای باز کردن به دولت اعتراض میکنند.از دور خانه را می‌پایم.فردی از خانه بیرون می‌آید.وقتی خوب با نگاهم در صورتش زل میزنم متوجه میشوم کیوان است.این بار لباس فقرا را پوشیده.بدنبالش به راه می‌افتم. بعد از سر زدن به کلی مغازه و گشتن وارد کوچه‌ای میشود.که از کوچه‌ی روبرو مردی با قد و قامتی شبیه به پیمان می‌آید.خوب که در چهره‌اش دقیق میشوم یقین میکنم خودش است.مبهوت دیدنش میشوم. حواسش به من نیست.دست روی دهانم میگذارم تا صدای گریه‌ام را نشنود.کیوان بیرون می‌آید.چیزی به پیمان میگوید و میرود. حال که او رفته میتوانم پیش‌بروم. صورتم را میپوشانم تا نفهمند من هستم. با صدای تیک در باز میشود _کسی نیست؟ صابخونه؟ پاسخی نمیشنوم و در را به آرامی باز میکنم.همانکه از پله بالا میروم صدا میکنم که یکهو کسی مرا از پشت میکشد و اسلحه را روی شقیقه‌ام میبینم.نفسم بند می‌آید و نجوای زیبای پیمان در گوشم میپیچد: _تو کی هستی؟ _مَ... منم پیمان! صدایم برایش آشنا میشود.دستش از روی دهانم شل میشود.مرا از خودش فاصله میدهد. برمیگردم _تو اینجا چیکار میکنی _اینجا چیکار میکنم؟؟فکر کردم خوشحال میشی. _خُ... خب شوکه شدم.. آخه تو... _آره، زندان بودم.آزاد شدم. در به در دنبالت بودم. آدرستو از کیوان خواستم اما بهم نداد.میدونی چی کشیدم تا برسم بهت؟؟؟ میدونی؟؟ چیزی نمیگوید. کاش شادی کند.کاش تنها بگوید آفرین! یا بگوید خوش آمدی اما دریغ...سر پایین می‌اندازم و قدمی به طرف در برمیدارم.آستین کتم را می کشد. _کجا میری؟ _هر جا که منو بخوان! _دیوونه! زندان مغزتو تعطیل کرده؟ بی‌هیچ حسی نگاهم را در چشمانش تزریق میکنم خواستم بگویم: "بدترین چیز اینه که ماه‌ها زل بزنی به آسمون و با خودت بگی یعنی اونم زیر این آسمونه؟ و دلخوش باشی به همینکه آبی این آسمون روی سرشه.آره! مغزمو تعطیل کرد اما نه زندان... دوری! دلتنگی! اینا منو داغون کرد. روحمو خشکوند..." چیزی نگفتم. گریه امان نداد.جلوی در می‌ایستد و با ترحم میگوید: _بمون! _برو کنار. بهتره برم تا تو هم راحت باشی. _احمق! اگه حرفی میزنم بخاطر خودته. سازمان بهت مشکوکه‌. _مگه من چیکار کردم؟؟؟ _رفت و آمد با فردی که درست نیست. باهاش رفت و آمد داشته باشی. مطمئنم این زهر را سمیرا ریخته.از کوره در میروم و با خشم به پیمان زل می زنم. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۷۱ و ۱۷۲ _تو اونو میشناسی؟ میدونی اگه اون نبود معلوم نیست چه بلایی تو این شهر خراب شده سرم می اومد؟؟؟ فکر میکنی تو این چند روزی که از زندان آزاد شدم، سازمان منو تو پر قو خوابوند؟؟ اصلا سازمان تره ای برام خورد کرد؟ نه! اگه همون دختر نبود منم امروز جلوت نبودم. اون بهم جا داد. اگه اون نبود یا از سرما توی خیابون یخ زده بودم یا هم تو این خیابونای لعنتی میمردم... حرفم را با کلمه‌ی "بسه" قطع میکند.رنگ صورتش به سرخی میزند. _بسه! ببین من کاری ندارم اون خوبه یا بد. تو مضنونی و باید این لک رو از دامنت پاک کنی. خودتم میدونی این رفتن شاه حکمتی داره و پیروزی نزدیکه. اگه اعتبارتو الان از دست بدی نمیتونم بهت قول بدم که بتونم زندگی مرفه تری از پدرت برات بسازم. خب؟ _ باید چیکار کنم؟ _کاری که همیشه میکردی.اولا ازون دختره جدا میشی و ثانیا از سازمان اطاعت میکنی.اگه الان بازیگوشی کنی تموم زحماتمون از دست میره.ببین رویا! یه چیزی رو خوب بهت بگم. تا به اون چیزی که حقمه نرسیدیم مجبوریم تلاش کنیم. حالا چه میخوای باشی و چه نباشی. من باید سهممو از سالهای تلف شده‌ی عمرمو بگیرم. مفهومه؟ آنقدر با قاطعیت صحبت میکند که نمیتوانم نه بیارم. او را و کرده است. اگر هم برخلافش حرف بزنم حتما به ضررم خواهد بود. _بهتره از همین حالا اون دخترو فراموش کنی. باید ازش ممنون بود نه مدیون. هر وقت تصمیمت قطعی شد بیا بالا.باید برای این موضوع با بالایی‌ها صحبت کنیم تا اون سوتفاهمات برطرف بشه. تنها در جوابش به باشه ای اکتفا میکنم.او میرود و من روی پله ها وا میروم.به پیشانی‌ام میکوبم و در دل میگویم خاک بر سر بزدلت کنن! تو حتی یه جمله از حرفای نرگسو هم بهش نگفتی.من با این همه ترس لیاقت دوستی با نرگس را ندارم.نمیدانم چرا اما کم‌کم را درک میکنم: "خدایا... تو فقط خدای امثال نرگس و حاج رسول باش. ولی یه جواب بهم بده... آخه چرا من باید نیامده از کسانی که از تو هستند و به دلم می نشینند دل بکنم؟خدا! معلومه تو دوستشون داری و نمیخوای منو هم قاطی بنده هایی مثل اونا کنی‌.حقم داری... منم نباید گله ای داشته باشم اما ای کاش اینا رو سر راهم نمیذاشتی." فین‌فینی میکنم و به طرف در میروم.دست در جیب‌میکنم. کاغذ را درمی‌آورم.شماره‌ی خانه‌ی نرگس است. زیر کاغذ هم نوشته که اگر کاری با او داشتم زنگ بزنم.با دیدن این مهربانی دلم به لرزه درمی‌آید.بی‌هیچ مقدمه ای اشک از چشمانم باریدن میگیرد.با خود میگویم: "خدایا چرا منو تو همچین شرایطی میزاری؟ چرا انتخابام باید اینجوری باشه؟" شماره‌ را میگیرم که صدای نرگس در آن میپیچد. قدرت گذاشتن تلفن را هم ندارم. الو های نرگس و بعد صدا زدن اسمم، مثل دیوانه‌ها اشک میریزم. _چرا حرف نمیزنی رویا؟ اتفاقی افتاده؟ شوهرتو پیدا کردی؟ گوشهایم طاقت شنیدن دلسوزی هایش را ندارد. _الو؟ منم رویا. نَ.. نرگس نگران نباش. من خوبم و شوهرمو پیدا کردم. میخندد.در دل میگویم کاش اینقدرمهربان و دوستداشتنی نبودی.مدام ذکر الحمدالله بر زبان میچرخاند. _چرا گریه میکنی عزیزم؟ دلم تاب نمی‌آورد که دورغ تحویلش بدهم. _ببین نرگس میخوام یه چیزی بگم اما بعدش سرزنشم نکن.من میدونم ترسوام و تو خیلی شجاعی اما چیکار کنم؟ دستو پامو بستن و کاری نمیتونم بکنم.امروز مجبورم دیگه تو رو نبینم اما فقط تو این دنیا ولی من هر روز توی خیالم با تو حرف میزنم. فقط اینو بدون که خیلی شرمنده‌م. من بد کردم اما چاره‌ای ندارم.باید راهی رو که رفتم تا آخر برم وگرنه اتفاقات خوبی نمیوفته... شیشه‌ی بغض در گلویم خورد میشود.دیگر نمیتوانم ادامه بدهم.صدایی از او نمی‌آید. از فرصت استفاده میکنم و سریع تلفن را به سر جایش برمیگردانم.توان ایستادن ندارم.پشت به دیواره‌ی کیوسک روی زمین ولو میشوم.تا میتوانم زار میزنم.صدای ضربه‌زدن به شیشه‌ی کیوسک گریه.ام را قطع میکند.مردی اشاره میکند تا بیرون بیایم.با دلی رنجور بیرون می‌آیم.قبل از ورود به خانه اشکهایم را پاک میکنم و با شیری که در راه رو است صورتم را میشویم.بالا میروم.تقی به در میزنم و وارد میشوم.یک مرد در کنار پیمان نشسته.نگاهم را به پیمان میدهم و میگویم: _میخوام صحبت کنیم... خصوصی! پیمان به پشت آن مرد میزند: _من بقیه اشو راه میندازم یعقوب تو برو. او هم با گفتن با اجازه اتاق را ترک میکند. _تصمیمتو گرفتی؟ به سختی "بله" را به گوشش میرسانم.لبخندی پیروزمندانه‌ای میزند: _خب؟ _اعتماد سازمانو جلب میکنم. سعی در خفه کردن بغض ته نشین شده در گلویم را دارم. _خب...آفرین! تو بهترین تصمیم رو گرفتی.بهتره از همین حالا دنبال اعتماد سازمان باشیم. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛