🍁
⁉️مهربانی چیست؟!
پدرم گفت:
مهربان باش! اما نگفت که
مهربانی حدی دارد!
مادرم گفت:
مهربان باش! اما نگفت
مهربانی حدی دارد!
سالها گذشته است و من هنوز فکر میکنم حد مهربانی کجاست؟
وقتی تو با دیگران مهربانی ولی آنها با تو مهربان نیستند و.....شاید مهربانی را جور دیگر پاسخ میدهند!!
پدرم همیشه مهربان باقی ماند، اما من در شک و تردید!
دگربار از او پرسیدم:
«حد مهربانی کجاست؟
او خندید و گفت:« پسرجان، مهربانی حد ندارد!!
مهربانی یک اقیانوس است که نباید دنبال ساحل برایش بگردی...
باید فقط درآن شنا کنی...»🧡
https://eitaa.com/joinchat/379388098C276034e912
حرف زدناتون مثل دوتا دوست صمیمی باشه،
عشقتون مثل لیلی و مجنون،
حمایتتون از هم مثل خواهر و برادر
و
دیوونه بازیاتون مثل دوتا بچه♥️
🌟💠 https://eitaa.com/joinchat/379388098C276034e912💠
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم ، یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
به یاد چایی شیرین کربلایی ها
لبم حلاوت «احلی من العسل» دارد
چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب ششگوشه یک غزل دارد
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد
غلامتان به من آموخت در میانۀ خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
#جان_فدا
https://eitaa.com/joinchat/379388098C276034e912
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ امام رضایم 💐
قربون کبوترای حرمت امام رضا!
قربون این همه لطف و کرمت امام رضا
یا علی موسی الرضا؛ یا علی موسی الرضا
یا علی موسی الرضا میشه به من نگاه کنی؟
اونقدر رضا میگم تا دردمو دوا کنی!
یا علی موسی الرضا؛ یا علی موسی الرضا
دارم آرزو می کنم
می خواهم از همین بین راه
از همین جایی که هیچ کس نیست
کمی از کناره ی دنیا
راه بروم
از کنار همان جاده های تنها
که مردان بسیاری را گم کرد...
مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند!
می خواهم کمی دورتر از شما
کمی نزدیک تر به ماه ...
#همچنان_منتظر
سوم دی ماه ۱۴۰۱
ساعت۹/۰۴
امشب ساعت ۲۳ مینویسم😢
https://eitaa.com/joinchat/379388098C276034e912
اینجا با هم باشیم⚘️
دارم آرزو می کنم می خواهم از همین بین راه از همین جایی که هیچ کس نیست کمی از کناره ی دنیا راه بر
#کربلای۴
دل در دلم نبود
یه حسی پراز حضور خدا در دلم افتاده بود
پاهایم روی زمین نبود
فکرم فقط معطوف به جایی قشنگ و زیبا بود و اولئک المقربون و واقعه ای که در تمام این مدت حضور در جمع خوبان در دیار پاکی و خلوص ، شب ها میخواندم و دیگر از حفظ شده بودم...
مدام زمزمه ی لبانم بود و مرا در هوایی دیگر غوطه ور میکرد..
نگاهم
نمازم
کلامم
فکرم
اعمالم
بکلی عوض شده بود
دیگر داشتم مطمئن میشدم ، اینجا نقطه ی آخر است و منم رفتنی شده ام...
گوئیا بال درآورده بودم ...
از شدت ذوق گاهی ناخودآگاه اشک می ریختم.
*
بر یال ۵ ضلعی که روانه میدان شدیم ، دلم قرص بود که فرمانده حاج محمد ، کسی است که خودش در نوک پیکان گردان حضور دارد و همه را در پشت سرخودش پناه میدهد..
بارها گفته بودند که: تو فرمانده هستی و نباید جلودار باشی ، حداقل در میانه گردانت باش!!
و او گفته بود : این بچه ها امانتند نزد من ، باید امانت دار باشم...
و همین هم شد... با شروع نبرد سخت ، یکی از اولین شهدای گردان امام رضا علیه السلام کسی نبود جز فرمانده شهیدمان اسلامی نسب...
*
سوم دی ماه ، حدود ساعت ۲۳ برای انهدام سنگری اجتماعی ، ضامن نارنجک را کشیدم!
هنوز پتوی درب سنگر را کنار نزده ، بعثی تنومندی ، پتورا کنار زد و در آستانه سنگر ایستاد!!!
هردو از ترس بهت زده شدیم و...
به هوش آمدم از شدت دردی که در ران پای راست داشتم
خنجری آنجا نشسته بود و پیکر تنومند بعثی با صورت در کنارم برزمین افتاده بود...
نمیدانم چه شده بود!!
ولی انگار در آن حال و هوای بهت زده ، نارنجک را بداخل سنگر انداخته بودم و خنجر بعثی هم در پایم فرو رفته بود...
نمیدانستم چه ساعتیست؟
شب بود که بهت زده شدم و حالا هم باز هوا تاریک بود!!
نگو که حدود ساعت ۱۷ روز بعد یعنی چهارم دیماه هست و این ساعات من بیهوش بودم و حالا بچه هاییکه مانده بودند بدستور ، درحال عقب نشینی هستند....
نمیتوانستم راه برم
چشمانم سیاهی میرفت
هم خونریزی هم درد هم سرمای استخون سوز و خیس شدن زیر بارون
بسختی خودم رو به کانال و معبر اصلی رساندم
آتش بود که بر زمین میبارید
و واقعه ای محشر شده بود
......
بهوش آمدم در کف بیمارستان شهید بقایی بین تخت ها خوابیده بودم
پایم عمل شده بود و...
و دوباره به خیال واهی ، ماندم 😥
و ماندم تاکنون...
#همچنان_منتظر
هدایت شده از انجمن راویان فجر فارس(NGO)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت آنچنان شیرین و لذت بخش است که با هیچ کدام،از وعده های دینوی او را مقیاسی نیست...
سردارزهرایی ، شهید محمداسلامی نسب
فرمانده گردان امام رضا علیه السلام
امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود..
کربلای ۴
ساعت ۲۲/۳۰ سوم دیماه ۶۵
شلمچه یک بهشت است🌹
اینجا با هم باشیم⚘️
امشب مداح شعری خوند که مکالمه بین حضرت زهرا و حضرت زینب بود. خیلی بادلها بازی کرد
دخترم، ارثیهی غربتِ مادر مال تو
پر کشیدن مال من، این دو سه تا پر مال تو
داغ من مال علی، داغ علی هم مال من
حسنین و غم این دو تا برادر مال تو
خطبه خونی، توی مسجد مدینه مال من
خطبه خوندن، توی کوفه مثل حیدر مال تو
خنده ی همسایه ها، تو راه کوچه مال من
صدای هلهله و خنده ی لشگر مال تو
این سه تا کفن، واسه من و علی و مجتبا
زینبم، پیرهن حسین بی سر مال تو
قصه ی میخ در و کشتن محسن مال من
غصه ی سه شعبه و حنجر اصغر مال تو
بوسه های بی رمق؛ این دم آخر مال من
بوسه های لب گودال برادر مال تو
زخم بستر مال من، اشکای حیدر مال من
یک هزار و چندتا زخمِ تنِ بی سر مال تو
قتل و غارت مال تو، رخت اسارت مال تو
دیدن بزم شراب و می و ساغر مال تو
شاعر: امیر عظیمی
هدایت شده از انجمن راویان فجر فارس(NGO)
به استقبالتان آمده زهرا....
فردا صبح ساعت ٩ شیراز ،صبح میدان ارم
#تشییع_شهدای_گمنام
#انجمن_راویان_فجر_فارس
#شهیدان_محمود مراد اسکندری» عمو و برادرزادهای هستند که یکی از آنها در راه دفاع از خاک وطن و دیگری در دفاع از حرم به شهادت رسیدهاند.
قصه زندگی این دو شهید که با وجود غوغایی که در دل دارند، سرشار از ناگفتههایند...
رازهای ناگفته و سر به مهری که تازه بعد از شهادت آشکار شد.
محمود مراد اسکندری در روزهای ابتدایی نبرد ، خاک سوسنگرد را سرخگون کرد و ۷ سال بعد به افتخارش، نام او را روی برادرزادهاش گذاشتند و خون این برادرزاده نیز ۳۲ سال بعد ، تربت حرم را رنگین کرد...
مدتها بود ، دلم میخواست به خوزستان و اهواز بیایم و ایندو شهید والامقام را از نزدیک زیارت کنم.
تا اینکه در این سفر ، خداتوفیق داد ، شبانگاه به گلزارشهدای اهواز رفتم ، از بدو ورود به خانواده ، جریان زیبای این دو عزیز را گفتم و شروع به تفحص کردیم...
که کمتر از چند دقیقه ، عروس خانم با فریادی از سر ذوق ، صدایم کرد و مشرف شدیم در جوار ایندو شهید عزیز ، در حالیکه خواهر بزرگوار شهید هم حضور داشتند و خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل و مهمانمان کردند شهیدان محمودمراد اسکندری رحمت الله علیهم اجمعین
چقدر خوبن شهدا.... شب جمعه و شب زیارتی ارباب و وساطت شهدا ...
الحمدلله🤲
#عکس
دی ماه ۱۴۰۰
#جنگ آدم را #پیر می کند ، حتی اگر #جوان باشی ، آنقدر داغ عزیزانت را می بینی که پیر می شوی، حتی اگر سلطان #لبخند باشی و به ازا هر گلوله دشمن یک لبخند بر لب #رزمندگان نشانده باشی...
چه روز عجیبی است امروز...
دشمن از دنده چپ بلند شده ، به سیم آخر زده و گلوله های جنگی و شیمیایی است که نفس به نفس به زمین #شلمچه را می درد...
حسن ، فرمان را دو دستی گرفته و پایش روی گاز است و به سرعت می رود.
به قول خودش این ماشین تویوتا ، #لندکروز_بهشت است و این مسیر ، #مسیر_بهشت ...
از صبح که دشمن بعثی تک گسترده اش را با آتش سنگین شروع کرد ، دستور عقب نشینی به همه یگان ها اعلام شد.
حسن این پا و آن پا میکرد تا به خط برود ، جایی که از کیلومترها دورتر می شد ورود گلوله های بی وقفه توپ را در آن دید. دنبال بهانه بود که #حاج_عباس_مشفق ، باید خودش را سریعتر به یگان های #توپخانه مستقر در خط می رساند و نیروها را عقب می فرستاد و حسن ، فرمانده #لشکر را راضی کرده یا نکرده!! کنار عباس نشسته و خود را به دل آتش سپرده بود...
ادامه در کتاب لندکروز بهشت📖
هدایت شده از انجمن راویان فجر فارس(NGO)
از امشب شنبه
هرشب
ساعت ۲۱:١٥
از شبكه دو
سريال #بچه_زرنگ
را پخش میشود.
قصه ، در مورد ٨ #شهيد #مدافع_حرم میباشد ، كه اهل #مشهدالرضا هستند.
بازیگران این سریال عمدتا از خانواده معظم همین ۸ شهید والامقام هستند...
دیدنیست💐
لطفا اطلاع رسانی فرمایید.
#انجمن_راویان_فجر_فارس