#رمان
#مــعـــجــــزه
#نویسنده_فــــائـــزه_ریـــاضــــے
#قـسـمـت_اول
https://eitaa.com/havase/4923
#قـسـمـت_دوم
https://eitaa.com/havase/4943
#قـسـمـت_سوم
https://eitaa.com/havase/4951
#قـسـمـت_چهارم
https://eitaa.com/havase/4974
#قـسـمـت_پنجم
https://eitaa.com/havase/4982
#قـسـمـت_ششم
https://eitaa.com/havase/5001
#قـسـمـت_هفتم
https://eitaa.com/havase/5009
#قـسـمـت_هشتم
https://eitaa.com/havase/5027
#قـسـمـت_نهم
https://eitaa.com/havase/5036
#قـسـمـت_دهم
https://eitaa.com/havase/5058
#قـسـمـت_یازدهم
https://eitaa.com/havase/5065
#قـسـمـت_دوازدهم
https://eitaa.com/havase/5084
#قـسـمـت_سیزدهم
https://eitaa.com/havase/5094
#قـسـمـت_چهاردهم
https://eitaa.com/havase/5111
#قـسـمـت_پانزدهم
https://eitaa.com/havase/5118
#قـسـمـت_شانزدهم
https://eitaa.com/havase/5141
#قـسـمـت_هفدهم
https://eitaa.com/havase/5148
#قـسـمـت_هجدهم
https://eitaa.com/havase/5167
#قـسـمـت_نوزدهم
https://eitaa.com/havase/5174
#قـسـمـت_بیستم
https://eitaa.com/havase/5191
#قسمت_بیست_یکم
https://eitaa.com/havase/5198
#قسمت_بیست_دوم
https://eitaa.com/havase/5221
#قسمت_بیست_سوم
https://eitaa.com/havase/5228
#قسمت_بیست_چهارم
https://eitaa.com/havase/5247
#قسمت_بیست_پنجم
https://eitaa.com/havase/5255
#قسمت_بیست_ششم
https://eitaa.com/havase/5274
#قسمت_بیست_هفتم
https://eitaa.com/havase/5282
#قسمت_بیست_هشتم
https://eitaa.com/havase/5304
#قسمت_بیست_نهم_اخر
#قسمت_پایانی
https://eitaa.com/havase/5311
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#رمان
#مــعـــجــــزه
#نویسنده_فــــائـــزه_ریـــاضــــے
#قسمت_بیست_نهم_اخر
#قسمت_پایانی
" سرنوشت ما یعنی همان چیزی که در تقدیراتمان نوشته شده و جز با دعا و تضرع نمی توان تغییرش داد. هیچکس از ثانیه های بعدش خبر نداره. هیچکس نمیدونه عمرش کی و کجا به پایان می رسه. اما مهم اینه که آدم عاقبت بخیر از این دنیا چشم ببنده.
یکی از مهمترین زمان هایی که دعا تاثیر بسزایی در سرنوشت ما میذاره، شب قدره. در این لحظات سرنوشت ساز باید دست های خالی رو بالا برد و برای یک عمر از خدا عاقبت بخیری خواست. باید تقوا خواست، العاقبة للمتقین. باید از گناهان برگشت. باید درِ باز توبه را که در این شب ها گشوده شده غنیمت شمرد. ان الله یحب التوابین... "
انَّ الله یحب التوابین! هرچند با تمام وجودم پشیمان بودم و بارها خودم را ندامت کرده بودم اما هیچوقت ننشستم با خدا اختلاط کنم که بیا و مرا ببخش و از آن گذشته ی تاریک رهایم کن. آن شب در تک تک دعاها و العفوها از ته دلم ابراز ندامت کردم و از خدا خواستم که یکبار دیگر در حق من و زندگی ام معجزه کند. بدون اغراق حالم درست مثل زمانی بود که خبر فوت آقابزرگ را فهمیده بودم. تمام وجودم بخاطر از دست دادن سیدجواد می سوخت. مثل پرنده ی بی جانی که پرهایش کنده شده، دیگر نه توانی برای صبر کردن داشتم و نه انگیزه ای برای ادامه ی زندگی. به اندازه ی تمام عمرم خسته بودم. وقتی به خانه برگشتیم به اصرار ملیحه با قرص خواب آور خوابم برد.
ساعاتی بعد ناگهان با کابوس وحشتناک و نامفهومی فریاد زدم و از خواب پریدم. هوا تاریک بود. چشمان تارم را مالیدم و نگاهی به ساعت انداختم. عدد شش را نشان می داد. اما نمیتوانستم تشخیص بدهم که شش صبح است یا شش غروب. از جایم بلند شدم. تلو تلو میخوردم. تلویزیون را روشن کردم و با دیدن زیرنویسی که نوشته بود " 38 دقیقه مانده به اذان مغرب" جواب سوالم را گرفتم. دنبال ملیحه گشتم و صدایش زدم اما پیدایش نبود. با خودم فکر کردم لابد برای خرید نانِ افطاری به نانوایی رفته. کتری را روشن کردم و چای را دم گذاشتم تا ملیحه برسد. اذان مغرب تمام شد اما ملیحه نیامد. یک ساعت منتظرش ماندم تا بیاید و باهم افطار کنیم اما نیامد. کم کم دلم شور افتاد. هرچه به موبایلش زنگ زدم خاموش بود. در این اوضاع بهم ریخته فقط همین را کم داشتم که ملیحه هم گم و گور شود. چند ساعت گذشت اما خبری از ملیحه نشد. میخواستم به فرزانه زنگ بزنم و موضوع گم شدن ملیحه را بگویم. اما او تازه به سفر ده روزه ی مشهد رفته بود و بجز نگران شدن کمک دیگری از دستش بر نمی آمد. به پلیس زنگ زدم و گزارش گم شدن ملیحه را دادم. هنوز گوشی تلفن را قطع نکرده بودم که دوباره سنگی شیشه ی پنجره ی خانه ام را پایین آورد. سوز سرمای پاییزی در خانه پیچیده بود. از میان خرده شیشه ها به آرامی سنگ را برداشتم. کاغذی به آن بسته شده بود که داخلش نوشته بود:
" اگه جون ملیحه برات مهمه ساعت 10 باغ سلیمان کنار چرخ و فلک باش. اگه جون خودت برات مهمه کسی رو نیار"
ضربان قلبم بالا رفته بود. دلم میخواست تمام این اتفاقات فقط یک کابوس باشد و همین حالا از این خواب آشفته بیدار شوم. اول یک لیوان آب قند خوردم و سپس به سرعت راهی باغ سلیمان شدم. با سختی فراوان یک تاکسی دربست گرفتم و با پرداخت هزینه ی دوبرابر خواهش کردم که مرا به باغ سلیمان برساند. چندبار به سرم زد که به پلیس اطلاع بدهم اما بخاطر تهدید داخل کاغذ میترسیدم که جان ملیحه به خطر بیفتد. تنها کاری که کردم این بود که یک پیام برای سیدجواد فرستادم و در آن نوشتم :
" امشب شیشه ای که جا زدیم دوباره شکسته شد.
ملیحه رو دزدیدن. یه نامه هم به سنگ بستن و ازم خواستن ساعت 10 برای نجات جون ملیحه برم به باغ سلیمان.
شاید دعاهای دیشب من، تقدیر و سرنوشتم رو جوری رقم زد که دیگه ندیدمت. فقط ازت میخوام که حلالم کنی. من هیچوقت نخواستم فریبت بدم. فقط همین."
صدای گوینده ی رادیو با صدای ضربه های شلاقی باران مخلوط شده بود. راننده تاکسی که خستگی از چهره اش می بارید صدای ضبط را کم کرد و گفت...
ادامه دارد...
#رمان
#مــعـــجــــزه
#نویسنده_فــــائـــزه_ریـــاضــــے
#قـسـمـت_اول
https://eitaa.com/havase/4923
#قـسـمـت_دوم
https://eitaa.com/havase/4943
#قـسـمـت_سوم
https://eitaa.com/havase/4951
#قـسـمـت_چهارم
https://eitaa.com/havase/4974
#قـسـمـت_پنجم
https://eitaa.com/havase/4982
#قـسـمـت_ششم
https://eitaa.com/havase/5001
#قـسـمـت_هفتم
https://eitaa.com/havase/5009
#قـسـمـت_هشتم
https://eitaa.com/havase/5027
#قـسـمـت_نهم
https://eitaa.com/havase/5036
#قـسـمـت_دهم
https://eitaa.com/havase/5058
#قـسـمـت_یازدهم
https://eitaa.com/havase/5065
#قـسـمـت_دوازدهم
https://eitaa.com/havase/5084
#قـسـمـت_سیزدهم
https://eitaa.com/havase/5094
#قـسـمـت_چهاردهم
https://eitaa.com/havase/5111
#قـسـمـت_پانزدهم
https://eitaa.com/havase/5118
#قـسـمـت_شانزدهم
https://eitaa.com/havase/5141
#قـسـمـت_هفدهم
https://eitaa.com/havase/5148
#قـسـمـت_هجدهم
https://eitaa.com/havase/5167
#قـسـمـت_نوزدهم
https://eitaa.com/havase/5174
#قـسـمـت_بیستم
https://eitaa.com/havase/5191
#قسمت_بیست_یکم
https://eitaa.com/havase/5198
#قسمت_بیست_دوم
https://eitaa.com/havase/5221
#قسمت_بیست_سوم
https://eitaa.com/havase/5228
#قسمت_بیست_چهارم
https://eitaa.com/havase/5247
#قسمت_بیست_پنجم
https://eitaa.com/havase/5255
#قسمت_بیست_ششم
https://eitaa.com/havase/5274
#قسمت_بیست_هفتم
https://eitaa.com/havase/5282
#قسمت_بیست_هشتم
https://eitaa.com/havase/5304
#قسمت_بیست_نهم_اخر
#قسمت_پایانی
https://eitaa.com/havase/5311
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝