eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال ماه تابان
#رمان #روزگار_من #نویسنده_انار_گل #قسمت_شانزدهم تو ماشینم همش حالت تهوع داشتم اما بزور خودمو نگ
گوشی رو گذاشتم ماتم برده بوده ... یه نگاه به مامان انداختم و گفتم مامان عباس برام نامه گذاشته بود...!!!!!!! مامان ـ نامه ی چی؟؟ خب تا حالا دسته کی بوده ؟؟ چطور الان خبرشوو دادن؟؟ زینب میگه عباس قبل اعزامش داده بهش که بعد از شهادت به من بده... بعد زینبم یادش رفته امروز تو خونه تکونی پیداش کرده... مامان ـ ازش نپرسیدی چی توش نوشته ؟؟؟ چرا پرسیدم اما بازش نکرده میگه عباس سفارش کرده خودم بازکنم ... مامان خیلی کنجکاوم ببینم عباس چی برام نوشته والا دخترم منم مثل تو کنجکاو شدم ... خب میخوای چیکار کنی یعنی بری تهران نامه رو بگیری یا کسی برات میاره؟؟؟ نه مامان جان قراره زینب فردا برام پستش کنه... چقدر خوبه اینجوری راحت و بدونه دردسره... یه بوی عمیقی کشیدم ... وااااای عجب بویی میاد ... خیلی گشنمه مامان جونم نمیخوای از غذای خوشمزت بدی ماهم بخوریم 😋😋😋 چرا نمیدم اصلا برای دختر خوشگلم درست کردم بیا بریم سفره رو پهن کنیم بخوریم بزن بریم مامان جونم ... غذای مامان عالی شده بود همچین با اشتها میخوردم نه به اون زرشک پلو که نخورده حالم بهم خورد نه به این قرمه سبزی که از هول خوردنش کم مونده خفه بشم 😂😂😂 زینب صبح نامه رو برد اداره پست تا برام بفرستن ...با تاخیری که داشت نامه فرداش به دستم رسید من که صبح زود رفتم سرکار... مامور پستی نامه رو تقریبا ساعت ۱۰صبح اورد جلو در خونه ...مامان رفت تحویلش گرفت نامه رو باز نکرد تا بیام بعد تموم شدنه ساعت کاریم اومدم خونه ... سلاااااام کسی نیست ماماااان جونم کجااایی ... صدای مامان از اتاق اومد دخترم اینجام دارم لباسارو اتو میزنم ... رفتم پیشش ... سلام به مامان زحمت کش خودم خسته نباشی ... سلامت باشی دخترگلم ... کمک نمیخوای مامان ؟؟ نه عزیزم فقط همین یه مانتو مونده که الانه تموم بشه ... باشه مامان پس من برم لباسامو عوض کنم راستی فرزانه امروز پست برات نامه اورده ... ببین از طرفه زینبه ... جدی ؟!! کوو مامان کجاس ؟ گذاشتمش رو اپن برو بردارش ... با عجله رفتم و نامه رو برداشتم ... مامان میشه اول خودم تنها بخونم ... باشه دخترم... رفتم تو اتاق و درو بستم ... نشستم رو صندلی و پاکت و باز کردم قلب تند تند میزد هیجان زده شده بودم دستام میلرزید ... تای کاغذ و اروم باز کردم و شروع کردم به خوندن ... تا چشمم به دست خط عباس افتاد بغضم ترکید و گریه کردم بنام خالق عشق و زیبایی بنام خالق هست و نیست سلام علیکم. بار الهی . به منه بنده حقیر و گنهکارت رحم کن ، که تو خود رحمن و رحیمی همسر مهربونم ، ای عزیزتر از جانم مرا ببخش و حلالم کن که در این مدت کوتاهه زندگی نتونستم خوشبخت و خوشحالت کنم ، شاید بارفتنم غم و رنجی عظیم بر شانه هایت بر جای گذاشتم که تحمل سنگینی ان برات دشوار باشه از خداوند متعال برات صبر زینبی خواستم که غم و رنجهایت را پشت سر بگذاری شاید وقتی که این نامه رو میخونی دیگه من نباشم ولی یادت باشه همیشه دعاگوت هستم و ازت درخواستی دارم تنها شدن تو در این سن کم برات سخته . فرزانه جان قبل شهادتم از محسن خواستم که طبق سنت پیامبر همدم و مونست باشه و ازت مراقبت کنه چون به غیر از اون کسی رو لایق تو ندیدم خانم گلم محسنم قبل از من عاشق تو بود اما بخاطر من پا پس کشید حالا ازت میخوام که ردش نکنی بخاطر من به این وصیتم عمل کن اینم اخرین درخواستمه فرشته زندگیم اگه میخوای من ناراحت نباشم تو نبود من اصلا گریه و زاری نکن به اینده امیدوار باش و زندگی کن مراقب خودت و ایمانت باش در پناه حق دوستدار همیشگی تو عباس یا علی ما بین خوندن هر خط از نامه اشک چشام مثل بارون رو نامه میریخت 😭😭😭😭😭 خوندنش که تموم شد سفت نامه رو روی قلبم فشار دادمو گریه کردم 😭😭😭😭 مامان متوجه صدای گریه هام شد اما سراغم نیومد خواست که تنها باشم نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @ghayeeeb12 @zoje_beheshti
بعد از گریه که اروم شدم نامه رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون... مامان تو اشپزخونه مشغول اشپزی بود ... رفتم کنارشو تکیه دادم به کابینت اما مامان چیزی نمیگفت هردو ساکت بودیم تا این که خودم این سکوتو شکستم... اروم گفتم مامان ، نمیخوای بپرسی عباس برام چی نوشته ؟؟؟ مامان یه نگاه بهم انداخت و گفت دخترم اگه دوست داری بهم بگوو اگرم نه که اشکالی نداره.... پس بزار برات بخونم نامه رو باز کردم با صدای لرزان شروع کردم به خوندن مامان هم خیره شده بود به من و فقط گوش میکرد اما مشخص بود که ناراحت شده اخه چشماش پره اشک شده بود ... نامه که تموم شد یه قطره اشک از گوشه چشم مامان سرازیر شد خدا رحمتش کنه حتی بعد مرگشم به فکر توعه... روحت شاد عباس جان درسته مامان عباس مثل یه فرشته بود در جلد ادم که اومد تو زندگیمو رفت 😔😔😔😔 دخترم یه چیزی میخوام بهت بگم امیدوارم ناراحت نشی!! چی مامان جان؟؟ دخترم با دیدن این نامه و خوندنش حالا بهت ثابت شد که حرفای محسن درست بود ...بنده خدا محسن و بی جهت ناراحتش کردی ... درسته ولی مامان منم بی تقصیر بودم خب اون لحظه از وصیت نامه خبری نبود اگه الانشم پیدا نمیشد شاید بازم رو حرفم میموندم بگذریم فرزانه حالا که فهمیدی تصمیمت چیه ؟؟ نمیخوای به وصیت عباس عمل کنی و به پیشنهاده محسن جواب مثبت بدی؟؟ سرمو به نشانه منفی تکون دادم و گفتم نه مامان ....😔😔😔 اخه چرا دخترم ولی خود عباس اینو خواسته تازه شم تو خودت به محسن گفتی که من بدون سند نمیتونم قبول کنم یعنی میخوای به همین راحتی زیرش بزنی گناهه اگه به وصیت عباس عمل نکنی؟؟؟ مامان تو فکر میکنی من دلم نمیخواد به حرف عباسم احترام بزارم خدا شاهده دوست دارم به وصیت عمل کنم تا روح عباسو شاد کنم اما این وسط یه مشکلی هست؟؟؟ خب چه مشکلی؟؟؟ مامان متوجه هستی که من از عباس باردارم شاید محسن با این شرایط قبول نکنه از طرفیم اونروز ناراحت از در خونه راهیش کردم ... نه مامان مطمئنم که نمی پذیره... فرزانه جان اگه محسن به گفته عباس قبلا عاشقت بوده و اگرم مثل عباس باشه با این موضوع منطقی برخورد میکنه.... الهی مامان قربونت بشه برو سراغش باهاش حرف بزن .... مامان جان ، اگه به فکر خودت نیستی حداقل به اینده بچه ات فکر کن... حرفای مامان کاملا درست و منطقی بود بهتره از روی عقل پیش برم نه احساس ... باشه مامان بهش میگم ... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @ghayeeeb12 @zoje_beheshti
مامان اصلا حواسم نبود زینب که گفت محسن رفته سوریه چجوری باهاش حرف بزنم ☹️☹️☹️☹️ خب فرزانه یه کاری کن الان یه زنگ بزن به خونه عموت اینا ازشون شماره تماس بگیر.. ولی مامان شرایط اونجا جوریه که فکرنکنم شماره تماسی داشته باشن ... حق باتوعه دخترم پس 🤔🤔🤔 چیکار کنیم ؟. رفتیم تو فکر بلکه یه راهی پیدا کنیم من بتونم با محسن حرف بزنم ... مامان ـ اهاااان فرزانه فهمیدم الان زنگ بزن هرکس گوشی رو برداشت بگو با محسن کار مهمی داری اگه شماره تماس نبود سفارش کن هر وقت بهشون زنگ زد به محسن بگن با تو تماس بگیره اینجوری بهتر نیست دخترم ... اره خیلی خوبه ... گوشی رو برداشتمو زنگ زدم بعده سلام علیک و خوش و بش، به زن عمو حرفامو زدم و سفارش کردم . زن عمو خیلی دوست داشت محسنم زود سروسامون بده اون روز بعد از ظهر که عمو از سرکار برگشت زن عمو بعد از جمع کردن سفره ناهار یه استکان چایی برای عمو ریخت و رفت نشست کنارش ... بفرمایید اقا اینم از چایی... دستت درد نکنه خانم همیشه بعد ناهار یه چایی تازه دم میچسبه ... نوش جونت... ناصر میخوام درباره ی یه موضوعی باهات حرف بزنمو مشورت بگیرم عمو همینطور که داشت چاییش و میخورد گفت: چه موضوعی ؟؟ بفرما گوش میدم ... ناصر دیگه وقتشه برای محسن استین بالا بزنیم یه دختر خوبم براش زیر نظر دارم ..😊😊😊 عمو ـ لیلا من حرفی ندارم هر طور که خودت صلاح میدونی اما نظر محسنم باید بپرسی شاید به خاطر ماموریتش قبول نکنه... اون با من اقا ناصر خودم باهاش حرف میزنم راضیش میکنم ... عمو با خنده گفت : لیلا خانم ریش و قیچی همیشه دست شما زناست خودتون بهتر میدونید تو اینجور کارا همه کاره شمایید 😄😄😄😄 حالا کی هست این دختر که براش زیر نظر داری؟؟؟ غریبه نیست اشناست اگه بدونی صد در صد چشم بسته قبولش میکنی هرچی از نجابت و کمالات این دختر بگم کم گفتم ...خانواده شم که حرف ندارن کاملا بی نقصن ... لیلا خانم نمیخوای بگی کیه ؟؟؟ اون دختر گل زینبه!! دختر احمد اقا خواهر شوهر فرزانه خودمون..😊😊😊 خانم به به!! به این انتخاب، عالیه😊 فقط مونده نظر محسن ... تقریبا ۳ـ۴ روز از این قضیه گذشت تا محسن خودش زنگ زد به زن عمو الو سلام مامان ، چطوری ؟؟. بابام خوبه ؟داداش کوچولوم چیکار میکنه؟؟ سلام عزیز دل مادر، همه خوبیم تو چطوری پسرم ؟؟ شکر خدا منم خوبم با دعاهای شما محسن جان کی قراره بیای ؟؟. راستش زنگ زدم بگم ان شاالله تا ۲ ـ ۳ روزه دیگه بر میگردم چقدر خوب پسرم زودتر بیا که کلی باهات کاردارم . باشه مامان جان اگه کاری نداری من خداخافظی کنم نه پسرم فقط مراقب خودت باش چشم مامان به بابا و همه سلام برسون ... محسن ... محسن ... صبر کن قطع نکن .... جانم چی شده مامان ؟؟. پسرم داشت یادم میرفت فرزانه چند روز پیش زنگ زده بود ازم خواست که بهت بگم باهاش تماس بگیری کار مهمی داشت . باشه مامان زنگ میزنم فعلا دیگه نمیتونم حرف بزنم فرمانده صدام میزنه خداخافظ به سلامت پسرم .... ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 @ghayeeeb12 @zoje_beheshti
حدودا ۳ساعت از تماس محسن با خونشون میگذشت که تلفن خونه به صدا در اومد... مامان رفته بود خرید کنه منم خونه تنها بودم داشتم قران میخوندم... گوشی رو برداشتم.. الووو..... سلام....بفرمایید.... الوو سلام دختر عموو... محسنم !! بله شناختم خوب هستین اقا محسن ؟؟ شکر شما چطورین ؟زن عمو خوبه ؟؟ ممنون ماهم خوبیم .. محسن ـ ببخشید که مزاحم شدم فرزانهـ خواهش میکنم مراحمید.. امروز مامان گفتن که شما تماس گرفته بودین و کار واجبی داشتین!!‌ بله درسته یه کار مهمی داشتم میخواستم در موردش باهاتون صحبت کنم... بله بفرمایید من گوش میدم .. پسر عمو اول از همه بابت برخورد اون روزم ازتون معذرت میخوام شاید یه خرده تند رفتم و باعث ناراحتی شدم خواهش میکنم به دل نگیرین مجبور بودم 😔😔😔 نه خواهش میکنم من اصلا ناراحت نشدم بهتونم حق میدم ... خیلی ممنون ، اقا محسن یادتونه من حرف شمارو قبول نکردم و برای اثباتش ازتون سند خواستم بله یادمه... یه چند روز بعدش زینب خواهر عباس بهم زنگ زد و مطالبی در مورد وصیت نامه عباس گفت مثل اینکه عباس قبل اعزام یه وصیت پیش زینب به امانت گذاشته تا بعد شهادت به دست من برسه ... محسن ـ بله درسته... متاسفانه بنا به دلایلی فراموش شده و تازه به دست من رسید ومن با خوندنش به درستی حرف شما رسیدم وحالا اقا محسن ازتون یه سوالی داشتم ،اما نمیدونم چه جوری بهتون بگم😰😰😰😰 خواهش میکنم راحت حرفتونو بزنید اقا محسن شما هنوزم ... محسن که متوجه منظورم شده بود دنباله ی حرفمو گرفت و خودش ادامه داد... بله فرزانه خانم من هنوزم رو حرفم هستم چون به دوستم قول دادم و هرگز زیرش نمیزنم مرده و قولش ... ممنون این نشانه ی بزرگواری شماست ومن هم میخوام به وصیت عباسم عمل کنم 🙈🙈🙈🙈 وای بعد این حرف کلی خجالت کشیدم 😥😥 محسن ـ چقدر خوب ، خوشحالم که این قضیه روشن شد 😊😊😊 فرزانه ـ فقط یه مشکلی هست... الووو... صدام میاد ....الوووو فرزانه خانم ...پشت خطید صداتون نمیاد.... الووو... الووو اقا محسن من صدای شمارو دارم ..شماچی صدای منو دارین؟؟.!!! الووو الووو فرزانه خانم صداتون اصلا نمیاد اگه صدای منو میشنوید گوش کنید من تا ۲ـ۳‌روزه دیگه بر میگردم مزاحمتون میشم باهم حرف ..... 🔇🔇🔇🔇🔇🔇 یه دفعه تماس قطع شد تلفن بوق اشغال زد..... ای خدااا درست لحظه ی مهم و حساسه حرفم قطع شد 😞😞😞😞 یه خورده کلافه شدم همش خود خوری میکردم کاش پشت گوشی قضیه ی بارداریمو بهش میگفتم اگه بیاد اینجا همه چیزو بدونه اونجوری خیلی بد میشه ... 😰😰😰😰😰😰 ادامه دارد.... عصر ساعت 18 نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @ghayeeeb12 @zoje_beheshti
💐💐💐💐
❤️💙 روزگار من❤️💙
کانال ماه تابان
#رمان #روزگار_من #نویسنده_انار_گل #قسمت_هفدهم گوشی رو گذاشتم ماتم برده بوده ... یه نگاه به مامان
هجدهم اگه محسن قضیه بچه رو بدونه احتمالا قبول نکنه 😔😔 مامان اومد خونه وااای مردم از گرمااا چقدر هواا گرمه... سلام مامان ..خسته نباشی😊 سلام دخترم سلامت باشی بدو فرزانه یه لیوان اب خنک برام بیار که هلاک شدم از تشنگی..😫😫😫 باشه الان میارم مامان خریدارو بده ببرم ... نه.. نه ..نه ... اصلا دست نزن سنگینه نمیشه که تو با این حالت بلند کنی بزار خودم بر میدارم .... واااا مامان فقط یه بسته نون و ۳ـ۴ کیلو میوه ست دیگه 😅😅😅😅 دختر مثل اینکه تو بارداری باید مراعات کنی ...حالا بجای جروبحث برو اب بیار ... یه لیوان اب برای مامان اوردم مامان که داشت اب میخورد گفتم مامان محسن زنگ زد جدی دخترم خیر باشه بهش گفتی؟؟؟ اره همشو بهش گفتم اونم قبول کرد گفت من یه قولی به دوستم دادم تا اخرشم روش می مونم ... مامان خیلی خوشحال شد بیا دخترم اینم از این ان شاالله خوشبخت بشی ... با ناراحتی گفتم مامان یه مشکلی هست شاید جور نشه چی !! چه مشکلی فرزانه تورو خدا الکلی تو ذوقم نزن ... مامان اخرای حرفم تا خواستم بهش بگم باردارم خطا خراب شد .... شاید با فهمیدنش پا پس بکشه.... مامان ـ چی بگم ... ناراحت نباش فقط توکل کن بخدا هرچی قسمت باشه همون میشه... زن عموو بدونه اینکه منتظر اومدن محسن باشه جلوتر به خونه زینب اینا زنگ میزنه .... زینب گوشی رو بر میداره .... الوو سلام ... الوو سلام زینب جان خوبی دخترم .. شمایین لیلا خانم ..ممنون شماها چطورین ؟ شکر خدا عزیزم ماهم میگذرونیم ... با مامان کار دارین ؟؟!! اره دخترم اگه خونست بی زحمت گوشی رو بهشون بده .... معصومه خانم ـ الوو سلام لیلا خانم حاله شما چطوره ؟؟ اقا ناصرو بچه ها خوبن؟؟ ممنون حاج خانم اوناهم خوبن سلام میرسون.. معصومه خانم ـ سلامت باشن😊 از اقا محسن چه خبر حالشون خوبه؟؟ ممنون اونام خوبه بخاطر شرایط دیر به دیر زنگ میزنه و میاد... معصومه خانم ـ ان شاالله خدا حفظش کنه موفق باشن و پیروز.. ان شاالله... حاج خانم راستش بخاطر موضوعی مزاحمتون شدم... شما مراحمید بفرمایید... راستش تصمیم گرفتم برای محسنم زن بگیرم فقط دنبال یه دختر خوب میگردم ... هرچی فکر کردم دیدم به خوبی و پاکی دختر شما کسی رو پیدا نکردم ... اگه اجازه بدید یه روز خدمت برسیم ... والا چی بگم شما لطف دارین . قدمتون رو چشم . پس معصومه خانم قبل اومدن باهاتون هماهنگ میکنم به احمد اقا هم سلام برسونید... چشم بزرگیتونو میرسونم .... زینب ـ مامان چی میگفت: دخترم قراره بیان خاستگاریت ... چی خاستگاریه من !! برای کی؟؟؟ برای پسرش محسن .... گونه هام سرخ شد و خجالت کشیدم... زینب باید با باباتم حرف بزنم ببینم چی میگه ... حالا نظر خودت چیه دخترم ... سرمو انداختم پایین و با خجالت گفتم حرفی ندارم هرچی که خودتون صلاح بدونین ... مامان ـ ای کلک پس تو هم خوشت میاد😉😉😉 ادامه دارد... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @ghayeeeb12 @zoje_beheshti
زن عمو اصلا از جریان منو محسن خبر نداشت بعد گذشت ۲ـ ۳روز محسن از سوریه برگشت . زن عمو با دیدنش کلی ذوق کرد براش اسپند دود کردو دور سرش میچرخوند ... محسن ـ چی شده مامان این سری انگار خیلی خوشحالتر از روزای دیگه ای ؟؟؟😄😄 نه عزیزم روزایه قبلم همین جور بودم ...😌😌 محسن دستشو انداخت گردن مامانشو گفت : اگه من مامانمو نشناسم که دیگه باید برم بمییرم لیلااا خانم بگووو چه خبره ؟؟؟ زن عمو با خنده یه نگاه به محسن انداخت ... دستشو گرفت و برد نشوند روی مبل خودشم نشست بغل دستش زن عمو نمیدونست از کجا و چجوری قضیه خاستگاری رو بگه... محسن ـ مامان خانم خجالت نکش راحت حرفتو بزن آااااااااااااا اینم از این چشامو بستم که خجالت نکشی پس بگووو حاج خانم 😌😌😌 زن عمو صورت محسن و بوسید و گفت قربون پسرم بشم من.... من حرف میزنم تو فقط گوش کن... چشم قربان من سراپا گوشم ببین محسن جان پسرم الان تو ۲۴ـ ۲۵ سالته دیگه وقتشه تشکیل خانواده بدی و یه زن خوب بگیری به نظره من پسر هرچه زودتر ازدواج کنه بهتره اینجوری زودتر وارد زندگی میشه .... محسن با شنیدن این حرف مامانش کلی ذوق کرد چشاشو بازکردو گفت حتماااا به حرفتون عمل میکنم ... جدی پسرم من تازه داشتم مقدمه چینی میکردم انگاری خودتم تو فکرش بودی😃😃😃 خب پس دیگه همه چی تمومه من امشب یه زنگ به معصومه خانم میزنم و یه قرار برای خاستگاری میزارم .... محسنم بی خبر از همه جا فکرد میکرد که مامانش از قضیه فرزانه باخبر شده و منظورش خاستگاری از فرزانه ست 😍😍😍😍😍 پسرم ان شاالله خوشبخت بشین زینب واقعا دختر خوب و مومنیه حتما کنارش یه زندگی خوب و شروع میکنی... با این تیکه اخر حرف زن عمو محسن خشکش زدو تو ذوقش خورد ...😳😳😳😳 چی !!! مامان چی گفتی!!! زینب!!! ما قراره بریم خاستگاریه زینب ؟؟!! 😳😳😳😳😳 معلومه پسرم خب میخواستی خاستگاری کی بریم معصومه خانم فقط یه دختر داره اونم زینبه دیگه😃😃😃 خدا نکشتت محسن عجب شوخی میکنی تو😂😂 محسن با عصبانیت از جاش بلند شد مامان چی میگی شوخی چیه من جدی گفتم شما زنگ زدین از طرف من از زینب خاستگاری کردین؟؟؟ خب اره مگه چی شده؟؟؟ مادرم من که اسم نبردم زینب و میخوام ... خواهشن الان زنگ بزنید همه چی رو تموم کنید بگید اشتباه شده .... عه یعنی چی مگه زینب چشه اون خواهر دوست صمیمیته خواهره عباسه تو چرا مخالفی مگه از پاکی و حیای این دختر بی خبری؟؟؟؟ مادرمن .... من کاری به این چیزا ندارم فقط نمیخوام کاش قبل قول و قرار گذاشتن با من مشورت میکردی اخه پسرم ... اخه نداره مامان خواهش میکنم هر جور شده به هر بهونه ای که میتونی فقط این قرارو بهم بزن .... محسن حسابی داغ کرده بود چی فکر میکردو چی شد رفت اتاقشو درم بست ... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 @ghayeeeb12 @zoje_beheshti
امروز بدجوری هوسه اش رشته کرده بودم مامان میخواست برام اش درست کنه منم کمکش میکردم تلفن خونه زنگ خورد زینب بود باهم سلام و علیک کردیم مامان از تو اشپزخونه صداکرد کیه دخترم ؟؟ مامان زینبه.... سلام برسون بهش دخترم ... باشه ...زینب مامان سلام میرسونه سلامت باشه .خب چه خبرا فرزانه چیکارا میکنی؟؟ هیچی روزا از صبح تا ظهر سرکارم بعداز ظهرم که اکثرن خونم شباهم برای نماز و زیارت میریم حرم تو چیکار میکنی ؟؟ از خاستگار خبری نیست؟؟ چرا ...یکی دو نفر بودن که بابا ردشون کرد بدونه اینکه من خبر داشته باشم انگار مورد پسند بابا نبودن .... اتفاقا فرزانه بخاطر همین بهت زنگ زدم برام خاستگار قراره بیاد😊😊 عههه مباااارکهههه. کی هست؟ دیدیش؟؟ اره بابا اشناست ...اگه مخالفتی نباشه صددر صد جوابم مثبته 😍😍😍 خب حالا کی هست این شاهزاده سوار بر اسب سفیدت؟؟؟ زینب ـ خودت حدس بزن.. عه خیلی بدی بدو خودت بگووو مردم از فضولی 😁😁😁 خب باشه خودم میگم ... اقا محسنه پسر عموت..😊😊😊 فرزانه ـ گفتی کیه؟؟ مگه صدام نمیاد گفتم محسن پسر عمو ناصرت...😮😮😮 شکه شدم بی صدا داشتم فقط گوش میدادم ...😧😧😧 الووو فرزانه ... الوو گوشی دستته؟؟ چرا حرف نمیزنی ؟؟ اره دستمه ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد... بایه خنده ظاهری گفتم مبارکهههه ان شاالله خوشبخت بشین☺️☺️☺️ زینب ـ امین تا هرچی قسمت باشه کاش،روز خاستگاری شما هم اینجا بودین کم تر جای خالی داداش و حس میکردم 😔😔😔 ببینم چی میشه اگه جور شد چشم حتما میام ... فرزانه مامان صدام میکنه من دیگه برم بعدا باهم حرف میزنیم ...خدا حافظ باشه برو به سلامت خدا حافظ گوشی رو با عصبانیت گذاشتم رفتم اشپزخونه... نشستم رو زمین و شروع کردم به پیاز خورد کردن با حرس پیازارو خورد میکردم از طرفیم بغضم گرفته بود که چرا محسن بهم دروغ گفت به بهونه پیاز اشکام سرازیر شد مامان ـ دخترم یواش دستتو نبری نه حواسم هست ... فرزاااانه منو نگاااه کن داری گریه میکنی ؟؟ نه گریه چیه دارم پیاز خرد میکنم اب پیاز چشامو میسوزونه😢😢 مامان نشست کنارم سرمو بالا گرفت فرزانه دروغ نگو داری گریه میکنی این اشکا، این حال و هوا بخاطر پیاز نیست ... زینب بهت چی گفت که یه دفعه اینجوری بهم ریختی ؟؟؟ گریم بیشتر شد 😭😭😭 مامااان از خودم بدم میاااااد ،متنفررررم از اینکه خودمو کوچیک کردم .... ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @ghayeeeb12 @zoje_beheshti
مامان ـ چرا مگه چی شده؟ بگو زینب چی گفت ؟؟ هیچی قراره همین روزا براش خاستگار بیاد ...😔😔 مامانـ مبارکه اینکه خبر خوبیه گریه نداره که😊😊 مامان گریه ام بخاطر این نیست😢😢 پس بخاطر چیه؟؟!! فرزانه یه دقیقه این پیازا رو بزار کنار درست و حسابی حرف بزن ... نگاه کردم به صورت مامان و گفتم : مامان خاستگار زینب محسنه ... میفهمی محسن پسر عموم 😔😔 مامان ـ واااا 😳 یعنی چی ؟!! پس حرفای اون روز محسن که میگفت قراره دوباره بیاد.... اره مامان خودش بهم گفته بود ...منم چقدر ساده و زود باورم با خودم میگفتم اینجوری بچم دیگه بدونه بابا بزرگ نمیشه ... از طرفیم اینطوری به وصیت شوهرمم عمل میکنم ... اما نمیدونستم این وسط فقط خودمو خارو خفیف میکنم اشکال نداره دخترم ناراحت نباش اتفاقیه که افتاده جونت سلامت مگه مامانت مرده ... خودم کمکت میکنم تا بچه ات و بزرگ کنی الکی خودتو آزار نده... برو صورتتو بشور بیا یه چایی می یزم با کیک بخوریمـ....باشه مامان شب با مامان رفتیم حرم بعداز نماز رفتیم زیارت کردیم و تو حیاط سقاخونه نشستیم... دلم خیلی پربود چشامو به ایوون طلا دوختم و تو دلم با امام رضا ع دردو دل میکردم.... اقاجان میگن شما غریب الغربایی هوای غریبا رو داری اقا میشه یه نظری هم به من کنی😭😭😭 اقاجون منم تنها و غریبم...اقاکمکم کن از پس مشکلاتم بر بیام بتونم به تنهایی بچم و بزرگ کنم و مهدوی بارش بیارم زیر سایه ی شما 😭😭😭😭 اقا اول امیدم به خداست بعد به شما محسن تو حرم چند بار به گوشیم زنگ زد اما جوابشوو ندادم ... مامان ـ دخترم چرا جواب نمیدی شاید کار مهمی داره که همش داره زنگ میزنه... نه مامان اینجوری بهتره اخه دیگه حرفی نمونده که... خونه هم که رفتیم چندین بار زنگ زده بود شمارش افتاده بود رو صفحه تلفن... مامان بازم ازم خواست بهش زنگ بزنم اما قبول نکردم ... اصلا دیگه نمیخواستم باهاش روبه رو بشم ... فردای اون روز محل کارم یه شماره غریبه بهم زنگ زد.... جواب دادم الوو ...بفرمایید... الووو سلام فرزانه خانم تورو خدا قطع نکنید تورو ارواح خاک عباس گوش کنید یه لحظه... بخاطر قسمی که بهم داد مجبور شدم به حرفاش گوش کنم .... اقا محسن لطفا زود حرفاتونو بزنید محل کارم هستم صاحب کارم شاکی میشه.... ادامه دارد... فردا ساعت 12 ظهر❤️ نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @ghayeeeb12 @zoje_beheshti