eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی گالری حوا: (لباس زنانه) https://eitaa.com/joinchat/3479896174Cf95aff1aa3 ادمین تبلیغ،تبادل،نظرات: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍃🍂🍃 📜 📌پارت بیست و دو وقتی از ماشین حامد پیاده شدم، تازه فهمیدم که قراره براشون چیکار کنم!🤦🏻‍♀️ سردار رحمانی؟!!! وای من چرا قبول کردم؟! اگه خودم لو برم چی؟!! اصلا مگه بابای ریحانه سردار بوده؟! یعنی من الان باید جاسوسی کنم؟! وااای اگه ریحانه بفهمه چجوری توی روش نگاه کنم؟! مامانش چی 🤦‍♀️ مخم داشت از اینهمه سوال و بهت و حیرت منفجر میشد؛ چیکار کنم؟ واقعا کارم درسته؛ البته خب کاره خاصی نیست ک... دارم به رویام نزدیک میشم، ولش کن، عذاب وجدانِ الکی دارم... با چارتا اطلاعات دادن که مشکلی برای کسی پیش نمیاد...اتفاقی نمی افته اینقدر ذهنم درگیر بود که نفهمیدم کی رسیدم خونه. انگار کل روز رو در حال بارکشیدن بودم از خستگی بدون اینکه لباسامو عوض کنم روی تخت بیهوش شدم. 🏠 منزل بهار با صدای زنگ گوشی چشامو باز کردم هوا روشن بود اونقدر فکر و خستگی داشتم که تا صبح فردا یه ریز خوابیده بودم. گوشی رو برداشتم شماره ناشناس بود، جواب دادم. اصلا مهلت نداد حتی بگم " بله "...! _ امروز میری خونه دوستت، ایمیلت رو ببین و دریافتش رو اطلاع بده. بعد قطع کرد، در حد چند ثانیه... ایمیلم رو دیدم... تصویر بابای ریحانه رو فرستاده بودن که تایید کنم همونه... ولی با لباس نظامی بود برنامه و ساعت ورود و خروج از منزل رو خواسته بودن، اینکه خونشون سیستم امنیتی داره یا نه، اینکه اسلحه همراهش هست یانه، و در نهایت من باید زمان خروجش از کشور رو میفهمیدم و اگر حرفی توی خونه در مورد اغتشاشات میزنه رو ضبط کنم. حرفای ریحانه و مامانش همه رو ضبط کنم و بفرستم. همونجا خشکم زد، هم نمیدونستم دارم چیکار میکنم هم انگار میخواستم تا تهش برم که خلاص بشم از این کشور. خودم رو هی توجیه میکردم که اگه بابای ریحانه از همون آدما باشه که بر علیه زنها داره کار میکنه پس شاید کارم درست باشه. از طرفی تا الان چنین چیزهایی رو توی رفتارشون ندیده بودم. با ناباوری از کاری که قبول کردم، دستورالعمل هارو مرور کردم و پاشدم تا چیزی بخورم و برم سمت ریحانه. بهش زنگ زدم، بیمارستان بود! ای بابا، حالا تا بیمارستان باید برم🤦🏻‍♀️ یه اسنپ گرفتم سمت بیمارستان خاتم الانبیا. خب الان من برم، حتما کار داره، نمیتونه بشینه با من حرف بزنه، واااااای از این سردرگمی 🤦🏻‍♀️ اصلا نمیتونم تصمیم درست رو بگیرم. تو گیجیِ خودم سیر میکردم که راننده گفت رسیدیم، همینجا پیاده میشین؟ گوشیم زنگ خورد باز یه شماره ناشناس دیگه! با اشاره به راننده اسنپ گفتم چند لحظه صبر کنه برداشتم گفت: -یادت نرفته که کجا میخواستی بری؟ - نه، ریحانه یعنی دختر آقای رحمانی توی بیمارستان خاتم کار میکنه الان اسنپ.. هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت: - اسنپ گرفتی؟! احمق شدی؟ از این به بعد با ماشینای عبوری میری و ردی از حرکاتت جا نمی گذاری. - خب من که نمیدونستم - بار آخرت باشه زودتر پیاده شو از همون بیمارستان هم شروع کن، شیفت کاری، مسئول بخش، مسئولیتش، اتاق کار و .. همه رو دربیار بفرست. تماس که قطع شد اضطرابم بیشتر شد. چیزی نیست اینا رو که همه میدونن ... خودمو آروم کردم😰 از ماشین پیاده شدم، به ریحانه زنگ زدم. خوشبختانه موقع ناهار رسیدم. یه ساعتی حداقل وقت دارم. نباید اَمون بدم هم باید کاری کنم که بتونم برم خونه شون هم از کار و بارش بپرسم. ریحانه اومد دم در دنبالم، با هم رفتیم تو یه اتاق بزرگ ، یه میز بزرگ بود که ۷،۸ نفردور میز نشسته بودن، مشغول خوردن غذا... ریحانه همون موقع که بهش زنگ زده بودم، فهمید میخوام بیام، واسم غذا گرفته بود، بابا لامصب اینقد خوب نباش😢 تو دلم خیلی ناراحتش بودم. یعنی اگر من اطلاعاتی که اونا میخوان رو بگیرم چی میخواد بشه؟ ممکنه ریحانه ، پدرش رو از دست بده؟؟!!😰 ادامه دارد... 📚رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 🍂🍃🍂🍃 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ان‌شاءالله امشب... در صفحه‌ی آخر مقدراتمان ملائکه این جمله را بنویسند: "مُحِبِّ امیرالمومنین است عاقبتش ختم به‌خیر است" 🖤الهی بعلیٍ...🤲 ع 🖤 دورهمی حــواے آدمی ها 🖤 🖤 @havayeadam 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 تندخوانی جزء بیست و سوم ، قرآن کریم 🎧 همچنین می‌توانید به صورت آنلاین گوش بدید: http://j.mp/2brItxm التماس دعا🤲 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠دستور امام صادق علیه السلام برای روز قدر ▫️عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: صَبِيحَةُ يَوْمِ لَيْلَةِ اَلْقَدْرِ مِثْلُ لَيْلَةِ اَلْقَدْرِ فَاعْمَلْ وَ اِجْتَهِدْ. ▫️امام صادق عليه السّلام فرمودند: صبحِ روزِ (فردای) شب قدر هم‌چون شب قدر است (همان منزلت را دارد)؛ پس عمل (عبادت) كن و بكوش. 📚الأمالی (للصدوق)، جلد1، صفحه654 🖤 دورهمی حــواے آدمی ها 🖤 🖤 @havayeadam 🖤
🔴 روزۀ مستحبی هنگام بر عهده داشتن روزۀ قضا آیا کسی که روزه قضا بر عهده دارد می‌تواند در ماه شعبان، روزۀ مستحبی بگیرد؟ روزۀ مستحب برای کسی که روزۀ قضا بر عهده دارد، صحیح نیست اما اگر در روزهایی که روزه، مستحب است به نیت روزۀ قضا، روزه بگیرد از اجر و ثواب روزه در آن روز نیز بهره‌مند خواهد شد. 🖤 دورهمی حــواے آدمی ها 🖤 🖤 @havayeadam 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍃🍂🍃 📜 📌پارت بیست و سه 🏠 بیمارستان وقتی وارد اتاق شدیم، ریحانه منو به همکاراش معرفی کرد. منو کنار خودش نشوند. غذا رو گذاشت جلوم، اون مشغول خوردن بود و من تو سرم دنبال کلمات مناسب میگشتم که شروع کنم. _ اینجا کارِت چیه؟ پرستاری میکنی؟ غذاشو با عجله قورت داد.. _ مثله اینکه گرسنه نیستی... همکارش جواب داد: _ نه، انگار غذای بیمارستان رو دوست نداره یکی دیگه گفت: _ نگران نباش ، با خوردن غذای بیمارستان مریض نمیشی😅 خواستم بگم ، نمک ریختن هاتون تموم شد؟! من دارم از استرس میمیرم ، این بی نمک‌ها شوخیشون گرفته. بالاجبار یه پوزخندی زدم... _ نه، من وسواسی نیستم، فقط سیرم ریحانه جواب داد: _ بیخود، باید بخوری😊 _ نکنه جزء خدماتی که جواب نمیدی!😅 _ دوره کارآموزیم افتاده این بیمارستان . با یه تیم درجه یک ... بعد یه نگاه به همکاراش انداخت و چشمک زد بهشون... هرکی یه جوابی میداد که خوبی از خودشه، یه تیکه جواهره ، دو سه بار هم جای من وایستاد و... ریحانه هر جا میرفت، همه ازش راضی بودن.. مدت زمان زیادی نیست که اینجاست، اما خودشو تو دل همه جا کرده... وااااای ، باوجود اینا مگه من میتونم حرف بکشم از ریحانه‌‌....🤦🏻‍♀️ باز کم نیاوردم و ادامه دادم: _ چند وقته اینجایی، چجوریه ساعت کاریت؟ _ یه ماهی میشه، هفته ای سه بار از ساعت ۷ صبح تا ۷ شب... بعضی وقتا با بچه ها جابجا میکنیم یا من بیشتر میمونم.. _ بالاخره به آرزوت رسیدی😊 میتونی باباتو خوشحال کنی... راستی اومد عمو از مسافرت؟ _ آره چند روزی میشه... _ کجا میره؟ سفر و تفریح بدون شما؟ نکنه میره پیش اون یکی زنش؟😅 _ هیشکی نه بابا احمده من‌! عاشق مامانمه🥰 _ پس کجا میره؟ هی دوماه، سه ماه میمونه؟ به جووونه خودم همیشه پای یک زن درمیونه😉 ریحانه یواش تو گوشم گفت که ادامه ندم... سرخ و سفید شدم، نه از خجالت از استرس... پس دیگه مطمئن شدم خبری هست که ریحانه نمی‌خواست چیزی بگه و از جواب طفره میرفت... اونا غذا میخوردن من حرص.... خب الان اگر زنگ بزنن، ازم اطلاعات بخوان، بگن چیکار کردی چی جواب بدم! ول کنش نبودم بعد از خوردن ناهار بهش گفتم: _ با مامان اینا بحثم شده، میخوام باهات بیام خونه اتون شونه هاش افتاد و حالت گلایه گفت: _ واااای از دست تو دختر، اینقد این پدر و مادرت رو دق نده، کم غصه داداشتو خوردن که با بی توجهی به شرایط اتون رفت خارج، یه سراغ از مادر و پدرت نمیگیره، اینم از تو...بخدا گناه دارن... _ هیچکس اندازه من گناه نداره، هیچکس منو درک نمیکنه، پول نداشتن، بیخود بچه دار شدن😢 _ نگو این حرفارو خدا قهرش میگیره... _ الان یعنی چی، نمیخوای رام بدی خونتون؟ _ این چه حرفیه، خسته میشی بمونی...من کارم معلوم نیست، شاید تا دوساعت بیکار باشم شاید دیگه تا ساعت ۷ نتونم ببینمت، همه چیز بستگی به بیماران و حالشون داره، اگر حوصله ات سر نمیره بمون. ادامه دارد... 📚رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 🍂🍃🍂🍃 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 تندخوانی جزء بیست و چهارم ، قرآن کریم 🎧 همچنین می‌توانید به صورت آنلاین گوش بدید: http://j.mp/2brHKw5 التماس دعا🤲 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝منو_ماه_رمضان 👈هر روز نپرسید چی درست کنم 😉 👇پیشنهاد برای افطار و سحری تا آخر ماه مبارک 😋 6⃣2⃣ روز بیست و ششم به نیت حضرت فاطمه بنت اسد(س) افطار، فرنی و کوکو ؛ و سحری خورش قورمه سبزی 7⃣2⃣ روز بیست و هفتم به نیت حضرت نفیسه خاتون(س) افطار، سوپ رشته ؛ و سحری خورش مرغ با آلو 8⃣2⃣ روز بیست و هشتم به نیت حضرت مسلم بن عقیل(ع) افطار، کشک بادمجون ؛ و سحری خورش کرفس 9⃣2⃣ روز بیست و نهم به نیت ۱۲۴هزار پیامبر افطار، کوکو سیب زمینی ؛ و سحری زرشک پلو با مرغ 0️⃣3️⃣ روز سی ام به نیت شهدا هرچی دوست دارید😉 ✅به عنوان مثال : روز ۲۶ام به نیت سفره ی حضرت فاطمه بنت اسد(س) برای اهل خانه نذری میپزید. بعد فاتحه و سه صلوات هم هدیه میکنید🌹 👈 هدف از این کار و نوشتن این منوها، این بود ، عادت کنیم هر غذایی که برای خونواده درست میکنیم به نیت نذری باشه، هر روز به نیت یک امام... ⚠️ ضمن اینکه در غذای نذری شفا هست. 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥬 تزئین کم نظیر سالاد 👌 اصلا ما اینیم دیگه، خیلی خاص و شیک همه کارامونو میکنیم😉 حتی برای درست کردن یه سالاد ساده🥗 آخه کی اینهمه وقت داره که بذاره واسه درست کردن سالاد😤 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🔴 حکم مسافرت قبل و بعد از ظهر شخصی که قصد مسافرت دارد، حکم روزه او چه قبل از ظهر و چه بعد از ظهر چگونه است؟ پاسخ: اگر فردی که قصد مسافرت دارد، بعد از اذان ظهر بخواهد به سفر برود، باید روزه آن روز را به اتمام برساند و روزه او درست است اما اگر قصد دارد پیش از اذان ظهر سفر کند روزه او باطل می شود. 💞دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍃🍂🍃 📜 📌پارت بیست و چهار همونی شد که ریحانه گفت، اصلا نتونستم باهاش صحبت کنم. اما بالاخره ساعت ۷ شد، دیگه کم کم باید پیداش بشه و بریم خونشون... با گوشیم بازی می‌کردم تا زمان بگذره. ساعت حدودا ۷ونیم بود که اومد تو اتاق... در حالیکه دکمه های مانتوشو باز میکرد گفت : _ حسابی حوصله ات سر رفت ، ببخشید _ نه بابا، خودم خواستم.. _ پس قبول داری😅 _ بجای خندیدن زودتر بپوش بریم. دل تو دلم نبود واسه شروع بحث، عالی شد. ریحانه گوشی شو به دست گرفت و یه کارایی کرد، با خودم گفتم شاید داره به مامانم پیام میده اما وقتی گذاشتش رو میز، متوجه شدم داره اسنپ میگیره..عینه برق گرفته ها از جام بلند شدم و "لغو سفر" رو زدم. ریحانه چشماش گرد شد و داشت چادرش رو سرش میکرد که گفت: _ وا، چرا اینجوری میکنی، چرا اسنپ رو کنسل کردی! _ خوشم نمیاد، سه ساعت باید وایسیم تا بیاد، دست آخر که اومد، باید بدوبدو کنیم کُنتر نندازه! خودم هم میدونستم دارم حرف بیخود میزنم اما واقعا ترسیده بودم، گفته بودن با اسنپ جایی نرم! _ نه تو یه چیزیت شده، تو که دم به دقیقه اسنپ میگرفتی حالا... _ ول کن دیگه، میریم بیرون با کمال آرامش دربست میگیریم _ من که از کارات اصلا سر در نمیارم..! خیلی خب بریم... از اتاق که اومدیم بیرون، با هرکس که خداحافظی میکرد می‌پرسیدم که کیه! یکی سرپرستار بود، یکی دکتر ، یکی مسئول بخش... همه ارو به خاطر سپردم. گوشیمو گرفتم دستم که تا نشستیم تو تاکسی شروع کنم به پرسش.. رفتیم بیرون و تو خیابون وایستادیم. دو سه تا ماشین رفتن، تا یکی ایستاد. سوار شدیم و من صحبتهامو شروع کردم. 🚙 تاکسی _ راستی چرا از بابات پرسیدم گفتی ادامه نده؟ خیلی آهسته بیخ گوشم گفت : _ بابا شغلش حساسه، هر جایی نباید درباره اش صحبت کنم گوشی گذاشتم رو ضبط صدا،اما اگر قرار باشه اینجوری آهسته حرف بزنه که چیزی ضبط نمیشه. هندزفری رو از کیفم درآوردم، زدم به گوشی، آره، بهترین راه همینه، بند هندزفری رو انداختم دور گردنم. به حالتی که مثلا دارم آهنگ گوش میدم، گهگاهی درمی‌آوردم‌ از تو گوشم و سمت ریحانه میگرفتم و با این ترفند صداشو راحت تر ضبط میکردم. مجدد شروع کردم اما به حالتی که انگار بهم برخورده.. _ یه جوری باهام حرف میزنی انگار من میخوام جاسوسیتونو بکنم..کنجکاو شدم که این چه شغلیه که دور روز میاد پیشتون و دو ماه میره...فک نمیکردم اینقدر منو غریبه بدونی... _ دیونه شدی! من تورو میشناسم ، اونایی که تو اتاق بودنو که نمیشناسم.. بابا سوریه میره، فرمانده است، تو عملیات‌های مهم حتما باید باشه، در غیر این عملیات هم خودش دوست داره بره _ واقعا؟ چرا هیچی راجع به بابات تاحالا بهم نگفتی؟ _ سوال نکردی، منم دلیلی نمیدیدم بگم به نفس راحتی کشیدم و ضبط گوشی رو خاموش کردم. چشمامو بستم تا رسیدن به خونه ریحانه اینا یکم تمرکز کنم، ببینم چی بپرسم ازشون، چیکار کنم! ادامه دارد... 📚رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 🍂🍃🍂🍃 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚