eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی گالری حوا: (لباس زنانه) https://eitaa.com/joinchat/3479896174Cf95aff1aa3 ادمین تبلیغ،تبادل،نظرات: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹به گزارش خبرگزاری حوزه بر این اساس و باتوجه به اینکه طبق نظر کارشناسان ایرانی و خارجی، امکان رویت هلال با چشم مسلح و غیرمسلح در غروب پنجشنبه در ایران بسیار بعید است طبق فتوای مقام معظم رهبری و حضرت آیت الله سیستانی اول ماه مبارک رمضان ۶ اردیبهشت خواهد بود. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
کسی که مرا به خاطر هایم بخواهد نمی خواهم ..!🙃 کسی را می که با بدی هایم ، باز هم مرا ...🙂❤️🍃 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌹همسر سردار شہید یوسف کلاهدوز🌹 شاید علاقہ اش را خیلے بہ من نمی‏گفت، ولےدر عمل خیلےبہ من توجہ می‏کرد. ❤️با همین کارهایش غصہ دورے از خانواده ام یادم می‏رفت. 💕💕💕 حقوق کہ می‏گرفت، می‏آمد خانہ و تمام پولش را می‏گذاشت توے کمد من. می‏گفت: «هر جور خودت دوست دارےخرج کن». 💓💓 خرید خانہ با من بود. اگر خودش پول لازم داشت مے آمد و از من مے گرفت. هر وقت هم کہ دلم براے پدر و مادرم تنگ می شد. آزاد بودم یکے دو هفتہ بروم اصفهان. اصلاً سخت نمےگرفت. از اصفهان هم کہ بر مےگشتم، مےدیدم زندگے خیلے مرتب و تمیز است. لباسهایش را خودش مےشست و آشپزخانہ را مرتب می‏کرد. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
بانو جان شک نکن که دوستت ندارد، برایش فرق چی بپوشی، کجا بروی، کی برگردی و باکی باشی! وقتی میدهد پس دارد و میخواهد تو را کند فقط وفقط برای ..😊. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔺 🔸 علامه حسن‌زاده‌ آملی: «با خلق خدا مهربان باش. از سخنان ناهنجار گرچه به مزاح باشد برحذرباش. خلاف مگو، گرچه به مطایبت باشد. چه ایستاده‌اى دست افتاده‌گیر و تا مى‌توانى نماز را در اول وقت به‌جاى آر...» 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
😡 ⭕️ مردها در فقط دوست دارند از موضوع فرار کنند.آنها به حل مسئله فکر نمیکنند تلاش نکنیم تا متقاعدشان کنیم... ⭕️ مردها در عصبانیت معمولا شخصیتی بدبین , بددهن ، نا مهربان دارند... 💟 فقط یک راه دارد کنید وقتی سکوت کنید زودتر آرام میشوند وقتی آرام شدند راحتتر متقاعد میشوند. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌹 باید سطح و انتظارات خود را با میزان درآمد تنظیم کنید و از او چیزی که توان تهیه آن را ندارد و دائماً مردان دیگر را در این زمینه به رخ او . 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💠برنامه کانال حوای آدم در ماه مبارک رمضان 🌸 با ما همراه باشید با کلی مطالب جذااااب 😍 🔸 (نکات اخلاقی، انگیزشی) 🔸 (درس های قرآنی) 🔸 (سیره امام علی-ع-) 🔸 زیبا، مذهبی و عاشقانه (جان من!) 🔸 (زندگی نامه شهید ابراهیم هادی) 🔸 (سخنرانی کوتاه معرفتی) 🔸 (احکام رمضان و خانواده) 🔸 (تربیت منتظر واقعی) 🔸 (مهارت های همسرداری و زناشویی) 🔸 (معنویت) 🔸 مذهبی رایگان 🔸 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از ابتدای ماه مبارک رمضان در کانال امشب اول از رمان جان من در کانال قرار میگیره و به یاری خدا هر شب یک قسمت از رمان رو خواهیم داشت 😍 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت اول و از صدای قرائت آیتالکرسی مادر، بوی اسفند، اسباب پیچیده در بار کامیون و اتاقی که خالی بودنش از پنجره های بی پرده اش پیدا بود، همه حکایت از تغییر دیگری در خانواده ما میکرد. روزهای آخر شهریور ماه سال 91 با سبک شدن آفتاب بندر عباس، سپری میشد و محمد و همسرش عطیه، پس از یکسال از شروع زندگی مشترکشان، آپارتمانی نوساز خریده و میخواستند طبقه بالای خانه پدری را ترک کنند، همچنانکه ابراهیم و لعیا چند سال پیش چنین کردند. شاید به زودی نوبت برادر کوچکترم عبدالله هم میرسید تا مثل دو پسر بزرگتر به بهانه کمک خرج شروع زندگی هم که شده، زندگیاش را در این خانه قدیمی و زیبا شروع کرده تا پس از مدتی بتواند زندگی مستقل را در جایی دیگر تجربه کند. از حیاط با صفای خانه که با نخلهای بلندی حاشیه بندی شده بود، گذر کرده و وارد کوچه شدم. مادر ظرفی از شیرینی لذیذی که برای بدرقه محمد پخته بود، برای راننده کامیون بُرد و در پاسخ تشکر او، سفارش کرد : «حاجی! اثاث نوعروسه. کلی سرویس چینی و کریستال و... » که راننده با خوشرویی به میان حرفش آمد و با گفتن «خیالت تخت مادر! » درِ بار را بست. مادر صورت محمد را بوسید و عطیه را گرم در آغوش گرفت که پدر با دلخوری جلو آمد و زیر گوش محمد غرّی زد که نفهمیدم. شاید ردّ خرابی روی دیوار اتاق دیده بود که مادر با خنده جواب داد: «فدای سرشون! یه رنگ میزنیم عین روز اولش میشه! » محمد با صورتی در هم کشیده از حرف پدر، سوار شد و اتومبیلش را روشن کرد که عبدالله صدا بلند کرد: «آیت الکرسی یادتون نره! » و ماشین به راه افتاد. ابراهیم سوئیچ را از جیبش در آورد و همچنان که به سمت ماشینش میرفت، رو به من و لعیا زیر لب زمزمه کرد: «ما که خرج نقاشی مون هم خودمون دادیم ... » لعیا دستپاچه به میان حرفش دوید: «ابراهیم! زشته! میشنون! » اما ابراهیم دست بردار نبود و ادامه داد: «دروغ که نمیگم، خُب محمد هم پول نقاشی رو خودش بده! » همیشه پول پرستی ابراهیم و خساست آمیخته به اخلاق تند پدر، دستمایه اوقات تلخی میشد که یا باید با میانجیگری مادر حل میشد یا چارهگریهای من و عبدالله. این بار هم من دست به کار شدم و ناامید از کوتاه آمدن ابراهیم، ساجده سه ساله را بهانه کردم: «ساجده جون! داری میری با عمه الهه خداحافظی نمیکنی؟ عمه رو بوس نمیکنی؟ » و با گفتن این جملات، او را در آغوش کشیده و به سمت مادر و پدر رفتم: «با بابابزرگ خداحافظی کن! مامان بزرگ رو بوس کن! » ولی پدر که انگار غُر زدنهای ابراهیم را شنیده بود، اخم کرد و بدون خداحافظی به داخل حیاط بازگشت. ابراهیم هم وارث همین تلخیهای پدر بود که بیتوجه به دلخوری پدر، سوار ماشین شد. لعیا هم فهمیده بود اوضاع به هم ریخته که ساجده را از من گرفت و خداحافظی کرد و حرکت کردند. عبدالله خاکی که از جابجایی کارتونها روی لباسش نشسته بود، با هر دو دستش تکاند و گفت : «مامان من برم مدرسه. ساعت ده با مدیر جلسه دارم. باید برنامه کلاسها رو برای اول مهر مرتب کنیم. » که مادر هم به نشانه تأیید سری تکان داد و با گفتن «برو مادر، خیر پیش! » داخل حیاط شد. ساعتی از اذان ظهر گذشته و مادر به انتظار آمدن عبدالله، برای کشیدن نهار دستدست میکرد که زنگ خانه به صدا در آمد. عبدالله که کلید داشت و این وقت ظهر منتظر کسی نبودیم. آیفون را که برداشتم، متوجه شدم آقای حائری، مسئول آژانس املاک محله پشت در است و با پدر کار دارد. پدر به حیاط رفت و مادر همچنان به انتظار بازگشت عبدالله، شعله زیر قلیه ماهی را کم کرده بود تا ته نگیرد. ادامه دارد 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🍃🌙 درخواست هایی که تا امشب از طریق لینک برای ما ارسال شده بود همه به دستمون رسیده و ان شاء الله از فردا توسط کارشناس مذهبی کانال حوای آدم به صورت صوتی پاسخ داده میشه و هر روز یک مشاوره در کانال قرار میگیره. کسانی هم که در جریان نیستند میتونند از اینجا در جریان طرح مشاوره رایگان قرار بگیرن: https://eitaa.com/havayeadam/6996 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌙💫 🌸حلول بر همه شما عزیزان مبارک باد 🌸 امیرالمؤمنین علیه‌السّلام: الصِّیامُ اِجْتِنابُ الْمَحارِمِ کَما یَمْتَنِعُ الرَّجُل مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ. روزه، خود نگه داری از حرام های الهی است، همان گونه که انسان از غذا و نوشیدنی [در این ماه] پرهیز می کند. 📚الغارات ، ابراهیم بن محمد ثقفی، ج 2، ص 342 . 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعــاے_عهـــد 🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت #دعای_عهد به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج ) هر روز صبح #همسرانه #عاشقانه_زندگی_کردن رو اینجا یاد بگیر👇 کانال #همسرداری #حوای_آدم ❤️ @havayeadam 💚
🤲 ما امیدوارانه دعا می‌کنیم 👼 وقتی حضرت زکریا (علیه‌السلام) می‌خواهد برای بچه‌دار شدن دعا کند، با وجود شرایط غیرمعمول ، یک طوری سینه‌ستبر دعا می‌کند که معلوم است ایشان واقعاً امید به اجابت دعا دارد: 📖 «قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا...» پروردگارا! موهایم سفید شده است، صد ساله شده‌ام، آن موقعی که همسرم می‌توانست، بچه‌دار نشد؛ حالا که دیگر هیچ؛ «وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا» ولی من الآن بچه می‌خواهم؛ امیدوارانه. «و لَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا» هیچ‌گاه درباره دعا به پیشگاهت، از اجابت محروم و بی‌بهره نبودم ... 🌱 این، می‌شود امیدواری در دعا که به شدت هم سفارش شده است. 🔆 ما امیدوارانه دعا می‌کنیم. امیدوارانه مسائل بهداشتی را رعایت می‌کنیم، با امیدواری هم دعا می‌کنیم. این امیدواری خیلی مهم است. این نباشد، فایده ندارد. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌹 بار اول که خیره شدم تو صورتش ،😳 وقتی بود که انگشتر فیروزه شو 💍 کردم دستش سر سفره ی عقد. نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه...😍 حالا اون شده بود جواب مناجاتای من...🙏 مثه رویاهای بچگیم بود. ☺️ با چشایی درشت و مهربون و مشکی...😉 هر عیدی که میشد، 🌸میگفت بریم النگویی، انگشتری، چیزی بگیرم برات😅 ▫️میگفتم: "بیشتر از این زمین گیرم نکن. چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته..."😉 💘عاشق کشی،دیوانه کردن مردم آزاری، یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟!😍 میخندید و مجنونم میکرد😅 دلش دختر میخواست👧🏻 دختری که تو سه سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه ،بابا...💕 یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه،🍩🍰 سلام کرد و نشست کنارم☺️ دخترش به تکون تکون افتاد🙄 مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده؟! لبخندی کنج لباش نشست☺️ از همون لبخندای مست کننده اش.😍 یه شیرینی گذاشت دهنم...!😋 ▫️گفتم: "خیره ایشالا!"🙂 🌸گفت: "وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم"✅ اشکام بود که بی اختیار میریخت...😔😭😭 "خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟"😥 نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه. ولی نتونست جلو بغضشو بگیره... 🌸گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن،اون جونورا،به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونو میدریدن؟!😱😭 میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟"😕 ▫️گفتم:"میدونم ولی تو این هیاهوی شهر که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن، کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه؟"😳😕 باز مست شدم از لبخندش...😍 🌸گفت:\"لطف این کار تو همینه...\" تو تشییعش قدم که بر میداشتم ، و حالا که رو تخت بیمارستان، رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم،👶🏻 همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم...😔 💞همسر شهید،میثم نجفی💞 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🧕🏻 کلامی_عاطفی🗣 ⬅️ دامنه روابط کلامی🗣 مهم ترین بُعد زندگی زناشویی هست چون مهم ترین راه ارتباطی با همسر کلام و زبان ماهست و واقعا گسترده است و نیاز به تمرین داره .🧕🏻 ⏪برای خانمهای عزیزی که میگن ما تا حالا این جملات محبت آمیز رو به کارنبردیم حالا دیگه خجالت میکشیم 🤦🏻‍♀و اصلا به زبانمون نمیاد هم راهکار داریم ⏮دوستان اینوومطمئن باشید اگر شما قربون صدقه همسرتون نریدو از لحاظ عاطفی سیرابش نکنید نفر سومی پیدامیشه که خیلی بهتر این کار رو انجام میده و آقای همسر رو جذب خودش میکنه اونوقت که دیگه وقتی به خودتون بیاید میبینید که اون شخص سوم وسط زندگی شماست و بیرون کردنش دیگه دست شمااانیست چون همسر دیگه چیزی رو که نبایدمی چشیده امتحان کرده و خط قرمز هارو رد کرده 🔴 این موارد هم الا ماشالله تو جامعمووون زیادشده اخیرا متاسفانه 🙈 😌 ✅پس به جای اینکه بگید دیگه دیره ،روم نمیشه ،ضایع هست ،پرو میشه شروع کنید و برید جلو و یکی یکی نکات رو انجام بدید و نتایج مثبتش رو توزندگی شخصی خودتون حس کنید .👌👌 ما نشستیم🤷🏻‍♀ که یکی بیاد تا زندگیمون رو خوب کنه و ما رو هول بده به سمت زندگی ایده آل در حالی که این کاملا تصور غلطی هست ⚀ اکثر آقایون شاید به خاطر غرور مردانه آغاز کننده روابط عاطفی نباشن و بیشتر باعمل عشق و محبتشان راثابت میکنند ولی خوب ذاتا واقعا دوست دارن که مورد توجه خانمشون🧕🏻 قرار بگیرند .👌 ✅ مسیر استارت کار کاملا یک طرفه هست و باید شما پیش قدم بشید ولی در طول مسیر کاملا دوطرفه و دوجانبه میشه 🤛🤜 مطمئن باشید و زود جانزنید 💪 حداقل تا یک ماه مداوم 🕰⏰ مداااااام باخودت بگوووو👇👇 همسر من لیاقتش رو داره که از جانب من بهترین هارو بشنوه عشقی که در دلم نسبت بهش دارم را باید بهش نشوووون بدم تا ۱۰۰برابر انرژیش رو برگردونه به من و زندگی مشترک مون 🤗🤗😊 ❌ یک مورد فوق العاده مهم تر اینه که وقتی شما محبت میکنید در حضور بچه ها👧🏻👦🏻 به همسرتون و متقابلا ایشون به شما بچه ها الگو برداری میکنند و در زندگی مشترک آینده و پیداکردن دوست در جامعه دچار مشکل نمیشوند چون خلا عاطفی ندارند و از محبت سیراب شدند ...❌ 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💌همیشه داشتن بهترین ها به آدم غرور خاصی میده... من مغرورترینم 😎 چون تو بهترینی.. 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🎀جمله ای 💯% کاربردی و سحرآمیز "خانواده👨‍👩‍👧‍👦 من و تو نداریم" 👈در بعضی موارد که میخواین یه عکس العملی رو نسبت به خانواده همسرتون👨‍👩‍👧‍👦 نشون بدین و عکس العملتون رو توی نظر همسرتون موجه نشون بدین به همسرتون بگین👇👇 " اگه خانواده خودمم بودن همینکارو میکردم...خونواده من و تو نداریم" 👈در عمل هم سعی کنین تفاوتی در روابط اجتماعی و فامیلی بین خانواده خودتون و خانواده همسرتون نذارین ...😍 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❎ سناریو : همسرتون داره رانندگی 🚙میکنه، مسیر رو🛣 اشتباه میره و شما مجبورید تا خروجی بعدی توی خیابونا و اتوبان علاف شید ، به مهمونی 🔅دیر میرسید حتما ! ترافیک و بوق و اعصاب خردی ... ⛔️ عکس العمل غلط: اه !!! جمع کن، واقعا که ! یه آدرسم بلد نیستی تو ؟ دوباره دیر میرسیم ! ای خدا یه بار نشد ما بخوایم بریم جایی و آخرین نفر نباشیم😒 ✅ عکس العمل صحیح: ( با غر زدن من نه ترافیک از بین میره ، نه حواس پرت شده ی شوهرم برمیگرده نه شرایط کنونی تغییر میکنه 🤨) 🧕🏻عزیزم عیبی نداره حالا که دیگه گذشته ، بس که این خیابونا🛣 رو هر روز تغییر میدن، شاید حکمتی بوده توش ، گاهی وقتا همین ثانیه ها حادثه ساز میشن ، مهم نیست حالا یکمم دیرتر برسیم اتفاقی نمیفته، من کنار تو باشم برام بسه، چه توی ترافیک چه توی مهمونی 😍 ( این جمله آخر میتونه با لحن شوخی و خنده باشه 😁 ) یادتون نره ❌👇 🧕🏻 یه خانوم با سیاست نه تنها غررر نمیزنه و شکوایه نمیکنه ، نه تنها انرژی منفی نمیفرسته ، نه تنها با تساهل به همه چیز نگاه میکنه ، بلکه راهکار هم میده ، بلکه اعتماد به نفس همسرشم بالا میبره، بلکه اقتدار شوهرشم تقویت میکنه و در نهایت خودش رو هم خرد نمیکنه و مسئولیت برقراری آرامش🌸 در زندگی رو به خوبی اجرا میکنه 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
کسی که می توانیم کنیم خود هستیم اگر رابطه داریم باید بیندیشیم خود من چه می توانم دهم که باعث بهبودی ام شود نه اینکه سعی کنم را دهم 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
بهارهمه فروردین می آید؛ بهار من باتو ..😍🍃🌸 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
😍🌹 اولین افطار امساله😍 ❤️ 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
از و کار آقای حائری چندان طول نکشید که پدر با خوشحالی برگشت و پیش از اینکه ما چیزی بپرسیم، خودش شروع کرد: «حائری برامون مستأجر پیدا کرده. دیده امروز محمد داره اسباب میبره، گفت حیفه ملک خالی بیفته. » صورت مهربان مادر غرق چروک شد و با دلخوری اعتراض کرد: «عبدالرحمن! ما که نمیخوایم با این خونه کاسبی کنیم. این طبقه مال بچههاست. چشم به هم بذاری نوبت عبدالله میشه، شایدم الهه ». پدر پیراهن عربیاش را کمی بالا کشید و همچنانکه روی زمین مینشست، با اخمی سنگین جواب داد: «مسئول خونه الهه که من نیستم، عبدالله هم که فعلاً خبری نیس، شلوغش میکنی! » ولی مادر میخواست تصمیم پدر را تغییر دهد که از آشپزخانه خارج شد و گفت: «ما که احتیاجی نداریم که بخوایم مستأجر بیاریم. تو که وضع کارت خوبه الحمدالله! محصول خرما هم که امسال بهتر از هر سال بوده. ابراهیم و محمد هم که کمک دستت هستن. » که پدر تکیهاش را از پشتی برداشت و خروشید: «زن! نقل احتیاج نیست، نقل یه طبقه ساختمونه که خالی افتاده! خدا رو خوش میاد مال من خاک بخوره که معلوم نیست تو کی میخوای عروس بیاری؟!!! » مادر غمزده از برخورد تلخ پدر، نگاهش را به زمین دوخت و پدر مستبدانه حکم داد: «من گفتم اجاره میدم. حائری رفته طرف رو بیاره خونه رو نشونش بده. » و شاید دلخوری را در صورت من هم دید که برای توجیه فوران خشمش، مرا مخاطب قرار داد: «آخه همچین مادرت میگه مستأجر، خیال میکنه الآن یه مشت زن و بچه میخوان بریزن اینجا. حائری گفت طرف یه نفره که از تهران برای کار تو شرکت نفت اومده بندر. یه اتاق میخواد شب سرش رو بذاره زمین بخوابه. صبح میره پالایشگاه شب میاد. نه رفت و آمدی داره نه مهمونداری. » که صدای باز شدن در حیاط و آمدن عبدالله بحث را خاتمه داد و من و مادر را برای کشیدن غذا روانه آشپزخانه کرد. چند لقمه ای نخورده بودیم که باز زنگ خانه به صدا در آمد. پدر از جا بلند شد و با گفتن «حتماً حائریه! » سراسیمه روانه حیاط شد. عبدالله هم که تازه متوجه موضوع شده بود، به دنبالش رفت. مادر که با رفتن پدر انگار جرأت سخن گفتن یافته بود، سری جنباند و گفت: «من که راضی نیستم، ولی حریف بابات هم نمیشم. » و بعد مثل اینکه چیزی بخاطرش رسیده باشد، با مهربانی رو به من کرد: «الهه جان! پاشو دو تا ظرف و قاشق چنگال بیار براشون غذا ببرم. بوی غذا تو خونه پیچیده، خدا رو خوش نمیاد دهن خشک برگردن. » محبت عمیق مادر همیشه شامل حال همه میشد، حتی مستأجری که آمدنش را دوست نداشت. چادرش را مرتب کرد و با سینی غذا از اتاق بیرون رفت. صدای آقای حائری میآمد که با لحن شیرینش برای مشتری بازار گرمی میکرد: «داداش! خونه قدیمیه، ولی حرف نداره! تو بالکن اتاقت که وایسی، دریا رو می بینی. تازه اول صبح که محل ساکته، صدای موج آب هم میشنوی. این خیابون هم که تا تَه بری، همه نخلستونهای خود حاجیه. حیاط هم که خودت سِیر کردی، واسه خودش یه نخلستونه! سر همین چهار راه هم ماشین داره برا اسکله شهید رجایی و پالایشگاه. صاحب خونهات هم آدم خوبیه! شما خونه رو بپسند، سر پول پیش و اجاره باهات راه میاد. » و صدای مرد غریبه را هم میشنیدم که گاهی کلمه ای در تأیید صحبت های آقای حائری ادا می کرد. فکر آمدن غریبه ای به این خانه، آن هم یک مرد تنها، اصلاً برایم خوشایند نبود که بلاخره آقای حائری و مشتری رفتند و سر و صداها خوابید و بقیه به اتاق برگشتند. ظاهرًا مرد غریبه خانه را پسندیده و کار تمام شده بود که پدر با عجله غذایش را تمام کرد، مدارک خانه را برداشت و برای انجام معامله روانه بنگاه شد. ادامه دارد 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
پاسخ صوتی به درخواست مشاوره اعضای همراه کانال حوای آدم 👇