🌸 🌹 واقعا قشنگه تا آخر بخونيد👌
جوانی می گوید: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.
از هم جداشدیم.
شب به تخت خوابم رفتم.
به خدا قسم اندوه قلب و عقلم را فرا گرفته بود...
مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم...
روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.
در آن نوشتم:
شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.
آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟
به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست...
پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی !!
ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام دادهام.
وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.
اشک از چشمانم سرازیر شد...
یک روز پدرتان از این دنیا می رود ... قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید...
اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید
و بر او رحمت و درود بفرستید🙏🤲🙏
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
✳️ #سیاست_های_همسران
#همسرداری
#آقای_خانه !
وقتی به خانه برمیگردید از همسرتان بپرسید که آیا روز خوبی را پشت سر گذاشته یا نه ؟!
به #حرفهایش توجه کنید، اما در مورد کارهایش قضاوت نکنید. با او همدردی کنید، بگذارید هر چه میخواهد گله و شکایت کند.
#خانم_خانه !
حتماً هنگام ورود همسرتان به خانه #لبخند به لب داشته باشید، حتی اگر کوهی از مشکلات بر دوشتان سنگینی میکند.
اصلاً خوب نیست که موقع ورود همسرتان به تلویزیون چسبیده باشید و یا در آشپزخانه پنهان شده باشید !
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
👩 #سیاست_های_زنانه #همسرداری
💞در کلیه موارد معیشت اعم از تملک و درآمده وغیره از کلمه ما استفاده نمایید .
نه من
و نه تو
فراموش نکنید که زندگی مشترک شروع شده و دیگر من و تو معنی و مفهومی ندارد.
💞همسر خود را مقابل بستگانش تحقیر نکنید و از تعریف و تمجید بستگان خود پیش وی خودداری کنید.
💞در مقابل همسر خود هرچند گاهی حق به جانب شماست ولی لجبازی و اصرار نکنید و مرد بودن وی را در نظر بگیرید.
💞از مخالفت و مشاجره با همسر خود بپرهیزید.
💞اگر کمکی از طرف خانواده خود داشتید آن را دائما به رخ همسر خود نکشید.
💞در معاشرت با بستگان همسر خود بیش از حد معمول گرم نگیرید
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سیاست_های_زنانه
بعد از ازدواج خودتون رو رها نکنید
همیشه همان دختر زیبا و خوش اندام باشید نگذاریدخنده زیبای روی لبتان محو گردد
هر بار که به هم مینگرید گمان کنید روزهای اول اشناییست
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
👩 #سیاست_های_زنانه
#همسرداری
مواظب باشید دیگران آن قدر همسر شما را تحسین و تشویق نکنند
که جای شما را بگیرند
یک مرد برای تشویق و تحسین بیش از هر کسی به همسرش نیاز دارد
همین نکته برای مردان نسبت به همسرانشون هم هست 😉
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸🌸🍃🍃🌷🌷☘️☘️🌺🌺🍂🍂
. 🌹چند_لحظه_تفکر
. 👈 بگذارید راحت زندگی کنیم :
.
🌷 «دختر بدحجابی که در مقابل تذکر دیگران میگوید : «بگذارید راحت زندگی کنیم!» به اعتقاد خود با داشتن حجاب نمیتواند راحت زندگی کند. بنابراین وقتی کسی به او میگوید با حجاب باش، در حقیقت مزاحم زندگی راحت او است.
.
🌷تفسیری که او از زندگی دارد (اعتقاداتش، جهان بینی و طرز فکرش) با داشتن حجاب، سازگار نیست. باید به جای گفتگو درباره حجاب، از او تفسیر زندگی را پرسید که
.
🌷زندگی درنگاه تو چیست که به خاطرش نباید حجاب داشت و با داشتن حجاب نمیتوان آن را خوش و راحت سپری کرد؟
.
🌷زندگی کردن یعنی چکار کردن؟
. 🌷این پرسش را نویسنده از بیش از پنج هزار خانم بیحجاب و کم پوشش جویا شده است و تاکنون کسی به وی پاسخ قانع کننده ای نداده است.»(منظورم این نیست که بیحجابان پاسخ این سوال را نمیدانند و همه باحجابها، میدانند. خیر؛ منظورم این است که آنها در پاسخ خود، از زندگی تفسیری ارائه کردند که حقیقت معنای زندگی فراتر از آن بود که آنها میپنداشتند. به همین خاطر در تفسیر ناقص خود از زندگی، آن را با داشتن حجاب در تضاد میدیدند.)
.
. ⬅️ ادامه دارد... .
بخشی از کتاب : «راز یک فریب» 📖
نوشته : «یوسف غلامی» 👌
. ✨💙✨💙✨💙✨💙✨
. ❇️💠❇️💠❇️💠❇️💠❇️
. 💌💌💌💌💌💌💌💌💌
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_هفدهم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی ولی برای من که تمام ساحل را با خیال تشرف او به مذهب
#پارت_هجدهم از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
پدر همچنانکه دستانش را میشست، کم توجه به خبر نه چندان مهم مادر، پرسید: «چه خبر بود؟ »
و مادر همزمان با دادن حوله به دست پدر، مژدگانیاش را هم داد: «اومده بود برای همسایه شون اجازه بگیره، بیان الهه رو ببینن. »
پدر همچنانکه دستانش را با دقت خشک میکرد، سؤال بعدیاش را پرسید: «چی کاره اس؟ » که مادر پاسخ داد: «پسر نعیمه خانمه، همسایه طبقه بالایی ابراهیم. لعیا میگفت مهندسه، تو شیلات کار میکنه. به نظرم گفت سی سالشه. لعیا خیلی ازشون تعریف میکرد، میگفت خانواده خیلی خوبی هستن. »
باید میپذیرفتم که بایستی بار دیگر لحظات پُر از اضطرابی را سپری کنم؛ لحظاتی که از اولین تماس یا اولین پیغام آغاز شده و هر روز شدت بیشتری میگیرد تا زمانی که به نقطه آرامش در لحظه وصال برسد، اگرچه برای من هرگز به این نقطه آرامش ختم نمیشد و هر بار در اوج دغدغه و دلواپسی، به شکلی نامشخص پایان مییافت.
مادر همچنان با شور و حرارت برای پدر از خواستگار جدید میگفت که صدای درِ حیاط بلند شد. حالا مادر گوش دیگری برای گفتن ماجرای امروز یافته بود که ذوقی در صدایش دوید و با گفتن «عبدالله اومد! » پشت پنجره رفت تا مطمئن شود. گوشه پرده را کنار زد، اما ناامید صورت چرخاند و گفت: «نه، عبدالله نیس. آقا مجیده. » از
چند شب پیش که با خودم و خدای خودم عهد کرده بودم که هر روزنه ای را برای ورود خیالش ببندم، این نخستین باری بود که نامش را میشنیدم. نفس عمیقی
کشیدم و دلم را به ذکر خدا مشغول کردم، پیش از آنکه خیال او مشغولم کند که کسی با سرانگشت به درِ اتاق نشیمن زد. پدر که انگار امروز حسابی خسته کار
شده بود، سنگین از جا بلند شد و به سمت در رفت و لحظاتی نگذشته بود که با چهره ای بشاش بازگشت.
تراول هایی را که در دستش بود، روی میز گذاشت و با خرسندی رو به مادر کرد: «از این پسره خیلی خوشم میاد. خیلی خوش حسابه. هر ماه قبل از وقتش، کرایه رو دو دسته میاره میده. »
و مادر همانطور که سبزی پلو را دم میکرد، پاسخ داد : «خدا خیرش بده. جوون با خداییه! » و باز به سراغ بحث خودش رفت: «عبدالرحمن! پس من به لعیا میگم یه قراری با نعیمه خانم بذاره. »
و پدر با جنباندن سر، رضایت داد.
* * *
ابراهیم و لعیا برای بدرقه میهمانان که به بهانه همسایه بودن به نوعی با هم رودربایستی داشتند، به حیاط رفته بودند و پدر با سایه اخمی که بر صورتش افتاده بود، تکیه به مبل زده و با سر انگشتانش بازی میکرد. از خطوطِ در هم رفته چهره ام خوانده بود که خواستگارم را نپسندیده ام و این سکوت سنگین، مقدمه همان روزهای ناخوشایندی بود که انتظارش را میکشیدم. چادر را از سرم برداشتم و به سمت اتاقم رفتم که عبدالله میان راهرو به سراغم آمد و با شیطنت پرسید: «چی شد؟پسندیدی؟ »
از کنارش رد شدم و به کلامی کوتاه اما قاطع پاسخش را دادم: «نه! » از قاطعیت کلامم به خنده افتاد و دوباره پرسید: «مگه چِش بود؟ » چادرم را بی حوصله روی تخت انداخته و از اتاق خارج شدم. در مقابل چشمان عبدالله که هنوز میخندید، خودم را برایش لوس کردم و گفتم: «چیزیش نبود، من ازش خوشم نیومد! »
به خیال اینکه پدر صدایم را نمیشنود، با جسارتی پُر شیطنت جواب عبدالله را داده بودم، اما به خوبی صدایم را شنیده بود. به اتاق نشیمن که رسیدم، با نگاهی پُر غیظ و غضب به صورتم خیره شد و پرسید: «یعنی اینم مثل بقیه؟ »
ابراهیم و لعیا به اتاق بازگشتند و پدر با خشمی که هر لحظه بیشتر در چشمانش میدوید، همچنان مؤاخذه ام میکرد: «خُب به من بگو عیبش چیه که خوشت
نیومده؟ »
من ساکت سر به زیر انداخته بودم و کس دیگری هم جرأت نمیکرد چیزی بگوید که مادر به کمکم آمد: «عبدالرحمن! حالا شما اجازه بده الهه فکر کنه... »
که پدر همچنانکه روی مبل نشسته بود، به طرف مادر خیز برداشت و کلام مادرانه و پُر مِهرش را با نهیبی خشمگین قطع کرد:
«تا کِی میخواد فکر کنه؟!!! تا وقتی موهاش مثل دندوناش سفید شه؟!!! »
حرف نیشدار پدر آن هم مقابل چشم همه، بغضی شیشهای در گلویم نشاند و انگار منتظر کلام بعدی پدر بود تا بشکند:
«یا به من میگی مشکل این پسره چیه یا باید به حرف من گوش بدی!
حلقه گرم اشک پای چشمم نشست و بیآنکه بخواهم روی گونهام غلطید که پدر بر سرم فریاد کشید: «چند ساله هر کی میاد یه عیبی میگیری! تو که عُرضه
نداری تصمیم بگیری، پس اختیارت رو بده به من تا من برات تصمیم بگیرم! »
ادامه دارد..
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|حیدر حیدر
اول و آخر حیدر
ساقی کوثر حیدر
▪️ایام ضربت خوردن حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام تسلیت باد▪️
#امام_علی
#رمضان
#حاج_محمود_کریمی
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
🖤 @havayeadam 🖤
Tahdir-joze21.mp3
4.04M
تند خوانی (تحدیر) قرآن کریم
#جزء_بیست_و_یکم
استاد معتز آقایی
#رمضان
#قرآن
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری❤️
← بهترین راه برای جلوگیری از #خیانت این است که با شریک زندگیتان رابطهای عالی بسازید.
← وقتی نیازهای احساسی و فیزیکی ما در زندگی مشترک رفع شود، دیگر به رفع آنها در جای دیگر، علاقهی چندانی نشان نمیدهیم.
← بسنجید که تاچه میزان خواستهها ونیازهای همسرتان را رفع می کنید و برعکس.
← در زمینههایی که ضعف میبینید، دربارهی آن صادقانه باشریکتان صحبت کنید و چیزهایی را که برای رضایت و خوشحالی در آن زمینهی خاص به آن نیازمندید با او درمیان بگذارید.
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سبک_زندگی_شهدا
سوز سردی بر صورتم می خورد.
درستــ همان جا ایستادم؛ کنار سقاخانه حرم.
آن روز جمعه مهدی هم کنارم ایستاده بود. هر دو برای زیارت به حرم امام رضا (ع) آمده بودیم.
نزدیکی های ظهر بود که بعد از زیارتــ خواستیم برگردیم خانه.
مهدی گفت: «صبر کنیم، نماز جمعه را که خواندیم، برمی گردیم …»
لرزیدم و گفتم: «آخه با این هوا؟ سرما می خوریم …»
کتش را از تن درآورد و روی زمین پهن کرد: «بشین روی لباسم تا سرما نخوری …»
خودش هم همان طور با لباس نازکی که بر تن داشتـ، کنارم روی زمین نشست
آن روز نماز جمعه را با هم خواندیم؛ درست همان جا کنار سقاخانه حرم …
.
همسرشهید مهدی هنرور باوجدان
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#هر_دو_بخوانیم
🔵 چرا درایران طلاق عاطفی ومحضری بالاست؟؟
♦️چون #مردان ایرانی " #زن_فقیر "
و بسیاری از زنان " #شوهر_فقیر" هستند!!!
✅ بسیاری از مادران ایرانی #دخترانشان را برای خانه داری تربیت میکنند، نه برای یار و همسر شدن.
این مادران #غافلند از اینکه دامادشان اول همدل و همسر میخواهد نه آشپز !!
غذا را میتوان از بیرون خرید ولی #دلدار را نه!
✅ یا #پسرانشان را جوری تربیت میکنند که عاقبتش " #شوهر_فقیری" عروسشان است . ماشین دارد ، خانه دارد ، طلا میخرد ولی #همدم نیست ، شانه ای برای گریه کردن نیست .
✅ همسری که چند نوع #قندان در جهیزیه اش است و همه همیشه شسته و مرتب هستند و پر از قند، ولی یک چای دم عصر با همسرش نمیخورد
.
جالب است بعضی ها برای #شکستن این قندان بلامصرف #ناراحت هم میشوند .
بگذار بشکند
دیگی که برای من نجوشد . . .
✅ خش دل همسر #مهمتر است یا خش روی ماشین؟
واقعا ماشینی که #مواظبش باشی خانمت درب آن را محکم به هم نزند
ولی در عوض دلش را در آن میشکنی به درد چه میخورد؟
✅ اگر زد ضبطش را خراب کرد
بگو #فدای_سرت عزیزم
اگر سوارش شد و کوبید به دیوار
به محض اینکه شنیدی بگو
#خودت سالمی؟
بگو فدای سرت .
میدانی چرا؟
چون همسرت است ،
یعنی
✔️ فرم دیگری از #خودت است
✅ لباسی که برای #همسرت نپوشی تا شاد شود به درد چه میخورد ؟
اگر #همسرت زیبایی و #خوش_تیپی تو را دوست دارد، چرا معطلی؟
🔸دوستی برای مشاوره نزد من آمده بود و گله میکرد از همسرش.
🔵میگفت در مجلسی خانوادگی بودیم و همسرم با اینکه جوانترین بود لباسش شبیه مسن ترین فرد بود!!
گفتم شاید جلو جمع خواسته سنگین باشد . گفت در خانه بدتر است .
✅ چقدر بد است مرد یا زن در خانه بسته به شغل مثلا بوی گازوئیل بدهد یا سر کله اش از تدریس گچی باشد یا همیشه بوی قرمه سبزی بدهد .
نه ادکلنی
نه کنار هم نشستنی
نه درک #احساسات طرف مقابل . . .
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#زناشویی
❌ میدونستی که شک داشتن به همسرت میتونه یکی از عوامل سردیت توی روابط جنسیت باهاش باشه؟
👈شک و احساس خیانت از آفتهای شایع میل #جنسی زنان و همچنین مردان میباشد.
🔸بعضی از شک و ظن ها گناه است
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#هنر #همسرداری
گذشته ها، گذشته!🌹
چنانچه همسرتان با رفتار یا گفتارش باعث آزردگی شما شده است، او را ببخشید. هرگاه اختلافی به وجود آمد، گذشته ها را به رخ او نکشید، به خصوص اگر اظهار پشیمانی کرده است.
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
30.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥|#سبک_زندگی_اسلامی
🔸نوجوان هامون چرا نماز نمی خوانند؟
#پناهیان
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_هجدهم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی پدر همچنانکه دستانش را میشست، کم توجه به خبر نه چندان
#پارت_نوزدهم از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
بغض سنگینی که گلویم را گرفته بود، توان سخن گفتنم را ربوده و بدن سُستم، پای رفتنم را بسته بود. با نگاهی که از پشت پرده شیشهای اشکم میگذشت، به
مادر التماس میکردم که از چنگ زخم زبانهای پدر نجاتم دهد که چند قدم جلو آمد و با لبخندی ملیح رو به پدر کرد: «عبدالرحمن! شما آقای این خونهاید! حرف، حرفِ شماس! اختیار من و این بچه هام دستِ شماس. » سپس صدایش را آهسته کرد و با لحنی مهربانتر ادامه داد: «خُب اینم دختره! دوست داره یخورده ناز کنه! من به شما قول میدم ایندفعه درست تصمیم بگیره! » و پدر میخواست باز اوقات تلخی کند که مادر با زیرکی زنانهاش مانع شد: «شما حرص نخور! حیفه بخدا! چرا انقدر خودتو اذیت میکنی؟ » و ابراهیم هم به کمک مادر آمد و پرسید:
«مامان! حالا ما بریم خونه یا برا شام وایسیم؟ » و لعیا دنبالش را گرفت: «مامان! دیشب ساجده میگفت ماهی کباب میخوام. بهش گفتم برات درست میکنم،
میگفت نمیخوام! ماهی کباب مامان سمانه رو میخوام. »
مادر که خیالش از بابت پدر راحت شده بود، با خوشحالی ساجده را در آغوش کشید و گفت: «قربونت برم! چَشم! امشب برای دختر خوشگلم ماهی کباب درست میکنم! » سپس روی سخنش را به سمت عبدالله کرد و ادامه داد: «عبدالله! یه زنگ بزن به محمد و عطیه برای شام بیان دور هم باشیم! » از آرامش نسبی که با همکاری همه به دست آمده بود، استفاده کرده و به خلوت اتاقم پناه بردم. کنج اتاق چمباته زده و دل شکسته از تلخ زبانیهای پدر، بیصدا گریه میکردم و میان گریه های تلخم، هر آنچه نتوانسته بودم به پدر بگویم، با دلم نجوا میکردم.
فرصت نداد تا بگویم من از همنشینی با کسی که در معرفی خودش فقط از شغل و تحصیلاتش میگوید، لذت نمیبرم و به کسی که به جای افکار و عقایدش از حسابهای بانکی اش میگوید، علاقه ای ندارم که درِ اتاق با چند ضربه باز شد و گریه ام را در گلو خفه کرد. عبدالله در چهارچوبِ در ایستاده بود و با چشمانی سرشار از محبت و نگرانی، نگاهم میکرد. صورتم را که انگار با اشک شسته بودم، با آستین لباسم خشک کردم و در حالی که هنوز از شدت گریه نفسهایم بریده بالا می آمد، با لحنی پر از دل شکستگی سر به شِکوه نهادم: «من نمیخوام! من این آدم رو نمیخوام! اصلاً من هیچ کس رو نمیخوام! اصلاً من نمیخوام ازدواج کنم! »
عبدالله نگران از اینکه پدر صدایم را بشنود، به سمتم آمد و با گفتن «یواشتر الهه جان! » کنارم نشست. با صدایی آهسته و بریده گفتم: «عبدالله! به خدا خسته
شدم! از این رفت و آمدها دیگه خسته شدم! » و باز گریه امانم نداد. چشمانش غمگین به زیر افتاد و من میان گریه ادامه دادم: «گناه من چیه؟ گناه من چیه که
تا حالا یکی نیومده که به دلم بشینه؟ مگه تقصیر منه؟ خب منم دلم میخواد کسی بیاد که ازش خوشم بیاد! » با سر انگشتانم قطرات اشک را از روی صورتم
پاک کردم و با لحنی حق به جانب گفتم:
«عبدالله! تو میدونی، من نه دنبال پولم، نه دنبال خوشگلی ام، نه دنبال تحصیلات، من یکی رو میخوام که وقتی نگاش میکنم، آرومم کنه! این پسره امروز فکر میکرد اومده خونه بخره! خیلی مغرور پاشو رو پاش انداخته بود و از اوضاع کار و کاسبی و سود حسابهای بانکیش حرف میزد. عبدالله! من از همچین آدمی بدم میاد! » نگاهش را به چشمان پر از اشکم دوخت و گفت: «الهه! تو رو خدا اینجوری گریه نکن! تو که بابا رو میشناسی. الآن عصبانی شد، یه چیزی گفت. ولی خودشم میدونه که تو خودت باید تصمیم بگیری! »
سپس لبخندی زد و ادامه داد: «خُب تو هم یه کم راحتتر بگیر! یه کم بیشتر فکر کن... » که به میان حرفش آمدم و با دلخوری اعتراض کردم: «تو دیگه این حرفو نزن! هر کی میاد یا بابا رَد میکنه یا اونا خودشون نمیپسندن... »
و این بار او حرفم را قطع کرد: «بقیه رو هم تو نمیپسندی! » سرم را پایین انداختم و او با لحنی مهربان و امید بخش ادامه داد:
«الهه جان! منم قبول دارم که علف باید به دهن بُزی شیرین بیاد! به تو هم حق میدم که همچین آدمهایی رو نپسندی، پس از خدا بخواه یکی رو بفرسته که به دلت بشینه! » و شاید از آمدن چنین کسی ناامید شده بودم که آه بلندی کشیدم و دیگر چیزی نگفتم.
ادامه دارد..
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🔵 #ورد_سحری
🍏 هستی، نماز، آرامش 🍎
🍃خاطره ای از یک سفر.
🌱گفت در سفری که به کره شمالی داشتم، شبی پیش از خواب با خود فکر کردم که در این کشور، همه کافر وکمونیست هستند وچرا خدا در این منطقه عبادت نمی شود. باخود گفتم: تو که خدارا میشناسی، از رختخواب برخیز وچند رکعتی نماز بخوان تا خدا را از غربت بیرون آوری!
برخواستم ووضو گرفتم وهمین که خواستم به نماز بایستم، یاد این افتادم که کل هستی در حال تسبیح وسجده وقنوت است وهرگز خدا غریب نیست. و به یاد این سخن زینب کبری ع افتادم، همین که غروب عاشورا را دید، گفت: این حسین زائرانی خواهد داشت که این غربت ومظلومیت را جبران خواهد کرد.
بله چون خدا حق است وامام ع ملحق به حقیقت خداست نه اینکه غریب نمی ماند بلکه جاودانه وشناخته شده می شود.
🌸نتیجه اینکه راه ماندن وفراموش نشدن و جاودانه شدن ما انسانها، پیوستن به حقیقت خدا وعترت است.
راه رسیدن و اولین قدم، از نماز می گذرد
🍂نماز تذکره است.
🍃نماز برات است.
🍂نماز مجوز است.
🍃ونماز کد وهویت معنوی شماست.
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
Tahdir-joze22.mp3
4.06M
تند خوانی (تحدیر) قرآن کریم
#جزء_بیست_و_دوم
استاد معتز آقایی
#رمضان
#قرآن
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌻 🌴 🌷 🌸 🍃
🎥 #ببینید
🎀 تاثیر مهریه بالا
🎤 استاد #مرتضی_مخملباف
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#تربیت_فرزند
به کودکان خودبياموزيم⁉️
قوی باشد،نه گستاخ؛
مهربان باشد،امانه ضعیف؛
شجاع باشد،امانه قلدر؛
فروتن باشد،اما نه کمرو؛به خودمطمئن باشد،اما نه خودبین ..
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚