eitaa logo
حیات قلم
1.4هزار دنبال‌کننده
754 عکس
340 ویدیو
39 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان باایمان، روحی مطمئن، اعصابی آرام و قلبی سالم دارد. ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم دستان یخ زده ام میان دستان گرمش قفل شده بود. عکاس عکس گرفت، تشکر کرد و دوربینش را جمع کرد. او هنوز بر صورت من خیره مانده بود. دلم می خواست دستم را رها کند. کسی بیاید و مرا از نگاهش دور نگه دارد. خدا را شکر مادرش به دادم رسید. آمد دست چپ او را گرفت اما هنوز دست دیگرم در میان دست گرم و مردانه اش بود. مادرش گفت: احمد جان بیا برو پیش مردا تا وقتی باز صدات کنیم. انگار به زور دستم را رها کرد و بیرون رفت. از شدت شرم و نگاه دیگران خیس عرق شده بودم. روی صندلی نشستم و متوجه پچ پچ های مهمان ها بودم. با شروع مولودی خوانی پچ پچ ها خوابید و همه دست می زدند و همراهی می کردند. زینب خواهر کوچک احمد آمد کنارم نشست. به رویش لبخند زدم. او هم لبخند زد و گفت: خیلی خوشحالم که شما زن داداشم شدین. خنده ام گرفت. پرسیدم: برا چی؟ پرسید: منو یادتون نمیاد؟ کمی به چهره اش دقیق شدم و گفتم: نه یادم نمیاد _یادتون نمیاد؟ چند ماه پیش شب تاسوعا تو مسجد شام می دادن به من غذا نرسیده بود ... شما تا فهمیدین غذاتونو به من دادین و من گفتم نمیخوام شمام یه قاشق اضافه گرفتین با هم از ظرف غذای شما خوردیم؟ یادم آمد. گفتم: عه، آره، شما همون دخترخانمی؟ با خنده گفت: آره ، همون شب تو راه خونه ماجرا رو برای مادرم و داداش احمدم تعریف کردم. داداش احمدم هم گفت چه دختر خانم فهمیده ای شما رو می گفت. من خیلی خوشحالم که اون دختر خانم مهربون و فهمیده حالا زن داداش من شده. از حرفش که از دنیای پاک کودکانه اش سرچشمه می گرفت خنده ام گرفت. کمی دیگر کنار من نشست و صحبت کرد تا این که مادرش صدایش زد و رفت. بعد از او ریحانه کنارم نشست. حالم را پرسید و کمی صحبت کرد. وقت شام که شد مادر مرا صدا زد. چادرم را سرم کرد و مرا با خود به بیرون از مهمانخانه و اتاق پشتی برد. اتاق پشتی، اتاق کوچکی بود که معمولا برای نگهداری مواد غذایی استفاده می شد و پستو مانند بود. مرتب و تمیزش کرده بودند تا من و احمد آقا شام مان را آنجا بخوریم. یک میز کوچک همراه دو صندلی گذاشته بودند و بساط شام را روی میز چیده بودند. مادر مرا روی صندلی نشاند و آهسته گفت: به طوری غذا بخور آرایشت خراب نشه قاشقتو خیلی پر نکن کوچیک کوچیک بخور. صدای یا الله گفتن مردانه او -احمد- در حیاط پیچید که همراه مادرش به داخل اتاق پشتی آمد. به مادر سلام کرد و گوشه اتاق ایستاد. مادر تعارف کرد و گفت: بفرمایید سر میز، بفرمایید شام تون سرد میشه ❌کپی نکنید❌ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عیدانه 👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم مادر به سمت در اتاق رفت ولی قبل از بیرون رفتن رو به ما کرد و گفت: احمد آقا ... او هم پاسخ داد: جانم ... مادر که توقع این پاسخ را نداشت جا خورد و رنگ صورتش از خجالت قرمز شد اما سریع خودش را جمع و جور کرد و گفت: رقیه دردونه این خونه است. خیلی حواس تون بهش باشه. دخترم دست شما امانت مواظبش باشین و تلاش تون رو بکنید خوشبختش کنید. احمد دست به روی چشمش گذاشت و گفت: چشم مادر جان. تمام تلاشم رو می کنم. مادر تشکر کرد و گفت: خدا خیرت بده الهی خوشبخت بشین. بعد رو به من گفت: رقیه دخترم ... تو هم مواظب باش از الان تا آخر عمرت حرمت مَردت رو حفظ کنی، عزتش رو خدشه دار نکنی و همه جوره در خدمتش باشی. باشه گلم؟ سر به زیر انداختم و در حالی که چادرم را محکم دور سرم گرفته بودم گفتم: چشم. _چشمت بی بلا مادر مادر رو به احمد کرد و گفت: بی زحمت پشت من چفت درو بندازین تا بچه ها نیان مزاحم شام خوردن تون بشن. مادر که رفت احمد در را بست و چفت در را انداخت. کمی پشت در مکث کرد و بعد به سمت من چرخید. آهسته جلو آمد و به من نزدیک شد. من از لحظه ورود او به اتاق به احترامش کنار صندلی ایستاده بودم از خجالت سر به زیر انداختم. قلبم شاید روی هزار می تپید و از ترسم چادرم را محکم چسبیده بودم روبه رویم ایستاد. چانه ام را گرفت و آهسته سرم را بالا آورد. نگاهم به نگاه مهربانش افتاد و سریع نگاه دزدیدم. دو دستم را میان دست های گرمش گرفت. سنگینی نگاهش را روی صورتم احساس می کردم. دزدانه نگاهش کردم. نگاه مهربانش همراه با لبخند گوشه لبش به من دوخته شده بود. دستانم در دست های او بود که چادرم از روی سرم به روی شانه هایم افتاد. چادرم را از روی شانه هایم برداشت، با احترام مرتبش کرد و روی دسته صندلی گذاشت. او ایستاده بود و من هم مضطرب و سر به زیر روبرویش ایستاده بودم. دو دستش را بر روی گونه هایم گذاشت و سرم را کمی بالا آورد و آرام پیشانی ام را بوسید. انگار آتش گرفتم. از خجالت آب شدم. دوباره خیره ام شد. در حالی که صورتم هنوز میان دو دستش بود آهسته گفت: خدا رو شکر که چنین فرشته ای رو روزی و قسمت من کرد و به همسری من در آورد. به پشت سرم رفت، صندلی ام را درست کرد و تعارف کرد تا بنشینم. خودش هم روی صندلی روبرویم نشست. هنوز نگاهش به من بود. انگار جز نگاه کردن به من کار دیگری نمی توانست انجام دهد. دوباره لب به صحبت گشود: انگار خوابم، بین زمین و آسمون معلّقم باورم نمیشه شما همسرم شدی ... خیلی خوشحالم ... خیلی من واقعا نمی دانستم چه عکس العملی باید نشان دهم. فقط لبخند کوتاهی زدم و سرم را پایین انداختم. از یک طرف از او می ترسیدم و دلم می خواست در اتاق باز شود و از این وضعیت خلاصی پیدا کنم، از طرف دیگر دلم می خواست زمان کش بیاید و این آرامش عجیبی که من از نگاه و وجود او دریافت می کردم پایان نیابد. ❌کپی نکنید❌ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
خدا‌ نکند که‌ ما‌ جوری باشیم‌ که‌‌ به‌ مردم بگوییم دنیا بد است و حرف‌هایِ زاهدانه بزنیم؛ اما خودمان در دنیا غوطه‌ور باشیم..! ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @hayateghalam ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم چند دقیقه ای گذشت، شاید هم بیشتر و او هم چنان به من خیره مانده بود. کمی با غذایش بازی بازی کرد و بعد پرسید: شما گرسنه ای؟ نمی دانستم چه پاسخی بدهم. گرسنه بودم اما انگار دستان یخ زده ام حتی توان برداشتن قاشق غذا را نداشت. قبل از این که بتوانم پاسخی بدهم از روی صندلی بلند شد و کنار صندلی من آمد. روی زمین زانو زد، دستانم را در دست گرفت و مرا هم روی زمین نشاند و گفت: من امشب دلم هیچ چیزی نمیخواد فقط دلم می خواد زمان از حرکت بایسته و من تا ابد محو تماشای تو بشم. خدا چقدر تو رو زیبا آفریده دوباره تمام بدنم از سر تا پایم داغ شد. زبانم در دهانم خشک شده بود و انگار تمام اعضای بدنم از حرکت ایستاده بودند تا تمام نیروی جسمم به قلبم برود و قلبم با تمام قدرت بتپد. به صورتش نگاه کردم. تمام سعیم را کردم تا من هم بتوانم راحت نگاهش کنم و باز سرم را پایین نیندازم اما زیر بار نگاه او نمی توانستم طاقت بیاورم و باز سرم را پایین انداختم. صدای در آمد. دستان مرا رها کرد. از جا برخاست و به طرف در رفت. در را باز باز کرد. مادر پشت در بود. نگاهی به او و بعد به من که با خجالت روی زمین نشسته بودم انداخت و پرسید: شام تونو خوردین؟ احمد آقا جواب داد: نه متاسفانه مادر با تعجب نگاهی به او و بعد به من کرد و گفت: نخوردین؟ بعد با لحن ملایمی گفت: اشکالی نداره مهمان ها دارن میرن بیایین برای خداحافظی تا غذاتونو دوباره گرم کنیم. احمد سریع گفت: نه مادر جان زحمت نکشید ... من که سیرم شیرینی و میوه خوردم ... نیازی نیست. مادر با بهت و غضب به او نگاه کرد و به اتاق آمد. چادرم را برداشت سرم کرد و ما را به ببرون از اتاق هدایت کرد. با مهمان ها دوباره روبوسی و خداحافظی کردیم. مادر احمد کلی تشکر کرد، کمی با پسرش در گوشی صحبت کرد و بعد از خداحافظی رفت. مهمان ها که رفتند، آقاجان، برادرانم و شوهرخواهرانم وارد حیاط شدند. من به مهمانخانه رفتم در بزرگ وسط مهمانخانه را بستند تا قسمت زنانه و مردانه از هم جدا شود و مردها هم وارد قسمت مردانه مهمانخانه شدند. روی صندلی نشستم. خواهرانم و حمیده سر به سرم می گذاشتد، شوخی می کردند و می خندیدند. مادر با سینی غذا همراه خانباجی به اتاق آمدند. مادر کنارم نشست و خواست غذا دهانم کند که گفتم: دستت درد نکنه ولی نمی خورم. مادر با تندی گفت: بخور ... یعنی چی نمی خورم اون شوهرت میوه شیرینی خورده سیره تو چی؟ ❌کپی نکنید❌ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 مهم‌ترین محتواها برای پاسخ به شبهه معترضان ♨️ پیشنهاد اکید می‌شود به این چند کلیپ مسلط شوید و جهاد تبیین را اولویت قرار دهید 🔶 کل مطالب یکساعت هم زمان نمی‌برد اما به اندازه ده ها هزار ساعت مطالعه مفید است 📌 رفراندوم 💢 چرا نظام خود را به رفراندوم نمی‌گذارد؟ بجای مطالعه ۴۰ کتاب، این ۴ دقیقه را بشنوید https://eitaa.com/soada_ir/5460 💢 چرا در آمریکا رفراندوم برگزار نمی‌شود؟! https://eitaa.com/soada_ir/5310 💢 چرا رفراندوم برای نظام برگزار نمی‌شود؟ https://eitaa.com/soada_ir/4417 📌 زنان 💢 سه شوخی معترضان! پاسخ به ۳شبهه اصلی معترضین https://eitaa.com/soada_ir/5914 💢 عکس‌العمل آمریکا در قبال سرکوب زنان در عربستان https://eitaa.com/soada_ir/5921 💢 مهم‌ترین دلیل مرگ زنان باردار در آمریکا چیست؟ https://eitaa.com/soada_ir/5919 💢 بلایی که جمهوری اسلامی بر سر ورزش بانوان آورد!! https://eitaa.com/soada_ir/5880 💢 ظلم جمهوری اسلامی به زنان!! https://eitaa.com/soada_ir/5878 💢 سربازی اجباری بانوان در کدام کشورهاست؟! https://eitaa.com/soada_ir/5391 💢 تاریخ روایت می‌کند؛ وضعیت زنان قبل از انقلاب چگونه بود؟! https://eitaa.com/soada_ir/4552 💢 نتیجه شعار "زن، زندگی، آزادی" !! https://eitaa.com/soada_ir/5916 📌 آزادی 💢 برخورد عجیب با خانوم سلبریتی !! https://eitaa.com/soada_ir/5884 💢 آزادی به سبک مجاهدین خلق!! https://eitaa.com/soada_ir/5734 💢 نمونه‌های نبود آزادی در ایران!! https://eitaa.com/soada_ir/5632 💢 مقایسه دقیق آزادی از دیدگاه غرب و جمهوری اسلامی! https://eitaa.com/soada_ir/5494 💢 برخورد خشن با منتقدان در ایران! https://eitaa.com/soada_ir/5427 💢 بی سابقه‌ترین افشاگری رضا پهلوی از سانسور در جمهوری اسلامی! https://eitaa.com/soada_ir/4921 💢 نمونه‌هایی از ظلم جمهوری اسلامی به اقلیت‌ های دینی !! https://eitaa.com/soada_ir/4907 💢 رفتارِ نایس کشورهای داعیه دار آزادی با هنرمندان خود! https://eitaa.com/soada_ir/4594 💢 اخراج فرهادی از جشنواره کَن!! https://eitaa.com/soada_ir/4593 💢 در جمهوری اسلامی تا چه حد آزادی وجود دارد ؟ https://eitaa.com/soada_ir/4489 💢 چه کسی بازیگران قبل از انقلاب را ممنوع التصویر کرد؟ https://eitaa.com/soada_ir/4353 📌 دستاوردها 💢 دستاوردهای این 43 سال چه بوده است؟ https://eitaa.com/soada_ir/5306 💢 اگر شاه هم می بود همین قدر دستاورد داشتیم؟! https://eitaa.com/soada_ir/5610 📌 دستاورد دولت 💢 کشوری که اجازه نداد، ارز ۲نرخی به ابرتورم تبدیل شود! https://eitaa.com/soada_ir/5852 💢 گزارش مهم بانک جهانی از کشورهای که ارز دونرخی را حذف کردند https://eitaa.com/soada_ir/5617 💢 معایب تخصیص یارانه با ارز ۴۲۰۰ چیست؟! https://eitaa.com/soada_ir/5616 📌 فساد 💢 نقدی بر شاخص ادراک فساد https://eitaa.com/soada_ir/5324 💢 چه کسی در دنیا رکورددار اختلاس است؟!! https://eitaa.com/soada_ir/5713 💢 فساد سیستماتیک در جمهوری اسلامی! https://eitaa.com/soada_ir/5895 #⃣ 💠 اندیشکده راهبردی سعداء 🆔 @soada_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 یک دلیل قرآنی برای شرکت در راهپیمایی 🔹 حجت الاسلام محسن قرائتی : 🔵 هیچ حرکت دسته‌جمعی که کفار را عصبانی کند صورت نمی‌گیرد، مگر اینکه برای آن پاداش عمل صالح ثبت می‌شود. آری، راهپیمایی‌هایی که دشمنان اسلام و مسلمین را عصبانی کند، عمل صالح است. خداوند در آیه ۱۲۰‌ سوره توبه می‌فرماید: 🔹 «ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغیظُ الْکُفَّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ» 🔺 «اهل مدینه و بادیه‌نشینان اطراف‌شان نباید هرگز از (همراهی) پیغمبر تخلف کنند و نه هرگز جان خود را از جان او عزیزتر شمارند، زیرا هیچ رنج تشنگی و خستگی و گرسنگی در راه خدا نکشند و هیچ قدمی در جایی که کفار را خشمگین کند ننهند و هیچ دستبردی به دشمنان نرسانند جز آنکه در مقابل هر یک از این رنج و آلام عمل صالحی در نامه اعمالشان نوشته شود که خدا هرگز اجر نیکوکاران را ضایع نخواهد گذاشت.» 🌕 از این آیه قرآن نتیجه می‌گیریم، راهپیمایی‌هایی که دشمنان اسلام و مسلمین را عصبانی می‌کند، عمل صالح است. این راهپیمایی‏‌ها (بخصوص آنگاه که از طریق وسایل ارتباطی و ماهواره‏‌ها منعکس می‌شود) اگر برای اهداف مقدسی صورت گیرد، نوعی حضور در صحنه، عبادت دسته جمعی و امر به معروف و نهی از منکر عملی و عامل تقویت روحیّه مردم و تهدید دشمن است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سختی ها و فشارها، وسیله ای است برای تکمیل و تهذیب بیشتر نفس و خالص شدن گوهر انسان. ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
امام مهدی عجل الله تعالی فرجه : قُلوبُنا أوعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ، فَإذا شاءَ شِئنا. قلب‏هاى ما جايگاه خواسته ‏هاى الهى است؛ هرگاه او بخواهد ما نيز مى‏ خواهيم. الغیبه(طوسی) ص247 - بحارالأنوار (ط-بیروت)ج 52 ، ص 51 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت عصر☺️ رمان رو همه پارت هاشو شب میذارم الان دستنویسام همرام نیست😅
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد چشم انتظار باش در این ماجرا تو هم🌻 فاضل نظری📖 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا تذکر بدیم؟ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @Hayateghalam ╰───────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم حمیده هم به شوخی گفت: آره دیگه آبجی از این به بعد باید زیاد بخوری که جون بگیری از پس شوهر داری و خونه داری بر بیای خانباجی که کنار پنجره نشسته بود لب گزید و گفت: دخترمو اذیت نکنید. مادر به زور و تند تند قاشق غذا را به دهانم می گذاشت. خانباجی حالت نشستنش را عوض کرد و گفت: من الان یادم آمد. هی از او روزا میگفتم این احمد آقا چه قدر به نظرم آشناس ولی یادم نمیومد کجا دیدمش امشب که زیور خانم کلفت شونو دیدم فهمیدم کیه. ای احمد آقا خیلی پسر خوبیه مسجدیه از بچگی یه پای ثابت مسجد بود. همیشه تو کارای عزاداریا کمک می کرد. برنج پاک می کرد، ظرف می شست، سیب زمینی پیاز پوست می کرد، خلاصه هر وقت تو مسجد دیگ نذری به پا می شد انگار اون هم یه پای ثابت دیگا بود هرچی زیور خانم تلاش می کرد ببردش خونه حریفش نمی شد. از وقتی هم که بزرگتر شد تو مردانه خدمت می کرد. دیگ می شست، ظرف می شد، از وقتی بالغ شد چون سمت مردانه بود دیگه قیافه شو ندیده بودم ولی از زیور خانم می شنیدم که هست و حریفش نمیشه که بفرستش خونه. زیور خانم می گفت بیشتر وقتا تا اذون صبح مسجد می مونه جارو می کنه بعد نماز برمی گرده خانه. ریحانه گفت: بارک الله، پس یه چیزی هست که آقاجان این قدر ذوق کرده بود قراره این آقا دامادش بشه مادر با غضب گفت: الکی نگو خانباجی ... این پسره اگه این قدر مومن می بود این قدر بی حیایی نمی کرد. خانباجی هینی کشید، لب گزید و گفت: خانم جان؟! چرا تهمت می زنی؟ چه بی حیایی کرده جوون مردم؟ مادر با غضب گفت: بی حیایی نکرده؟! آبروی ما رو جلوی همه برد. هم عقدشان کردن دست دختره رو گرفته ول نمی کنه انگار که این میخواد در بره گرفتش فرار نکنه صدای خنده خواهرانم اتاق را منفجر کرد. مادر با غضب گفت: نخندین! بعدشم چنان بی حیا جلو همه زل زده تو صورت دختره پلکم نمی زنه ربابه گفت: مادر جان اینم شد بی حیایی؟ دست زنش رو گرفته، به صورت زنش زل زده ، دست ناموس مردم رو که نگرفته شمام یه چی میگین مادر که انگار با یادآوری رفتار احمد لحظه به لحظه عصبانی تر می شد گفت: زنشه درست، ولی یکم دندون رو جیگر بذاره آخر شب که رفتن تو اون اتاق خراب شده هر کار خواست بکنه دست زن شو بگیره ول نکنه تا صبح زل بزنه تو صورت زنش پلکم نزنه برای چی جلوی این همه جمعیت این جوری ندید بازی از خودش درمیاره؟ خانباجی خندید و گفت: خانم جان؟ اول ازدواج خودتون یادت رفته ❌کپی نکنید❌ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم مادر از خجالت سرخ شد. خانباجی رو به خواهرانم ادامه داد: به قول خانم جان آقاجان تونم مثل این احمد آقا خیلی بی حیا بود. همش دست مادرتان رو می چسبید. اگه با مادرتونم کار داشت، دیگه نگاه نمی کرد و کار نداشت الان تو خانه ان، تو کوچه ان، جلو آشنا غریبه داد می زد فیروزه جان! دوباره صدای خنده اتاق را پر کرد. خانباجی ادامه داد: بنده خدا خانم بزرگ خدابیامرز تان هم حرصش می گرفت مدام باهاش دعوا می کرد پسر یکم حیا داشته باش ای قدر به زنت نچسب مادر با حرص گفت: خوب بله خانباجی جان شما که دیدی من جوونیام چقدر برای همین کارای آقا اذیت شدم حالام باید ببینم دخترم سر همین کارا عذاب بکشه هی مادرشوهر خدابیامرزم راه می رفت زیر لب نفرینم می کرد غرولند می کرد که معلوم نیست این یه ذره بچه چی کار می کنه که حیا و غیرت پسرم به باد رفته نمی دونست کرم از خود درخته از پسرشه راضیه گفت: خوب مادر، شاید خانم بزرگ حسودیش می شده بابا بهت محبت می کنه واسه همین مدام غرولند می کرده مادر در حالی که قاشق غذا را به زور در دهانم می گذاشت گفت: منم همین فکرو می کردم همه اش به آقات می گفتم نکن حداقل جلوی مادرت نکن شاید حسادتی چیزی پیش بیاد ولی آقات انگار نه انگار بعضی وقتا هم می گفت خانم! من بیشتر از این محبتی که به تو می کنم به مادرمم می کنم می گفت اگه محبت کردن بده پس چرا وقتی به مادرم محبت می کنم نمیگه نکن زشته می گفت این حرفا همش قید و بندای الکیه دین و مسلمونی میگه هر کیو دوست داری باید بهش محبت کنی و علاقه ات رو نشون بدی میگفت دین میگه وقتی ایمان مرد زیاد بشه محبتش به زن هم بیشتر میشه این حرفای شما با دین نمی خونه و سخت گیری الکیه خانباجی گفت: خداوکیلی آقا راست می گفته این خانم بزرگ خدابیامرز عادت داشت تو همه چیز سخت می گرفت. مدام برا خودش قید می ذاشت. شما هم الان شدین عین همون خدابیامرز و دارین زندگی رو به کام خودتون و بقیه تلخ می کنین مادر با اعتراض به خانباجی نگاه کرد و پرسید: خانباجی من الان کجا مثل خانم بزرگم؟ خانباجی گفت: همین سخت گیری های الکی این کارو نکنیم بده اون کارو نکنیم مردم حرف در نیارن این کارو نکنیم توجه کسی جلب نشه ول کن اینا رو خانم زندگی تو بکن مردم همیشه حرف در میارن حالا چی شما سخت بگیری چه نگیری ریحانه هم در تایید حرف خانباجی رو به مادر گفت: خانباجی راست میگه مادر جان تو بعضی مسائل الکی خیلی سخت می گیری مادر قاشق غذا را در سینی گذاشت و با اعتراض پرسید: کجا سخت می گیرم؟ ربابه گفت: مثلا همین الان که از داماد جدید ناراحتین به خاطر سختگیری های الکیه که دارین ❌کپی نکنید❌ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم ربابه ادامه داد: بنده خدا جوون یهو کنار خودش یه حوری بهشتی دیده که حلاله بهش محرمه نتونسته خودش رو نگه داره حالا دستش رو تو دستش گرفته مگه چه اشکالی داره؟ اصلا مادر من حدیث داریم وقتی زن و شوهر دست همو می گیرن گناهاشون از لای انگشتاشون می ریزه بعد با خنده شیطنت آمیزی ادامه داد: ایشون هم که ماشاء الله با ایمان، مومن، شاید می خواسته زود گناهاش بریزه. خواهرانم، حمیده و خانباجی ریز خندیدند و من از خجالت آب شدم. ولی مادر با غضب گفت: میخواد گناهاش بریزه بره تو خلوت. دندون رو جیگر بذاره آخر شب که با زنش تنها شد دست زنش رو بگیره تا صبح گناهاش بریزه ... حمیده وسط حرف مادر پرید و گفت: مادر جان برن تو اتاق تا صبح یه جور دیگه بار گناهاشو سبک می کنه با حرف حمیده اتاق از خنده منفجر شد و من از خجالت آب شدم. مادر با غرولند گفت: هیس ساکت!.الان مردا با خودشون میگن این جا چه خبره ریحانه گفت: مخلص کلام مادر جان، کار احمد آقا از لحاظ شرعی هیچ اشکالی نداره حالا این که تو عرف مردم بعضیا مثل شما سخت گیری می کنن و این چیزا رو بد می دونن بحثش جداست و این فکر شماست که باید عوض بشه. مادر کمی ناراحت شد. سینی غذا را کنار گذاشت و آهسته گفت: من کاری به این حرفا ندارم. من میگم داماد پُر رو یه (پر رو است😅) شما میگین نه موقع شام هم پامو بیرون گذاشتم سریع چفت درو انداخت. راضیه هینی کشید و با خنده گفت: مادر؟! خودت بهش گفتی چفت درو بندازه بچه ها نرن مزاحم شام خوردن شون بشن مادر پشت چشم نازک کرد و گفت: بله من گفتم ولی این حرفو به شوهرای شاماهاهم زدم چرا اونا درو نبستن؟ بنده خدا ها درو وا گذاشته بودن خانباجی گفت: خانم جان حالا یکی تو دامادا پیدا شد به حرفت گوش داد ناراحتی؟ راضیه با خنده گفت: شوهرای ما می ترسیدن اگه درو ببندن کار دست خودشان بدن این بنده خدا لابد از خودش مطمئن بوده که خبطی نمی کنه دسته گل به آب نمیده برا همین درو بسته. مگه نه رقیه؟ از خجالت سرخ شدم و سر به زیر انداختم. ربابه هم در حالی که ریز می خندید گفت: مادر جان دیگه واقعا داری بهانه الکی می گیری ماشاء الله گوش شیطون کر، چشم حسود و بخیل کور، خدا یه داماد همه چی تموم بهت داده خانواده اصیل، نجیب، مومن، خودش مومن، با کمالات، کاری، دستش به دهانش می رسه به چشم خواهری خوش قیافه و خوش قد و بالا و خوش لباسم هست. فقط تنها عیبش اینه که امشب یکم جوگیر شده بنده خدا تازه اگه بشه اسمشو اشکال و عیب گذاشت. چون این که مردی دست زنش رو بگیره یا بهش نیگا کنه اصلا چیز بدی نیست فقط قدیمیا این رو بد می دونن و میگن بی حیاییه حمیده گفت: اصلا مادر جان اگه گرفتن دست همدیگه بده چرا بعد عقد توی جمع دست عروسو تو دست داماد میذارن؟ عروس دامادو ببرن تو خلوت بعد اونجا دست به دستشون کنن تا کسی نبینه و زشتم نباشه مادر از حرف حمیده جا خورد و با بهت به حمیده خیره شد ولی ترجیح داد حرفی نزند. خانباجی آمد نزدیک من نشست و گفت: این حرفا رو ولش کنین من از دل خانم جان خبر دارم از این که دختر دسته گل و دردانه شو دو دستی تقدیم یکی دیگه کرده ناراحته حالا با این حرفا میخواد دلشو سبک کنه وگرنه مادرتان بیشتر از همه دامادو پسندیده سر شماها هم همین بهانه ها رو می آورد و همین ایرادا رو می گرفت. مادره دیگه پاره وجودش رو عروس کنه انگار یه چیزی ازش کندن ❌کپی نکنید❌ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸«اِبراز قانع نشدن»، غیر از «قانع نشدن» است! | خطر خدشه به حجیّت و نافذالحکم بودن رهبری🔸 ⛔️ اجانب دوست دارند این اتحادی که مردم با رهبر دارند شکسته شود. یکی بگوید رهبر این را گفت و من .* وقتی این کلیت شکسته شود، اجانب پیروز میدان خواهند شد. [در جنگ تحمیلی]، مردم صدها هزار شهید دادند. با شعار جنگ جنگ تا پیروزی [سال‌ها جنگیدند]. بلافاصله یک روز امام گفت صلح می‌کنم و این صلح من تاکتیکی نیست. مردم تردید نکردند و به نفع امام در غدیر راهپیمایی کردند. مردم ما تربیت شدۀ هزار سال انتظارند. ⛔️ مردم عاشق چشم و ابروی بزرگان دینی نیستند. مردم امام غائبشان را در عالِم وارسته خود می‌بینند و برای حفظ ارتباط خود [با او]، سر و جان می‌دهند. ⛔️ درست است علماء معصوم نیستند اما حجت هستند. امام هم معصوم نبود، اما حجت بود. فرق است بین و . وقتی گفته می‌شود «من قانع نشدم»، نفی عصمت نیست [که بدون اشکال باشد، بلکه] نفی حجیت است. ⛔️ امام فرمود وقتی مردم به خبرگان رأی دهند و خبرگان مجتهد عادلی را انتخاب کنند او ولیّ منتخب مردم است و حکمش نافذ است. «من قانع نشدم»، نفی نافذ الحکم بودن است نه نفی عصمت. نافذ الحکم بودن پرچم ماست، سرود ملی ماست. هرکس پرچم نافذ الحکم بودن را سست کند، پرچم جایگزین بدون هیچ تردید پرچم استکبار است. ⛔️ اشعث ابن قیس برای رسیدن خدمت حضرت علی (علیه السلام) از قنبر اجازه گرفت. قنبر به دستور حضرت آن زمان راهش نداد. اشعث مشت به بینی قنبر کوبید و خون جاری شد. قنبر خدمت حضرت علی (علیه السلام) با صورت خون آلود رسید. حضرت چه کند با رئیس بزرگترین قبیله؟! تنها این جمله را به اشعث گفت: «ما لی و لک یا أشعث أما و اللّه لو لعبد ثقیف تمرست لا قشعرت شعیراتک»، اگر آن بردۀ ثقفی را ببینی موهای اندامت به لزره در می‌آید. آن‌ها که برای امیر المؤمنین می‌کردند، در مقابل حجاج ابن یوسف بودند. ⛔️ ، غیر از است. قانع نشدن اختیاری نیست، اما ابراز آن، انتخابِ حجیت خود بر حجیت نظام و نافذ الحکم بودن خود بر نافذ الحکم بودنِ نظام است. ما هزار سال صبر کرده‌ایم تا «اسلام امامت» را در جهان جا بیاندازیم. این حجیتِ زمامدار، جانشین امامت است. این حجیت، شیشۀ عمر مردم ماست. مردم تحمل نمی‌کنند کسی به شیشۀ عمرشان سنگ بزند. وقتی امام گفت «جنگ»، مردم تردید نکردند و وقتی امام گفت صلح، مردم تردید نکردند؛ چون می‌خواستند در آخرِ شبِ غیبت، را ببینند. —————————— *اشاره به صحبت‌های یکی از نمایندگان سابق مجلس، در مورد گفتگویش با رهبر معظم انقلاب. ایشان اظهار کرده بود که از صحبت رهبری در مورد حصر سران فتنه، «قانع نشدم»! @haerishirazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا