🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#متن_عربی #متن_ترجمه #صفحه_92 سوره مبارکه #نساء
#سوره_4
#جزء_5
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
4_5924529951695964114.mp3
1.95M
🔸ترتیل صفحه 92 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام سه گاه
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن👇
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
092-nesa-ta-1.mp3
3.76M
092-nesa-ta-2.mp3
4.48M
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدپنجاهششم🪴
🌿﷽🌿
نگاهی هم به سمت بیمارستان
مصدق انداختم. به یاد روزی افتادم که پیکر شهناز را آنجا دیدم.
یاد بچه ای که همه کسی و کارش کشته شده بودند شلوغی و
هیاهوی مردی که زن و بچه اش را از دست داده بود با آن
نگهبانی که ترکش راکت سر از تنش جدا کرد. بعد ذهنم به جنت
آباد کشیده شد. از خودم پرسیدم: آیا بابا و علی می دانند که چطور
مرا دارند از اینجا می برند؟
احساس می کردم ایستاده اند و از دور مرا نگاه می کنند. دلم می
خواست فریاد بکشم. بابا تورو خدا مرا برگردان. نگذار این ها
مرا ببرند. علی تو که همیشه پشتیبان من بودی، چرا الان کاری
برایم نمی کنی؟
توی ذهنم مجسم کردم آنها با من وداع می کنند. می گفتم: من می
خواهم به شما ملحق بشوم. اما انگار شما این را نمی خواهید. هر
دوی شما مرا تنها گذاشتید. حالا هم از خودتان می رانید.
میگفتم و اشک هایم می ریخت. طوری که دیگر هیچ کجا را نمی
دیدم. بالای پل به آب گفتم: کاش تو مرا همان روزها که متلاطم
بودی و من برای بردن آب کنارت می آمدم، با خودش می بردی،
خودم را مقل درختی می دیدم که او را از درون خاکش بیرون می
کنند، در حالی که ریشه هایش در خاک عمیق شده و حاضر به جدا
شدن نیستند. من چطور می توانستم از اینجا کنده شوم. با اینکه در
بصره دنیا آمده بودم ولی هیچ وقت احساس نمی کردم به آنجا تعلق
دارم. آن قدر ایران را دوست داشتم که به محض آمدنم به خرمشهر
سریع فارسی یاد گرفتم. فکر می کردم از اول هم اینجا بوده ام و همه
جایش را می شناسم. من خرمشهر بزرگ شدم. تمام عواطف و
احساسات و دلتنگی هایم به اینجا تعلق داشت. دلم برای مهربانی
های همسایه ها تنگ شده بود همسایه هایی که با وجود کمبودها و
فقرشان دیگری را به خود ترجیح می دادن شاید میرفتم کسانی
که می خواستند مرا از این شهر بیرون بفرستد اهل این شهر نبودند
و به هر حال به آب و خاک خودشان برمی گشتند. آنها نمی
فهمیدند شهر من در آستانه اشغال دشمن است. آنها نمی فهمیدند
شهر من به من نیاز دارد. انگار تمام شهر چشم شده بود و مرا
نگاه می کرد حس می کردم مثل یک ماهی که از آب بیرون افتاده
است و عطشی برگشتن به آب را دارد، در تلاش و تکاپو هستم.
تلاشی که به جائی نمی رسید. درست مثل همان ماهی هایی که در
بازار ماهی فروشی ها دیده بودم. ماهی هایی که زنده بودند توی
سبد یا روی سکوی ماهی فروش تکان می خوردند بالا و پایین
میپریدند و خودشان را زخمی می گردند. نگاهشان می کردم ولی
از ترس ماهی فروش نمی توانستم آنها به آب برگردانم. ناچار سرم
را زیر عبای دا می بردم و برایشان اشک می ریختم با گذشتن از
پل انگار تمام درها به رویم بسته شد....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدپنجاهپنجم🪴
🌿﷽🌿
او درست میگفت. ولی صدایی که از درونم می شنیدم، دیوانه ام
می کرد: دیگر خرمشهر می بینی، این آخرین دیدار است. رفتن
همان و برنگشتن همان. اصلا به فلج شدنم فکر کردم اعتقاد داشتم
تا خدا نخواهد اتفاقی نمی افتد تمام این روزهای سخت جز خدا چیز
و چه کسی ما را یاری کرده بود تمام لحظات شانه های یاری خدا
را دیده بودم. به در همین، به ماندنم فکر می کردم و اشک می
ریختم. اشرف فرهادی یک کمپوت گلابی را با اصرار از
من می خواست آن را بخورم. قاشق را تا جلوی دهانم می آورد و
مثل ابر بهار می باریدم و نمی توانستم چیزی بخورم. تمام رگ
های گردن و عضالت نام درد گرفته بودند. می خواستم داد بزنم
ولي حیا مانع می شد
من را بلند کردند و توی وانت گذاشت، از همه بچه ها خداحافظی
کردم و حلالیت طلبیدم. صدایم می لرزید. با گریه می گفتم؛
مواظب كیف علی باشید. امانت پیش تان باشد گم و گور نشه،
بیایید بهم سر بزنید. فراموشم نکنید دخترها گریه می کردند و
دلداری ام می دادند. ایشاالله بر می گردی، حالت خوب میشه غمت
نباشه، اشرف که از همه بیشتر گریه می کرده روی سرم دست می
کشید، زینب و لیلا
شدند. حسین و دو نفر دیگر که فکر میکنم یکی از آنها خلیل
معاوی برادر عبدالله با ما آمدند. خلیل بالای سقف وانت نشست و
آن دو نفر دیگر هم یک گوشه ایستادند
سرم را در حالی که دمر بودم، روی پایش گذاشت و ملافه را
رویم کشید ماشین راه افتاد. آنقدر ناراحت بودم که مسجد جامع را
نگاه نکردم. صورتم را پائین پنهان کردم و همچنان اشک
ریختم. لحظات خیلی سختی بود. فکر اینکه این آخرین دیدن است،
باعث شد نرم را بالا بیاورم. فلکه فرمانداری بودیم روی دستم بلند
شدم و شرک کشیدم. از گل های رنگارنگ وسط فلکه خبری نبود.
جدول بندی بلوار و فلکه و داغان شده از بین رفته بود. ستون
وسط فلکه که تا چند سال پیش مجسمه شاه رویش
داشته کلی ترکش خورده بود....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سید حسن نصرالله:
ما از شیعه یا سنی دفاع نمی کنیم. هنگامی که نبرد رخ دهد، نبرد دفاع از دین خدا و مقدسات خداوند متعال خواهد شد، آن وقت فداکاری ما بی حد و حصر خواهد بود.
🌎نهضت جهانی مقاومت🌍
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️جنگ در روزهای آتی برای حزبالله سخت و سختتر خواهد شد، اما ببینید منطق یک #انسان_موحد در این شرایط چگونه است ...
👈 ببینیم و خودمان را در این شرایط تصور کنیم. آیا ما مسئله را اینگونه میبینیم؟!
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄