هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 1⃣6⃣1⃣ بعد با دقت به صورت کشیش نگاه
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 2⃣6⃣1⃣
کشیش گفت:
بله!
جرج جرداق خودش آن کتاب ها را به من هدیه
داد.
جوان پرسید:
پس لابد شرح نهج البلاغهی ابن ابی الحدید را هم مطالعه فرموده اید؟
کشیش گفت:
نه!
این کتاب را ندیده ام.
جوان از داخل قفسه کتابی را برداشت، به دست کشیش داد و گفت:
البته این کتاب بیست جلدی است، قیمتش هم کمی #گران است، اما توصیه می کنم شما که نهج البلاغه را خوانده اید، شرح و تفسیرش را هم بخوانید.
📚📚@Heiyat_Majazi
کشیش صفحه فهرست را باز کرد.
کتاب را به صورتش نزدیک کرد تا بدون عینک خطوط آن را بخواند.
جوان گفت:
البته اگر شما می گفتید به چه موضوعی از زندگی امام علاقه مند هستید، بهتر می توانستم کمکتان کنم.
کشیش نخست پاسخی به او نداد، اما پس از این که بخش هایی از فهرست را مطالعه کرد، کتاب را بست و گفت:
من این کتاب را می خواهم؛ همه ی جلد هایش را.
جوان گفت:
بسیار خوب درباره ی پیکارهای صفین و جمل هم کتاب هایی داریم؛ می خواهید ببنید؟
گفت:
در آن باره چیزهایی خوانده ام.
دلم می خواهد درباره ی کشیش رحلت علی و چگونگی آن کتابی بخوانم.
جوان از داخل قفسه کتابی بیرون آورد و گفت:
این کتاب را خودم نیز خوانده ام؛ یک رمان تاریخی است که با نثر روان داستانی نوشته شده.
توصیه می کنم آن را حتما بخوانید.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـــبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمـــان فوق العاده😍☝️
هر روز ساعت 🕑
و هــر شب ساعت🕘 از این ڪانال👇
📚 @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣6⃣1⃣ کشیش گفت: بله! جرج جرداق
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت3⃣6⃣1⃣
کشیش کتاب را از او گرفت و پرسید:
این رمان فقط درباره #رحلت على است؟
جوان پاسخ داد:
خیر، زندگینامه ی کاملی از امام است؛ فصل آخرش درباره ی شهادت امام علی است.
البته حاضرم این را به شما هدیه بدهم.
کشیش عنوان کتاب را که دید خوشش آمد؛ «خورشیدوش» نوشته ی ابراهیم بن📚ابوالحسن.
رو به جوان گفت:
این را هم بر می دارم، البته نه به عنوان هدیه؛ پولش را پرداخت می کنم.
📚📚📚@Heiyat_Majazi
جوان به کشیش خیره شد و پرسید:
ببخشید، شما استاد دانشگاه هستید؟
کشیش گفت:
نه پسرم، من یک #کشیش هستم.
جوان با تعجبی و توأم با هیجان گفت:
خیلی #عجیب است؛ شما یک کشیش مسیحی هستید و این همه کتاب درباره ی امام علی خوانده اید و باز هم به دنبال کتاب های دیگر می گردید!
کشیش گفت:
شما نهج البلاغه على را خوانده اید؟
جوان پس از مدت کوتاهی سرش را تکان داد و گفت:
ای ... چند باری بخش هایی از آن را خوانده ام ... اما قرآن را همیشه می خوانم.
کشیش گفت:
خوب است، خوب است.
باز شما جوانان مسلمان بهتر از جوانان مسیحی، کتاب آسمانی تان را می خوانید.
اغلب جوانان مسیحی حتی یک بار هم دستشان به انجیل نخورده است.
آن روز کشیش قادر نبود همه ی کتاب هایی را که خریده حمل کند.
جوان کتاب فروش، کتاب ها را داخل کارتن قرار داد و آن را تا داخل تاکسی حمل کرد و در حالی که دست های کشیش را به گرمی می فشرد، او را بدرقه کرد.
کشیش کارتن کتابها را گوشه ی اتاق گذاشت، کتاب خورشیدوش را برداشت و روی میز گذاشت، تا شب هنگام آن را مطالعه کند.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـــبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمــان فوق العاده😍☝️
هــر روز ساعت🕑
و هر شب ساعت🕘 از،این ڪانال😎👇
📚@Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
°| #مغزبانے(906) 😎💪 |°
مگــه خبر نــدارین😱
جـــــام ملت ها شــروع شده
سلـــطان جــان داره هرشب فوتبال😎
نگـــــــــاه مےڪنه👀
اهــل ڪابینــشم همــراهیش
مےڪنند😂
بـــــا سینمــای خانگـــے در ولنجــڪ😉
#تا_1400_با_سلطان_دلهــا😇
#هشتڪ_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈••
تحلیلهاے نابے ڪه هیچجا نخواندید
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
~° 📡: @Heiyat_Majazi °~
¯\_______(ツ)_______/¯
°| #حرفاے_خودمـونے(451) 😊✋ |°
عقــل معاش مےگوید
ڪه شـب هنگام خفتݩ است...😴
امـا
عـ∞ـشق مےگوید
بیدارباش
درراه
خـ💛ـــدا
بیــــدارباش😎
تا روح توچوݩ شعاعے ازنـور💫
به شمــس
وجودحـق اتصـال یابد🍃
#شهید_آوینے🌹
#سید_شهیدان_اهل_قلم🖋
.
.
.
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
•| #خانمےڪه_شماباشے (14)👛|•
💢 #ساخت_بوگیر_کمدلباس
1⃣یڪ تا دو پیمانه برنج را
درون ظرف شیـشــه اےبریــزیـد.
2⃣۱۰-۲۰ قطــره از اسانس روغنے
مورد نظــر (نعناع,رزماری,..) را به
آن اضافــــه ڪنیـــد.
3⃣درب شیشــه را با پارچه نفوذپذیر
بپوشانیـــد و آن را با بند پلاستیڪے
محڪم ڪنید.
4⃣ظرف شیشه اے را به خوبے
تڪان دهیــد تا اسانــس روغنے بیـــن
دانـه هاے برنـــج پخـش شود.😊👌
#ترفند
#نکات_خانه_داری
یہ عالمہ نڪتہ هست؛جانمونے😍👇
•|👒|• @heiyat_majazi
. °⏳| #منبر_مجازے(451) |⌛️°
امام صادق عليه السلام😇
خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود😭
و
از خدا ياد نمى گردد😔
سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید😩
۱-بركتش كم شده😱
۲- فرشتگان آن را ترك مى كنند😓
۳- و شياطين در آن حضور مى يابند😨
(مجادلات و اختلافها را شیاطین در
خانه ها ایجاد میکنند)☹️😷
📚اصول كافى، ج 2، ص 499،
.
.
.
پاتوق [ #منبر_مجازے 👳🎙:👇]
🍃:🌸| @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣6⃣1⃣ کشیش گفت: بله! جرج جرداق
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 4⃣6⃣1⃣
کشیش در دستی قاشق و در دستی دیگر چنگال، به نقطه ای از میز غذاخوری خیره مانده بود.
ایرینا کنارش نشسته بود و با اشتها غذا
خورد.
اما سرگئی در حالی که لقمه را به آرامی می جوید، کشیش را در نظر داشت.
📚📚📚 @Heiyat_Majazi
یولا نگاهی به کشیش و نگاهی به سرگئی انداخت، بعد با انگشت روی دست سرگئی زد و با چشم و ابرو، به او اشاره کرد.
سرگئی نوک چنگالش را به طرف کشیش گرفت و بعد او را صدا زد و گفت:
پدر؟ کجایید؟
کشیش مزه ای زد و گنگ و گیج به سرگئی نگاه کرد. سرگئی گفت:
چه شده پدر؟
انگار توی این عالم نیستید.
کشیش قاشق و چنگال را روی بشقاب غذایش گذاشت و گفت:
چیزی نیست، اشتها ندارم.
ایرینا با چنگال به بشقاب کشیش اشاره کرد و گفت:
وا! تو که چیزی نخورده ای ؟!
کشیش رو به یولا گفت:
ممنون دخترم، غذای خوشمزه ای بود.
بعد از جا بلند شد و زیر نگاه های متعجب سرگئی و ایرینا ویولا و حتی آنوشا، به طرف اتاقش رفت.
پشت میز کارش نشست، کتاب خورشید وش را به دست گرفت و عینکش را به چشم زد.
فکر کرد با وجود کتاب هایی که خریده، خواندن کتاب رمان حال و حوصله ی ویژه ای می طلبد، مخصوصا برای او که حال و حوصله ی خواندن رمان را نداشت.
با وجود این نگاهی به فهرست فصل های آن انداخت؛ عناوین برایش آشنا بودند، به نظر می رسید نویسنده رمانش را بر اساس وقایع زندگی علی نوشته است.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلمـ✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمــان فوق العاده😍☝️
هــــــر روز ساعت 14:30
و هر شــب ساعت🕘 از،این ڪانال😎👇
📚 @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
°| #حرفاے_خودمـونے(452) 😊✋ |°
🍃🌸🍃🌺🍃
🍃🌸 تو گرداب زندگے،
اونجایے ڪہ همہ چے بہ هم
پیچیده و چرخ می خوره......
🌺 آره دقیقاً همون جایے ڪہ
زیر پات هے خالے میشہ و.......
🌹 همون جایے ڪہ فڪر مے ڪنی
دستت بہ هیچ چے بند نمیشه.....
🌻همون جاها فڪر ڪن: کسے
ڪہ من و آفریده دستم رو ول
نڪرده ،
باید پیداش ڪنم ، منتظرِ
یہ ذره 👌اراده از طرف منہ.
✨ اون محڪم ترین و قوی ترین
پشتوانہ من در زندگےِ✨
🍃🌸🍃🌺🍃
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [135] °
🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
✨ بہ نام خـــــــداے علے✨
🙂 نبینم غصه بخوری. چی
شده ؟ کشتی ات غرق شدن؟
😞 نه از این که هر روز یه عده
از کشور میرن ناراحتم.
🙂 مبادا برای رفتن اونا غصه
بخوری. این رفتن برای #گمراه
شدن اونا وخلاص شدن تو از
رنج اونها کافیه.
🙂 اونا از #حق و #هدایت
گریختن و به سوی #کوردلی
و #جهالت با سر رفتن.
🙂 اونا دنیاپرستایی هستن که
به سمت اون(دنیا) رویکردن و
با عجله دنبال اون می دوند.
🙂 اونا عدالت رو میشناسن و
می دونن که در برابر #حق همه
یکسان هستن. پس دارن به
طرف انحصارطلبی گام برمی دارن
🙂 خدا لعنتشون کنه.
📚|• #نهج_البلاغه .نامه۷۰
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
پنج خصلت مهم-دکتر رفیعی.mp3
1.15M
🎧🍃
🍃
|° #نوحه_خونے (176)🙏°|
پنج5⃣خصلت که
اگه در زندگی انسان
نباشه❌هیچ بهرهمندی
در اون زندگی نیستـــ😱
#حجت_الاسلام_رفیعی🎤
#شدیدا_توصیه_به_دانلود💯
#دان_ڪن_شارژ_ڪنے👇
🍃 @Heiyat_Majazi
🎧🍃
💠🍃
🍃
•°| #انرجے (28) 😍💪|•°
°•|مـ★ـوضوع:ارتباط با جنـــ💑ـس مخالف|°•
انرجے امروزمـون شاتالاب به دلاے مهربونتونــ😍💚💜💛❤️💙
خب خب😎👇🏻
یه مهمونے امروز انرجے مارو منور کردن که باحرفای ژذابشون،سر شوق آمدن
مارا کم است😍😌
یہ مهموݧ فوق العآده گرامےطور🙊
داریم بہ نام خانم(ب ز)👩
+اشتباه نڪنید اون(ب ز) نیستااا😁
در ضمن اوشوݧ آقا بودݧ🙎♂🚔
خانم دڪتر تشریف آوردݧ لطفا با ما همراه باشیـد😍
خب خانم دڪتر شما فرمودین ڪہ این گونہ ارتباط ها بیشتر در سنین نوجوانے پیش مےیاد درستہ؟😶😰
معمولا کسانے بہ این گونہ ارتباط ها تن ميدن ڪہ از نظر عاطفے و روانے دچار
مشڪل شدݧ🙁
نوجواݧ ها هم بہ دلیل این ڪہ توے این سن بہ دوره ے بلوغ مےرسن و یڪم
حساس تر مےشن و خب حس تنوع طلبے
شوݧ زیاد میشہ، وارد این ارتباط ها میشن😪
+آخ گفتید خانم دڪتر منم یہ خواهر🙍
دارم ڪہ توے دوره نوجوانے هست
و خیلے دل نازڪ شده تا یہ چیز مےگم
گریہ مےکنہ😁😅
خب طبیعے هست ولے باید یڪم شرایط شوݧ رو درڪ کرد😊
+این گونہ ارتباط ها معمولا با چہ هدفے در نوجواݧ ها صورت مےگیره؟🤔
آقا پسرها معمولا با هدف محڪ زدݧ دخترها و حس ڪنجڪاوے ڪہ دارݧ وارد این ارتباط ها میشن🙎♂
دخترخانم ها هم با هدف ازدواج🙍
+اینجورے ڪہ دخترخانم ها از نظر روحے آسیب مےبینن😱😰
بلہ متاسفانہ😔
در این گونہ روابط چوݧ دختر ها احساسےترند💑 و با هدف ازدواج وارد و خیلے زود اعتماد مےکنن و اسیر
چندتا دوســـ❤️ــت دارم و عاشقتم میشن،
زمانے ڪہ اون پسر رهاش کنہ 🙅♂
دختر خانم خیلے بد آسیب روحے مےخوره، و این توے زندگے آینده اش هم تاثیر مےذاره😔
حالا باید چیڪار ڪرد با این مشڪل؟😢
اول ڪہ باید بیشتر بہ بچہ هاموݧ توجہ
ڪنیم بہ خصوص اگہ بچه نوجوون داریم👱👩
براشوݧ برنامہ ریزے ڪنیم و خیلے هواشوݧ رو داشتہ باشیم😍
براشوݧ هدیہ ڪتاب بخریم📚
چوݧ توے این دوره زود باور میشن و هر حرف و خبرے رو جدے مےگیرݧ🗞📰
یعنے میخوام بگم ڪہ سطح آگاهیشوݧ رو بالا ببریم📈
راه هاے استفاده درست از گوشے رو بهشوݧ یاد بدیم📱
و حرف ها و ایده هاشوݧ رو جدے بگیریم👌
+چہ نڪات خوبے عرض کردید خانم دڪتر😍
بالاخره همہ ے ما این دوره رو گذروندیم و خب باید با فرزندانماݧ مثل یڪ دوست باشیم و اوݧ ها رو درڪ ڪنیم☺️
+مخلص کلام هر گلے زدین بہ سر خودتون زدین🌹😁
بلہ درستہ☺️
در کل نوجواݧ ها و جواناݧ نیاز بہ رشد و ترقے دارݧ و این هم از اعتماد ما بہ اوݧ ها پیش میاد، در کل باید زمینہ رو براے این عزیزاݧ فراهم ڪنیم👌
+بال و پرشوݧ بدیم🕊😄
بلہ☺️
اگہ ما بهشوݧ اعتماد ڪنیم و روابطموݧ
رو باهاشوݧ محڪم تر ڪنیم اونا هم دنبال این گونہ ارتباط هاے کاذب و زود گذر نمےرن🙃🙂
+گفتوگوے خیلے باارزشے بود خیلے ممنوݧ از شما😍.
امیدوارم کمکے ڪرده باشم☺️
خب دوستاݧ گلم اینم از #انرجے امروزموݧ امیدوارم مفید بوده باشہ😍
تا #انرجے بعد بدورد✋
.
.
.
یڪ فنجانمعنوےجاتهمراهانرجے😍👇
[°🍹°] @Heiyat_Majazi
°•| #آےڪیوسانے (62)💡😃 |•°
تحقیقے کہ مجلہ📰 Cochrane Library آن را منتشر کرد، به این موضوع اشاره دارد کہ شستن دستها با آب و صابون روشے ساده و موثر در جلوگیرے از انتشار ویروسهاے👻 دستگاه تنفس مےباشد؛ از ویروس روزمره سرماخوردگی گرفته تا ویروسهای خطرناکے که منجر به شیوع بیمارے های واگیر دار می شود.😷
و اینجاست که دستور الهے💗 را به یاد مےآوریم جایے کہ خداوند در قرآن مےفرماید
🌕💛🌕💛🌕💛🌕💛🌕
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ
ترجمہ : اے كسانے كه ايمان آوردهايد هنگامے كہ براے نماز بپاخاستيد صورت و دستها را تا آرنج بشوئيد
🌼المائده:6🌼
🌕💛🌕💛🌕💛🌕💛🌕
دانستنےهاے جــذابـ و خـاصـ👇
|•🎓•| @heiyat_majazi
°| #حرفاے_خودمـونے(452) 😊✋ |°
مثل بادبادڪ🎈
باش با اينڪه☝️🏻
ميدونه زندگــيش به نخےبنده
بازم تـــو آسـمون میرقـ💘ـصه
ميخـنده!👒🍃
هميشه بخـــند و
نـگران نباش☺️👌
و بدون ڪه✌️🏻
#نـخزنـدگيت دست
خداست.❤️
.
.
.
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°| #مغزبانے(907) 😎💪 |°
امـــروز 19 دی مــاه است
روز قیــــــام مردم
قــم✅
و همیشه در ایــن روز مـــردم قم
وعــده دیــدار دارند با
مقـــام معظم رهبری(دامـه برڪاه)☺️
از ایـــن دیدارها نصیب هممون😎
مشــروح دیـــدار ایشان ☝️
بــــا مردم قــم🎥
#هشتڪ_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈••
تحلیلهاے نابے ڪه هیچجا نخواندید
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
~° 📡: @Heiyat_Majazi °~
¯\_______(ツ)_______/¯
°| #حرفاے_خودمـونے(453) 😊✋ |°
🍃🌺🍃
🌺از آســـمون پرسیدم
پرستار ڪیہ؟
گفت : وسیع تر از من
🍃🌸از کوه🗻 پرسیدم
پرستار ڪیہ؟
گفت: مقاوم تر از من
☀️از آینہ پرسیدم
پرستار ڪیہ؟
گفت: پاڪ تر از من
🍀از آب پرسیدم
پرستار ڪیہ؟
گفت: زلال تر از من
🌹 از مادرم پرسیدم
پرستار ڪیہ؟
گفت مہربان تر از من
🤔 واقعا پرستار کیہ؟
🍃🌺🍃
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [136] °
🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
✨بہ نام خــــــداے علے✨
😒 آقا من میگم اصلا چرا
علی (ع) باید بعد از پیامبر
#جانشین می شد؟
🙂 من چرا بگم. خود امام علی
از خودشون دفاع می کنن.
😒 خودشم جوابی نداره.
🙂 تو نهج البلاغه اومده از
روش میگم.
+ #اصحاب و #یاران پیامبر
حافظ راز های پیامبر بودن.
😒 راز داری اونا چه ربطی داره؟
+ می دونن که من حتی یک
لحظه هم #مخالف فرمان #خدا و
رسولش نبودم.
+ با جان خودم پیامبر رو یاری
کردم اونجاهایی که قهرمانان
عرب پاهاشون لرزیده و به
عقب فرار کردن.
+ وقتی #پیامبر #وفات یافتن
سرشون رو سینه من بود
مسؤول غسل پیامبر هم من
بودم.
+ فرشتگان به من در #غسل دادن
پیامبر کمک می کردن .من صدای
#نماز خوندن #فرشتگان
بر پیامبر رو می شنیدم .
+ پس چه کسی جز من در
#زندگی و #مرگ به ایشان
نزدیکتر است.
😒 آقا من قانع شدم ولی این
کدوم خطبه نهج البلاغه بود ؟
📚|• #نهج_البلاغه . خطبه ۱۹۷
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
°| #فتوا_جاتے(133) 👳🏻 |°
#گناهش_گردن_من
تا حالا شده تو عمق انجام گناه
برای پیش بردن کارتون
و انجام گناهتونــ😠
نیاز به مُهره دارین و فقط زورتون به آدمایی میرسه که سست اراده ان!✋🏻
فقط هم برای اینکه تسلیم هوست بشن
میگی #گناهش_گردن_من!😒
بدبخت تو هوا و هوس برت غلبه کرد😏
نتونستی مواظب هوای نفست باشی
که نزنه جاده خاکی!😓
چیکار به یکی دیگه داری؟!😕
و تا بهشون بگی #گناهش_گردن_من
قبول میکنن هرکاری کنن!
درحــالی که هیچکس نمیتونه
گناه کسی رو گردن بگیــره!😊👌
حالا میخواد هرچے باشه..
#ڪپے ⛔️🙏
#تاحالاازاینزاویهبهدیــننگاهڪردے😉
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
─═┅✫✰💎✰✫┅═─
این ڪانال دیگه هیچ شبهـهاے رو
بے پاسخ نذاشته؛ بدو جوــین شو😉👇
🍃:🌹| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 4⃣6⃣1⃣ کشیش در دستی قاشق و در دستی
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 5⃣6⃣1⃣
کشیش کتاب را از او گرفت و پرسید:
این رمان فقط درباره #رحلت على است؟
جوان پاسخ داد:
خیر، زندگینامه ی کاملی از امام است؛ فصل آخرش درباره ی شهادت امام علی است.
البته حاضرم این را به شما هدیه بدهم.
کشیش عنوان کتاب را که دید خوشش آمد؛ «خورشیدوش» نوشته ی ابراهیم بن ابوالحسن.
رو به جوان گفت:
این را هم بر می دارم، البته نه به عنوان هدیه؛ پولش را پرداخت می کنم.
جوان به کشیش خیره شد و پرسید:
ببخشید، شما استاد دانشگاه هستید؟
کشیش گفت:
نه پسرم، من یک #کشیش هستم.
جوان با تعجبی و توأم با هیجان گفت:
خیلی #عجیب است؛ شما یک کشیش مسیحی هستید و این همه کتاب درباره ی امام علی خوانده اید و باز هم به دنبال کتاب های دیگر می گردید!
کشیش گفت:
شما نهج البلاغه على را خوانده اید؟
جوان پس از مدت کوتاهی سرش را تکان
داد و گفت:
ای ... چند باری بخش هایی از آن را خوانده ام ... اما قرآن را همیشه می خوانم.
کشیش گفت:
خوب است، خوب است.
باز شما جوانان مسلمان بهتر از
جوانان مسیحی، کتاب آسمانی تان را
می خوانید. اغلب جوانان مسیحی حتی
یک بار هم دستشان به انجیل نخورده است.
آن روز کشیش قادر نبود همه ی کتاب هایی را که خریده حمل کند.
جوان کتاب فروش، کتاب ها را داخل کارتن قرار داد و آن را تا داخل تاکسی حمل کرد و در حالی که دست های کشیش را به گرمی می فشرد، او را بدرقه کرد.
کشیش کارتن کتابها را گوشه ی اتاق گذاشت، کتاب خورشیدوش را برداشت و روی میز گذاشت، تا شب هنگام آن را مطالعه کند.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است...🍃
منـبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمــان فوق العاده😍☝️
هــــــر روز ساعت 14:30
و هر شــب ساعت🕘 از،این ڪانال😎👇
📚 @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 5⃣6⃣1⃣ کشیش کتاب را از او گرفت و پرسید: ای
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 6⃣6⃣1⃣
کشیش در دستی قاشق و در دستی دیگر چنگال، به نقطه ای از میز غذاخوری خیره مانده بود.
ایرینا کنارش نشسته بود و با اشتها غذا
خورد.
اما سرگئی در حالی که لقمه را به آرامی می جوید، کشیش را در نظر داشت.
یولا نگاهی به کشیش و نگاهی به سرگئی انداخت، بعد با انگشت روی دست سرگئی زد و با چشم و ابرو، به او اشاره کرد.
سرگئی نوک چنگالش را به
طرف کشیش گرفت و بعد او را صدا زد و گفت:
پدر؟ کجایید؟
کشیش مزه ای زد و گنگ و گیج به سرگئی نگاه کرد. سرگئی گفت:
چه شده پدر؟
انگار توی این عالم نیستید.
کشیش قاشق و چنگال را روی بشقاب غذایش گذاشت و گفت:
چیزی نیست، اشتها ندارم.
ایرینا با چنگال به
بشقاب کشیش اشاره کرد و گفت:
وا! تو که چیزی نخورده ای ؟
کشیش رو به یولا گفت:
ممنون دخترم، غذای خوشمزه ای بود.
بعد از جا بلند شد و زیر نگاه های متعجب سرگئی و ایرینا ویولا و حتی آنوشا، به طرف اتاقش رفت.
پشت میز کارش نشست، کتاب خورشید وش را به دست گرفت و عینکش را به چشم زد.
فکر کرد با وجود کتاب هایی که خریده، خواندن کتاب رمان حال و حوصله ی ویژه ای می طلبد، مخصوصا برای او که حال و حوصله ی خواندن رمان را نداشت.
با وجود این نگاهی به فهرست فصل های آن انداخت؛ عناوین برایش آشنا بودند، به نظر می رسید نویسنده رمانش را بر اساس وقایع زندگی علی نوشته است
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است...🍃
منـبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمــان فوق العاده😍☝️
هــــــر روز ساعت 14:30
و هر شــب ساعت🕘 از،این ڪانال😎👇
📚 @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 6⃣6⃣1⃣ کشیش در دستی قاشق و در دستی دیگر چن
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 7⃣6⃣1⃣
فصل آخر رمان، عنوانش
"غروب خورشید" بود.
تصمیم گرفت مطالعه ی کتاب
را از فصل پایانی شروع کند.
تقه ای به در خورد و سرگئی وارد شد.
وسط اتاق ایستاد .
چه شده پدر؟
چرا این قدر به هم ریخته و افسرده اید؟
چیزی هستی من باید بدانم یا کمکتان کنم؟
کشیش از بالای عینک به او نگاه کرد و گفت:
کمی خسته ام، کمی هم نگران.
سرگئی به میز کار پدر نزدیک شد، کنار آن ایستاد و پرسید:
نگران چه هستید؟
کشیش گفت:
نگران آینده ام؛ نمی دانم باید چه کار کنم و چه وقت به مسکو برگردم و تا وقتی راه حلی برای این مسأله پیدا نکنم، باید مثل یک فراری، دور از شهر و دیارم باشم.
سرگئی لبخندی زد و گفت:
خدا را شکر که مشکل شما این است پدر.
اگر این مشکل سبب می شود که پیش ما بمانید، باید گفت خدا پدر آن دو جانی را بیامرزد که طمع ورزیشان سبب چنین خیری شده است!
بهتر است با هم یک سفر به مسکو برویم و هر چه دارید بفروشیم و برگردیم و قید مسکو را برای همیشه بزنید.
کشیش گفت:
من به اندازه ی کافی در غربت زیسته ام سرگئی. دلم می خواهد در وطن خودم بمیرم.
سرگئی بدون این که بنشیند، باسنش را به لبه ی کاناپه تکیه داد و گفت:
حرف از مرگ نزنید پدر که من همیشه از آن وحشت داشته ام.
کشیش گفت:
تو هنوز هم از یاد مرگ غافلی پسر!
انگار صدای علی را می شنوم که می گوید:
شما را به یاد آوری مرگ سفارش می کنم.
از #مرگ #غفلت نکنید.
چگونه مرگ را فراموش می کنید در حالی که او شما را #فراموش نمی کند؟
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است...🍃
منـبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمــان فوق العاده😍☝️
هــــــر روز ساعت 14:30
و هر شــب ساعت🕘 از،این ڪانال😎👇
📚 @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
°| #مغزبانے(908) 😎💪 |°
#لقــب_جــدید❌😎
الـــــو ســلام📞
دفتـــر جــان بــولتون⁉️
از،طــرف مــن بهش بگـین از 👇
لقــب جــدیدش خــوشش اومــده آیـا😄
#احمق_درجه_یــــــڪ😁
چـــه قــدر هــم بهش میاد دلبنـدم😜
احمــق بودنـــت فـــزونے یابــد☺️
#شتــر_در_خــواب_بینــد_پنـبه_دانه❌
#هشتڪ_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈••
تحلیلهاے نابے ڪه هیچجا نخواندید
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
~° 📡: @Heiyat_Majazi °~
¯\_______(ツ)_______/¯