eitaa logo
هجرت|د. موحد|dr.mother8
15.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
234 ویدیو
14 فایل
مادرانگی هایم..... 🖊️هـجرتــــــــــــ مادر پزشک / #مامان_پنج_فرشته @movahed_8 تصرف در متن ها ممنوع 😢😊 نشر بدون منبع (لینکهای انتهای متن) فاقد رضایت شرعی و اخلاقی نویسنده (در راستای رعایت سنت اسلامی امانت داری و حفظ حقوق دیگران💕)
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ --- از همین نقطه خانه مادربزرگم، یکهو پرت میشوم به ۵۰ سال دیگر. یک عصا می‌آید توی دستم، نشسته‌ام روی یکی از این صندلی‌های باکلاس، راک، و با فشار عصا جلو عقب میروم. دخترم می‌گوید: مامان نهار رو گذاشتم، نیم ساعت دیگه که الهه اومد من میرم. امشبم که الهه اینا اینجا میمونن. -: باشه مادر، ولی فرداظهر منتظرتونم ها. آرام پیشانی چروک افتاده‌ام را می‌بوسد و می‌گوید: اون که بللله! چرا هربار و هرهفته یادآوری میکنی مادر من؟😘 بچه‌ها کل هفته رو منتظر همین ظهر جمعه هان! نقشه صدجور آتیش سوزوندن میکشن برای این چندساعت دورهمی عُظما😉😅 پیرزنی میخندم. عنوان "دورهمی عظما" را نوه ارشدم گذاشته روی جمع شدن بچه‌ها و نوه‌هایم. دلم غنج می‌رود؛ پنجشنبه ها دیگر طاقتم طاق می‌شود که زودتر این فرداظهرها برسد تا این نورچشم هایی که در طول هفته یکی یکی میبینیمشان، -چشم بد دور- جمع شوند دورهم و هی بگویند و بشنوند و من هم با این ضعف گوش، از هر چند جمله شان دو سه تا را از دست بدهم و فقط بخاطر دیدن خنده‌هایشان، بی اختیار بخندم... -: راستی، محمد گفت بابا گفته آبیاری قطره‌ای پای درخت سیب گیر پیداکرده؛ گفت عصری میاد نگاش میکنه. سرم را تکان می‌دهم که یعنی باشد. و توی دلم میگویم: ولی آبیاری پای درخت دل من و پدرتان هیچ عیبی نکرده! خدا عمر و سلامتی‌تان دهد که این روزهایی که برای بیشتر هم سن و سالهای من دارد تلخ و تنها و خاکستری میگذرد، شما شده اید شیرینی و شور و نور و رنگ زندگی این پیرزن و پیرمرد... و بعد یکهو یادم میفتد به همسایه‌ی پشت پرده آن پنجره روبرو. -: مهلا، مادر! ببین یه بشقاب ازین خوراک ظرف کن ببر در خونه بیتاخانوم. تنهاست. خیلی ظهرها اصلاً غذا نمیخوره. اگر گاهی که پسر و عروسش میان پیشش یه چیزی بخوره… -: قربون اون دل مهربونت، باشه. مامان، بیام تا هستم کمکت کنم بری وضو بگیری؟ پیشانی ام را با اخم مهربانی چروک تر میکنم -: حالا دو روزه زانودردم عود کرده ها. یه جوری ازکارافتاده و ناتوون جلوه‌م میدین که…! و برای اثبات این جسم حساب پس داده آماده خاک و ابدیت، بلند میشوم. تیری که زانو می‌کشد زنگ می‌زند توی گوشم: و من نعمره ننکسه فی الخلق! کهنسال میخندم؛ -: بیا مادر، بیا کمکم نخودی میخندد. میرویم تا روشویی. باید تکیه‌گاهم شود تا بتوانم عصا را کنار بگذارم و وضو بگیرم. نگاهم میفتد به جلوی آینه، به دوتا لیوان پر از مسواک. مسواکِ همان‌هایی که چون هرکدام یک شبِ هفته پیش ما می‌مانند، برای خودشان اینجا بساط به پا کرده اند! دیگر هی نبرند و بیاورند؛ هرکدام درخانه ما هم یک مسواک دارند... این مسواک ها برای من خیلی معنا دارد! معنای این لیوان های پر برای من حمایت است، عاطفه است، پیوند است، بنیان است، سرمایه است، پشتوانه است معنای این مسواک ها برای من، خانواده است... -: مامان، ماماااان! به خودم می‌آیم! چند دقیقه شده که خیره مانده ام به این دوتا لیوان و غرق افکارم؟؟ پسرم دارد لباسم را می‌کشد و پشت هم می‌گوید "مامان! مامان! جیش دارم ها! میریزه!" بی اختیار میخندم دستش را میگیرم و میگویم: "بریم، میوه زندگی م..." ** پی‌نوشت: به مناسبت 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ---- بالاتر از عالی چیزی نیست‌! بعد از "تو فوق‌العاده ای!"، "نقاشی‌‌ت عالی شده!" چی میشه به بچه گفت؟ و کودک تلاش کنه که به چه چیز بالاتری برسه؟ و های ما گاهی بیش از حد، یا بهتر بگم، نادرسته. بله؛ نقاشی، کاردستی، دست‌خط، شعر یا اولین غذای مستقل فرزندمون خیلی خوب شده. اما با یک تشویق اغراق‌آمیز -یا نه، واقعاً از دل برآمده- ادامه کار چیه؟ کودک کار خودش رو به خوبی انجام داده، یک محصول زیبا ایجاد شده، حالا کارِ درست من والد چیه؟ تحسین؟ و تحسین؟ و باز هم تحسین؟ با چند جمله تکراری؟ عالیه😍بهت افتخار میکنم😊بهترینی👍؟ خب شاید خیلی بد نباشه🤔 ولی…کافی نیست! روش برتر، و روش ** نیست! حتی گاهی…محدودکننده است! خب! "من بهترینم! من بهترین دست‌خط کلاس رو دارم! من هنرمند بزرگی هستم! من مؤدب ترین بچه روی زمینم! من خلاق ترین بچه کل مدرسه‌ام! من نابغه‌ام!" و بعد؟؟ این جملات متداول روزمره دنیای ما، راهی رو برای بچه‌ها باز میکنه یا یک ماجرا رو تموم میکنه؟ بعد از یک نقاشی فوق‌العاده‌ی بی‌نظیر، چی هست؟ یک نقاشی بی‌نظیرتر؟ و مدام افزایش غلظت تحسین؟ 🌱🌿 راستش بنظر، بهتره که" " رو جایگزین تشویق های کلی کنیم اون چیزی که میبینیم رو ** کنیم، نه ** 🌱 -: مامان، نقاشی‌م رو ببین! -: اوووم😍 یه طوطی اینجاست! با پرهای رنگارنگ، شبیه همون چیزی که تو جنگل هست! که به دقت طراحی و رنگ‌آمیزی شده؛ تناسب سر و بدنش نظرم رو جلب کرد! خب، با یه زمینه خلاقانه از رنگین کمان های تودرتو… وای! یه لحظه آرزوکردم اونجا باشم و سُرسره بازی کنم! 🌱 "تو خیلی راست‌گو و شجاع هستی😍" ❌ "از ته دل خوشحال شدم که وقتی پرسیدم کی لیوان شربت رو ریخته رو فرش، گفتی من؛ این کار شجاعت زیادی میخواد😊" ✅ 🌱 توصیف نتیجه، موفقیت یا موقعیت، به کودک پیام مهمی میده: دقت و دیده شدن جزئیات! یک توجه واقعی+پرهیز از غلو برای دل خوش کنی! یعنی دقیقا همون * ادامه راه* علاوه براین وقتی به جای توصیف، یک تشویق کلی میکنیم ناچار عیوب کار رو نادیده گرفتیم. همچنین گاهی تو تشویق اغراق‌آمیز، کودک رو دچار اضطراب پنهان میکنیم: ما: "تو بخشنده و مهربون ترینی عزیزم😍" ذهن کودک: "من هیچ وقت حق ندارم وسیله ای رو به دوستم ندم😥 من همیشه باید مهربونی کنم😰" اضطرابِ فاصله گرفتن از اونچه که والد گفته یا تصویر کرده، به کودک فشار میاره. اون نمیتونه همیشه "ترین" یا صاحب همیشگی خرواری صفت خوب باشه! و نکته آخر: اهل گل و گلدون میدونن: بیشتر گیاهان در اثر آبیاری زیاد ازبین میرن. تشویقهای بیش ازحد و مخصوصاً اغراق آلود مارو میپوسونه. 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8 با استفاده از کتاب "کودک خانواده انسان"
﷽ -------- فاطمه ام‌ّالبنین علیهاسلام با خود حامی امام عصر خویش شد! . . ام‌ّالبنین در کربلا شمشیر زد! نه یک ام‌ّالبنین که چهار ام‌ّالبنین! . فرزندانم فدای فرزندانت بانو! فدای آن ماه دل‌ربایت... *وفات حضرت ام‌ّالبنین علیهاسلام تسلیت باد* 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ -------- ❄ اے برفــــــــ شایـد برایــت مــهم نبــاشــد امـا مےخواهم بدانـے از آرزوهایم اینســت ڪہ مانــند تو زنــده گی کنم! نه مثل بــاد هو هو داری نه مثل باراݩ چڪ چڪ آرامی و بـــےصدا ســپیـــدی و پــاڪــ ؛ و بی هیاهو اثرتـــــــ را مے گذاری! صبحـے معمــولـی، آدم‌ها بیـدار مـے‌شوند و می‌بیننـد همــہ چیز به رنـگ توســت! بہ‌غـایـت نــرم و بی جنـگ! مــهم اســـت اما ڪـسـے حواسـش نیــسـت تو در درون خـودت تا چہ حد نـظم داری و زیبایـے! بلــورهای وجــودت چه متحـدالشـڪل اند و قاعده‌مند! برایـت اهمـیــت ندارد ڪسی بدانـد درون تو چــیست؛ تو بی‌غوغا و نـــرم، همــہ چیز و همــہ جا را مےڪنی، ! تو برای اثـر آمـده‌ای نہ برای "مــݩ ایــنم" و "همه مرا بشنوید" و "دارم می‌آیـــم ها"! و وَه ڪہ اثرت چہ اندازه زیبـــا و روشــن و مسحـورڪننده اســت...! اے بـــرفــــــ ❄ شایـد برایــت مــهم نبــاشــد امـا مےخواهم بدانـے دوســـتت دارم و برای من الگـــو هستے! و بگــذار باز دقــیق بگویم در چه: نظـم درونـی نــرم و بی تقـلا بودن بےصــدا و بی هیــاهـــو نشستـن سپیـدی و سپیـدڪـردن سکوتـــــ و وسعــت اثــرت را دوســت دارم❄ و از خداوند برای خودم همــیݩ دو خـــیر بزرگـــ را طـلب مےڪنم.... بہ حق دانہ‌های پربرکـــت تو....بہ حـق وقـــت نزول رحـــمت.... : ✍ هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
به مناسبت میلاد خاتم انبیا دلنوشته‌ای برای شیخ الانبیاء ﷽ --- ای نوح نبی، -که بر شما و نبی ما و آل پاکش سلام خدا- تاریخ را برای ما اینگونه روایت کرده اند: شما برای هدایت و رساندن قومی به نور برانگیخته شدید نهصد و پنجاه سال تمام، عمر خود را به پای مردم گذاشتید اما آنچه از مردم به شما میرسید بود و جدال. کردید چونان که سنت همه اولیاء خداست و هدایت را ادامه دادید. تا زمانی که نوبت به وعده عذاب الهی رسید، چونان که سنتی برای امت های پیشین بود. خداوند گفت این هسته خرما را بکار. زمانی که نخل شد و خرما داد، عذاب من خواهد رسید. هسته را کاشتید و با معدود یاران خود، به انتظار نخل شدنِ آن ایستادید. نخل شد و خرما داد و گفتید: خداوندا اکنون موعد عذابت فرارسید. خداوند وحی کرد یک بار دیگر این هسته را بکار تا نخل شود و خرما دهد، آنگاه عذاب خواهد رسید. عده ای برآشفتند و شما را دروغگو خواندند و از شما جدا شدند. اما شما و عده‌ای ثابت قدم تر، باز هسته را کاشتید. هسته، نخل شد و نخل، خرما داد و شما رو به آسمان گفتید خداوندا، این هم خرمای دوم! و خداوند وحی کرد که یک بار دیگر……! باز عده ای برآشفتند و سخنی که وحی خدا بود را تاب نیاوردند و با استهزاء به آنچه که خود روزی مؤمن به آن بودند، از اطرافتان پراکنده شدند. و این اتفاق ده بار تکرار شد!! در آخر، جز عده ای خالص و مؤمن حقیقی، کسی با شما نماند… آن هنگام، زمان آزمایشی دیگر فرا رسید! خداوند گفت من قومت را عذاب خواهم کرد اما برای در امان ماندن تو و یارانت، باید مشغول شوی به ساخت یک کشتی! کشتی؟! تا چشم کار میکرد آن اطراف خبری از دریا و رود نبود! کشتی؟! اما این سؤال و تعجب از ساحت شما به دور بود؛ برای شما و یارانتان، این امر وحی خداوند بود و حق و صدق مطلق… تنها چیزی که از ایمان شما میجوشید، عمل به امر خدا بود. شروع کردید به جمع آوری چوب و تخته و ساخت یک کشتی بسیار بزرگ کجا؟ جلوی چشم مردم! واکنش چه بود؟ معلوم است! شدیدترین استهزاء و توهین و تمسخرها! گفته باشند ای نوح! کجا دریا میبینی که ناگهان به کشتی سازی روی آورده ای؟! بگو ما هم کمی در آن دریا شنا کنیم! اما شما بی توجه به حرف مردم، تمسخر مردم، فقط مشغول مأموریت خود بودید. شما مؤمن بودید که دریایی برای شناوری این کشتی، اگر نباشد هم، «پدیدار خواهدشد». حتی اگر امروز همه زمین بیابان مطلق باشد، وعده خداوند حق است و این کشتی باید ساخته شود، و نجات اهل زمین در همین کشتی است. همه تمسخرها را به جان خریدید، تنهایی ها را، ها را، بی عقل خوانده شدن ها را، مجنون نامیده شدن ها را… حتی همسر و پسرتان شما را کنارگذاشتند. اما شما لحظه ای شک نکردید به خودتان، که انتخاب خدا بود برای شما. و سرانجام آن روزرسید روزی که از زمین و آسمان آب جوشید و شما در و سوار بر کشتی شدید و راه سپردید به دریای وعده حق خدا… نوح نبی همه اینها را گفتم که بگویم تاریخ عجیب تکرار میشود! امروز هم ما به گمانم شبیه همان یاران معدود شماییم (ان‌شاء‌الله🥺) در حالی به امیدی، به کارهایی مشغولیم که اکثریت مردم دنیا ما را میخوانند ما را می‌نامند ما را کم بهره از عقل و تدبیر می‌دانند. نصیب و پاداش ما از اطاعت امر ولی، تمسخر است و استهزاء. ما به منطق و امید و امری، می‌شویم - فرزندان بیشتر- اما آنچه که از مردم به ما می‌رسد، تعجب و کنایه است: به کدام امید داری که این تعداد؟ اینجور پشت هم؟ به مملکت دل خوش کرده ای یا از وضع فرهنگی و تربیتی راضی هستی؟ اینهمه خشکی سرتاسر را نمیبینی؟! توهم کدام دریا و آب را داری که اینطور مصمم و با اطمينان خاطر و صبوری، برای خود کشتی ای به این بزرگی میسازی؟! بار اینهمه سختی را به چه امید و منطق و عقلی به پشت میکشی؟! نوح نبی ❤️ واکنش ما، شبیه شماست! به ما رسیده است «اَنِ اصْنَعِ الفلکَ بِأَعيُننا و وحينا»؛ به ما فرموده‌اند که «خانواده ها، جوان ها، باید بیاورند، فرزندهای بیشتر» و ما امر را بر چشم گذاشته ایم! ما از مقابل همه حرف‌ها، نیش‌ها، تعجب‌ها، طردشدن ها، سختی‌ها، فشارها، بی توجهی ها، تمسخرها، با یک لبخند عبور میکنیم. زیرا و اعتماد ما به سخنان اولیاء خدا، محکم! «إن تسخَروا منّا فَإنّا نَسْخَرُ منکم کما تَسْخَرون»! آری میرسد آن روزی که گفته خواهد شد: «إركَبُوا فیها بسم اللَّه مَجْراها و مُرساها» روزی که «و أهلَک إلّا من سَبَقَ علیه القولُ و من آمَن» و البته که «و ما آمنَ مَعَهُ إلّا قَليلٌ»… نوح نبی شیخ الانبیاء شما را قسم به آن‌کس که در جوار او در خاک این زمین آرمیده اید، به شفاعت خود ما را مدد کنید که تا آخرین خرمایِ آخرین نخل، محکم و مطمئن در این راه بمانیم… ✍ هـجرتـــــــــــ بله و ایتا @hejrat_kon