روز دختر بر دختران سرزمینم مبارک
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
دخترم
برکت خانه ما
رحمت خانه ما
نور چشم مادر
امید دل پدر
حامی مهربان برادر
*روزت مبارک*
هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
﷽
------
با یک کار اقتصادی کوچک، مقداری سود به دست آورده بودیم
گفته بودیم با این پول چنین کنیم و چنان کنیم!
اما دیدیم پول دارد مثل یخ توی دستمان آب میشود
به شوهرم گفتم بیا لااقل پولِ توی حساب بانک بی برکتت را طلا بخر؛ حداقل اینطور بی ارزش نشود روز به روز
مقاومت کرد؛ یحتمل برق طمع را در چشمان من دید😆 اما بالاخره دید نه، حرف منطقی ست. منطقی که نه،... (نویسنده فحش میدهد به مسببین این منطق کثیف)
.
.
.
.
حالا نشسته ام و طلاها را نگاه میکنم...
ما چه کردیم؟...
یک مشت چیز خریده ایم و لابد در دلمان، میخواهیم روز به روز برود روی قیمتش... هر گرمش بشود فلان تومان سود، توی جیب ما…
اشکالی دارد؟
آری!
به نگاه من آری
این انتظار -از نظر من- بوی تعفن میدهد...
انتظار من یعنی خدا کند دنیا روز به روز بیشتر فروبرود در مشکلات و بحران ها
کشورم جای بدتری بشود برای مردم
یعنی خدا کند مردم دستشان تنگ تر بشود
اجاره خانه شان بیشتر شود
فکرشان مشوش تر بشود و خیالشان نا راحت تر
گند بخورد توی #عدالت،
لجن ببندد روی #امید
داراها داراتر بشوند و ندارها، ندارتر
.
.
بگذار حرف آخر را بزنم
انتظار من یعنی
خدا کند تو... دیرتر بیایی!....
بگذاری من حسابی سودم را بکنم، بعد تشریف فرما بشوی....
انتظار من
عجب لگد محکمی زد به ناله های انتظار من!...
چه پوزخند وقیحی زد به #اللهم_عجل_لولیک_الفرج هایم...
.
.
.
.
خدای من
بگیر!
تمام این زردهای درخشان را از من بگیر
بکُن قدرِ همین سکه پانصد تومانی
بیندازم صندوق
صدقه سرِ… عَیالت!
صدقه سر شادی مردمم؛
لبخند رضایت و برق نگاه آن مرد کارگر... آن بانوی سرپرست خانوار... آن پیرزن بازنشسته...
صدقه سرِ یک لحظه زودتر آمدنِ...
.
به خودت قسم پروردگارم!
دلم رضاست که تمام این یخ دلفریب
در دستم ذوب شود،
بشود باران،
ببارد به دل کویری هم زیست هایم در این کره خاکیِ خاک گرفته....
یا اصلاً تو بگو تصعید، ناپدید!
فدای سر #حیات_طیبه ی بشر....
فدای سر لبخندها، مهرها
فدای سر آمدن ها، بهشت ها
فدای سر نصرها، فوج ها...
#سود #ارزش #سرمایه #طلا #دلار #سرمایه_گذاری
#سرمایه_گذاری_موفق #موفقیت #جامعه #زندگی_اجتماعی #تمدن_اسلامی #نظام_اسلامی
#انتظار #غیبت #زندگی_مبتنی_بر_ارزش
#فدای_سر_تو
#یابن_الحسن
#بیا
#از_این_صفحه_فریاد_میزنم_بیا #حقیقی #نه_مجازی
#ببخش_دروغهایم_را
#ببخش_که_کاری_نمیکنم
#ببخش_که_مرده_ام
#زنده_کن #یا_حی
#حیات_طیبه
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
﷽
------
میرسی سر وقتشون
کوچیکی نشسته و بامظلومیت هرچه تمامتر گریه میکنه و فریاد دادخواهی به آسمون بلند کرده
بزرگی با اخم و خشم بالاسرش واستاده و یه چیزی -که معلومه دعوا سر اون بوده- دستشه!
.
.
انقدر در این هفت سال، غلیظ(😅) مادری کردم که ترجمه و تفسیرهام هم رنگ مادرانگی گرفته؛ و این👆،
صحنه ایه که موقع خوندن این آیات👇 به ذهنم میاد:
إِذ دخلوا على داود ففزع منهم قالوا لا تخف خصمان بغی بعضنا علی بعض فاحکم بیننا بِالحق و لا تشطط و اهدنا الی سواء الصراط (۲۲) ان هذا اخی له تسع و تسعون نعجه ولی نعجه واحده فقال اکفلنیها وعزنی فی الخطاب (۲۳) قال لقد ظلمک بسوال نعجتک إلی نعاجه و .... ظن داوود انه فتناه فاستغفر رَبه و خرَّ راکعا و أَناب (۲۴) (سوره ص)
.
خلاصه داستان اینه:
روزی دو مرد بر حضرت داوود علیه السلام، که در قضاوت و داوری بسیار کاردرست بود، واردشدن
یکی با عجزوناله گفت به داد من برس نبی خدا! این برادر من ۹۹ میش(گوسفند) داره، من یکی. حالا پیله کرده که اون یکی روهم بده به من! این حقه؟! این چه طمَعیه که داره؟! 😭
حضرت داوود -علي نبینا و آله و علیه السلام- هم بدون این که حرف برادر۹۹میشی رو بشنون، گفتن خب این که ظلمه! ۹۹ تا داره، این یکیِ تو رو هم طلب کرده!
.
در حالی که حضرت زود، و بدون پرسیدن نظر و دفاع طرف مقابل قضاوت کردند (حالا بگذریم که اصل قضاوت نادرست نبوده، و این قضیه یک جور تلنگر برای حضرت داوود بود و حتی گفته شده شاید در عالم تمثل و رؤیا اتفاق افتاده نه واقعیت (المیزان) و فوراً متوجه خطای خودشون در #عجله کردن شدن و استغفار کردن و...)
.
.
.
خلاصه که این آیات برای من #نماد #قضاوت_نکردن از رو ظاهر ماجراست
(که خب فعلاً این مدت بیشتر از همه در ساحت #مادری به کارم اومده…)
حقیقت ماجرای اول متن اینه: اون بچه کوچک، اسباب بازی دختر بزرگه رو گرفته و خراب کرده، بزرگه با خشم ازش گرفته و خیلی هم لطف و کظم غیظ کرده که حسابشو نرسیده!
اما کوچکه به تریش قباش برخورده و ضجه زنون و با مظلوم نمایی، مادر رو به مسند قضاوت فراخونده😒
.
.
یادش بخیر بچه که بودیم، با داداشم دعوا هم میکردیم و میزدیم همو. داداشم بدتر میزد اما همیشه گریه آخر مال اون بود! گریون میرفت پیش مامانم… (هرچند مامانم اهل دخالت تو روابط ما نبود😌)
من گریه ئو (آدم اهل گریه) و مظلوم نما نبودم هیچوقت تو عمرم!
که گاهی هم به ضررم تموم شده
شده باشه!
خودِ محکم و زبون سرخم رو بیشتر دوس دارم…
#مادری_نیمی_از_عرفان_است
#مادرم_باافتخار
#قضاوت #ظلم
#عجله_در_قضاوت
#تربیت_فرزند
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع