May 11
✅ #خاطره | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 باعث رونق جلسات شبهای یکشنبه
✍️راوی: برادر سید هاشم #میربمانی
🖌 هیئت و جلسه میثاق باشهیدان مرهون شهیدحمیدحکمت پور است.
در ایام دفاع مقدس که برادران مرخصی به مشهد می آمدند
سعی میکردند همان روحیه معنویت و اخلاص و برادری و نشاط حاکم بر جبهه ها را اینجا با سرکشی و عیادت از مجروحان و جانبازان مخصوصا حاجی پرواز و رفتن سر قبور شهدای رفیقمان را ادامه دهند و این خود باعث برپایی جلسات قرآن در شبهای یکشنبه گردید و مسجد حمزه نیز بعنوان مرکز ثقل خبرگیری و دیدار بچه های ا ط ع گردید.
در این میان شهید حمید حکمت پور ضمن شرکت مداوم در جلسات و تشویق دیگران باعث رونق و پا گرفتن جلسات میگردید.
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
PTT-20220528-WA0001.opus
1.11M
✅ #خاطره | #صوت
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 مجروح شدن و هوای بچه ها رو داشتن
✍️راوی: برادر جواد #غربادیان
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
✅ #خاطره | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 کنسرو ماهی
✍️راوی: برادر حسین #افخمی
🖌 در دور آموزش اطلاعات و عملیات یک روز یک کنسرو ماهی دستش گرفته بود و میگفت میخام این رو با نخ از سقف چادر آویزان کنم. گفتم برای چی. گفت عبدالله از این کارها خوشش میآید. عبد الله ارشاد مربی بود و حمید آقا هم کمک ایشان و با هم هم چادر بودند. خیلی دستورات برادر عبدالله مبارزه با نفس داشت و حمید هم کنایه از این رفتار این حرف را میزد.
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
AUD-20220529-WA0029.opus
1.58M
✅ #خاطره | #صوت
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 #شجاعت و نترسی
📌 #شوخی های شهرستانی ما
📌 عکس العمل اثرات شلیک توپ و خمپاره
✍️راوی: برادر حسین #صدقی
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
PTT-20220529-WA0037.opus
253.3K
✅ #خاطره | #متن | #صوت
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 استخر
✍️راوی: برادر جواد #غربادیان
🖌ما میرفتیم استخرسرپوشیده شهید هاشمی نژاد مشهد حمید دست راستش خیلی قوی بود و منم گوشه و کنار اذیتش میکردم و حمید محکم بادستش میزد روی شانه و انتهای سرمان و من میگفتم نزن میریم توی آب اذیتت میکنم ها... و گفتش:اگرتونسی اذیت کن و دوباره میگفتم حمید اذیتت میکنم ها و رفتیم استخر و حمید طول استخر رو یکدست شنا کرد و آمد کنار آب و من پریدم تو آب وکشیدمش پایین ورفت پایین و آمد بالا ونفس کشید و دوباره دادمش پایین وسه چهار مرتبه این کار رو کردم ودفعه اخر که امد بالا بی حال شده بود و دستش رو گرفتم وآمد کنار استخر و بهم گفت:(عجب ... فقط دم نداری!!!!) واین شوخی ها ناشی از اقتضائات دوره جوانی ما بوده است.
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
PTT-20220529-WA0036.opus
147.9K
✅ #خاطره | #متن | #صوت
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 نماز شب
✍️راوی: برادر جواد #غربادیان
🖌هتل بین المللی بودیم سال 62 آبادان بچه هایی که نماز شب میخوندن تقریبا اتاق داشتن و طبقه اول بودیم و بچه هایی که میخواستن بقیه نفهمند میومدند داخل محوطه و اون هتل سوراخ سنبه زیاد داشت وبعضی از بچه ها میرفتن تو مرغداری هتل و نماز شبشون رو برگزار میکردن وحمید هم رو حساب اینکه خیلی کنکاشت میکرد میرفتت اون افرادی که نماز شب میخوندن رو پیدا میکرد ویکی پس کلشون میزد و میگفت ما هم دعا کنید.
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
PTT-20220529-WA0035.opus
149.9K
✅ #خاطره | #متن |#صوت
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 روزه سکوت
✍️راوی: برادر جواد #غربادیان
🖌 شهید حکمت پور نمیگم اکثر اوقات ولی اوقاتی که تو خودش میرفت و بعدا متوجه شدم و مثلا بهش میگفتم از صبح چرا حرف نمیزنی؟ گفتش:از صبح که بلند شدم با خودم گفتم تا ظهر با احدی صحبت نمیکنی، گفتم برای چی؟ گفتم خودتو داری میسازی؟گفتش:نه،میخوام خودمو امتحان کنم.بعدا متوجه شدم ریگ تو دهنش میذاشته وزیر زبونش که اگر میخواست صحبت کنه نا هوا ، متوجه بشه که ریگ زیر زبونشه ونتونه صحبت کنه وهمون کار هم میکرد و تا ظهر صحبت نمیکرد واکثر اوقات این کار رو میکرد که اگر میخواست حرفی بزنه که کسی دلخور بشه یا حرفایی بزنه که ازون حالت معنویش کم کنه صحبت نمیکرد.
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
✅ #خاطره | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌عزرائیل
✍️راوی: برادر محمدصادق #شاه تقی راد
توی واحد به حمید می گفتیم عزرائیل، بعضی از بچه ها از دستش فرار می کردند می دونی چرا؟ چون هر وقت یکی از بچه ها نورانیتی پیدا می کرد به تعبیر فرهنگ جبهه سو بالا می زد حمید میامد جلوی یک دستش که عاشوایی داده بود دست دیگه اش جلو صورت او می گرفت و می لرزاند بعدم می گفت: فلانی تو شهید میشی. نمی دانم چه نیرو و حکمتی در شهید حمید بود که اشاره هایش به واقعیت می پیوست. با همه شوخی هایش به حقیقت عارف بالله بود. روحش شاد.
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #خاطره | #فیلم | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 مسلح کردن کلت
✍️راوی: برادر #ایزدی
🖌 خود شهید این خاطره رو نقل میکرد که در یکی از گشتهایی که همراه شهید داوود گریبانی رفته بود میگفت :رفتیم زیر سنگر کمین عراقی ها(چون دست چپ شهید قطع شده بود) با خودش در شناسایی کلت میاورد و در زیر سنگر کمین عراقی ها یکدفعگی به ذهنم رسید اسلحم آماده باشه که اگر اتفاقی افتاد آماده باشم،واسلحم رو گذاشتم داخل دهانم و لای دندانهایم و میخاسم مسلحش کنم وهمزمان انگشتم روی ماشه میره و شلیک میکنه و گرد وخاک بلند میشه ومازیر سنگرکمین بودیم،ظاهرا داوود(شهید گریبانی) سمت چپ شهید بوده و دراز کشیده بوده روی زمین و من باخودم فکر کردم تیر رو زدم به مغز داوود!!!همینقدر که خاک نشست برگشتم به داوود گفتم،گفت:آره گفتم:داوود زنده ای؟ گفت:آره گفتم پاشو در بریم و خلاصه از زیر سنگر عراقی ها در رفتیم...
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
202030_1345021541.opus
250.2K
✅ #خاطره | #متن | #صوت
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 شلیک تیربار با یک دست
✍️راوی: برادر #آییش
🖌 تو ایلام بودیم و یک صحبتی بود با همدیگه و ایشون(شهید حکمتی پور) یک خاطره از یک عملیات (اسم و موقعیت عملیات رو دقیق مشخص نیست)تعریف میکردن ولی شهید عنوان کردن که با تیر بار بسمت عراقی ها شلیک میکرده و بدنبال گرفتن حداکثر تلفات از عراقی ها بوده و منم از ایشون پرسیدم شما با این یک دستت چه جوری برنامه تیر بار رو انجام میدادی؟ گفت یک کمکی داشتم که نوار تیر بار رو برام آماده میکرد و با یک دستم شلیک میکردم و دوتا پاهام رو گداشته بودم بغل تیر بار که لگد(تکان های شدید ) تیر بار رو بگیرم،میگفت اینقدر شلیک کردم که بعدا یکدفعگی دیدم پام داره میسوزه نگاه کردم دیدم ته کفشم آب شده (که بعلت داغی بیش از حد لوله تیر بار بوده و منجر به رسیدن حرارت به پای شهید شده بود).
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
202030_1310702165.opus
243.9K
✅ #خاطره | #صوت | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 حمام
✍️راوی: برادر #ایزدی
🖌 یه روزی سال65 فک کنم شهریورماه با حمید آقا راه افتادیم بیایم برای نماز ظهر مسجد تو پایگاه ظفر حمید آقا هم رفته بود حمام و مرتب وشونه کرده و لوکس! داشتیم میرفتیم برای نماز ظهر.از اونجایی که تو پایگاه اون موقع جاده هاش خاکی بود یک تویوتا از نیروهای گردان پایگاه که اتفاقا یکیشون حمید آقا رو میشناخت اومد، ماشین که تند میامد ترمز گرفت و یک خاک اساسی به هوا بلند کرد و خلاصه دو تاییمون حسابی خاک خوردیم! و ده متر جلوتر ایستاد و صدا زد : برادر حمید برادر حمید و مام برگشتیم و حمید که بادست راستش داشت خاکها رو از صورتش پاک میکرد گفت:بله اون بنده خدا از تو ماشین گفت:مسجد میری؟ گفت:بله گفتش: التماس دعا! حمید هم راحت گفتش:" هم خاک دادی هم التماس دعا!؟ کور شو بیا برو دعا کن!!!"
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
202030_1694350389.opus
363.3K
✅ #خاطره | #متن |#صوت
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 خبر شهادتش را خودش داد
✍️راوی: برادر #ایزدی
🖌 یادمه مرداد و شهریور65بودش در پایگاه ظفر بعد از عملیات کربلاء یک اونجا بودیم تعدادی از بچه ها رفته بودن جنوب برای آموزش غواصی و ما و چند نفری اونجا مانده بودیم.یک روز که نزدیک ظهر بود با حمید آقا بودیم و یک جمله ای گفت که من بی صبری کردیم و برگشت به من گفت :ایزدی من شهید میشم و روی تابوت من مینویسن جانباز شهید حمید حکمت پور،برای من که این خبر غیر مترقبه بود کم صبری کردم و گفتم:حمید این چه حرفیه که میزنی؟ شاید شهید میخواست مطالب دیگه ای هم بگه ولی بخاطر برخورد من(رفتار عجولانه من) منصرف شد و چیزی نگفت و حدودا 8ماه قبل از شهادتش این حرف رو به من زده بود
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
202030_224037343.opus
207.7K
✅ #خاطره | #صوت | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 دنبال کردن نمازشب خوان ها
✍️راوی: برادر جواد #داداشی
🖌 یکی ازکارهایی که حمید آقا میکرد این بود که دوربین مادون قرمز بر میداشت و دنبال نماز شب خونها میگشت و به قول خود شهید:میرم وای میسم ببینم اینا چقدر الهی عر عر میکنن!!! و خوب در این دنبال کردن ها هم یک چیز هایی دیده بود.یکسری تعریف میکرد ساعت4 یا ساعت5 بود ویکی از بچه ها رو دنبال کردم و دیدم ایشون اومد بیرون و دیدم طناب برداشت و رفت یک مقدار فاصله گرفت وگویا درختی بوده اونجا و رفت طناب رو بست به دور گردنش و یک سر طناب هم بست به دور درخت و شروع کرد به راز و نیاز ومناجات و حمید آقا هم بصورت نامحسوس بهش نزدیک شده بود و گفتش:"خدایا میخام ببینم اگر مورد قبولت هستم این طناب از دور گردنم بازبشه یا از دور درخت یا از دور گردنم باز بشه"حمید گفت یک مدت که گذشت دیدم طناب باز شد.
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
✅ #خاطره_عکس | #خاطره | #صوت | #عکس
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 نجات یک رزمنده
✍️راوی: برادر جواد #داداشی
🖌 در موقعیت آموزشی(کنار رود کارون)هوا خیلی گرم بود وما زیر چادر بغل رودخانه چادر زده بودیم وظهر هوا بسیار گرم بود و ما داشتیم نماز ظهر و عصر رو به جماعت میخوندیم من متوجه نشدم که حمید کنارم بود یکدفعه از وسط صف نماز زد از لای نی ها رفت بسمت رودخانه و من اصلا نفهمیدم چی بود وچی شد و بعد که نماز تمام شد چند نفری دویدیم سمت رودخانه چون سر وصدا شد رفتیم دیدیم که یکی از بچه ها از آب اومده بیرون و هی سرو صدا میکنه و ما متوجه نشدیم و حمید هم ندیدیم و این بنده خدا رو از آب کشیدیم بیرون و حمید هم از زیر پای ایشون اومد بیرون و فهمیدیم که داشته غرق میشده و آب داشته میبردش و سر وصدا میکرده وکمک میخواسته که متوجه نشده بودیم وحمید متوجه شده بوده و حین نماز در حالت قیام میزنه بیرون و میره داخل رودخانه و این طرف رو نجات بده و بنده خدا روی شانه های حمید ایستاده بوده و نزدیک بوده حمید رو غرق کنه ولی حمید(بخاطر ایمان قوی و راسخش) از آب که اومده بیرون هیچی به طرف نگفته بود...
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
شهید حمید حکمت پور
✅ #خاطره_عکس | #خاطره | #صوت | #عکس 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 نجات یک رزمنده ✍️راوی: برادر جواد
PTT-20220601-WA0001.opus
289.2K
✅ #خاطره_عکس | #خاطره | #صوت | #عکس
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 نجات یک رزمنده
✍️راوی: برادر جواد #داداشی
🖌 در موقعیت آموزشی(کنار رود کارون)هوا خیلی گرم بود وما زیر چادر بغل رودخانه چادر زده بودیم وظهر هوا بسیار گرم بود و ما داشتیم نماز ظهر و عصر رو به جماعت میخوندیم من متوجه نشدم که حمید کنارم بود یکدفعه از وسط صف نماز زد از لای نی ها رفت بسمت رودخانه و من اصلا نفهمیدم چی بود وچی شد و بعد که نماز تمام شد چند نفری دویدیم سمت رودخانه چون سر وصدا شد رفتیم دیدیم که یکی از بچه ها از آب اومده بیرون و هی سرو صدا میکنه و ما متوجه نشدیم و حمید هم ندیدیم و این بنده خدا رو از آب کشیدیم بیرون و حمید هم از زیر پای ایشون اومد بیرون و فهمیدیم که داشته غرق میشده و آب داشته میبردش و سر وصدا میکرده وکمک میخواسته که متوجه نشده بودیم وحمید متوجه شده بوده و حین نماز در حالت قیام میزنه بیرون و میره داخل رودخانه و این طرف رو نجات بده و بنده خدا روی شانه های حمید ایستاده بوده و نزدیک بوده حمید رو غرق کنه ولی حمید(بخاطر ایمان قوی و راسخش) از آب که اومده بیرون هیچی به طرف نگفته بود...
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
شهید حمید حکمت پور
✅ #خاطره_عکس | #خاطره | #صوت | #عکس 🔰جانباز شهید حمید حکمت پور 📌 نجات یک رزمنده ✍️راوی: برادر جواد
✅ #خاطره | #عکس | #خاطره_عکس | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌روایت یک #عکاس
✍️راوی: برادر محمدصادق #شاه تقی راد
آن روز بچه ها تمرین غواصی داشتند، من هم مثل همیشه در کنار بچه ها به غواصی مشغول بودم. موقعیت آموزشی شهید مسعود توکلی رودخانه کارون نزدیک ۲۰ کیلومتری آبادان محل تمرینات بچههای اطلاعات عملیات لشکر ۵ نصر بود.
رودخانه کارون شباهت هایی با رودخانه اروند داشت، از نظر جزر و مد و از نظر سرعت آب و غیره، واسه همین این رودخانه، اگر قرار باشه روزی غواصان لشکر به اروند بزنند تا خط پدافندی دشمن را در کنار رودخانه اروند منهدم نمایند تمرین در رودخانه کارون بهترین انتخاب بود.
معنویت، شجاعت ، غیرت و توان بسیار گذاشتن بچه ها حقیر را از شکار صحنه ها غافل نکرد بازسازی صحنه های شناسایی محورها که شما در این عکس ملاحظه می کنید اگرچه بازسازی شده است اما زنده و گویای حقیقت ماموریت بچه های اطلاعات است .
به خوبی در سیمای آنان می توان این حقایق را جستجو کرد دلاور مردان غواص حاضر درعکس حمید حکمت پور داوود آرمین جواد داداشی و مجید زالفقاری.
حمید نیز مثل همیشه جدی، قاطع و حاضر در همه صحنه ها از جمله شناسایی محور عملیاتی کربلای ۴ شلمچه میباشد
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
✅ #عکس | #نقاشی
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
✍ اثر: برادر عباس #گودرزی
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
✅ محفل ذکر خاطره و یاد #جانباز شهید حمید #حکمت_پور به همراه قرائت دعای ندبه روز جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ در مسجد امام رضا علیه السلام دانشگاه فردوسی مشهد برگزار می گردد.
در این مراسم که به منظور بزرگداشت شهید حمید حکمت پور از شهدای #غواص و #کارمند دفاع مقدس دانشگاه فردوسی توسط مدیریت حراست برگزار می گردد، ضمن حضور خانواده، دوستان و همرزمان، یاد شهید عزیز را با ذکر خاطره گرامی خواهند داشت.
لازم به ذکر است که این مراسم توسط مدیریت حراست دانشگاه با مشارکت مدیریت فرهنگی دانشگاه، هیئت میثاق با شهیدان، هیئت دانشجویی سیدالشهداء (علیه السلام)، کانون میثاق با افلاکیان و کانون مهندویت، از ساعت ۶ صبح با قرائت دعای ندبه آغاز و پس از آن محفل ذکر خاطره و یاد شهید با حضور همرزمان و دوستان شهید برگزار می گردد.
🔰 جهت آشنایی با شهید حمید حکمت پور می توانید به صفحه ویژه شهید به آدرس hekmatpour.um.ac.ir مراجعه نمایید.
📌 https://herasat.um.ac.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=620
✅ #خاطره | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 لشکر یک ملت بود
✍راوی: برادر محمد #آرام جو
بسم الله الرحمن الرحیم
رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ
این جمله را در مورد شهید بهشتی از امام رحمت الله شنیده ایم و در خاطر داریم که می فرمایند :
بهشتی یک ملت بود برای ملت ما
من هنگام شهادت حمید در واحد اطلاعات لشگر نبودم و بقول معروف دورا دور بچه های اطلاعات را می شناختم . لاکن روزی که حمید شهید شد خبر شهادت او در فضای نیروهای لشگر نصر که آن روزها در منطقه بودند بسان بمبی پیچید که حمید حکمت پور هم شهید شد.
نمی دانم چرا؟ اما شهرت حمید فراتر از واحد بود و با اینکه او جانباز و از ناحیه دست قطع عضو بود و علی القاعده بدلیل این محدودیت نباید عنصر کامل و موثری در میدان جنگ باشد لاکن شجاعت ، شهامت ، صلابت و استحکام شخصیت او ، وی را به عنصر فوق العاده اثر گذار در میدان جنگ مبدل کرده بود که شهادت او اینقدر برای رزمندگان واحدهای مختلف لشگر نصر گران آمد .
به عبارتی احساس می شد او برای لشگر نصر یک قشون رزمنده شجاع بود.یا به عبارتی برای لشگر یک ملت بود.
شرح خاطرات حضورش در میدان جنگ از اولین حضور تا مجروحیت و قطع دست و تا شهادت منظومه پر افتخاری از زحمت و تلاش اثر گذار را بنمایش می گذارد.
اگر دوستانی که در دو عملیات پر ماجرای کربلای چهار و پنج با حمید بودند از آن روزها بگویند مطالب مهمی را راجع به ایشان خواهیم شنید . آنچه من در مورد ایشان از روزهای نخست عملیات کربلای پنج شنیدم سپردن مسئولیت بسیار سنگین جمع آوری ابدان مطهر شهیدان کربلای چهار توسط سردار موسوی به وی بوده است.
که این نشان از هوشمندی سردار موسوی و نیز کارآمدی بالای شهید حکمت پور دارد.و لذا دلیل عمده آنکه رزمندگان لشگر نصر تقریبا تمام شهدای کربلای چهار را باز گرداندن همین تدبیر هوشمندانه و سپردن این کار سخت بفردی چون حمید بوده است.
خداوند روحش را با شهدای کربلا محشور فرماید و او و دیگر رفقای شهید را دستگیرمان در قیامت قرار دهد.
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
PTT-20220614-WA0009.opus
568.5K
✅ #خاطره | #صوت | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 هندوانه
✍️راوی: برادر جواد #غربادیان
🖌 متن:
https://eitaa.com/hekmatpour/57
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
202030_421712304.opus
1.21M
✅ #خاطره | #صوت | #متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 دینت رو برای دنیای دیگران نفروش!
✍️راوی: برادر محمد #شیخ_الاسلامی
🖌 متن:
https://eitaa.com/hekmatpour/58
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
کاش می شد بچه ها را جمع کرد / سنگر آن روزها را گرم کرد
کاش می شد بار دیگر جبهه رفت / جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت…
در دفاع مقدس رزمندگان اسلام با ایثارگری های خود، آیین و مرامی را بنیان نهادند که ایثار و شهادت به عنوان فرهنگی ارزشی و ارزشی فرهنگی همه جریان ها و مسائل دیگر را تحت الشعاع قرار داده.دفاع مقدس زمینه ساز فرهنگ مقدسّی شد که طریق اتّصال به ملکوت را هموار کرد.
و در قرنی جدید بر آن هستم تا با زنده کردن نام و خاطره شهید حمید حکمت پور، فرهنگی ارزشی را به جامعه تزریق کنم.
لذا از شما همرزمان شهید بزرگوار خواهش میکنم از ارائه خاطرات خود بنده را محروم نسازید.
در مصاحبه مادر بزرگوار شهید به چند تن از همرزمانش به ویژه برادران موسوی، ماندگاری، شادکام، داداشی، میربمانی، کاشانی و محدث نام بردند.
رستمیان
۰۹۹۲۱۴۹۷۰۷۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #فیلم | #نماهنگ
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 روایتی از محفل #بزرگداشت شهید حکمت پور در دانشگاه #فردوسی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
🔸گزارش کامل تصویری مراسم👇:
https://herasat.um.ac.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=621
🔸#فیلم کامل مراسم👇:
https://herasat.um.ac.ir/media/com_allvideoshare/cat1/nodbe-1401-03-20%20-%20final.mp4
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #فیلم | #خاطره |#متن
🔰جانباز شهید حمید حکمت پور
📌 #سیلی به دشمن
✍️ راوی: برادر سیدهاشم #میربمانی
📍محفل #بزرگداشت شهید حکمت پور در دانشگاه #فردوسی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
🖌 خود حمید تعریف میکرد که در منطقه عمومی مهران بودیم ما با چند نفر عازم شدیم و در حالی که شب بود از خط خودی خارج شدیم و داریم میریم بسمت خط عراق تا مسیری که باید شناسایی بشه را شناسایی کنیم،یک مقدار که رفتیم خستگی به ما مستولی شد و اون جمع سه چهار نفرمون یکجا نشستیم واستراحت کردیم و خوابمون برد و مقداری که از خوابیدنمون گذشت و در همین اثنا گشتی های عراقی بسمت ما در حال آمدن بودند و خود (حمید) که خوابش برده بود و متوجه(آمدن گشتی های عراقی) نشده بود اما بقیه دوستان متوجه میشن و از اونجا دور میشن و پناه میگیرن و خودشون رو مخفی میکنن و حمید میگفت یک لحظه یکی بالاسرم هستش و نزدیکم هستش و وقتی چشم هام رو باز کردم دیدم یک عراقی با سیبیل کلفت! به حالت رکوع به سمت من خم شده وداره من رو نگاه میکنه (سرباز عراقی با خودش میگه یک نفر تو این شب تاریک با دست قطع شده وسط این بیابان راحت گرفته خوابیده وسط بحبوحه جنگ ایران و عراق) خلاصه تا دیدم اینجوریه یک سیلی محکم به گوش سرباز عراقی زدم و برق ازش پرید و پا به فرار گذاشت و رفت طرف عراق و من هم به تیم خودمون پیوستم...
🔺 hekmatpour.um.ac.ir
🔻 @hekmatpour
.