#سلام_فرمانده🤚
#صبحتبخیرمولایمن
🌸آقاجان...!
میدانم که دیر کردیم...
میدانم که هنوزم که هنوز است،
در انتظار آمدنمان صبر میکنی...!
میدانم که
با این همه انتظار و انتظار کردنمان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموختهایم...!
امّا شما...
امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...!
مولا جان؛
بارها آمدی و نبودم
در تقلای این زندگی
نیازمند تو و بی تو بودم
بارها آمدی و نیامدم
بر دلم بارها نشستی و بی تو بودن را گریستم
میدانم آمدهای ....
بسیار نزدیک ....
پشت پلکهایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد.....
پشت درِ دلی که هنوز برای میزبای تو پاک نشده ...
میدانم آمـدهای ...
دعا کن من هم بیایم ...
به پیــــشواز تـــــو🌸
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
✋سلااااااااام رفقا
صبح زیبای آدینه تون به خیر
روزتون به نگاه مولا روشن ان شاالله
لحظه هایتان مملو از نور
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
مرد جوانی از مشکلات خود به حکیمی گلایه میکرد و از او خواست که راهنماییاش کند. حکیم آدرسی به او داد و گفت به این مکان که رسیدی ساکنان آن هیچ مشکلی ندارند، میتوانی از آنها کمک بطلبی. مرد هیجانزده به سمت آدرس رفت، و با تعجب دید آنجا قبرستان است! به راستی تنها مردگانند که مشکل ندارند، مشکل داشتن یعنی زنده بودن...
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور خبرنگار بسیج کاشان در مشهد الرضا در مراسم تشییع رییس جمهور شهید
مردم داغدار از حس وحالشون در مراسم تشییع رییس جمهور شهید می گویند.
خبرنگار خبرگزاری بسیج محیا فدایی
#شهید_جمهور
#شهادتت_مبارک
#شهید_خدمت
#خبرگزاری_بسیج_کاشان
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
تنبلی و بی حوصلگی_10.mp3
12.32M
#تنبلی_و_بی_حوصلگی ۱۰
#استاد_شجاعی 🎤
قانونِ بی چون و چرایِ دنیاست 👇
هر کُنِشی ، واکنش مخصوص به خود
و هر عملی، عکس العملِ مشخصِ خود را ، درپی دارد.
تنبلی در مهارت آموزی برای انتخابها، ارتباطات و رفتارهای صحیح، عواقب خطرناک خود را دارد.
این عواقب را شما انتخاب کرده اید
تقصیر خدا نیست‼️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💌و سلام بر او که می گفت:
«عزت دست خداست
و بدانید اگر گمنام ترین هم باشید
ولی نیت شما یاری مردم باشد
میبینید خداوند چقدر
با عزت و عظمت شما
را در آغوش می گیرد»
• شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی🕊•
#جان_فدا
#حاجی
#شهادت
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_امام_زمانم🤚🌸
تمام پنجره ها رو به آسمان باز است
ببار حضرت باران که فصل اعجاز است
کجا قدم زده ای تا ببوسم آنجا را
که بوسه بر اثر پایت عین پرواز است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلام رفقا جان
صبحتون بهشت
روزتون متبرک به نور الله
🌱https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
پذیرش،
بخش مهمی از پخته شدنه.
اما اگر ازم بپرسند بعد از «پذیرش» چی نشانه پختگی است، میگم «پافشاری نکردن» روی هیچ چیز این دنیا.
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
گوشهی دنجم 🌱😍
#ایده
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
درست زمانی که کِرم ابریشم فکر میکرد دنیا به آخر رسیده، پروانه شد 🦋💙)).
#انگیزشی
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نودم
تا کي مثل یه شاخه ی طرد و شكننده ميخواستم به دیگران تكیه کنم ؟
مگه به صرف عوض شدن افكار باید آسیب پذیر شد و به هر کس اجازه ی تلنگر زدن داد ؟
نه .. نمي شد اینجوری از هیچ چیزم دفاع کنم مگر اینكه محكم باشم .
حداقل جلوی اون دو مرد !
باید محكم مي ایستادم.
پس خیلي جدی و طلبكار گفتم:
_اینجا چیكار مي کني ؟
نگاهم کرد . انگار حرفم رو نشنید یا نخواست بشنوه.
قدمي به عقب رفت و باز هم خیره نگاهم کرد.
نفس عمیقي کشید و بازدمش رو از بین
لب های نیمه بازش آروم آروم بیرون داد.
لب به هم فشرد و کمي به سمتم خم شد . پر حرص گفت:
-مثل اینكه دوست داری من رو بندازی به جون این و اون !
اون شوهرت بود و نخواستم سیاه پوشت کنم . اما این یكي رو یه سره مي فرستم اون دنیا!
منظورش به پورمند بود.
قدمي به جلو گذاشتم:
-کاری به اطرافیان من نداشته باش.
اونم قدمي جلو اومد:
-اتفاقاً با هر مردی که نزدیكت بشه کار دارم!
پوزخندی زدم:
_جداً؟ پس از خودت شروع کن!
نگاهم کرد . انگار منظورم رو نگرفت که جوابي نداد.
به حالت تمسخر ابرویي بالا انداختم:
-نگرفتي چي شد ؟ مهم نیست تو هیچوقت ذهنت زود مطلب رو نمي گیره . اگر مي گرفت که دست از سر من و شوهرم بر مي داشتي!
پوزخندم بهش سرایت کرد:
_تو و شوهرت ؟ ... انقدر دلت شوهر مي خواست که دائم شوهرم شوهرم میکنی؟...
چرا اون بدبخت رو به اینجا کشوندی ؟ زودتر مي گفتي دلت شوهر مي خواد خودم
شوهرت مي شدم
شعور بعضي آدما نیازی به ته کشیدن نداره که این ادما
اصلا از شعور بي نصیب موندن .
رو بهش با حرص از گستاخیش گفتم:
-بیشتر از کوپنت داری حرف مي زني . یه کلام پرسیدم
اینجا چیكار مي کني ؟
که ترجیح مي دم دیگه دلیلش رو
نگي و بری.
کمي خودش رو عقب کشید:
-هنوز باهات کار دارم . کجا برم ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نود_و_یکم
-هنوز باهات کار دارم . کجا برم ؟
ازش رو گرفتم و برگشتم سمت شیشه ی اتاق امیرمهدی:
-برو . دوست ندارم صدات رو بشنوم . دیگه حرفات که جای خود داره !
سكوت کرد . و باعث شد فكر کنم لحن محكم و جدیم کار خودش رو کرده و داره راضي ميشه به رفتن .
از روزی که امیرمهدی رو دیدم ، حضور پویا برام مایه ی دردسر شد و نحسي .
و من هیچوقت نفهمیدم به خاطر امیرمهدی
بود که پویا اینچنین به نظرم مي اومد یا از اول همین بود و
من چشم باز نكرده بودم برای درست دیدنش !
شاید هم تا اون زمان تونسته بود به خوبي خودِ اصلیش رو ازم مخفي کنه ! شاید!
صداش که از پشت سر به گوشم خورد فهمیدم مثل همیشه در موردش اشتباه کردم!
-پدربزرگم فوت شده . چهل و هشت ساعت بهم مرخصي دادن که بیام مراسمش .
دیروز تشیع جنازه بود مارال!
حزن داشت صداش . مخصوصاً وقتي اسمم رو به زبون آورد .
حس کردم اومده که برام حرف بزنه و فكر ميکنه تنها کسي که خوب درکش مي کنه منم!
شاید حسش درست بود . چون من کسي بودم که مي دونستم چقدر به پدربزرگش علاقه داشت و از طرفي کسي
بودم که عزیزم روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم مي کرد.
اما چرا فكر نكرد من نمي تونم دلداری دهندهی خوبي باشم وقتي اون رو مسبب نبود عزیزم مي دونم ؟
پوزخندی روی صورتم جا خوش کرد!
داشت با حس از دست دادن یه عزیز زندگي مي کرد!
باید چي مي گفتم ؟
مي گفتم بهتر که پدربزگت مرد و
فهمیدی درد از دست دادن چه جوریه ؟
مي گفتم حالا مي توني بفهمي چرا بال بال مي زدم و اون پوزخند اون روزت چقدر من رو به قهقرا کشید ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نود_و_دوم
مي گفتم حالا مي توني بفهمي چرا بال بال مي زدم و اون پوزخند اون روزت چقدر من رو به قهقرا کشید ؟
مي گفتم دلم خنك شد که تو هم تو این مخمصه گرفتار شدی و تازه هیچ امیدی به برگشت پدربزرگت نداری ؟
یا مي گفتم مي فهمم چي مي گي . خدا بهت صبر بده که درد از دست دادن عزیز بد دردیه ؟
باید چي مي گفتم ؟
چه حس بدی داره وقتي کسي درد
داره و داره تو اون درد مي سوزه ، و تو از بس ازش بدی دیدی دلت بخواد حرفي بزني که آتیش بگیره و بیشتر
بسوزه . نه خودت آروم مي شي و نه مي توني آرامش بخش باشي.
درد بدیه که دلت بخواد جواب بدی های کسي رو تو بدترین شرایط روحیش بدی !
چقدر دلم مي خواست بهش بگم "دلم خنك شد که بابابزرگت مرد .. "ولي نتونستم.
امیرمهدی این همه بد بودن یادم نداده بود . عجب معلمي بود و چقدر خوب تونسته بود مارال رو عوض کنه !
کاش هر کس که مي خواست چیزی یادمون بده مثل امیرمهدی
با صبر و حوصله و در عین حال با آزاد گذاشتن ادم تو
انتخاب ؛ این کار رو مي کرد.
اگر معلم من انقدر دوست داشتني بود پس خالقش چه جایگاهي داشت ؟ مگر نه اینكه هر چیزی چه جاندار و بي
جان آینه ای بود از خالقش ؟ پس...
ناخودآگاه چشم بستم و تو دلم گفتم "ممنون خدا .
ممنون که امیرمهدی رو سر راه من قرار دادی . ممنون که
عاشقم کردی و چشمم رو به روی بهترین چیزها باز کردی "
چشم باز کردم و رو به امیرمهدی خوابیده زمزمه کردم:
-ممنون که بودی . ممنون که انقدر خوب بودی . باز هم باش . من هنوز از بودنت سیراب نشدم.
لبخندی بهش زدم . قطعاً از اون همه انرژی مثبت که من داشتم چیزی هم نصیب عاملش مي شد.
چرخیدم رو به پویای ساکت شده گفتم:
-بد دردیه مي دونم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نود_و_سوم
-بد دردیه مي دونم.
و نتونستم کلمه ی بهتری پیدا کنم برای دلداری دادن .
حداقل اگر به خاطر ظلمي که در حقم کرده بود نتونستم حرف بهتری بزنم، در عوض حرصم رو هم خالي نكردم و
دلش رو نسوزوندم . حداقل بد نكردم!
کمي عقب رفت و به دیوار تكیه داد . با درد گفت:
-نمي دوني مارال . چه آتیشي گرفتم وقتي گذاشتنش تو قبر . دلم مي خواست همه ی دنیا رو به هم بریزم.
لبخند تلخي زدم:
-آره . درد بدیه نتوني برای کسي که دوسش داری کاری بكني.
سرش رو به دیوار تكیه داد و نگاهش رو به سقف دوخت :
-دو روز پیش با یه ماشین تصادف کرد . پسره ی احمق ميگه ندیده کسي از خیابون رد بشه برای همین ترمز
نكرده . یكي نیست بهش بگه مرتیكه مگه تو پیست رالي
بودی که اون همه سرعت داشتي ؟
پوزخندی زدم ، ندید و ادامه داد:
_بمونه گوشه هلوفدوني تا رنگ موهاش بشه رنگ دندوناش
نميذارم رضایت بدن . اون احمق باید تا آخر عمرش بمونه همون تو
.تا یاد بگیره چه جوری رانندگي مي کنن ! نمي دوني چقدر حالم بده مارال!
نگاهش به سمتم تغییر مسیر داد:
-دلم مي خواد پسره رو خفه کنم تا بفهمه مردن چه حالي داره!
ابروهام بي اختیار بالا رفت.
دلم مي خواست بگم "چیزی که عوض داره گله نداره ولی ....باز هم نخواستم تلخ باشم ، بد باشم و نیش بزنم.
نفس عمیقي کشیدم و گفتم:
-فكر نمي کني خیلي شبیه به هم شدیم ؟
اخمي کرد:
-یعني چي ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem