eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| ④ | همراه ما باشید با این رمان دوست‌داشتنی♡;) پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇 @heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین از حوزه علمیه خارج شدیم به سمت پایگاه راه افتادیم منـ فرمانده پایگاه محلات و پایگاه دانشجویی بودم وچون رشته ام گرافیک بود طراح هئیت مون هم بودم قراربود دهه اول برنامه محرم بچینیم بعد بریم دانشگاه برای پیشواز محرم آماده کنیم وارد پایگاه شدیم بچه های شورای پایگاه ماهمه خیلی جوان بودن به احترام بلند شدن صد بار بهشون گفتم فرمانده اصلی ما امام زمانه اما اینا آدم نیستن 😡😡😡😡 بسم الله الرحمن الرحیم بچه ها محرم نزدیکه دهه اول طبق هرسال برنامه هئیت موکب العباس داریم فقط لطفا تا شب هرکس هرشب پذیرایی کنه و کار پخش وسایل انجام بده به من اس ام اس بدید فرداشب اسامی به همراه شب براتون میفرستم یاعلی 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 هیچ وقت دلم نمی‌خواست برای رفت و آمدم یا کاري که میکنم به کسی جواب پس بدم. ومیدونستم بله گفتن به پویا مثل تموم زناي دیگه باید همه ي کارام رو با اطلاع نامزد محترم انجام بدم . لباس و کفشم رو آماده روي تختم گذاشتم تا به محض برگشت از آرایشگاه بپوشم و با مامان و بابا راهی خونه‌ي عروس بشیم که قرار بود مراسم عقد اونجا برگزار بشه . دوباره زیر لب به خاطر جدا بودن عروسی غرغر کردم که با یادآوري صورت معصوم و زیباي رضوان ، حرفم رو خوردم و لبخند زدم . می دونستم تو لباس عروس و اون آرایش و گریمی که رو صورتش نقش می بنده زیباتر و معصوم تر می شه . عروسی که به مدد پدرش که برادرم - مهرداد - رو از پدرم خواستگاري کرد ؛ شد عروسمون . هیچوقت قیافه ي مهرداد رو از یاد نمی برم اون روزي که بابا اومد خونه و ماجرا رو براش گفت . از قضا رضا برادر رضوان یکی از همکاراي مهرداد بود . رضوان هم چندباري که رفته بود پیش برادرش مهرداد رو دیده بود . به قول خودش اوایل کار داشت و براي انجام کارش به محل کار برادرش رفت و آمد می کرد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 مهره های تسبیح سفیدش دونه به دونه زیر انگشتاش رد مي شد و ذکری زیر لب ميگفت. حاج عمو هم با رضا و مهرداد حرف مي زد . حرفي بینشون رد و بدل شد که باعث شد حاج عمو ، پدر امیرمهدی رو صدا کنه و با پیوستنش همهمه ای شكل گرفت. اخمای حاج عمو بدجور تو ذوق مي زد . گره بین ابروهاش بیشتر از یه اخم ساده ی از روی نگراني بود. با اومدن مامان و بابا ، همهمه ی به وجود اومده بالا گرفت . و من اینبار حرف ها رو به وضوح مي شنیدم. صدای بابا بلند بود و واضح. بابا –تو خودت پویا رو دیدی ؟ مخاطبش مهرداد بود ... ولي خان عمو مداخله کرد. عمو –داره مي گه گرفته پسره رو زده . بعد شما مي گي خودش پویا رو دیده ؟ چقدر عصبي حرف مي زد . و تازه این جور حرفش درباره ی مهرداد بود "داره مي گه "یعني برادرم شایسته ی احترام نبود ؟ صدای اعتراض پدر امیرمهدی خیلي پایین بود. -آقا داداش! عمو –نه بذار بگم . زدن پسرمون رو ناکار کردن . من که روز اول بهت گفتم داداش اینا وصله ی تن شما نیستن! نگفتم ؟ نگفتم دخترشون به درد امیرمهدی نميخوره ؟ معلوم نیست بین این خانوم و اون به اصطلاح نامزد قبلیش چي بوده که اومده این بچه رو به این روز انداخته! بابا سعي داشت با بهترین لحن جواب خان عمو رو بده. بابا –آقای درستكار ! پویا فقط خواستگاری کرده بود و یه مدت اجازه گرفته بودن برای اشنایي بیشتر . چرا این حرفا رو مي زنین ؟ عمو –اِ ؟ از کجا معلوم که دخترت فیلش یاد هندوستان نكرده باشه ؟ دیده امیرمهدی دست بردار نیست با یه نقشه ی حساب شده از سر راه برداشتنش. بابا –این حرفا چیه ؟ مامان با چشمای گریون به طرف طاهره خانوم رفت . و کنارش نشست . نرگس از کنارشون بلند شد و رفت طرف دیگه . انگار از بودن مامان ناراحت بود . شاید هم نخواست بشینه و به حرفاشون گوش بده. نمي فهمیدم مامان چي مي گه ولي طاهره خانوم فقط دست هاش رو گرفت . بدون اینكه نگاهش کنه. و این رو گرفتن در عین لمس دست ها یعني چي ؟ چرا مغزم کمك نمي کرد تا تعبیر کنم این حرکات رو ؟ باز صدای داد خان عمو بالا رفت. عمو –به خداوندی خدا یه مو از سر این بچه کم بشه دخترت رو به عزا مي شونم! و بابا فقط نگاهش کرد. هیچي نگفت . و من نفهمیدم از سر احترام جواب نداد یا اینكه مثل خان عمو من رو مقصر ميدونست. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem