#کافه_گلاسه
نسکافه = دو قاشق چایخوری سرپر
بستنی شکلاتی = سه پیمانه ی بستنی خوری
شکر = یک قاشق چایخوری
شیر تازه = یک لیوان
یک لیوان شیرِ گرم آماده کنید، بهتر است شیر کاملا جوشانده شود، در آن نسکافه و شکر را حل کنید و لیوان را در یخچال بگذارید تا حسابی سـرد شود بعد از سرد شدن شیر سه قاشق ِپر بستنی را در یک لیوان بلند (یا لیوان پایه بلند) بریزید. حدود نصف لیوان بستنی و مابقی را با شیر قهوۀ خنک پر کنید. پیشنهاد میشود ابتدا کمی در لیوان بلند شیرقهوۀ تهیه شده بریزید. سپس بستنیها و در آخر لیوان را با شیر پر کنید. می توانید روی کافهگلاسه کمی نسکافه و خلال پسته بریزید و حتی روی آن خامه بریزید. نی و یک قاشق بلند را داخل لیوان بگذاری ومیتوانید از سس شکلات استفاده کنید برای کنارهای لیوان تزیین روش هم سلیقه ی هست
#تایم_خوشمزگی😍😋😋😋
❤️🧡💛💚💙💜
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_هفتاد_و_سوم
تا اینجا را بالای کوه نوشته بودم و حالا که شاهرخ اصرار دارد تا از مهدی بنویسم، فقط میتوانم این جمالت را بر روی کاغذ بیاورم:
شاهرخ جان، مهدی بعد از شهادت دوستانش، وقتی که پیکر را تشییع میکردند، وقتی که از تابوت بیرون میآوردند پیکر شهید را، وقتی که در قبر میگذاشتند، وقتی که همه میرفتند و میماندند دوستان شهید؛ اشاره میکرد به تابوتی که خالی بود و میگفت:
- بچهها یک روز هم تابوت خالی ما را میگذارند کناری در حالیکه بدنمان زیر خاک است!
شاهرخ جان خدا مهدی را برای ما آفرید تا دستش را بگیریم و پیش از آنکه تابوتمان را بگذارند کناری و به قول قیصر خدابیامرز؛ زود دیر شود، از خواب مرگ دنیا بیدار شویم.
یادت هست صبح بالای کوه گفتی من برایت اذان بگویم و من نگفتم.
بلد بودم اما وقتش برایم نرسیده بود. بیمارستان که تو بیتاب شدی تازه زبانم به اذان گویا شد.
خدا به ما توفیق داد، اذن داد تا...
گریه کن شاهرخ جان که من هم دارم در چشمۀ جوشان اشک، خودم غسل توبه میکنم...
•
•
•
این آخرین متنی بود که به دست قاضی رسید. قاضی سه روز است که کلافه است، ایمیلی نداشته.
امروز تا پای کوه هم رفت. با بانو هم رفت، اما نه از شاهرخ خبری بود و نه از فرهاد.
دو ساعتی هم ایستاد اما نبودند.
شب تا صبح احیا گرفته بود. احیا که نه؛ بیدار ماند و سرگردان بین سجاده و رایانهای که در سکوت مرگبارش فرو رفته بود.
فردا شب، شب چهاردهم بود و فرهاد اگر متنش را نمیفرستاد، قاضی به خودش حق میداد که تا دم خانهاش هم برود.
بانو نگرانترش هم میکرد.
روز یازدهم، دوازدهم، سیزدهم، چهاردهم:
آقای قاضی حلال کنید. همه را یکجا میفرستم.
این سه روز که درگیر برنامۀ مادر شاهرخ بودیم، نشد که بنویسم.
یعنی خب با توجه به حال شاهرخ کم و زیاد نوشتم که جمع کردم و حالا دارم هم بلند مینویسم تا شاهرخ کنار کلماتم آرام بگیرد، هم بخش بخش مینویسم تا بتوانم تأمل هر دویمان را هم برایتان بگویم.
شاهرخ نشسته است بدون حرف و مات و مبهوت دارد نگاهم میکند.
من این دهان بسته و نگاه مات شاهرخ را دوست ندارم. گفتهام تا جایی بلند مینویسم که او هم با من بلند حرفهای ذهنش را بزند.
و الا اگر همینطور ادامه بدهد من هم یواش خواهم نوشت!
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران ایران زمین
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_هفتاد_و_چهارم
اما بعد؛
بسمالله.
یک بالادست داریم یک زیردست. مهدی بالادستی بود که زیردست بود؛ بالادست نیروهایش بود و زیردست خداوند.
در جبهه و پشت جبهه با همین منش زندگی میکرد. در خانواده و سر کار فرقی نمیکرد. رزمنده بود، مسئول تبلیغات شد، بعدها فرمانده شد... این تغییر پستها تأثیر خاصی در مهدی نگذاشت.
شاهرخ چشمش مات کجاست نمیدانم؛ اما زبانش میچرخد همینجا:
- زیر دست خدا بوده، زیر دست نفسش نبوده. من اینطوری زندگی نکردم فرهاد. زدم زیر همهچیز، چون میخواستم خودم خدای خودم باشم. اما میدونی فرهاد وقتی مادرم افتاد روی زمین و من دیدم نه خدا هستم و نه خودم، فهمیدم هیچی نیستم هیچی.
دست میکشد روی صورتش. برایش یک لیوان آب میریزم. وقتی حرف میزند
همۀ حواسم به لبهای خشکش است. نمیدانم چه شده که این چند روز هر چه مایعات به خوردش میدهیم باز هم لبهایش خشک است و ترک خورده. مادر میگوید جگرش داغ است که اینطور شده است.
شاهرخ که سکوت میکند یاد مهدی میافتد وسط زندگیم؛
نه اسم ریاستی که به زور بر گردن مهدی گذاشتند روی او تأثیر داشت و نه هیچ پست دیگری. خودش گفته بود بندگی!
مهدی از بندگی خدا رسید به فرماندهی؛ اما باز هم همان موتورش را سوار میشد، همان لبخند مهربانش، همان لباس سادهاش، همان نان گرفتن خودش، کم خوراکیاش...
از دفتر فرماندهی سوار موتورش میشد میآمد مقابل نانوایی. بعد هم میوه فروش محله و میوههای درهمش. بعد هم...
خانه که نمیشد گفت. دو اتاقی از اتاقهای خانۀ عمویش. مهدی با سه بچه همخانه بود با عمویش. یک اتاق که هم نشیمن بود، هم پذیرایی، هم آشپزخانه.
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران ایران زمین
@heyatjame_dokhtranhajgasem
بر تشنه محال است که آبی نفرستند
از کوثرشان جام شرابی نفرستند
باور نتوان کرد ... سلامی بفرستیم
آنگاه از این خانه جوابی نفرستند
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
صبحتون حسینی💚🌤
❣@heyatjame_dokhtranhajgasem
#ࢪضایمن
#دݪتنگی
••
هرکِہپرسیدچہِداردمَگرازدآرجَهان
هَمہدارونَدارمبِنویسیدࢪضـا ..!🌿
••
______________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
دعای+روز+چهاردهم+رمضان.mp3
517.9K
🎙 صوت دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان 🌙
🌹بسم الله الرحمن الرحیم. اللهمّ لا تؤاخِذْنی فیهِ بالعَثَراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا والهَفَواتِ و لا تَجْعَلْنی فیه غَرَضاً لِلبَلایا و الآفاتِ بِعِزّتِکَ یا عِزَّ المُسْلمین
خدایا، مرا در این ماه بر لغزشها مؤاخذه مکن و از خطاها و افتادن در گناهان من در گذر و هدف بلاها و آفات قرار مده، به عزّتت ای عزّت مسلمانان
التماس دعا 🌺🤲
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیطان لجیممم😂....اگه راست میگی بعد نماز مغرب بیا!!
بفرست برا روزه دارا 😇
#ماه_رمضان
#خنده_حلال
#سرگرمی
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
#ࢪضایمن
#دلتنگی
هر چقدر که درد بی دوا داریم
دلای اسیر و مبتلا داریم
یادمون نمیره تو سختیا
آقایی مثل امام رضا داریم❤️
#چهارشنبه_های_امام_رضایی🌱
______________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ࢪضایمن
#دلتنگی
پناهم بده...
کسی رو جز تو ندارم💛🌱
______________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
تنها جای زندگیم که مدیریتش میکنم وقتیه که کیک و آبمیوه میخورم
مدیریت میکنم که آبمیوه م زودتر تموم نشه کیکه بمونه تو گلوم پایین نره 😊😂😂
#خنده_حلال
#جوک
#سرگرمی
بیا عضو کانالمون شو👇😂
🆔♥️@heyatjame_dokhtranhajgasem