eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.8هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
725 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه یادت باشه خدا هست از جایی که فکرش رو نمی‌کنی بهترین‌ها رو می‌فرسته سر راهت پس ناراحت نباش و ادامه بده پرقدرت تر از قبل💐 شنیدی میگن چوب خدا صدا نداره کسایی هم که دل میشکنن یه جایی جوری دلشون میشکنه که طاقت ندارن اون موقع هست که خدا جواب دل شکستت رو میده💔❤️‍🩹 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
😂😂😂 احساس نمی‌کنی یه خورده زیاد هست🧐🤨 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
اول که آرزوی موفقیت برا کنکورهای عزیز داریم☺️ زیاد بهش فکر نکنید فقط اعصاب خودتون خراب میشه چشم من امروز همه‌ی تلاشم میکنم که پارت ها رو درست کنم🤓 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
😄😂😁🤣 دخترا یه خورده درمورد فضای که میخواین کانال داشته باشه تو ناشناس بگین 🧐 بگین چجوری یه کانال جذاب دخترونه داشته باشیم😇🧚🏻 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
سلام خیلی ممنون💐 برا تبلیغات به ادمین تبادل و تبلیغ پیام بدین 🎀 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 وقتی تو خونه لباسم که مدل ماهی بود تنم کردم، همراه صندل های پاشنه دارم؛ حس خوبی پیدا کردم. متفاوت تر از همیشه شده بودم . منم همین رو می خواستم . خواهر شوهر باید از همه بهتر و تو چشم تر باشه . از خونه که خارج شدیم موهام با نسیم خنکی که می وزید به رقص در اومد . فروردین بود و وزش نسیم خنک روح آدم رو جلا می داد . چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم . عاشق بهار بودم و این هواي مطبوعش . با ورودمون به تالار، باز هم زیر لب به خاطر جدا بودن مراسم کلی غر زدم . اما به محض اومدن مهمونا و همینطور عروس و داماد کم کم همرنگ بقیه شروع کردم به شادي کردن . رضوان تو لباس عروس شده بود مثل فرشته اي که آدم دلش نمی خواست نگاه ازش بگیره . لبخند قشنگی رولب هاش بود و دستش رو با شرم گذاشته بود تو دستاي مهردادي که تموم حواسش به عروسش بود . بهم خوش گذشت و خیلی لذت بخش بود. عروسی تنها برادرم واقعاً به خصوص زمان هایی که نگاه دیگران با تحسین بهم دوخته می شد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 بهم خوش گذشت وخیلی لذت بخش بود عروسی تنها برادرم واقعاً به خصوص زمان‌هایی که نگاه دیگران با تحسین بهم دوخته می‌شد. مراسم که تموم شد با تک زنگ پویا سریع مانتوم رو برداشتم و به مامان اطلاع دادم که همراه پویا می رم خونه . بنده ي خدا انقدر سرش شلوغ بود و هرکسی از یه طرف ازش خداحافظی می کرد و براي بار هزارم بهش تبریک می گفت که نتونست هیچ مخالفتی بکنه . و فقط با چشماش کمی چپ چپ نگاهم کرد . من هم اصلا به روي خودم نیوردم که چندان مایل نیست اون موقع شب با یه پسر غریبه که از قضا قرار بود همسرم بشه تنها برگردم خونه . پایین پله هاي تالار پویا رو منتظر دیدم . مخصوصا شالم رو نپوشیده بودم که پویا مدل موهام رو ببینه. می دونستم با اون هنري که آرایشگر معروفم روي صورتم پیاده کرده لذت می بره . همینطورم شد . با دیدنم سوت بلندي زد . بعد در حالی که دو تا دستاش رو کمی باز کرده بود لبخندي زد و گفت : پویا – به به . ببین پرنسس چیکار کرده ! از لحن شگفت زده ش خوشم اومد . لبخندي زدم و پله هاي آخر رو با غرور پایین اومدم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 لبخندی زدم و پله هاي آخر رو با غرور پایین اومدم. جلوش که رسیدم ، چرخی زدم و گفتم . من – چطور بودم امشب ؟ در حالی که چشم هاش رو کمی تنگ کرده بود ، نگاهی بهم انداخت . پویا – عالی . مثل همیشه . کاملا لذت می بردم از تعریفاش . مثل هر دختر دیگه اي از این حرفا خوشم میومد . با همون حالت کمی اومد به سمتم وتعظیمی کرد مثل یه شاهزاده که همیشه به پرنسشش احترام میزاره. منم به نشونه‌ی ادب با خنده تعظیمی کردم. کمی مکث کرد، و بعد با نگاه پر از عشق گفت شالت رو سر کن بریم. بازوش رو طرفم گرفت که با ناز دستم‌رو دور بازوش حلقه کردم. با خنده گفت بزن بریم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 با نفس عمیقی ماشین رو روشن کرد. کمی تعلل کرد‌. بعد برگشت به سمتم . پویا – نظرت چیه بریم دور دور؟ لبخند بدجنسی زدم . من – نه دیگه حسش نیست . باشه براي بعد . پویا – بیا خوش میگذره. دستم رو به عالمت نه گرفتم جلوش . من – اُ اُ .... هنوز باهم نسبتی نداریما! واسه چی تا آخر شب باهات بیام بیرون. با لحنی که معلوم بود دیگه نمی تونه خوددار باشه ، آروم گفت : پویا – بیا بریم مارال انقدر منو اذیت نکن از اینکه میدیدم دوست داره باهام وقت بگذرونه خوشحال بودم وحس می کردم خیلی دوسم داره و دلش می خواد زودتر بهم برسه ، برام خوشایند بود . به خاطر همین بود که می خواستم بهش جواب مثبت بدم . من این حس هاي خوب رو با هیچ کسی تجربه نکرده بودم . و فکر می کردم همین حس هاي خوب کافیه براي انتخاب شریک زندگی . شاید چون این حس ها تا اون روز فقط متعلق بود به پویا . و اگر من با شخص دیگه اي هم همین ها رو تجربه می‌کردم .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ سلام_امام_زمانم ❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❣هر طلوع؛ با سلام بر شما... طعم دیگری دارد.... 👌 راستش را بخواهید ، ما صبح مان را با طعم نگاه شما؛ 💓شیرین می کنیم. ؛ سلاطین آسمان و زمین. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 ‌‌‌‌‌‌‌༻‌💞༺‌‌‌🌺༻‌💞༺‌‌‌ سلامـ واحتــــرام محضر مبارک شما رفقای والامقامـ 🌺 صبح اول هفته‌تــون قـــریـن آرامـــش و شـــادی☺️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
به کسی کینه نگیرید، دلِ بی‌کینه قشنگ است! -فریدون‌مشیری https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بخون برای خودت مرغی بشی محتاج هیچ خروسی نشی😌😜 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
📌سلام چشم😉😍 🎗ماشالله نویسنده های خوبی هم داریما😍 متن هاتون رو تو ناشناس بنویسید.تو کانال بارگذاری میکنیم.خواستید ایدیتون رو بزارید☺️ 💢سلام خواهش میکنم چشم😉 ✨گفتن که قرعه کشی کردن به ادمین مربوطه میگم نتایح رو بفرستن❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 و اگر من با شخص دیگه اي هم همین ها رو تجربه می‌کردم مطمئناً دنبال دلیل دیگه اي براي انتخاب شریک زندگیم می گشتم . من_پویا اصرار نکن دیگه .خسته‌ام. درضمن سر و وضعم اصلا برای دور دور مناسب نیست. چشماش رو با دلخوري به چشمام دوخت . پویا – نکن پرنسس . چرا انقدر سخت میگیری. لبخند سر خوشی زدم . من – باشه براي یه وقت بهتر . تو صندلیش درست نشست . نفسش رو پوفی کرد و جدي شد . پویا – هفته ي دیگه مهمونی سمیراست . کارهات رو بکن که بهونه نداشته باشی. لبخند نیمه نصفه اي زدم . با فکر مهمونی سمیرا فکري از ذهنم گذشت . چه خوب می شد یه حرکت عاشقانه داشته باشیم و بعد هم من جواب مثبتم رو همون لحظه بهش بدم . عالی بود . با این فکر لبخندي رو لبم نشست . غافلگیري خوبی بود. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 با این فکر لبخندی رو لبم نشست. غافلگیری خوبی بود. از روز قبل که پاتختی بود و همه خونه ي ما جمع بودن تصمیم گرفتم قبل از دادن جواب مثبتم به پویا یه سفربرم . یه سفر مجردي . در اصل آخرین سفري که هر کاري دلم می خواد توش انجام بدم و نیاز نباشه برنامه هام روبا کسی هماهنگ کنم . ولی قبلش باید با مامان حرف می زدم و ازش اجازه می گرفتم . می دونستم به راحتی راضی نمی شه . هر چند خونواده ي راحتی داشتیم و یه سري آزادي هایی بهمون داده می شد ، ولی در اصل یه سري از این آزادي ها همراه بود با محدودیت هاي خاص . بعد از شستن دست و صورتم براي خوردن صبحانه وارد آشپزخونه شدم . مامان در حال مرتب کردن کابینت ها بود . به خاطر پاتختی همه ي ظرف ها و پیش دستیاش رو بیرون آورده بود . و حالا داشت به ترتیب اون ها رو دسته بندي می کرد و می ذاشت سر جاشون . " سالم " بلندي کردم و رفتم سمت کتري و قوري روي گاز . مامان همونجور که سرش تو کابینت بود جواب سالمم رو داد . براي خودم چاي ریختم و گذاشتم روي میز . نشستم روي صندلی و ظرف پر از شیرینی رو میز رو کشیدم جلوم . شیرینی هاي باقی مونده ازعروسی بود 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 شیرینی های باقی مونده از عروسی بود مامان بلند شد ایستاد و نگاهی بهم انداخت . مامان – یه وقت کمک نکنیا ! سري تکون دادم . من – چاییم رو بخورم میام کمک . مامان آهی کشید و دوباره نشست و سرگرم کارش شد . نگاهش کردم . من – چرا آه می کشی ؟ نگو دلت براي پسرت تنگ شده . مامان برگشت به سمتم و من برق اشک و لبخند همراه با لرزش لبهاش رو دیدم . لبخندي زدم و بلند شدم رفتم طرفش . بغلش کردم . من – اخی ! بغض نکن مامانی . سرش رو روي سینه م گذاشت . مامان – مادر نیستی که بفهمی چه حالیم . هم خوشحالم که رفتن سر زندگیشون . هم اینکه دلم براش تنگمی شه . شروع کردم به مالیدن شونه هاش . من – نگران نباش . مادر نیستم ولی قول می دم زود مادر بشم . با این حرفم سرش رو بلند کرد و متعجب نگاهم کرد . مامان – یعنی چی ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 مامان_ یعنی چی؟ وقت مناسبی بود . هم براي گفتن تصمیمی که گرفتم و هم برنامه ي مسافرتم . از طرفی فکر مامان رو میتونستم از مهرداد و دلتنگی دور کنم . لبخند دندون نمایی زدم و با شوق گفتم . من – می خوام به پویا جواب مثبت بدم . مامان صاف نشست و خیلی جدي پرسید . مامان – مطمئنی ؟ فکرات رو کردي ؟ با همون لبخند سرم رو به علامت مثبت بالا پایین کردم . ابرویی باال انداخت و بلند شد . منم ایستادم و نگاهش کردم .سرش رو کمی کج کرد . مامان – خوب پس باید به بابات بگم . بعد هم متفکر زیر لب گفت . مامان – انگار یه عروسی دیگه در پیش داریم . می دونستم نگرانه . هنوز خستگی عروسی مهرداد از تنمون در نیومده باید براي یه عروسی دیگه خودمون رواماده می کردیم که از قضا من عروسش بودم . واقعا خرید براي من اعصاب فولادی میخواست . هم دیر پسند بودم و هم سخت پسند . و این براي خریدعروسی فاجعه بود . دستی زدم به پشتش . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem