eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.7هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
775 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. دلم‌ گرفته‌ بود نامت‌ را زمزمہ‌ کردم‌ و سبک شدم ... راست‌ گفت‌ شاعر کھ ؛ یا حسین نام تو بردم ،نه غمی‌ ماند و نه هَمّی بابی‌اَنت‌واُمّی ♥️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 فصل باران ٩ از در خانه كه آمديم بيرون، سلما در را چنان كوبيد كه ديوارها لرزيد. هردو عصبي بوديم. من حرفي نزدم، او اما گفت: یه چیزی بگو! نفس گرفتهام را در هواي شب كرمان آزاد ميكنم و به سختي لب باز ميكنم. چي بگم؟ درو محكم كوبيدم! الآن تفاوت زن و مرد كاملاً مشخص است؛ او دلش ميخواهد صحبت كند و من دلم چند ساعتي سكوت ميخواهد، همين الآن هم خدا دارد نگاه من ميكند تا ببيند خودخواهانه پيش ميروم يا هواي يارم را دارم؛ نگاهي به آسمان مياندازم و مي گويم: عصبي بودي خب! چرا جواب بابا و مامانمو ندادي؟ آقا مغفوري به بانو گفته بود كه من جواب پدر و مادرم رو نميدم، حتي اگر منو بزنند، پدر و مادر تو هم همينطورن براي من؛ نميتونم بيادبي كنم! هم شما عصبي بودي، هم اونا، هم من! زد زير گريه، ايستادم وسط كوچه مقابلش. اشكهايش حالم را بد ميكند، قرار نبود اذيت شود، چرا اينطور شد؟ ميگويم: سلماجان! ببين منو، درست ميشه، چرا عجله ميكني؟ اصلاً من ديگه درسمو ادامه نميدم، از فردا هم ميرم دنبال وام و كار، هرچي پدر و مادرت میگن انجام ميدم؛ به شرطي كه گريه نكني. ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 اشکش بيشتر ميشود و راه ميافتد و ميرود. خدا خدا ميكنم كسي نباشد و نبيند. الآن هم كه نشستهايم پيش عبدالمهدي، غير ساعت هميشگيمان است و باز هم دارم خدا خدا ميكنم كسي نيايد. روز سختي بود؛ سه ساعت پيش مادر سلما زنگ زد بروم خانهشان. يك جعبه شيريني گرفتم و يك گلدان، يك پارچه قشنگي هم مادر كادو كرد و با سلام و صلوات راهي شدم. حدس ميزدم كه چه ميخواهند بگويند، حرفي نداشتم كه بگويم. مادرش فكر كرده بود من به سلما پيشنهاد دادهام كه او اينطور ميگويد. گفتم كه، من خودم بعد از شما شنيدم و مخالفت كردم. مادرش با شنيدن صحبت من رو كرد سمت صورت رنگ پريدة سلما و گفت: سلما خانم بفرما، آقا فرهاد هم مخالفه. مردم پشت سرمون چي ميگن؛ دختر يكي يه دونهشون رو مثل بيوهها از خونه بيرون كرد! بندگان خدا بيوهها! مگر چه گناهي دارند. حالا يا شوهرشان تلخ بوده يا مُرده! انسانيت كه زير سوال نرفته، گناه هم كه رخ نداده است. سلما گفت: مامان جان! فرهاد از آقائيشه، من به شما هم گفتم كه زندگي من و فرهاد چرابايد روي حرف مردم بچرخه؟ مردم اگه راست ميگن راجع به مشكلات خودشون راهحل بدن، نه با حرفاشون براي بقيه مشكل درست كنن! ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 وا چه حرفا! من هم همين دو كلمه مادر سلما به ذهنم رسيد؛ منتهي من يك منظور داشتم، مادر سلما يك منظور ديگر! مامان من ميخوام خودم زندگيمو بسازم، نميخوام شبيه هيچكس باشه. نميخوام روي مد باشه، نميخوام پر از تجملات باشه! من بقيه كش مكشها را نمينويسم. حالم سنگين ميشود. دو جمله دارم كنار آرامشي كه سلما پيدا كرده بگويم: عبدالمهدي جان! من آدم اين هستم كه قدردان سلما بمانم؟ اين دغدغة ذهني من شده است! بالاخره او نميخواهد مثل بقيه زندگي كند؛ مي خواهد رسم و رسوم غلط را بشكند، ميخواهد من درس بخوانم، خودش درس بخواند، من كار كنم و خرجي بياورم، خودش بچهها را تربيت كند، اسم بچهها را هم گذاشته، اميرمهدي، محمدمهدي، عبدالمهدي، مهديه، مهديار. من ميگويم پنج دختر ميخواهم، او اما سه پسر ميخواهد و دو دختر. من مي گويم: محبت را شما زنها توليد ميكنيد، آرامش را شماها داريد، تربيت دست شماست، آبادي و خرابي با شماست، كلاً پنج تا پنجاه تا دختر باز هم كم است، میخندد. حالا كه كلام به اينجا رسيد سلما ميگويد: دخترها و زنها اگر ميدانستند چه گنجي هستند و خدا چگونه نگاهشان مي كند، جسمشان را نشان نميدادند. جسم درجه دوم اهميت است، كاش قدر روحشان را ميدانستند. به قول آقامغفوري؛ « خانمها در جبههاي هستند كه آيندهسازان راستين انقلاب و اسلام و مملكتند. تربيت نونهالان و آيندة اسلام دست آنهاست. به شكلي هدايت گران جنگ و انقلابند!» ببين آقا فرهاد آمريكا بايد از من بترسه! شما هم همينطور! خنده چيزي نيست كه به اختيار باشد، تسويه حساب را بعداً ميكنم كه اسم من را كنار آمريكا آورد. حقيقت اين است كه كنار او به آرامش رسيدهام، حالا آمريكا مثل سفير انگليس خودش را خيس ميكند، حرف ديگري است. اما در جريان ازدواج يك اتفاقي دارد رخ ميدهد آنهم اينكه اين پيمان مقدس دارد رنگ و لعاب تشريفات و تجملات ميگيرد تا نظام مقدس خانواده! ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 امابعد؛ نگاه قدسي داشتند به زندگي هر دونفرشان یکبار خواهر بانو، طلا خريده بود، داشت نشان بانو ميداد... همين. اما عبدالمهدي بعد از آنكه از خانه بيرون آمدند ايستاد مقابل بانو و گفت: النگو دوست داري؟ بانو نگاهي كرد به صورت عبدالمهدي و لبخند زد: نه! فقط نگاه كردم، از طلا خوشم نميآيد، خصوصاً النگو! خودم برايت ميگيرم، تعارف كه نداريم، هرچه بخواهي خودم ميخرم، نمي خوام در آرزوي داشتن چيزي بماني! آرزوي بانو سلامتي عبدالمهدي بود؛ اينكه بماند براي انقلاب، براي امام. اگر برايش شير گرم ميكرد، شير را شيرين ميكرد و ميداد دستش؛ نيتش توان عبدالمهدي بود و ادامه جهادش! عبدالمهدي اگر وقتي ميآمد خانه، بدون آنكه حرفي از خستگي بزند، ميايستاد ظرفها را ميشست، با بچهها بازي ميكرد، غذا ميپخت؛ نيتش توان بانو بود براي ادامه جهادش! عبدالمهدي اگر با لباس خاكي و صورت خسته ميرسيد، بانو اگر هر روز لباسها را ميشست و اتو ميكشيد؛ هر دو يك عقيده داشتند و اين را جهاد براي رسيدن مي ديدند! عبدالمهدي اگر در جبهه ماسك از صورتش برداشت و به صورت رزمندهاي ديگر زد اگر خودش روزهاي طولاني با بدني پر تاول و سينهاي خراب افتاد توي بستر و بانو اگر پرستاريش كرد و مهمانداري مهمانان زيادي كه براي ديدن فرماندهشان، استاد اخلاقشان، رفيق بينظيرشان ميآمدند؛ و اين مدت، نه عبدالمهدي از سوزش تاولها و زخمها ناله كرد، نه بانو از حجم كارها، نگهداري سه بچه، رفت و آمد زياد، جاي تنگ و كوچكي خانه گله كرد... چون همديگر را كنار خدا پيدا كرده بودند و اين نميگذاشت جز زيبايي چيزي ببينند. كمبود وسايل دنيايي مهم نيست؛ وقتي روح انسان سرشار از لطف خداست و محبت... ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چقدر،پیشِ‌نگاهِ‌تو،معصیت‌کردم... گناهکاریِ‌من‌بینِ‌ما،حجاب‌شده... درختِ‌آب‌نخورده،ثَمَرنخواهدداد... دعابه‌لطفِ‌همین‌گریه،مستجاب‌شده... تورابه‌خونِ‌علی،اصغرِحسین،بیا... بیاکه‌مُنتظرَت،غرقِ‌درگناه،شده... یاصاحب‌الزمان(عج)! فرزندم‌را، نذرِیاریِ‌قیامِ‌تو‌میکنم... اورا، برایِ‌ظهورِنزدیکَت، برگزین‌وحفظ‌کن.... باعرض‌سلام‌وادب‌واحترام‌ وعرض‌‌تسلیت‌ بمناسبت‌ایام‌سوگواری‌سیدالشهدا(ع) خدمت‌شماعزیزان‌‌ومخصوصاآقاصاحب‌الزمان، امیداست‌امروز،مارا‌درمجالس‌شیرخوارگان حسینی(ع)ازدعای‌خیرتان‌محروم‌نفرمایید. "الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ" تعجیل‌درفرج‌آقاامام‌زمان‌‌صلوات ‌التماس‌دعا https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
حسینیه اعظم زنجان یکی از مکان‌های مذهبی و جاهای دیدنی زنجان به شمار می‌رود که شهرت آن به‌خاطر عزاداری مردم در عصر هشتم ماه محرم (شب تاسوعا) است. در این روز تمامی هیئت‌های عزاداری از شهرها و روستاهای زنجان برای عزاداری وارد این مسجد و حسینیه می‌شوند و نذورات خود را به حسینیه اعظم اهدا می‌کنند. مراسم عزاداری حسینیه اعظم زنجان در روز هشتم محرم، در تاریخ ۱۵ دی‌ ماه ۱۳۸۷ به‌عنوان دهمین میراث معنوی به ثبت ملی رسید. این مراسم که از آن به‌عنوان بزرگ‌ترین تجمع عزاداران حضرت سید الشهداء (ع) در ایران نام برده می‌شود، در روز «یوم العباس» از محل مسجد در خیابان فردوسی تا امامزاده سید ابراهیم حرکت می‌کند و هزاران قربانی به یاد دستان بریده حضرت ابوالفضل (ع) در مسیر دسته حسینیه ذبح یا به مسجد اهدا می‌شود. 🇮🇷 "الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
طرف میگه : امام حسین که میدونست قراره شهید بشه پس چرا همسر و فرزندان و بقیه یارانش رو باخودش برد 🤔 ‌⁉️ جواب این سوال بنظر سخت میاد اما برای کسی که آگاهی نداره وقتی جواب داده بشه می بینید که چقدر روون و ساده این شبهه حل میشه پس ساده از شبهه هایی که پیش میاد برات ، نگذر❌ پاسخ این سوال تا دقایقی دیگر .... https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
34.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️امام حسین ع که میدونست کربلا چی میشه ، چرا خانواده رو باخودش برد؟ ۱- کوفیان امام حسین ع رو با خانواده دعوت کردند ۲- یک حاکم وقتی برای حکومت میرود باید با خانواده رود و الا به او برچسب یاغی و فاسد و شورشی میزنند 3⃣قسمت سوم ویژه برنامه محرم چند دلیل دیگه رو توی کلیپ بالا ببین👆👆 هم ببنید هم نشر بدید تا افراد بیشتری آگاه بشن دمتون گرم🖤 🌐 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌸 🌸 اول تو یه قالب مستطیل قبل ژله رنگین کمان درست کنین (رنگین کمانتون یه لایه ژله ساده یه لایه ژله با شیر باشه) ژله رنگین کمانو به صورت عمودی با چاقو برش بزنین و با کاتر قلب قالب بزنین قالب اصلی رو چرب کنین و بذارین تو فریزر ۲ بسته ژله الوئه ورا رو با یک لیوان آب جوش حل کنین و روی بخار آب جوش هم بزنین تا شفاف شه و بذارین خنک شه وقتی کاملا خنک شد یک لیوان شیر سرد بهش اضافه کنین میتونین مثل من یکمی رنگ صورتی بهش اضافه کنین یه لایه از ژله رو بریزین تو قالب و بذارین نیمبند شه وقتی نیمبند شد قلبا رو بچینین وسط قالب و دوباره روش کمی ژله بریزین تا قلبا فیکس شن و تکون نخورن و بذارین نیمبند شه دوباره بعد از نیمبند شدن بقیه ژله رو بریزین تو قالب تا قالب پر شه و حداقل ۶ ساعت بذارینش تو یخچال با دست کناره های ژله رو بکشین به سمت داخل تا از دیواره قالب جدا شه و برگردونین تو ظرف سرو 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
زندگی ﻗﺎﻟﯽ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ... ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﺎﻓﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺑﺎﻓﻢ ﻭ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺑﺎﻓﺪ، ﻣﯽ ﺑﺎﻓﯿﻢ ﻭ ﻧﻘﺶ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ، ﺩﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﭘﺎ ﮐﺮﺩ، ﻫﺮ ﮐﻪ ﺁﻣﺪ ﮔﺮﻩ ﺍﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻧﮕﯽ ﻭ ﻃﺮﺣﯽ، ﺁﻣﯿﺰﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻧﺎ ﺯیبا، ﺳﺎﯾﻪ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺛﻮﺍﺏ... ﮔﺮﻩ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ، ﻃﺮﺡ ﻭ ﻧﻘﺸﺖ ﻧﯿﺰ، ﻭ ﻫﺰﺍﺭﻫﺎ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺁﺩﻣﯿﺎﻥ ﺑﺮ ﻓﺮﺷﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﯼ! ﮐﺎﺵ" ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺳﻬﻢ ﺗﻮﺳﺖ، ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺑﺒﺎﻓﯽ... 💌 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 فصل باران ١٠ مادر مرا نشانده و خيلي جدي ميگويد: تصميمت چيه؟ سرم را به عدم تفهيم اتهام تكان ميدهم، بشقاب سيبزميني را ميگذارد مقابلم با چاقو، تفهيم ميشوم؛ به جاي آنكه خيره بشوم به صورتش، سرم را مياندازم پايين و مشغول پوست كندن ميشوم! امروز مادر سلما زنگ زده بود شكايت. دستم را نميبرم، ميدانستم اين برخوردها اتفاق ميافتد. گفت شما با سلما صحبت كنيد، ما آبرو داريم. چاقو را زمين ميگذارم و ميگويم: باور كن من هم مخالفت كردم، اما سلما رو نميتونم راضي كنم. در ضمن مشكل من با مشكل سلما متفاوته! چاقو را برميدارد و خودش پوست كندن را ادامه ميدهد. ميگويم: راستش من به خودم مطمئن نيستم، پس فردا اين حس و كار خوبش رو، تو روي سلما نميزنم؟ من همينطور عاقل ميمونم و عاقلتر ميشم يا ميزنم زير همهچيز؟ اشتباه كردم زن گرفتم آن هم از جنس سلما! مادر چاقو را ميدهد دستم و بلند كه ميشود ميگويد: تو جرأت داري مسيرت رو به جاي اينكه پيش بروي، پس پس بيا، خودم عاقت ميكنم! چاقو را ميگذارم زمين و ميروم سراغ موبايلم كه دارد خودش را ميكشد؛ شمارة خانة سلماست، سلماست؟ سروش؟ مادرش؟ چرا موبايل من؟ نگاه ميكنم تا قطع شود. زنگ ميزنم سروش، برنميدارد، پس خودش بوده. ميروم از خانه بيرون، دم غروب قبرستان رفتن خوب نيست، اما من ميروم مزار عبدالمهدی ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 خانة عبدالمهدي، ضيافتگاه عبدالمهدي... كلمة عبد را هر چهقدر زمزمه ميكنم بيشتر لذت ميبرم كه كنار اسم مهدي ميآيد... ذهنم را از تمام درگيريها خلاص ميكنم با فكر به لذتهاي جديدي كه دلم كشفشان كرده است! اما باز هم نميتوانم نگران سلما نباشم، يك دور طواف ضريح ارباب را نذر ميكنم و به سلما پيام ميدهم. سروش جواب ميدهد: تو برو، اگر شد من سلما رو ميرسونم! دلم شور ميافتد. حتماً خانهشان غوغاست! كنار عبدالمهدي يك ساعتي مينشينم كه ميآيند. صورت سلما لاغر شده از بسكه گريه كرده است، چشم ميبندم و رو به سروش ميگويم: من آدم صبوري هستم اما نه در حق سلما! اين شد دوبار كه صورتش رو اين طور ميبينم، دفعة بعدي در كار نيست. اينو رو به اهل خونه بگو! اشك سلما دوباره راه ميگيرد و من ميتوپم: الآن كه كسي نيست چرا ديگه؟ سروش ميگويد: تموم شد، حرف اين خانم به كرسي نشست، اما به زور من! يك طرف ترازو رو سنگين كردم به نفع سلما! فقط به جان عبدالمهدي اگر خواهرم رو اذيت كني، خودم درستت ميكنم! نگاهم ريز ميشود توي صورتش كه ميگويد: پدر و مادرم راضي شدند به يه برنامة ساده و يه سفر مشهد. جهيزيه رو هم گذاشتند به اختيار خودش. ديگه اين با خودم و خودش! فقط فرهاد نميگم عبدالمهدي باش، اما آدم باش ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 سلما ميان هق هق گريهاش ميتوپد به سروش: آقا فرهاد چيش از آقامغفوري كمتره؟ ميتونه بشه مثل آقامغفوري! كارد ميزدي خون سروش در نميآمد. موقع رفتن گفت: به قرآن اين خواهر ما رو جادو كردي. من امروز خودمو كشتم براش، برا تو ميميره! اگه تا آخر عمرت مثل آقامغفوري زندگي نكني، خودم ميكشمت! سلما ميپرد وسط حرفش: اگه من مثل بانو بودم، تو هم بخواه كه مثل آقامغفوري باشه. خندهام ميگيرد از حال سروش. هر چند درست نيست به خاطر من با خانواده درگير شود. هيچ چيز بهتر از سكوت و آرامش نيست. اين را بعدها به سلما ميگويم كه با اين همه دفاع از من بيشتر خانواده را حساس ميكني! بگذار مرور زمان ما را با هم اخت كند! البته ترجيح ميدهم سلما هميشه خط مقدم باشد. اداره زندگي را هم ميدهم دستش خودم همراهي ميكنم! زن كدبانوي خانهداري كه كار و بار بيرون را هم ميداند و ميتواند مثل يك شيرزن كار فرهنگي هم بكند... اين درست است! توسل به آقامغفوري معجزه ميكند؛ حالا اگر بشوي شبيه آقامغفوري خدا برايت چه ميكند؟ ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا