یکجوری بود که نمیشد دوستش نداشته باشم
رفتارش خیلی دلنشین بود
خنده هایش قند تو دلم آب میکرد شوخیهایش را که نگو
آخ از نگاهش
مثل آن نگاه را هیچ جایی ندیده بودم
به نظرم می آمد همه عاشقش هستند با خودم میگفتم مگر میشود کسی تو دنیا باشد که دوستش نداشته باشد ؟
کسی هست که از شوخیهایش از ته دل نخندد؟
کسی هست که نخواهد ساعتها چشم به چهرهاش بدوزد؟
اصلا این صورت دلنشین را مگر میشود نخواست ؟
صدایش که بهترین موزیک دنیا بود
آهنگی که در بدترین وضعیت هم اگر میشنیدم امکان نداشت حالم را خوب نکند
به همه حسادت میکردم
به همهی آدمهایی که وقتی نبودم از کنارش رد میشدند
تمام کسانی که حتی یک کلمه با او حرف میزدند
گاه و بیگاه نفرین میکردم کسی را که او را تنها میبیند و من کنارش نیستم
روزی رسید که ترکم کرد و مسیر زندگیمان از هم جدا شد
بعد از مدتها که عکسش را دیدم و فهمیدم اصلا هم زیبا نیست
و رفتارش هم اصلا دلنشین نیست
یا شوخیهایش اصلا خنده دار نیست
و آدمهایی که کنارش هستند هیچ هم آدمهای خوشبختی نیستند
چرا باید از حضور یک آدم معمولی خوشحال باشند و بخواهند ساعتها خیره شوند ؟
فاصلهی او از یک آدم خاص تا یک آدم معمولی فقط دوست داشتنِ من بود
او معمولی شده بود چون من دیگر دوستش نداشتم
#مناسب_پادکست
خاطراتی که آدمهایش رفتهاند، دردناکاند؛
ولی خاطراتی که آدمهایش حضور دارند اما شبیهِ گذشته نیستند، به مراتب دردناکترند.
که زنده های امروزی
چیزی به جز تفالههای یک زنده نیستند؛
گویی که کودکی
در اولین تبسم خود پیر گشته است.
اومد دستش شیرینی بود
گفتم مناسبت!؟
گفت فراموشش کردم
گفتم عه؟!
مبارکه چندوقته حالا؟!
گفت ازهمون موقع که رفت فراموشش
کردم دکتر
دقیقا دوسال و یک ماه و پونزده روزه فراموشش کردم
لبخند از لبم افتاد
شیرینیو برداشتم گفتم بسلامتی
دلم براش هری ریخت پایین
یکی دوساعت بعد داشت سازشو
کوک میکرد تو خودش بود
خودش یدونه شیرینیام نخورده بود
رفتم نشستم کنارش ساعتو نگا
کردم
گفتم الان دقیقا دوساعت و سی
دقیقهس یادش افتادی باز
سازو گذاشت کنار گفت
‹ دکتر چرا ما بلد نیستیم؟ ›
چرا ما هرچی میسازیم که یادمون بره
با یه تلنگر دیوار دفاعیِ فراموشیمونو
خراب میکنن!؟
چرا هرچی میخایم بریم رها شیم بدتر
دست و پامونو زنجیر میکنن بِ این
خاطرات؟
چرا هرچی چشامونو بستیم هیچی
نبینیم دردا بیشتر دیده شدن؟
دکتر چیه این داستان دلبر اصن
چیکار میکنه با آدم تو میدونی؟
هی قرار میذارم باخودم که دیگه ایندفعه فراموشش میکنم برگرده ام محلش
نمیدم
ولی تا این وامونده زنگ میزنه پیام
میاد هی میگم کاش دلبر باشه
دکتر آدم چجوری به دلش حالی کنه
اشتباه شده؟
دستمو گذاشتم رو شونش گفتم :
‹ دائما یکسان نباشد حال دوران غم
مخور ›
گفت شر میگیا دکتر
چپ نگا کرد سازو گرفت دستش
زیر لب گفت :
‹ تا کجا باز دلِ غمزدهای سوخته
بود ›
#مناسب_پادکست
آدما تا یه جایی
چون دوسِتون دارن از خودشون میگذرن
اما یه روز اونقدر خالی و پوچ میشن
که از شما و خودشون باهم میگذرن
و هیچوقت اون آدم قبلی نمیشن
نه برای شما، نه برای خودشون.
مهین خانم چهل سال است ازدواج کرده
سه دختر و یک پسر دارد
داماد دارد
عروس دارد
و چند تایی هم نوه دارد
خودش می گوید دانشگاه نرفته اما انقدر خوب حرف می زند که گاهی شک می کنم راست بگوید
مهین خانم از آن زنهایی است که من از همصحبتی با آنها لذت می برم
دیروز وقتی گفت : تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است
سریع توی کیفم دنبال خودکار گشتم
دفترم را بیرون آوردم و جمله اش را یادداشت کردم
می دانستم اگر آن را ننویسم خیلی زود فراموشش می کنم
مهین خانم معتقد است خیلی از زنها مجبورند زندگی زناشویی شان را تحمل کنند چون گزینهی دیگری جلوی رو ندارند
می گوید خودش هم چهل سال تحمل کرده و تن داده به زندگی که دوست نداشته
می گوید تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است گاهی زندگی مجبورت می کند مسالمت آمیز با آن کنار بیایی و دم نزنی
پرچم سفیدت را تکان بدهی و سرنوشتت را بی کم و کاست قبول کنی و آرزو کنی دخترانت سرنوشتی بهتر از تو داشته باشند
" جورج اورول " در کتاب روزهای برمه جمله ی خوبی دارد که نوشته آدم به فرض آن که تا آخر عمر تنها بماند و شریکی پیدا نکند تحمل آن بسیار آسان تر است تا شب و روز با کسی سر و کار داشته باشد که حتی یکی از هزاران حرف او را نمی فهمد
نمی دانم مهین خانم درست می گوید یا جورج اورول.
#مناسب_پادکست