فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داریم میریم...
داریم میریم...
داریم میریم!
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انا لله و انا الیه راجعون...
شاعر، سال ۱۳۶۰ اینجوری میگفت:
راه رجا بسته نیست، گرچه رجایی برفت!
این حرفای امام، همین بو رو میده!...
خدا به دلای همه آرامش بده،
قوت بده،
عزم بده،
همت بده...
آمین.
#نگاشته ۵۰
#هیچآ ۲۶
دیروز عصر، آنقدر درسم نمیآمد که حرصم گرفت و کتاب را کج و نامنظم، روی میز ولو گذاشتم. رفتم و خودم را روی تخت رها کردم؛ گوشی به دست مشغول چرخ زدن شدم تا ببینم کی حالم برمیگردد و میتوانم سمت اقتصاد بروم.
گروه خودمان - دهم:) - را که باز کردم، هیجان پیامها مثل همیشه نبود. محتوا هم مثل همیشه نبود!
- فهمیدین بالگرد رییسجمهور سقوط کرده؟!...
- فرود سخت بابا، سقوط چیه دور از جونش.
- یَنی چی؟ کی گفته؟!
- شبکه خبرو بزن. هنو پیداشون نکردن انگار. یا خدا...
اول نفهمیدم چه خبر شده؛ فقط چشمانم چپ شد و به این واژهی ناملموس خندهام گرفت. فرود سخت؟! بالاخره فرود بوده یا نه؟ سختش کنایه است یا قرار است درصد سانحه را از این واژه محاسبه کنیم؟
ایتا را که باز کردم، سیل پیامهای خبری از همهی هزار کانالم سرریز شد؛ بالگرد رئیسجمهور جایی در کوهستانهای آذربایجان افتاده، و نیست!!
باز هم باور برایم گنگ بود. اضطرار جماعت را نمیفهمیدم؛ بلندپایهترین مقام اجرایی مملکت به همین راحتی نیست شده و معلوم نیست سالم است یا نه؟!
برو بابا!
کانال اول...
دوم...
سوم...
آدمها...
استتوسها و وضعیتهای بله...
عکس و فیلم و خبر...
نه. نمیشود.
رفتم شبکهی خبر را روشن کردم. چقدر از این دایرهی قرمز هشدار میترسیدم! نه صدا داشت، نه چیزی؛ ولی هروقت میدیدمش دلم آشوب میشد. خبرها را جمله به جمله خواندم؛ یک عکس از ایتا، یک فیلم از تلویزیون، یک سفارش دعا...
واقعا پیدایشان نبود.
و من میدیدم حال عزیزانم را از طریق فضای مجازی که چقدر بهم ریخته بودند و یکی یکی به امامِ متولدِ امروز، متوسل میشدند.
به هر که میرسیدم، به هر گروهی که سر میزدم، جملهی آقا را پیست میکردم و میگفتم نگران نباشید و دعا کنید. دلتان قرص و محکم باشد که طوری نمیشود، فقط فرایند پیدا کردنشان کمی طول کشیده؛ همین!
ساعت نه صبح فردایش، یعنی امروز، زنگ ساعتم با صداهای هال پذیرایی، تلاقی کرد و جستم از خواب. نت را روشن کردم و محض اطمینان، آمدم تیتر خبرها را ببینم که گمشدگان پیدا شدند و همه امن و اماناند تا بعدش هم بروم برای همه بگویم: دیدین راست میگفتم طوریشون نبود! بابا مگه الکیه به همین راحتی بگن افتاده!...». بهروزرسانی اطلاعات ایتا که تمام شد، یکی یکی پروفایلهای سیاه شده و تیتر تبلیغاتی بالای صفحه، چشمانم را باز کرد...
دلم خالی شد.
همه میگفتند؛ همه سیاه گذاشته بودند توی کانالهایشان؛ نوار سیاه کذایی سمت چپ بالای صفحهی تلویزیون دوباره آمده بود و نوبههای پیشین را یادآوری میکرد... چندمین بارم بود که میدیدمش در این چند سال؟
شرم داشتم از ابراز تسلیت به همهی آنهایی که برایشان نوشته بودم: مگه میشه؟!...». شدنش متغیر مستقلی بود که من به آن اعتنا نکرده بودم و حرف خودم را زده بودم؛ و حالا، با جواب جدید معادله نمیدانستم چه کنم!
هرچند که هنوز معتقدم آدمی، به عزم آدم است و به امید، زنده...
این وداع و غم اول ما نیست و آخرینش هم نخواهد بود؛ ولی آنچه بارمان میشود حاصلی است که حس امروز ما را معنادار میکند.
مگر اینکه خودمان بگذاریم معنایش از دستمان برود و راهمان خالی بماند!
یک صلوات، اول و آخر فاتحهتان محبت کنید، برای آرامش دلهای عزاداران امشب، خصوصا خانوادههایشان...
هیچا~ داستانهای مبارزه.
راه رجا.mp3
2.25M
این نوا، اولین مواجههی من با خبر امروز بود.
موسیقی یا نوای مناسبتی دیگری نداشتم؛ همین ولی خودش حرف دلهاست به گمان من...
بشنوید، و رَجادار چشم به مسیر بدوزید که میرویمش، حتی اگر زمین به آسمان دوخته شود.
هیچا~ داستانهای مبارزه.
|هیچا|
#ماهِ_ماه ۱۲ اللهم انا نشکو الیکَ... یا ولیعصر (عج)؛ آقا! ما رزقمان را از شما میگیریم، اندازهی
#هیچآ ۲۷
شبنوشت:
چیزی ندارم بگویم؛ یعنی گفتنیهای این مدت زبان و قلمهای حسابی و پرقدرت میخواهد برای روایت شدن! واژگانی میطلبد که تکتک هجاهایش، عشق ایرانی بودن و قاطی این مردم بُر خوردن را برای مخاطب تصویر کند؛ من از این کلمات در چنته ندارم و نمیخواهم سرتان را درد بیاورم با یک مشت کلمات قصار بیمعنی و مصنوعی.
فقط آمدم یادِ خودِ فراموشکارم بیاندازم، آن اسمی که ۱۰۰۰ و خوردهای سال است ما را نگاه میکند و ما را میشنود و منتظر به غایت رسیدن ماست، در همین بلوا به صبر و حرکت و قدمهای بعدی ما نگاه میکند.
خواستم همین امشب، دوباره یادم بیفتد که هر چقدر هم روزگار خودش را به در و دیوار بکوباند، عصری که ما درش زندگی میکنیم، هر روزش منحصرا به همین دو جمله میرسد، که:
دیگه راهی نمونده...
هی خودم رو میکشونم...
دستمو بگیر بتونم، که خودم رو برسونم!
این الطالبُ بدمالمقتول بکربلا؟...
و کجاست منتقم خون مظلوم کربلا؟
او همینجاست، نزدیک ما.
پ.ن:
- یاد خودت انداختی؟!
- بله بله، الان دیگه یادم افتاد اگه خدا بخواد.
- خب پس، بشین عربیتو بخون؛ یازده شب شد هنوز داری مبتدا - خبر در میاری!
- خب به نظر میرسه که هنوز به یادآوری نیاز باشه...
:)))))
#امتحاننهایی ۲
هیچا~ داستانهای مبارزه.
جمهوری نصفه شب ۱۴۰۲ .aac
8.99M
#نگاشته ۵۱
یک سری خانم بختیاری جلوی رویم نشسته بودند با لباسهای رنگ و وارنگ و چندتا بچه که دور ستونی که کنارش قرار داشتند، میدویدند. کلا بچهها زیاد میدویدند از آنجا که به یک جای وسیع و بزرگ رسیده بودند.
من در مطلوبترین موقعیتِ مشرف به آدمها بودم و دلم نیامد صحنه را ضبط نکنم.
با فیلم نه، با صدا!
یک صدای طولانی دلم میخواست از روزمرگیهای مردم کنار آقا...
نمیدانم صدای خودم یا صدای آدمهای اطرافم که خیلی نزدیک بودند، درش ضبط شده یا نه. چون دورم نسبتا آدم نشسته بود با اینکه اواخر شب بود.
ببخشید به خوبی خودتان هر آنچه اضافه است درش... بعد از یک سال و خوردهای، دیگر گوشش ندادهام.
ما که تولد گرفتن به دهانمان ماسید و با اینکه آماده بودیم، عیدمان عزای ملت شد؛ ولی خب...
یقینا برای همهمان کنار گذاشته...
شکی درش نیست.
هیچا~ داستانهای مبارزه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در چنین روزی، چنین خبری و چنین تیتری!
خدایا چقدر الحمدالله؟!
State of Palestine
زیاد تکرارش کنید. خیلی زیاد.
این، اسمی است که پشتش خیلی چیزها را تغییر داده و به معنی واقعی، متحول میکند!
خیلی چیزها را...
شکر.
شکر.
هیچا~ داستانهای مبارزه.
اصل خبر این بود:
اسرائیل سفرای خود را از نروژ، ایرلند و اسپانیا فراخواند
فیلم لحظه شناسایی دولت مستقل فلسطين توسط «سایمون هریس» نخست وزیر ایرلند جنوبی
#فلسطین
#شهید_جمهور
✅کانال تحلیل و تحولات مهم
#مَرصوص
🆔@marsous_bm
https://leageketab.ir/khatme-quran
گویا ختم قرآن گرفته شده برای این عزیزان.
اگه تمایل به شرکت کردن داشتید، بفرمایید.
27.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اول یک صلوات هدیه نثار روح تمام شهدا از صدر اسلام تا همین امروز و این لحظه و این ساعت محبت کنید، و بعد ببینید.
«رو سپید»
|هیچا|
اول یک صلوات هدیه نثار روح تمام شهدا از صدر اسلام تا همین امروز و این لحظه و این ساعت محبت کنید، و ب
#نگاشته ۵۲
#هیچآ ۲۸
مشهد و خیل جمعیتش باعث شد دل یکدله کنم و این کلیپ را بگذارم. البته، میدانم هزار نفر دیگر قبل از من برایتان فرستادهاند و با کلی ایموجی گریه، حال و هوایتان را اشکی کردهاند.
من ولی هدفم اشکآلود کردن قصه نیست. هدفم جلب دقت برای امثال خودم است. دقت به آدمهایی که ما حتی نمیشناسیمشان و در این نماهنگ هم اشارهای بهشان نشد، ولی کم نگذاشتند و دست و پایشان آنقدر بوسیدنی است که شاید اگر روزی بفهمیم از خجالت آب شویم!
از رفتگر کوچه که شبها و نیمهشبها پی رزق حلال، جارویش را روی آسفالت میکشد و با نانِ شبِ پاک در آوردن برای زن و بچهاش، چرخهی حیات انسانیت را محکمتر میکند و کوچهی ما را از - ببخشید - کثافت نجات میدهد، تاااا حاجقاسمها و شهدای خدمت و غیره و ذلک.
هدف خدا اصلا شاید همین باشد.
اینکه مثل معلمها - که وقتی یک امتحان میگیرند، بارمهای درسهای مهمتر را درش مشخص میکنند - او هم روی چیزهایی که برایش مهمترند تاکید کند؛ و بعد هم با مثالهای متعدد و در طول تاریخ، با آدمها بهمان نشانشان بدهد تا شیرفهم شویم چه میگوید و چه میخواهد ازمان.
ماها عمدتا، آدمهای شاخصمان شهدا - در جایگاه قهرمانان ملی و اسلامی - هستند، پس بیایید همین طیف از مثالهای خدا را را به عنوان نمونه نگاه کنیم:
دست روی شهدای انقلاب بگذاری، تعهد را برایت پررنگ کرده، دست روی شهدای جنگ بگذاری، ایثار و وفا را به رخت میکشد؛ بیا جلو و برس به شهدای مدافع حرم و مثلا شجاعت و شهدای امنیت و باز مثلا غیرت و شهدای سلامت و از خودگذشتگی و حالا هم که دوباره برگشتیم به شهدای خدمت و دغدغهمندی...
معتقدم خدمت - تو بگو حتی اندازهی یک کف دست - اگر صادقانه و از روی دغدغه باشد و بیمنت و بیپس و پیش بالا و پایین و شرط و اما و اگر و قرارداد و پول و پَله و رانت و رشوه، شایستهی تقدیر است.
همانطور که تمام شهدا، به سبب آنچه که بودند و آن قسمتی از عالم که با بودنشان برای هر چه بهتر ساختنش تلاش کردند، قابل تقدیر و تحسیناند. چرا که رسالتی که انجامش دادند، در اصل شاید خدمتی بوده صادقانه به نوع بشر و رشد و تعالی و حرکت به سوی کمالِ انسانِ حقیقی!
نمیگویم آنها بیست و پنج از بیست خدا بودند و چیزی نمانده بود به درجاتی از عصمت دست پیدا کنند؛ چون لاف است و تقدس بیخودی دادن و آسمانی کردن ماجرا. چیزی که هیچ نتیجهای جز دور کردن نوجوانهایی مثل من از دین و خدا و پیغمبر این آدمها ندارد. (این حرفم تجربهی خودم است، تجربهای که روزی اگر عمری بود، حتما دلم میخواهد بیانش کنم.)
اتفاقا، همین مطلب قصه را زیبا میکند که او آدمی بوده مثل من، ولی حرکتی کرده که من نکردم و حالا جایی ایستاده که من گمانش را هم نمیکردم! نه اینکه آنقدر بال و پر بگیرد و بالا برود، که از دید من، محو شود و از زندگیام، حذف...
ایبسا، هدف خدا از این بازی و این نمایشهایی که در عالم به راه انداخته تا دنیا تکانی بخورد و به دنبال حقیقتِ واقعیِ حقِ حقیقی بگردد، چیز دیگری باشد.
شاید اینکه به ما حالی کند که باباجان، مردم آخرالزمان! بفهمید از ابتدای خلقت دنبال چه چیزهایی میگشتم! از دستچینکردنها و به رخ کشیدنها و حق و ناحقها و ظلم و ستمها و برد و شکستها و از همه مهمتر - آدمهای شاخص هر جبهه - خودتان بفهمید مقصودم چه بود و چه میخواستم بگویم!
ما فهمیدیم؟
میفهمیم؟
جمع میبندم تا همه فکر کنیم؛ و الا، که باشم که به حضورِ عزیزِ دیگران، توهینی بکنم یا صفتی نسبت بدهم.
ایبسا جمع، حواس فردی را نسبت به اینطور مسائل جمعتر کند و کاری کند که فرد به تنهایی قادر به انجام آن نباشد!...
ختم کلام اینکه:
بیایید بعد از دیدن این کلیپ، با هر شخص و هر تصویر، به نقطهی مدنظر «او» در این آدم خاص فکر کنیم؛ و ببینیم ما کجای زندگیمان چنین کسی بودهایم یا چنین کسی را دیدهایم؟ اصلا چنین شخصیتی را در طول حیاتمان شناختهایم یا برای ما تازه است؟! این آدم پیرو کدام سیره بود؟ حرف حسابش چه بود که ملتی مریدش بودند و مراد خودش خدا شد؟
کاش عقلم برسد و روزی روزگاری یک جایی از این عالم، بتوانم جواب فقط یکی از این همه سئوال را پیدا کنم...
شما که فهمیدید، به حال بیچارگانِ بیجوابِ کوچکی چون من هم دعا کنید!
پ.ن: من عاشق تتابع اضافاتیهای معنایی هستم! معلوم هست؟!...(:
پ.ن۲: حقیقت واقعی حق حقیقی، حق در معنای ذات واقعی معنای حق است. حقیقت عالم هستی؛ چیزی که واقعا حق است و اصیل است و تماما خیر و راستی. نه آن معنایی که در نظر نفر به نفر آدمها، با هم فرق میکند! (چون خودم در مورد اینکه معنی میدهد یا نه خیلی فکر کردم، گفتم فکر نکنید بی اینکه بفهمم فقط چرت و پرت نوشتم! میدانستم و چنین چرت و پرتی نوشتم! صرفا محض اطلاع...)
هیچا~ داستانهای مبارزه.