eitaa logo
«هیام⁦«
162 دنبال‌کننده
143 عکس
7 ویدیو
1 فایل
ه‍ . [هیام یعنی حالتی سرشار از شوق، حرکت با اشتیاق به سمت هدف] . به تاریخ بیست و یکم آذر ماه سنه هزار و چهارصد و یک شمسی به جهت ثبتِ احوالات یک مشتاق، متولد شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مجلهٔ مدام
هدایت شده از مجلهٔ مدام
هدایت شده از مجلهٔ مدام
هدایت شده از مجلهٔ مدام
هدایت شده از مجلهٔ مدام
هدایت شده از مجلهٔ مدام
هدایت شده از مجلهٔ مدام
هدایت شده از مجلهٔ مدام
احسان عبدی پور، از فرزانه خواند... با همان بغضی که ترکیبِ هنرمندانه‌ و بی بدیلِ کلمات احسانو و لهجه‌ی برند شده ‌اش، کاشته بود توی گلویم، داستان میثاق را خواندم. اولین وآخرین داستانش، برای مدام را..‌. . بعد از خواندنِ (قرمزِ غلط اندازِ میثاق)، یاد حرف همیشگی اش افتادم، همیشه می‌گفت: فاطمه چقدر خوب میخونی، بیشتر صوت بفرست... بعد صدای فرزانه پیچید توی گوشم وقتی که جدی میشد و دعوا میکرد: بسه دیگه، مسخره بازی درمیارید شماها همش، دختر اینقدر لوس نمیشه، جمع کن خودتو... جمع کردم خودم را و با میثاق و فرزانه رفتم نشستم به تماشای جشن تولدِ مدامِ خوب و قشنگمان💚 . @modaam_magazine
رَبَّنا لا تُؤاخِذنا إن نَسینا، أو أخطأنا رَبّنا و لا تَحمِل، عَلَیْنا إصراً، کَما حَمَلتهُ عَلَی الذینَ مِن قَبْلِنا رَبّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقةَ لَنا بِه .
«حالا وقت چاییه‌ 😎» مردی که همه مخالفانش را مجبور می‌کند حرف‌شان را از طریق صندوق رأی بزنند. مبارک شما باشد این حضور ۵۰ درصدی... | @mabnaschooole |
هدایت شده از قاف | مرضیه امیرخانی
بسم الله الرحمن الرحیم تو برنده شدی عزیزم، سرت بلند! برایت خیلی خوشحالم. عصر دیروز رفتیم سمت میدان هروی. اذان شد. روی نقشه نزدیکترین مسجد را پیدا کردم. رسیدیم به مسجد امام حسن عسکری علیه السلام. صف طولانی رأی گیری به حیاط رسیده بود. رفتم یک طرف که مفروش بود نماز خواندم. هیچ نفهمیدم چه خواندم. فکرم، همه، پیش تو بود. پیش تو که چطور چهل و چند سال از ما آدمهای دیگری ساخته‌ای. این بلوغ سیاسی، این حرارت و هیجان بین مردم، این صفهای پیچ خورده و شلوغ، ثمره‌ی توست. تو داری ما را بزرگ می‌کنی. مخالفین تو چه بدانند چه ندانند دارند برای برنده شدن تو یقه پاره می‌کنند. مخالفین اگر به خیانت و دروغگو بودنت یقین داشتند که الان با شلوارک و سگ به بغل توی صفهای رأی‌گیری نایستاده بودند. این حضور پرتراکم عزتت را بیشتر فرو کرد توی چشم آنهایی که باید بفهمند. مهم نیست که چه کسی سکاندار ریاستت شد. مُلک مال خداست. تو کج نخواهی شد، زیر پا نخواهی رفت تو در اوجی و دست نیافتنی. انقلاب اسلامی ایران! همچنان برای همه‌مان مادری کن. عزتت مستدام.
Mohsen+Chavoshi+-+Avaz+E+Khon+(320).mp3
3.3M
فاطمه حالم بده... _منم همینطور حالا چکار کنیم _هیچی نمیشه که ... _من که فعلا دارم چاووشی گوش میدم و فکر میکنم شب اگر زنده بودم برم امامزاده صالح یا پادگان ناجا.... . که:
فرزانه، کم جات خالیه؟ کلی هم حاشیه راه انداختی این شبا... ببین کاراتو... خوب بلدی چکار کنی بیشتر و بیشتر یادت باشیم... دعامون کن خواهر. دعا کن چیزایی که براش حرص میخوردی، ما رو حرص نده... . . @hiyaam
بسم الله الرحمن الرحیم . سه قسمت اول را یکجا دیدم، یک نفس... آخرین باری که سریال ایرانی دیده بودم، تمام شدنش در حساس‌ترین قسمت ماجرا باعث شده بود، نصف قسمت دیگر علاوه بر قسمت قبلی را هم ببینم. اما سه قسمت یکجا، یک نفس را تجربه نکرده بودم. نه تنها سریال در قسمت‌های حساس تمام نمیشد بلکه اصلا قسمت حساس آنچنانی هم نداشت. یک ماجرای معمولی با شخصیت‌های معمولی، با واقعی ترین مدل پرداخت، عصر جمعه‌های من را دلنشین میکرد. بعد از آن سه قسمت، باید هر هفته منتظر میماندم، تا ظهر جمعه برسد و بروم توی دنیای ماهی و بهنام و ثریا و رضا غرق شوم. چقدر مخاطب امروزی نیاز دارد به اینگونه داستان‌های واقعی، به دور از زرق و برق های الکیِ توی سریال‌ها. من جمعه ظهرها منتظر قسمت جدید یک سریال کم نظیر بودم. هفته‌ی پیش آخرین قسمت از داستان زندگی بهنام و ماهی را دیدم و دلم میخواست حالا حالا ها این داستان ادامه پیدا کند. . . @hiyaam
وقتی منِ سرمایی و عشق گرما، که همیشه گرمای هوا تو هر حالتی حالم رو خوب می‌کنه و هیچ وقت گرمم نمیشه و حتی تو اسنپ‌های اکوپلاس هم به راننده میگم کولر رو خاموش کن، از صبح نشستم روبروی دریچه‌ی کولر آبی‌ای که هن و هنِ اش درومده، یعنی: گرمهههه خیلی گررررمه ..... . @hiyaam
هدایت شده از [ هُرنو ]
جنگه آقا! جنگه... فاز ناامیدی نگیریم. خون شهید، ضمانته. والعصر. قسم به دوران عصاره و فشردگی اتفاقات. اوضاع هر روز پیچیده‌تر می‌شه. ان‌شاءالله ما هم روی خط درست بمونیم و منحرف نشیم. خدا آخر و عاقبت همه‌مونو به خیر کنه. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
دلم برات تنگ شده میثاق. می‌دونی چقدر؟ خخخیلی... چقدر صفحه‌ی چتمون رو بالا پایین کنم؟ نیستی و جای سخت ماجرا همینه. همین که نیستی تا بفهمی حالم خوش نیست و بیای بهم امید و انرژی بدی و غر بزنم و تو آرومم کنی. بیای ازم تعریف کنی🥺بگی فاطمه دلم برای روایت‌هات تنگ شده. بگم جون نوشتن ندارم، دعوام کنی. خودت می‌دونستی رفتنت این حفره‌ی عجیب رو تو زندگیامون درست میکنه؟ می‌دونستی و رفتی؟ هی.... میثاق... . و خدا رحم کند این همه دلتنگی را...
میگوید: مطمئن باش ثوابش را برایت مینویسند.. چه شده که با خودش فکر کرده, دنبال ثوابم؟ میگویم: ثواب خوب است اما دلم تنگ شده. میگوید: حالا یک موقع خلوت تر توی هوای بهتر میروی. نرفته.... اربعین کربلا نرفته که اینها را میگوید... اگر فقط یک بار از آن وان‌های سفید بزرگ, یک مای بارد برداشته بود, اگر شکر های تا نیمه‌ی لیوان بالا آمده‌ی چای‌های غلیظ را با قاشق کوچک هم زده بود,اگر زیر تیغ آفتاب یک لیوان دوغ و نعنا و لیموی تگری خورده بود. اگر ساعت هفت صبح مرغ سوخاری داغ و تازه گاز زده بود, اگر سر ظهر یک دل سیر قیمه نجفی خورده بود. شلنگ پر فشارِ آب سرد را اگر زیر زل آفتاب می‌گرفتند روی سرش. خنکای کولر موکب, به پیشانیِ خیس از عرقش اگر خورده بود. انگشت کوچک پایش اگر تاول زده بود و تاولش ترکیده بود. کتونی های برندش را اگر توی کوله انداخته بود و دمپایی پلاستیکی آبی از دستفروشِ کنار جاده خریده بود. ظرف لب‌لبی را برای خاصیتش به زور اگر سر کشیده بود. تیغه‌ی بینی اش اگر بعد از خوردنِ این لیمون های باردِ رنگ مصنوعی دارِ یخ زده, تیر کشیده بود. تشک‌های گل درشت قرمز را اگر زیر آسمان پهن کرده بود. صدای لخ, لخ دمپایی‌ها روی زمین خاکی اگر لالایی‌اش شده بود. ریسک دوست نداشتن شربت سیاهِ لیمو عمانی را اگر تجربه کرده بود. دم ورودی شهر اگر به نفس نفس افتاده بود. اگر نوکِ گلدسته‌ی حرم را به ضربِِ روی سرپنجه‌ی پا ایستادن دیده بود. بعد از دیدن گنبد اگر افتاده بود روی آسفالت‌های داغ خیابان و زار زده بود. توی تُک تُک اگر در حد مرگ با رفقایش خندیده بود. نفسش در صف‌های تفتیش اگر بند آمده بود. صدایش اگر از گلو درد درنیامده بود. چهار ساعت اگر توی داروخانه‌ها دنبال آنتی‌بیوتیک گشته بود. در راه برگشت به موکب یواشکی اگر کرسیتالِ سیب خورده بود. باد مستقیم کولرهای حرم توی صفِ ضریح اگر سینوسهایش را هدف گرفته بود. استخوانهایش اگر زیر قبه له شده بود.... هیچ وقت این حرف را نمی‌زد... به قول دوستی, اربعین اگر گذرتان به این طریق نیفتاده, برای آرام کردن دل ما نسخه نپیچید... ولمان کنید به حال خودمان. ما خودمان بلدیم با مرور این‌ها چه جوری بسوزیم. ما این سوختن را دوست داریم.... . @hiyaam
هدایت شده از گاه گدار
آقای پزشکیان داستان‌پرداز خوبی است آقای پزشکیان داستان‌پرداز خوبی است. این را من به شما می‌گویم که معلم داستان‌نویسی هستم. توی داستان‌گویی ما یک جرقه داریم، یک تجربه داریم، یک هسته مبتنی بر واقعیت داریم که با خیال خودمان بسطش می‌دهیم و پروارش می‌کنیم و آب و‌ رنگش‌ می‌دهیم‌ و تبدیلش می‌کنیم به انبوهی از شخصیت‌ها و دیالوگ‌ها و موقعیت‌ها و اتفاق‌ها. ما توی داستان تلاش می‌کنیم همه این‌ها را باورپذیر بسازیم و‌ جلو ببریم. خواننده‌های داستان با شخصیت‌های داستانی ذوق می‌کنند، با آن‌ها غمگین می‌شوند، همراه می‌شوند و اصلا یکی خودشان را هم رای و نظر با شخصیت‌ها می‌دانند. آقای پزشکیان توی صحن علنی مجلس، داستان‌سرایی کرد، نماینده‌های ساده و الکی انقلابی هم ذوق کردند و نظرهاشان عوض شد و با شخصیت پشت‌تریبون هم‌ذات‌پنداری کردند و رای دادند. فارغ از جلسات کم‌مایه این روزهای مجلس که به زودی درباره‌اش خواهم نوشت، جلسه پایانی رای اعتماد، نمایشی بود از سادگی، سطحی‌نگری و غیرانقلابی‌گری. من نمی‌دانم سناریونویس جلسه رای اعتماد چه کسی بوده، ولی هر که بوده، خوب نویسنده‌ای بوده. من رهبر انقلاب را می‌شناسم، حرف‌هایشان را دنبال می‌کنم، با نقطه‌های بنیادی نظرهایشان آشنا هستم و رویه حکمرانی و مدیریت‌شان را هم می‌بینم. برایم مثل روز روشن است، بی‌اغراق می‌گویم، مثل روز روشن است که آقای رییس‌جمهور برای رای اعتماد وزیرانش از کاه، کوه ساخت و از هیچ، همه چیز. ادامه دارد ... . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
هدایت شده از گاه گدار
آقای پزشکیان داستان‌پرداز خوبی است ادامه قسمت قبل ... اجرای آقای رییس‌جمهور روی سن مجلس طوری بود که انگار یک روز رفته‌اند بیت‌رهبری، دیزی گذاشته‌اند‌ وسط و لیست وزرای پیشنهادی را داده‌اند دست رهبری و رهبری هم هر چه آقای رییس‌جمهور گفته را تایید کرده و تازه روی بعضی‌ها اصرار هم داشته و این وسط حتی اگر کسی خودش هم‌نمی‌خواسته وزیر بشود، زنگ زده‌اند که هی فلانی دستور آقاست که بیا سر فلان وزارت‌خانه. یک‌طوری این کابینه به پای رهبری نوشته شد، که کابینه خود آقای خامنه‌ای در زمان ریاست جمهوری‌شان هم به پای‌شان نوشته نشد. حالا وسط این داستان‌سرایی، اوضاع نماینده‌های مجلس دیدنی است که غرق در داستان آقای رییس‌جمهورند و به به می‌گویند و با داستان هم‌ذات‌پنداری می‌کنند. خیلی از این بزرگواران مجلس‌نشین، از انقلابی‌گری، فقط سلام بر امام و شهدا و رهبر انقلاب را در اول نطق‌های‌شان بلدند. بیشتر از این توی‌شان خبری نیست. کاش می‌شد آن‌ نماینده‌هایی که به همه وزرا رای مثبت دادند را پیدا می‌کردیم، توی بیلبوردهای شهری اسم و عکس‌شان را می‌زدیم و می‌گفتیم این‌ها را ببینید، این‌ها بی‌رای‌ترین و بی‌نظرترین آدم‌های مجلس‌اند، خودشان بلد نیستند چیزی را تحلیل کنند، هر کس بیایید و بگوید از آن بالاها گفته‌اند فلان، این‌ها رای می‌دهند، این‌ها را ببینید، توی زندگی مثل این‌ها نباشید. ماست نباشید، به بچه‌هایتان این‌ها را نشان بدهید و بگویید یاد بگیرند خودشان هم فکر کنند، نظر بدهند، انتخاب کنند. شاید بعدها این نماینده‌ها درس عبرتی بشوند که چهارتا آدم حسابی بیشتر وارد مجلس بشود. . پ.ن: من مخالف کابینه وفاق نیستم. مخالف این هم نیستم که یک بار مجلس بیایید همه کابینه یک رییس‌جمهور را تایید کند. من مخالف تبدیل کردن صحن تصمیم‌های سیاسی کشور به تئاترم. من مخالف زودبارویم. پ.ن: خیلی زود، معلوم می‌شود که این هزینه‌ای که از رهبری شده واقعی نبوده، این حرف‌ها دقیق نبوده، این وسط واسطه‌هایی بوده‌اند که آش را شور کرده‌اند و اصلا ماجرا این‌طوری که در مجلس تصویر شده نبوده. خیلی زود معلوم می‌شود ولی رو سیاهی این ماجرا حالا حالاها به چهره بعضی‌ها باقی می‌ماند. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
enc_17207725248244478292739.mp3
2.83M
گفت: هیچی حالم رو عوض نمیکنه، هیچ حرفی هم آرومم، نمیکنه. گفتم: امشب که تموم بشه، از فردا انتظارِ شیرینِ یک ساله مون برای اربعین بعدی شروع میشه. قشنگه دیگه مگه نه؟ . . @hiyaam
از سر شب فکرش توی سرم افتاده، مثل دیروز عصر یا پریروز صبح، یا هفته‌ی پیش سر کلاس روایت یا همین عصر توی جلسه. حدیث نوشت خوابش را دیده، بعد همه انگار منتظر باشیم با هم گریه‌کردیم. ما دور هم گریه کردن را از فاصله‌ی دور بلدیم، خود میثاق یادمان داده‌. نشسته بودم کارهای عقب مانده‌ام را بکنم، هنوز فکرش توی سرم می‌چرخید. حدیث دو تا آهنگ فرستاده نوشته میثاق صدای این خواننده را دوست داشت. آهنگ‌ها رو گوش میدهم و بعد گروه به گوش را باز میکنم و رندوم یک چاووشی پلی میکنم، ریحانه گفته بود روزی که به میثاق گفته: تو محسن چاووشیِ نویسنده‌هایی، میثاق خیلی خوشش آمده‌. چاووشی میخواند: چقدر گریه کنم، چقدر تلو بخورم... فکر میکردم دیگر همه خوابند که زینب پیام میدهد، و از غم رسوب شده‌ی توی جانمان میگوید...
265.2K
نفس‌های آخرِ تابستانِ ۱۴۰۳ ... تهران حوالی ده شب... . اینا دلبری های تابستونه، این بارون قشنگ رو نچسبونید به پاییز لطفاً 😅 پاییز هنوز تشریف نیاورده😒