eitaa logo
«هیام⁦«
158 دنبال‌کننده
160 عکس
7 ویدیو
1 فایل
ه‍ . [هیام یعنی حالتی سرشار از شوق، حرکت با اشتیاق به سمت هدف] . به تاریخ بیست و یکم آذر ماه سنه هزار و چهارصد و یک شمسی به جهت ثبتِ احوالات یک مشتاق، متولد شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
۱.عضله‌های چشمم زورشان به کوهِ روی پلک چپم می‌رسد. نور آفتابِ ساعت هفت و پنجاه دقیقه‌ی صبح فرو میرود توی چشم چپم، چشم راستم اما کامل بسته است. سرنگ را پر از شربت کوریزان میکنم، هر آنچه لفظ زیر مجموعه‌ی قربان صدقه داریم با صدای زیر که دخترک از خواب نپرد به کار میبرم تا بلاخره سرنگ را در کام پسرک تخلیه کنم. از شب گذشته، گذاشته بودمش بالای سرم، و هندزفری هم رویش. که راس ساعت هشت توی گوشم بگذارم و کتاب را ورق بزنم و شیرینی چون عسلِ قلم نویسنده را مزه مزه بچشم. یک چشمی نگاهی به کتاب می‌اندازم. کوه پلک چپم خیلی سنگین است. کتاب را ورق میزنم، دخترک تکان میخورد. کوه پلک چپم خیلی سنگین است. با یک چشم نیمه باز و نیمه جان نگاهی به روی جلد کتاب میکنم. میگویم جناب احمد محمود شرمنده، امروز هم نمیشود، دیشب تا دیر وقت بیدار بودم و فقط کمی تا بیدار شدن بچه ها فرصت خواب دارم. . ۲.مبارکه با شوق و ذوق چند صوت فرستاده که موضوع داستانم را پیدا کردم و فلان و بهمان. حتی یادم نیست کی پیامش را باز کردم و جواب ندادم، میروم که جواب بدهم ، چند دقیقه ی اول فقط از شرایط ظاهری خانه و وقت کم و آلرژی بی امان پسرک میگویم، خوب که سبک میشوم به طرح داستانش می‌پردازم . یکی دو دقیقه صوت پر کرد که درکت میکنم و ادامه‌ی کار. . ۳.با زینب رسماً وارد صحبت جدی کاری میشوم، و خودم هم نمی‌فهمم از کی و کجا شروع شد که وسط بحث به آن مهمی عکس های برج هیجان بازی ریحانه و حیوون بازی امیر علی رد و بدل شد و یک دل سیر از اسارتمان میان حجم عظیم اسباب بازی‌ها گفتیم و هشتک همیشگیمان که از نوشتنش اینجا معذورم. . ۴.شربت کوریزان پلک‌های پسرک را سنگین میکند و به التماس دخترک را هم خواب میکنم تا با خیال راحت بنشینم سر جلسه. به محض اینکه میکروفن را باز میکنم: به نظرم برای فعالیت در حوزه‌ی نوجوان. مامااااان باید حتما تفکیک سن رو داشته باشیم. ماماااان آآب. و خب طبیعتاً این یه انرژی زیادی میخواد. ماماااان کیک و شیر هم می‌خوام که به نظرم اول با یک رده سنی شروع کنیم. ماماااان بیااااا خواهر جونم بیدار شد. که اگر با این حجم از داد زدن های پسرک بیدار نمیشد جای تعجب داشت. . ۵.صدای سکوت نیمه شب اتاقم را با هیچ صدای دیگری عوض نمیکنم. انگشتان دستم را باز میکنم مثل شانه میبرم لای موهایم و پایین میکشم. بین همه‌ی انگشتانم حجم زیادی از تارهای سیاه و سفید جا می‌ماند. سوغاتی سه و ماه نیمه گی دخترک است. میگذرد و چون میگذرد غمی نیست. . . @hiyaam
میان ترافیکِ بارانیِ همان مسیر همیشگی، وقتی که بوی دود غلیظ و بنزین پرایدِ فکستنیِ آقای اسنپ، چرخ و فلکِ توی سرم را روی دور آهسته به حرکت درآورده بود، داشتم فکر میکردم که سال گذشته این موقع چه میخواستم و چه شد... ترکیب دود و بنزین سرعت چرخ و فلک را کم کم زیاد میکرد. چشمانم را بستم: اگر از همان اول به فرزانه گفته بودم، اگر زودتر میفهمید، اگر فرزانه می‌دانست ، اگر و اگر و اگر.... تنها کسی بود که هلم میداد و نمیگذاشت نصفه و نیمه کار را رها کنم. . افرا که شکلات‌ها را پرت میکرد سمتمان، آقا مهدی میان شور مولودی گفت: شب ، شبِ حاجات دنیاییه... یک بار دیگر از دلم گذشت: یعنی میشود... هدی دست تکان داد که بروم کنارش بنشینم. جاگیر که شدم گفت: راستی چی شد اون ماجرای.... گفتم بیخیالش شدم هدی، گفت برو جلو دختر، ما همه منتظریم. انگار که توی یک دالان تاریک یک لامپ صد روشن شود. شمع و فانوس و اینها نه، لامپ صد. گفتم راست میگی هدی؟! گفت باور کن . شکلات‌ها را محکم توی مشتم نگه داشته بودم. چشمم افتاد به قاب عکسش، نگاهی که تقریبا هر هفته میبینمش و تکراری نمیشود، و هر بار برایم معنای جدیدی دارد. این بار داشت با همان لحن عتاب گونه اش می‌گفت، معطل چی هستی؟ بسم الله... . @hiyaam
گفت اسم طرح رو چی بذاریم؟ گفتم بیا بلند بلند فکر کنیم. گفت گفتم گفت گفتم گفت: ما این کارا رو از خودشون یاد گرفتیم دیگه ، همین رو بگو. گفتم مثلا؟؟ گفت: مثلاً ، پیروِ ، یا پیروی از ... گفتم: پدر گفت: پدر؟؟؟؟ گفتم: شک داری؟؟ گفت: پیروی از پدر؟؟ گفتم: پیروی از پدر.... چند ساله که این ایام و شب های قدر این اسم با همین فونت می‌ره میشینه بالای پوسترامون و من کیفور میشوم ازین ترکیب زیبا.. . پدر مهربان عالم: به سرم سایه‌ی ایوان و امانِ نجف است دل من تنگ شما تنگ اذان نجف است.... @hiyaam
Mohsen Chavoshi - Ali (320).mp3
10.96M
علی علی تو به ولله تمامِ منی..... مبارکاااااا💚💚💚💚💚💚 @hiyaam
هدایت شده از سفره آسمانی
بعضی جاها برای آدم مثل یک دلخوشی و دائمی اند. از زمین و زمان که میبُری، خسته و بی‌نا که از کار برمیگردی، میان تمام شلوغی ها و نا‌امنی های شهر، از دل دود و دم و ترافیک و.... خودت را پرت می‌کنی وسط آن . دلخوش میشوی به حال خوش مستأجری که اجاره‌ چند ماهش جور شده، به لبخند روی لب دخترکی تنها وقتی لوازم تحریر جدیدش را باز میکند ، به دعای از ته دل پیرمرد کارگری که دست پر به خانه میرود به آن( الهی خیر ببینی) از ته دل گفتن های مادر پیری که سرپناه ندارد.... . شما عزیزان سال است پناهگاهی ساخته اید از جنس مهر. که از تمام ناملایمات روزگار به زیر سقف پر از مهر آن پناه می‌بریم. شش سال است که به تأسی از پدر مهربانمان حال خوب هدیه میدهیم. به مدد امیر المومنین و یاری همراهان همیشه پای کار شش ساله شد🙏 @sofreasemaniii
شال و کلاه کردیم رفتیم پشت بام، شهر را خبر کردیم که عزیز دلمان چهل و چهار ساله شده ، فردا جشن داریم، چه جشنی.... .
شال و کلاه کردیم رفتیم خیابان چهل و چهارسالگی عزیز دلمان را جشن گرفتیم💚💚❤️❤️ بماند از بیست و دوم بهمن ماه ۱۴۰۱ امیر علی و رفقای انقلابیش😍😍 .
در ظرف نمک رو برداشتم نمک بزنم به خوراک لوبیای روی گاز ، اسب توش بود😐😐😐😐 . 🤦🤦
مادر ، پدر هامان همین که کم می‌آوردند یک سفره‌ی موسی بن جعفر نذر میکردند .
بسم الله الرحمن الرحیم . نسیم سینوس سوزِ غروب بهمن ماه به صورتم میخورد، پیشانی ام کمی بالاتر از ابروی راستم تیر میکشد. صورت درهم میکشم چشمانم را تنگ میکنم، روسری ام را میکشم پایین‌تر و با انگشت‌های یخ زده ام فرش سنگین ورودی اولین گیت را کنار میزنم. دستانم را بالا میگیرم و قفل صفحه‌ی گوشی‌ام را باز میکنم، کنار بخاری برقی کوچک اتاقک کمی انگشتانم را باز و بسته میکنم. کار را راحت کرده اند ، روی این نوارهای پهن لاستیکی مشکی راهم را میگیرم و میروم. به یقین احتمال سُر خوردنم صفر میشود. نگاهِ آسمان میکنم، آسمان پایین آمده، نوار لاستیکی مشکی را دنبال میکنم، آسمان خیلی پایین آمده ، ابرها نازک شده اند تا جلوی چشمهایم آمده اند‌ بالای ابروی راستم تیر میکشد. نوار مشکی جایی همان وسط‌ها جایش را می‌دهد به شش متری های لاکی، پا سبک میکنم، خم میشوم کتانی‌هایم را بردارم، سرم را بالا می‌آورم، سوز بلند شده از روی سنگ‌های سیاه و سفید، محکم به پیشانی ام میکوبد. بالای ابروی راستم تیر میکشد. چشم میدوزم به رو به رو... صورتم یخ میزند، یخ چشمانم اما باز میشود به ضرب شوری اشک‌های آتش به اختیار... دستانم را جلوی دهانم میبرم ، ها می‌کنم، بی که پلک بزنم می‌خوانم، شاید کمی هم بلند: . گیرم بهشت، مستِ میِ حوض کوثر است فواره‌های صحن رضا دیدنی‌تر است.... .
هدایت شده از قاف | مرضیه امیرخانی
دلم قاف می‌خواهد. کمر حسابم دیگر از کتاب خریدن شکسته. این یکی را از خود پیامبر صلوات الله علیه طلب می‌کنم، مطمئنم که می‌رسد 😁