[ هُرنو ]
هیچ هدیهای به اندازهٔ کتاب بهم نمیچسبه! ناگهانی باشه که چه بهتر :) چون به قول مرتضی امیری اسفندقه:
🔰 تبصره
از هدیه گرفتنِ یک شاسیبلند دودیفرانسلِ ترجیحا تولیدِ دهسال اخیر هم همینقدر خوشحال میشم.
اگه پاتریوت باشه که دیگه حتا ممکنه بیشتر هم خوشحال بشم اصلا 😌
اینکه قحطالرجال شده تا چون منی پایش به تلویزیون باز بشود که ناراحت کننده است.😅
اما از نوشتن و نویسندگی در مدرسه و نوجوانی و تاثیر معلم و والدین و تلاش و استمرارِ کوشش حرف زدیم.
اگر خواستید وقتتان را کمی تلف کنید، از دقیقهٔ نوزدهم وراجیهایم در برنامهٔ مدرسهٔ همت شروع میشود.
https://telewebion.com/episode/0x5432405
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
به انگشت عصا پیری اشارت میکند هردم
که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا...
آدمها دو دستهاند.
آنها که در پیری زیبا هستند و آنها که در پیری، زشت.
و عمیقاً بر این باورم که زیباییِ پیری، بسیار بسیار دلفریبانهتر است تا زیبایی جوانی. زیباییِ پیری، اکتسابی است. نور است. باید ذرهذره جمعش کنی. ولی زیبایی جوانی، ارثی است.
من، تماما، موافق ارجحیت تمامیِ حَسَنات و زیباییهای اکتسابی هستم.
خدایا مرا کاسبِ زیباییهای پیری کن.
به تاریخ دوستداشتنیترین بیستوچهارم بهمنماه.
مبارک باشی همیشه.
پ.ن: صورتتان در برف، به احتمالی آینهٔ پیریتان است. امتحانش کنید :)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و هشتمین کتاب ۱۴۰۱
#جزیرهٔ_سرگردانی
خانوم #سیمین_دانشور
#نشر_خوارزمی
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بی حسرت زندگی، سبک چون آهی
بیآنکه به برگشت بخواهم راهـــی
یک روز بهسوی تـــــــو میآرند مرا
بر شــــــــــــــــــــانهٔ لاالهالّااللهی....
#محمدرضا_معلمی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
بی حسرت زندگی، سبک چون آهی بیآنکه به برگشت بخواهم راهـــی یک روز بهسوی تـــــــو میآرند مرا بر شـ
معلمی!
معلوم بود دارم باج میدم که مهلت تحویل یادداشت رو بیشتر کنی؟
@mimremeem1
181.4K
📚 #۱۴آبان_روز_آتش (گفتگو با انقلاب)
👤 #روبرت_صافاریان
#نشر_مرکز
صفحهٔ ۳۸
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و نهمین کتاب ۱۴۰۱
#۱۴آبان_روز_آتش
#روبرت_صافاریان
#نشر_مرکز
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
چهارشنبه بود. آخرین روزِ بازِ مدرسه، پیش از مبعثِ رسول. محمدِ مصطفی که جانِ منِ ناپاک، فدای او و خاندانش.
مدرسهٔ نبوی داشتیم. آن زنگ کلاس درس تعطیل میشد و بچهها به انتخاب خودشان، در یکی از کلاسهایی که مربوط به پیامبر و شخصیت و منش و سیرهٔ او بود شرکت میکردند.
من هم طبق معمول، از بیسوادیام چیزی نداشتم که بگویم. گفتم به بهانهٔ مبعث پیامبر، کتابی معرفی میکنم و جمعخوانیاش میکنیم و کیفش را میبریم. لذا عنوان کلاس شد: جمعخوانی کتاب قاف
با بچهها از اهمیتِ قافخوانی صحبت کردم. اهمیتِ خواندنِ از پیامبر و بعدها اگر ذوقش را داشتند، نوشتنِ از او.
دربارهٔ این صحبت کردیم که حواستان هست دارید متنِ قلمیشدهٔ هفت سدهٔ پیش را میخوانید و میفهمیدش؟ اعجاز زبان فارسی را میبینید؟
بخشهایی از کتاب را با خوانشِ شیرینِ یاسین حجازی شنیدیم و پیشنهادی دادم که شاید گوش شیطان کر، چندتاییشان عمل کنند. اینکه درست است که کتاب قاف قطور است و سنگین؛ اما اگر روزی فقط چهارصفحهاش را بخوانیم، به اسفند هزاروچهارصدودو نرسیده، تمامش کردهایم.
خدا را چه دیدید؟ شاید ما هم گوششیطانکر، روزی چندصفحهاش را خواندیم...
عیدتون مبااارکااا! 🌱🌱🌱
راستی!
از لذتهای همیشگیِ مدامِ من، همنام بودنِ با اوست!
فخرش را میفروشم :)
#قاف
#یاسین_حجازی
#قافخوانی
#مدرسه_نبوی
#متوسطه_مهرهشتم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف