#طنز_نبشت
😊 همبند امام زمان قلابی!
یکی از دوستانم چند سال پیش به خاطر پخش شبنامه علیه رئیس مجلس وقت، به زندان افتاد. بگذریم از این که یک ماه در حبس بود و وقتی برگشت دو سال خاطره تعریف میکرد. بقیه ماجرا را از زبان خودش بشنوید:
در زندان با یک امام زمان همبند بودیم! با او در حیاط والیبال بازی میکردیم و در بوفه ساندویچ میخوردیم. یک روز سر ادعای امامتش شرطبندی کردیم. تصمیم گرفتیم یک کار خارق العاده در نظر بگیریم که اگر توانست انجام دهد به او ایمان بیاورم و برایش یک سوسیسبندری از بوفه بگیرم و اگر نتوانست او برایم یک همبرگر دستی بگیرد و بیخیال ادعاهایش شود. گفت: «من میتونم پیشبینی کنم غذای امروز چیه؟» گفتم: «خوب چیه؟» گفت: «ماهی سرخکرده با خرما و نون محلی.» گفتم: «داداش اون غذای زندان زاویرا بود و یوسف پیغمبر هم زندانیش بود. اینجا لنگرود قمه و تو داری آب خنک میخوری!» گفت: «تو کاری نداشته باش به این کارها. امشب غذا ماهی و خرما و نون محلیه.» گفتم: «خدا کنه. من که خسته شدم از سیبزمینی آبپز و تخممرغ آشغال» نفس عمیقی کشید و گوشه زندان افتاد به خاک. سر به سجده گذاشت و شروع کرد به مناجات. اشک میریخت و ضجه میزد. میشنیدم چه میگوید: «خدایا تو رو به حرمت اجداد طاهرینم، تو رو به قداست نبی مکرم اجازه نده این نامردها که من رو مظلومانه زندانی کردن جلوی بیدار شدن این جوون رو بگیرن. خدایا نور هدایتت رو بر قلب پاک این جوون بتابون و این کمترین رو سربلند کن. برحمتک یا ارحم الراحمین» از سجده بلند شد تمام صورتش خیس اشک بود. تحت تاثیر قرار گرفتم. لحظهای در دلم گفتم: «نکنه حق با این باشه. نکنه تا الان دربارهاش خطا میکردم.» متوجه تردید من شد. شال سبزش رو بست به دور کمر و گفت: «نگران نباش. ما اهل بیت بخشندهایم. کسی خطا بکنه دستش رو میگیریم و به روش نمیاریم.» گفتم: «خدا حفظتون کنه و به من بصیرت بده.»
تا موقع شام، در استرس بودم و نگرانی. نکند در این ایام حرمت حجت خدا را زیر پا گذاشته باشم. بالاخره استرس تمام شد و چشم بصیرتم باز. شام را آوردند: املت گوجه با پیاز!
✍️ علی بهاری، عضو تحریریهی مدادالفضلاء
#طنزک #طنز
#مهدویت #آخرالزمان
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#خبر_خوب_ما
💐کانال طنزنویسان حوزوی آغاز به کار کرد.
😁 پرداخت طنازانه به فرهنگ، اقتصاد، سیاست، خانواده و سبک زندگی
😘 با #طنزک بخندیم و بیندیشیم و بیاموزیم.
اینجا را کلیک بفرمایید 👇👇👇
..................... @tanzac ............
#پیام_مدیر
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#طنزک
📌 اندر مزایای خواب
یکی از مهمترین مزایای خواب مربوط به خود خواب نیست. چند روز پیش چند تا کار اداری داشتم که باید تا ظهر انجام می شد. ویژگی این کارها این بود که به همت مسئولین بعضی هایش در شرق شهر انجام می شد و بعضی ها در غرب و بعضی در جنوب. اعم از بانک و اداره بیمه و مالیات و غیره. ناچار به برادرم رو زدم که کله سحر در رختخواب با گوشیاش ور میرفت. گفتم برادرجان! تو میدانی که برادر در سختیهاست که برادریاش را ثابت میکند. آیا این گزاره صحیح است؟ گفت: اوهوم! گفتم پس بیا و یکی دو کار اداری من را انجام بده که خداوند تو را اجر جزیل دهاد! خیلی آرام گفت ممممم! بعد گوشی از دستش افتاد و چشمانش بسته شد. گفتم اخوی! بِرار! آهای! الان جوابم را دادی. خواب بود. گویی سالهاست که خواب است. هرگز نشد بیدارش کنم. ناچار به دوستم زنگ زدم. بعد از سه بار زنگ زدن جواب تلفنم را داد و گفت: چته کَل صُبی؟ گفتم ببین امروز خیلی کار دارم. باور کن اگر ناچار نبودم مزاحمت نمی شدم. من و تو سالهاست که رفاقت دیرینه داریم پس به خاطر من یکی دو تا اداره برو و... دیدم صدای خر خر از پشت تلفن میآید. ظاهرا صدای خر و پف بود. تلفن را قطع کردم. از ناامیدی تلویزیون را روشن کردم. دیدم یکی از مسئولان بلندپایه میگوید: شکر خدا بیشتر مشکلات در زمینه محیط زیست، بیماری ها، شغل، خانه، ازدواج و... حل شده. آنهایی هم که مانده چیزی نیست و به زودی حل می شود. اما یک مشت آدم معلوم الحال از جای معلوم آمده میآیند و به ما ایراد... تلویزیون را خاموش کردم. سعی کردم مثل برادرم و دوستم و آن مسئول خودم را به خواب بزنم ولی نشد چون خیلی دلشوره داشتم. پس با قدرت تمام سعی کردم کارهای اداری ام را انجام دهم. در نهایت موفق شدم یکی از کارها را درست کنم هر چند سر امضای آخر به من گفتند مسئول جلسه است، برو فردا بیا.
✍️ محمدحسین فیض اخلاقی
#سبک_زندگی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#طنزک
😊 بفرمایید شام!
✍ علی بهاری، نویسنده حوزوی
قبلا نمیشد با خانواده سینما بری، الان ماهواره هم نمیشه دید. بله؟ چی؟ از اتاق فرمان اشاره میکنن ماهواره ضایعتره. راستش ما تازه نصب کردیم هنوز مسلط نیستیم. البته نمیبینیم. گاهی رصد میکنیم. دیشب داشتیم یه برنامه رصد میکردیم درباره شام و این چیزها. سه تا گشنه میرن خونه یه گشنه دیگه اون براشون شام از بیرون میگیره و اینهام آخرش میگن غذاشون نمک نداشت، نوشابهشون گاز. ولی چرا این جوریان؟ یعنی سریال ترکیهای پیش اینها، کلید اسراره. داداش یه تعهدی، مسئولیتی، چیزی. شما وقتی با یکی ازدواج میکنی، یعنی با اونی دیگه. اون هم با توئه. مگه مودم خونس رمزش رو همه دارن؟ تازه ما مک آی پی مودم رو هم فعال کردیم، آقا بهروز نتونه وصل شه.
روابطشون هم خیلی جالبه. یعنی اولش که میان تو، رامین و سارا نامزدند، پرهام و پریسا هم دو تا بچه دارند. برنامه که تموم میشه، پرهام و سارا نامزدند، رامین هم با پریسا بچههای پرهام رو به سرپرستی قبول میکنه. یعنی آدم اسپارتاکوس ببینه باز متوجه اهمیت عفاف میشه ولی دوستان کلا رد دادند.
شما که اینقدر اهل بریز و بپاشید چرا به لباس که میرسید صرفهجویی میکنید؟ طرف یه لباس پوشیده قشنگ معلومه قبلا ماسک بوده. کشیدنش کارکرد تنپوش پیدا کرده. بعد میگه «این مقدار رو به اصرار رامین جون پوشیدم و الا من خودم طرفدار آزاداندیشیام» شما مطمئنی رامین معنی کلمه اندیشه رو درست گفته بهت؟ گولت زده به نظر. بعد این رو هم به اصرار رامین جون پوشیدی؟ یعنی رامین نمیگفت، برنامه استخر داشتید؟ دیگه شما تو تایلند هم بخواهی مسابقات شنا شرکت کنی چارچوبهایی داره. یعنی مورد داشتیم طرف تو پاتایا، لب ساحل داشته آفتاب میگرفته، پلیس ساحل اومده گفته «خواهرم حجابت، برادرم نگاهت»
غذاهایی که هم میخورن با مزست. طرف واسه مهمونهاش کباب کوبیده ایرانی زده با زعفرون خراسان و ریحون تازه و پیاز. بعد بغلش، ودکا آورده! داداش خود کبابی «برادران لاوروف به جز سرگئی» تو مسکو، کنار کوبیده، دوغ آبعلی میده. آخرش هم میگه: «آرتور! میز چهار، دو سیخُف کوبیدُف اضافُف.» تو چقدر جوگیری آخه؟ خلاصه ماهواره نبینید. اگر هم میبینید مثل ما رصد کنید فقط. غرقش نشید!
#من_و_تو
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN