eitaa logo
نویسندگان حوزوی
3.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
479 ویدیو
177 فایل
✍️یک نویسنده، بی‌تردید نخبه است 🌤نوشتن، هوای تازه است و نویسندگی، نان شب. 🍃#مجله_ی_نویسندگان_حوزوی معبری برای نشر دیدگاه نخبگان و اندیشوران #حوزویانِ_کنشگرِ_رسانه_ای 👇 ارتباط @Jahaderevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
3️⃣ •┈┈┈••✾••┈┈┈• •┈┈┈••✾••┈┈┈• 🔔 جدال در محفل (بخش اول) ✍️ حاشیه‌نگاری سمیه رستمی، طنزنویس حوزوی در آیین افتتاحییه‌ی تحریریه بانو مجتهده امین: همیشه حضور در جمع‌های رسمی برایم عذاب‌آور است. مادرم همیشه می‌گفت: دختر باید سنگین رنگین باشد و تا سوالی از او نپرسیده‌اند حرفی نزند. اما به من که می‌رسید، می‌گفت: این یکی آرام از جانش بریده. دختر مگر اینقدر شیطان میشود؟! دختر تو چرا نمی‌توانی مثل بقیه ساکت و آرام بنشینی؟! همه اینها تو ذهنم رژه می‌رود. همه حرف‌های مادر را مرور می‌کنم. این جمع مثل همه جمع‌ها نیست، سنگین رنگین نباشی؛ خواهران متشرع جامعه الزهرا، شوتت می‌کنند سر پل جمهوری. به خودم می‌گویم: لااقل رعایت سن و سالت را کن. حرمت قلم را نگهدار! خیر کله‌ات نویسنده‌ای! دخترک جسور تو وجودم شانه بالا می‌اندازد و اشاره می‌کند به موزائیک‌های تو پیاده رو که لی‌لی کنیم. اصلاً بی‌خیال چادرچاقچور و هیبت خانومانه‌ام، با کدام زانو و کمر می‌خواهی وسط پیاده رو بالا و پایین بپرم؟! دخترک جسور توی وجودم لگدی حواله‌ام می‌کند و گره اخم می‌اندازد به ابرویش. به سختی از پله‌های پل عابر می‌کشم بالا. به هن‌هن افتاده‌ام. دخترک جسور وجودم می‌گوید: لااقل وایسا از این بالا ماشینها را تماشا کنیم! می‌گویم: وقت ندارم. دیر میرسم. چشمم می‌افتد به آقای حمیدی که جلوی ساختمان منتظر ایستاده. می‌گویم: بفرما وروجک! ببین همه آمده‌اند! دیر هم شده! دهانش را کج و کوله می‌کند و ادایم را درمی‌آورد. سعی می‌کنم حاج خانمی و با طمأنینه قدم بردارم. وارد ساختمان می‌شوم تا آسانسور برسد، نیم نگاهی به پوستر سواد رسانه، مخصوص بانوان می‌اندازم. همزمان با من دخترک جسور وجودم شانه بالا می‌اندازد. می‌رویم طبقه سوم. نفس عمیقی می‌کشم و سعی می‌کنم حاج خانم وجودم را که همیشه در حال چرت است، بیدار کنم. وارد سالن می‌شوم و فقط آقای اسفندیار را می‌شناسم. سلام می‌کنم و دنبال جای نشستن مناسب می‌گردم. جایی پشت دوربین. دخترک جسورم می‌گوید: این جلو. حاج خانم درونم می‌گوید: نیست که خیلی هم تو می‌گذاری جلو بنشیند؟! چندتایی از خانم‌ها آمده‌اند. کنار صندلی که نشان کرده‌ام، خانمی است که از جایش بلند می‌شود و احوال و اسمم را می‌پرسد. خودم را معرفی می‌کنم. حدس می‌زنم، خانم صالحی باشد که باهم تلفنی صحبت کرده‌ایم. خودش است گرم و مهربان و آرام. خوش به حالش، لابد مادرش را زیاد حرص نداده! می‌گوید: وقتی وارد شدی، با همه فرق داشتی، اصلاً قیافه‌ات خاص بود. دارم حلاجی می‌کنم، خاص بودن یعنی همان حرف مادرم که می‌گفت: «تو چرا مثل بقیه نیستی» یا نه؟! دخترک جسور وجودم می‌گوید: من بی‌تقصیرم! حاج خانم وجودم خمیازه می‌کشد و می‌گوید: من هوای این وروجک را دارم. بعضی خانم‌ها با بچه‌هایشان آمده‌اند. دخترک جسور وجودم شروع می‌کند به قربان صدقه رفتن بچه‌ها. دلش غنج می‌زند جلسه را ول کنیم، برویم بازی با بچه‌ها. حاج خانم وجودم دستش را می‌گیرد به زور می‌نشاندش. 🔗 ادامه 👇👇👇 @HOWZAVIAN
4️⃣ •┈┈┈••✾••┈┈┈• •┈┈┈••✾••┈┈┈• 🔔 جدال در محفل (بخش دوم) ✍️ حاشیه‌نگاری سمیه رستمی، طنزنویس حوزوی در آیین افتتاحییه‌ی تحریریه بانو مجتهده امین: جلسه با قرآن و تلاوت زیبای آقای اسفندیار شروع می‌شود. حواسم به دخترک جسور هست. آرام نشسته است. آقای اسفندیار بعداز تلاوت قرآن، توضیحاتی درباره یادداشت‌نویسی می‌دهد. دخترک جسور وجودم می‌گوید: پذیرایی دارند؟ می‌گویمش: هیس! حواسم می‌رود به مادری که سعی می‌کند دختران نازنینش را ساکت کند تا نظم جلسه به‌هم نخورد. همه ما بچه‌دار هستیم و به نظرم نباید به خودش استرس وارد کند. همه ما می‌دانیم فرزند پروری نباید مانع فعالیت اجتماعی زن مسلمان باشد. باید در کنارش به سایر فعالیت‌ها هم بپردازد، چرا که زنان نیمی از جامعه‌اند و باید در سرنوشت جامعه سهیم باشند. کمی صبر و همراهی، باعث فعال شدن و حتی پرورش نسل جدید پویایی می‌شود. حاج خانم درونم این‌ها را برای دخترک جسور درونم توضیح می‌دهد و ا‌و همچنان شانه بالا می‌اندازد. بالاخره استاد محدثی و آقای حمیدی وارد می‌شوند. میان جمع ما آقای حمیدی و آقای فیلمبردار، اعتقادی به حجاب اجباری ندارند و سرهایشان بدون پوشش است. آقای اسفندیار که انگار با پسرک شیطان درونش به مشکل برخورده، حتی در حضور استاد محدثی هم همچنان به صحبت‌هایش ادامه می‌دهد. گویا حاج آقای درونش از پس پسر بچه درونش برنمیاد. بالاخره پسر بچه خسته می‌شود و نوبت به استاد محدثی می‌رسد که اولاً انتظار دیدنش را نداشتم، دوماً تا به‌‌حال این‌قدر فول‌اچ‌دی ندیده بودمشان. آرام صحبت می‌کنند. نه لپ تاپی نه گوشی! تنها دفترچه‌ای دارند و بروشورهایی برای نمونه. دخترک جسور وجودم می‌گوید: بفرما هی غر می‌زنی چرا متن‌ها رو اول باید با مداد مشکی بنویسی؟ استاد هم همان سیاق سابق را ادامه داده! که یکهو جیغ می‌کشد: آخ جون! پذیرایی! پذیرایی! آقایانی با سینی چای و آبمیوه و جعبه کیک یزدی وارد می‌شوند. حاج خانوم درونم چرتش پاره می‌شود. که یکهو متوجه می‌شوم، یکی از آقایان، همان آقایی است که ملبس به لباس مقدس طلبگی بود و طی یک حرکت هنجارشکنانه، خلع لباس اختیاری کرده و دست به پذیرایی از حضار شد. تا من و حاج خانم درونم، بخواهیم خودمان را جمع کنیم؛ دخترک جسور وجودم با صدای بلند می‌گوید: عه! این آقا کشف حجاب کرده! این جمله‌اش باعث می‌شود، کمی جو رسمی و سنگین جلسه بشکند و آقای اسفندیار بنده را به عنوان طنزپرداز معرفی کند و الحق سنگ تمام هم گذاشت. به دخترک جسور وجودم اشاره می‌کنم، ساکت باش وگرنه تحریمت می‌کنم. دختر جسور درونم همانطور که چایی را هورت می‌کشد، می‌گوید: چیزی که منو نکشه قوی‌ترم می‌کنه. صحبت‌های استاد محدثی تمام می‌شود و آقای ناطقی که دوباره رجوع کرده به لباس روحانیتش، صحبت‌هایی خوبی دارد. البته تذکری حاج خانومانه درباره کار تشکیلاتی هم به ایشان دادم؛ انگار نه انگار که خودم اصلاً اهل کار تشکیلاتی نیستم. بعد از ایشان نوبت به سرکار خانم طیبی رسید که دخترک جسورم را دیگر نمی‌شد کنترل کرد. به هوای کمک به آن خانم بچه‌دار از سالن بیرون می‌زنم. بچه را که خسته شده و آواز می‌خواند، در آغوشم می‌چرخانم. سعی می‌کنم کمی پشت در باشم تا صحبت‌های خانم طیبی را هم بشنوم که بچه لطف می‌کند و اندکی از شیری را که خورده ، مرجوع می‌کند. مجبور میشوم او را تحویل مادرش بدهم و آرام بنشینم. ساعت را نگاه می‌کنم حدود پنج بود. دیگر به کارگاه داستان نمی‌رسیدم. بالاخره جلسه تمام شد و من دخترک جسور درونم را رها می‌کنم. حاج خانوم درونم از خستگی در خواب عمیقی فرو رفته است. تشکیل این جمع و این جلسات می‌تواند نوید بخش حرکتی نو و مفید باشد اگر حاج خانوم درونم به کنترل دخترک جسور وجودم بیشتر کمک کند. @HOWZAVIAN
🔅دو قدم مانده که اخلاق به یغما برود ✍️سمیه رستمی، عضو تحریریه مجتهده امین تقریباً هرسال حول حوش دو قدم مانده که پاییز به یغما برود و هجوم استوری باران روی شیشه، چغندر پخته و باقالی داغ با گلپر؛ وارونگی هوا هم رخی نشان می‌دهد، نشان دادنی. این‌جور که به نظر می‌رسد هوای گرم برای هوای سرد شاخ می‌شود و می‌رود بالاتر از او می‌ایستد. هم‌زمان با این پدیده است که غول بی‌شاخ‌ودم آلودگی ظاهر می‌شود و مردم را با یک فن اِشگل گربه، خفت می‌کند. البته جای شکرش باقی است که وارونگی هوا و غول آلودگی هوا ته تهش دو ماه از سال سروکله‌شان پیدا می‌شود. اما وارونگی‌هایی هم هستند که کل یوم شرف حضور دارند، صبح تا غروب مشغول کار خفت‌گیری‌اند. مثلاً وارونگی جیب که اغلبِ مردم را در می‌نوردد. واقعش این است که سابق‌براین دخل‌وخرج مردم با هم می‌خواند. خوب هم می‌خواند. گاهی در دستگاه شور گاهی همایون. بلکه یک چیزی هم آن ته‌م‍َه‌ها می‌ماند، اسمش پس‌انداز بود. البته مدتی هست که منقرض شده. الان میزان خرج با اینکه کمتر از قبل است، اما بالاتر از میزان درآمد می‌ایستد. اتفاقاً این وارونگی جیب هم تولید غول فقر می‌کند لاکردار که این یکی به‌مراتب از آلودگی هوا بدپیله‌تر بوده و دارای تعداد قابل‌توجهی دم و شاخ است. کلاً جوری است که شاعر می‌فرماید: «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود، زنهار از این مخارج، این غول پرشاخ و دم» 🔗متن کامل در صفحه شخصی نویسنده @AFKAREHOWZAVI
😊 از پدرهای اولیه تا پدرهای پاره‌وقت ✍️سمیه رستمی پدرها از زمان بشر اولیه این‌قدر جایگاه ویژه‌ای در خانه و خانواده داشتند که اصلاً در خانه‌های اولیه مکان خاصی را به نام جا پدری قرار می‌دادند، حتی اگر پدر هم در جاپدری حضور نداشت بچه‌های اولیه جرأت نداشتند تا شعاع چندکیلومتری پایشان را جلویش دراز کنند. پدرهای اولیه؛ پدرهای تمام‌وقت بودند و تأثیرشان همیشه واضح و مبرهن بود. صبح به صبح بچه را با خودشان می‌بردند شکار، طناب پیچش می‌کردند به درخت. حیوان که می‌آمد سمت بچه، آن را شکار می‌کردند. این‌طوری باگ تربیتی بچه را هم پیدا می‌کردند؛ چون بچه هنگام ترس، خود واقعی‌اش را نشان می‌داد. بعد با یک پس‌گردنی دوآتشه بچه را برمی‌گردانند به تنظیمات کارخانه، هر چه فحش و لیچار سیو کرده بود، شیفت دیلیت می‌شد. بنابراین پدر، تمام‌وقت با بچه در تعامل سازنده بود. هرچه تعداد بچه‌ها بیشتر بود طبیعتاً تعداد شکار هم زیاد می‌شد. این کار گاهی یکی دو تا پرتی داشت و طعمه از دست می‌رفت. با پیشرفت بشر اندکی رنگ و روی نقش پدرها کم شد و به پدرهای نیمه‌وقت تبدیل شدند. بچه‌ها حتی اگر در بعضی کارهای خانوادگی مشارکت داشتند باز هم نیمی از وقت خود را در مدرسه می‌گذراندند البته هنوز جا پدری در خانه‌ها وجود داشت و گاهی که بچه‌ها جرأت به خرج می‌دادند، آنجا پایشان را دراز می‌کردند. ضربات ریست کننده و تعاملی هم همچنان کارکرد داشت تا آن نیمه‌وقت که بچه از اشراف اطلاعاتی پدر خارج می‌شود همچنان بای دیفالت دست از پا خطا نکند. ولی زندگی بشر همچنان دچار گسترش شد. پدرها برای به‌دست‌آوردن چندرغاز جوری بیرون از خانه مشغول بودند که دیگر جا پدری کاربردی نداشت. به این نوع پدرها، پدرهای وقت‌وبی‌وقت می‌گفتند که گاهی سروکله‌شان در خانه پیدا می‌شد و البته آن‌قدر با سیلی صورتشان را سرخ نگه داشته بودند که از تعداد و شدت ضربات ریست کننده کاسته شده بود. تعامل بین پدر و فرزند که می‌توانست در آینده بچه نقش مهمی ایفا کند به پایین‌تر حد خود رسیده بود. زندگی بشر همچنان دچار گسترش‌های فراخی شد که شاید بهتر باشد از تعبیر گسست برای آن بهره برد. این گسست بیشترین تأثیر را بر پدرها گذاشت. جاپدری کلاً تعطیل شد. در عوض جابچه‌ای، کل محیط خانه را در بر گرفت. این بار پدر بود که طعمه بود تا بچه خواسته‌هایش را شکار کند و پدر در این راه حقیقتاً دچار گسست‌های عمیقی می‌شد که به این نوع پدرها؛ پدرهای پاره‌وقت می‌گویند و از توضیح بیشتر در این باره به دلیل رعایت حرمت قلم معذوریم. از تعامل سازنده پدر و بچه نیز اطلاعی در دست نیست. @AFKAREHOWZAVI
🌻نقاشی که سؤال‌های هنری می‌کرد ✍️ علی بهاری هواپیما که روی زمین نشست، مستقیم تاکسی گرفت و رفت به گذر نجاری‌های نیوجرسی، پیش اوس مایکل واسه خرید میز کار. مایکل نجار بهش گفت: «داداش! این رو ببری پشیمون نمیشی. من واسه خواهر خودم کریستانا از همین بردم، موقع ختنه‌سورون رابرت‌شون. هفته دیگه ختنه‌سورون پسر خود رابرته ولی اون میزه هنوز داره کار می‌کنه.» مشتری هم به اوس مایکل اعتماد کرد و میز رو خرید ۳۸ دلار. ولی روی اون میز چند میلیون دلار کار کرد. احتمالا اوس مایکل الان تغییر شغل داده و سر چهار راه جان اف کندی، ریال می‌فروشه. می‌دونید دارم درباره کی صحبت می‌کنم؟ میگم خدمت‌تون. در یکی از شب‌های سرد بهمن ۱۳۰۸، در اصفهان بچه‌ای متولد شد که اسمش رو گذاشتند: محمود! البته مردم ایران خیلی از محمود – چه شاه باشه چه دکتر – خاطره خوبی ندارند ولی این محمود فرق می‌کنه. پدر محمود، تاجر و طراح فرش بود البته نه از اینها که موکت دم دستشویی رو به اسم فرش پذیرایی به خلق الله قالب … ببخشید پرزنت می‌کنن. شاید همین حرفه پدر بود که باعث شد محمود از بچگی دنبال طرح و رنگ و نقاشی باشه. محمود بچه‌ای درون‌گرا بود و سعی می‌کرد اوقات فراغت خودش رو در تنهایی بگذرونه. مثلا وقتی رفقاش داشتند با دمپایی تو کله هم می‌زدند تو اتاق خونه‌شون نقاشی می‌کرد و سرش گرم کاغذ و مدادهاش بود. نهایتا وسط‌هاش یه لیوان دوغ می‌خورد و دوباره برمی‌گشت سر دفتر نقاشی. چشم آقا محمود همش دنبال گچ‌بری و طراحی‌های مختلف ساختمان‌ها بود و به جای این که از باباش بپرسه: «بابا! چی شد نسل شما تو مشروطه انقلاب کرد؟ آب کم بود یا نون؟» از جنس و طراحی آثار هنری مختلف می‌پرسید. محمود خان تو ۲۱ سالگی سوار بر طیاره شد و به اروپا رفت تا با هنر نقاشی فرنگی‌ها از نزدیک آشنا بشه و چون عزمش جدی بود هفت سال تو وین موند. این وین همیشه هنرپرور بوده. حالا گاهی مینیاتور، گاهی مذاکره. وقتی دید کلاس‌های هنری خیلی فایده نداره و اگر چه قیافه استادهاش مثل مکرونه ولی اخلاق‌شون به معمر قذافی گفته زکی، تصمیم گرفت یه سر همه موزه‌های اروپا رو ببینه. از گورکی روسیه و پرادو اسپانیا شروع کرد تا مردان مسلح هلند و لوِر، لوَر، لوُّر، لوووُؤُ پاریس. احتمالا تا الان فهمیدید این محمود خانی که میگیم منظور استاد عالی‌جناب، محمود فرشچیانه. یعنی همون نقاش مشهوری که آثار معروفی مثل عصر عاشورا رو خلق کرده. ترکیب هنر متعهد با اعتقادات عمیق شیعی که تو ذهن هر ایرانی یه تصویر از خودش به جا گذاشته. البته عصر عاشورا تنها اثر معروف ایشون نیست. محمود خان فرشچیان در هجده سالگی یعنی تو همون سنی که خیلی‌ها پیام فوروارد می‌کنن و ممبر فیک می‌گیرن تا یه لقمه حروم ببرند سر میز فست فودشون، تابلوی «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند» رو خلق کرده. حالا به اون جماعت ممبر اَدکُن اگه بگی معنی کن میگن: «خوب دوش که منظور دوش حمومه. احتمالا ملائک هم اسم تعمیرکار تاسیساته. آره دیگه حافظ نصف شبی لولش چکه می‌کرده این شعر رو گفته.» استاد محمود فرشچیان علاوه بر عصر عاشورا و دوش دیدم، آثار مهم دیگه‌ای هم خلق کرده. در سال ۷۲، ضریح جدید آقا امام رضا و در سال ۸۷، ضریح آقا امام حسین رو طراحی کرد. خوش به حالش. خدا بهش برکت بده. 🔗لینک همین یادداشت در سایت دفتر طنز حوزه هنری @HOWZAVIAN
😊 فرار مالیاتی ✍ علی بهاری 🔶 امروز می‌خوایم درباره فرار مالیاتی صحبت کنیم. فرار مالیاتی یعنی طرف یه لبنیاتی داره تو جنوب تورغوزآباد که کلا روزی ده لیتر شیر می‌فروشه. بگذریم از این که فقط پنج لیترش محصول تلاش‌های ستودنی گاو ماده است، ولی سر سال که میشه میگن واحد شما تجاری‌ه. یعنی مردم بهش میگن «ماست‌بندی اصغر» ولی تو فرم می‌زنن «هلدینگ گاومال» یَک مالیاتی بهش می‌بندن که اون گاو ماده که سهله، اگه همسر و گوساله‌ها هم با هم فعل دادن رو – منظور تولید شیر هست – صرف کنند از پس هزینه‌اش برنمیان. بعد همون مامور محترم مالیات وقتی میره کارخونه خودروسازی بعد از خوردن یه چایی تو دفتر مدیر و آشنا شدن با اهمیت صنعت راهبردی ساخت پراید، میگه: «نه خدایی این‌ها سپر محکم سنگ‌های تحریم‌اند» داداش این‌ها بیشتر بشقاب میوه‌خوری‌اند. سنگ تحریم واسه ما صخره کوهستانه، واسه این‌ها باقلوای کرمونه. بعد هم سوار خودروی شاسی‌بلند صفرش میشه و میره به واحد تجاری بعدی سر بزنه. 🔶 اما فرار مالیاتی متاسفانه در کشور ما دچار بدفهمی شده. یعنی مامور میره در مغازه و انتظار داره طرف هر چی داره و نداره بریزه کف دستش. آقا همه چیز رو که نباید گفت. مثلا پارسال واسه خانم یه سرویس طلا گرفته چشم‌های جاریش دربیاد و امسال به سه برابر قیمت فروخته. این که مالیات نداره. تورمه دیگه، تورم هم بخشی از اقتصاده. حالا ممکنه شما بگی مالیات هم بخشی از اقتصاده. این با اون فرق می‌کنه. الان مثلا بنده شلوار دارم؟ چه سوالیه! تو حمام که طنز نمی‌نویسم. خب شلوار هم فاق داره و هم پاچه. شما پاچه یه خدمت‌گزار رو بگیر بخارون. بعد چند وقت خودت هم خدمت‌گزار میشی. حالا اگه تونستی فاقش رو بخارون. محافظاش چنان می‌خاروننت که کلمه خاروندن بشنوی، خارش بگیری. 🔶 متاسفانه فرار مالیاتی در کشور ما تازگی‌ها چنان سنگین شده که مسئولان می‌خوان از اموات هم مالیات بگیرن. به این صورت که اگه میت قبر بر خیابون داشته باشه، ویو درخت، دو طبقه، همسایه مومنین و مومنات باید دو برابر قبرهای عادی مالیات بده. خب داداش این طوری باشه ملت ترجیح میدن منافق بمیرن. دیندارها تو این دنیا کم فحش خوردند حداقل تو مالیات تخفیف بدید بشوره ببره. والا به خدا. 🔗 همین یادداشت در دفتر طنز حوزه هنری @HOWZAVIAN
🕐 روز طبع و طبیعت! ✍ هادی حمیدی اینجانب به همراه برخی از هموطنان، یک مرض مزمن و لاعلاجی دارم و آن این است که همه ساله با فرا رسیدن روز سیزده بدر تازه به خود می آییم که فصل بهار و سال نو رسید! باور کنید آن دوازده روز قبل در برزخ سال و ساعت قدیم و جدید در هَیَمان و نوسانیم! اگر تقارن ماه مبارک را هم بر این مساله بیافزایید چاره ای نیست که سفت و سخت‌تر دعا کنید که اللهم اشف کل مریض ...!! ۱.جان گرین در کتاب زمین بر پشت‌ لاک‌پشت‌ها می‌نویسد: "کسی باهات خداحافظی نمی‌کنه مگه اینکه بخاد دوباره ببیندت"... خداحافظی و دل‌کندن با قرن و سالی که نفسهای آخرش را کشید، و رفت که برنگردد! با تلخی ها، شیرینی ها و مرور خاطراتش، برایم دلگیرتر بود.کاش عبرت آموز هم باشد' عبرت آموز به‌شرطی که با "دل عبرت بین از دیده عِبر" کنیم و برای سال و ایام در پیش رو طرحی نو در اندازیم و گرنه گرفتاران در بند روزمرگی را چه به تغییر و تحوّل ...بااجازه بزرگترها و روح طنّاز مرحوم استاد منوچهر احترامی کدخدای ده شلمرود؛ "خَر عیسی گرش به مکّه برند،گر بیاید هنوز خر باشد!" ۲. روز طبیعت در هوای بهاری کمی قدم بزنیم شاید طبع و روان‌مان هم بهاری شده از خواب زمستانی بیدار شود آن هم با زبان روزه بدون بساط دود و کباب! که شیخ اجل فرمود: خاک را زنده کند تربیت باد بهار سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم البته مواظب اذان ظهر باشید که آوایش خیلی خیلی! شبیه اذان مغرب است و مثل من با شنیدن الله اکبر افطار نکنید، انتقام سخت روز را بعد از مغرب و افطار هم می‌شود گرفت، کلوا واشربوا حتی تنفجروا... ۳.از بزرگترها که ناامید هستیم برای جوانان و نونهالان تبیین کنیم به پیر به پیغمبر! سبزه گره زدن و رها کردن در جوی و رود، جهت بخت‌گشایی، خرافاتی بیش نیست،نه اسراف کنید نه آب را گِل نه پاکبانان محترمِ زحمت کش را مبتهِل ... گره به سبزه زدی تا که بخت گردد باز زبس که بود گره سِفت ، بخت هم برگشت! ۴.به قلم استاد شهید مطهری در یادداشت‌هایش، سیزده بدر واقعی ما این است که از خانه های تنگ و تاریک افکار خرافی خودمان به صحرای دانش و بینش خارج شویم... بیش باد و جز این مباد... @HOWZAVIAN
عزیز نسین یک دسامبری مغرور بود ✍️ سمیه رستمی عزیز نسین طنزپرداز یک دسامبری مغرور و شگفت‌انگیز بود. البته این اسم مستعارش بود. اسم اصلی‌اش مِحمَت نصرت بود. برخلاف همه که بچه‌ننه می‌شوند، او بچه‌بابا بود و اسم پدرش که «عزیز» بود را انتخاب کرد. «نسین» به ترکی یعنی «تو چه کاره‌ای؟!» یا «تو چی هستی؟!». پدر عزیز نسین برایش مقدار معتنابهی ارث؛ از فقر باقی گذاشت. همین ارثیه بعدها دست‌مایه اصلی طنزهای وی شد. پس به او حق بدهید که بخواهد نام پدر را زنده نگاه دارد. حاصل این ارثیه هنگفت ۱۰۰کتاب شد که به ۳۰ زبان ترجمه شد. در ایران نیز هر کسی یک اپسیلون داعیه روشنفکری داشته باشد، باید کنار کتاب‌های جوجو مویز و سمفونی مردگان و بیگانه کامو، حتماً حتماً کتاب «بره‌ای که گرگ شد»، «پخمه» و «برید کنار سوسیالیسم داره میاد!» را خوانده باشد و گهگاه از وی نقل‌قول کند گاه‌وبی‌گاه با ربط و بی‌ربط یک داستان از این نویسنده خفت کند و بچپاند لای صحبت‌هایش. البته که پر بیراه هم نگفته است. با کمی اغماض می‌شود فرهنگ و سیاست و اجتماع دو کشور دوست و برادر یعنی ایران و ترکیه را خواهر برادرناتنی از مادر سوا از پدر جدا دانست که مشترکاتی دارند. همین مشترکات موجب شده نویسندگانی مثل ثمین باغچه‌بان و شاملو و چند نفر دیگر وظیفه خودشان بدانند که آثار عزیز نسین را ترجمه و راهی بازار نشر کنند. العهده علی الراوی، راوی یعنی همین ویکیپدیای خودمان که گفته.... ادامه در لینک زیر http://dtnz.ir/?p=318012 @HOWZAVIAN
. 📌جریمه کردن رئیس جمهور سابق توسط قاضی👆😅 @HOWZAVIAN ☑️@VIRASTYHA
. نگاه مرحوم آرش میراحمدی به حساسیت بازیگری در نقش روحانیت و نسبت اخلاق و طنز بازنشر به بهانه درگذشت این بازیگر حوزه کودک و نوجوان👇 آرش میراحمدی، بازیگر سینما و تلویزیون، در گفت‏‎و‌گو با خبرنگار خبرگزاری رسا با اشاره به اینکه طنز جزء جدانشدنی اخلاق است، تصریح کرد: بسیاری از مسائل اخلاقی به زبان طنز مطرح می‌شود و همیشه در ساختار و برخوردهای زندگی ما وجود دارد. طنز مانند تراشکاری است که ما به آن شکل می دهیم و ممکن است از این فرصت خوب یا بد استفاده کنیم. میراحمدی اظهار داشت: در حال حاضر در شبکه‌های اجتماعی، طنزی به وجود آمده که در دو مسیر حرکت می کند؛ یک نوع طنز در واقع خیلی خوب و سازنده داریم و از سوی دیگر طنز مخرب و غیر اخلاقی با همان قدرت و وسعت وجود دارد. بازیگر سینما و تلویزیون گفت: این دو قطب بسیار قوی در کنار هم در رسانه‏ ها هستند؛ در ما باید این قدرت به وجود بیاید که بدون هیچ مبارزه و ناراحتی ای طنز اخلاقی را غربال کنیم. وی با اشاره به طنزهای که موجب اختلاف ‏های قومیتی می‏شوند، بیان کرد: طنز با تمسخر کاملا متفاوت است؛ آنچه که باعث می شود افراد آزرده بشوند تمسخر است نه طنز. @HOWZAVIAN
نویسندگان حوزوی
. نگاه مرحوم آرش میراحمدی به حساسیت بازیگری در نقش روحانیت و نسبت اخلاق و طنز بازنشر به بهانه درگذش
. بخش دوم/ نسبت طنز و اخلاق از نگاه آرش میراحمدی، بازیگر فقید رسانه ملی میراحمدی با اشاره به اینکه تمسخر از نظر اخلاقی اصلا درست نیست و در طنز می توان کارهای مثبتی انجام داد حتی با قومیت ها هم شوخی کرد، افزود: باید طنز را دوست بداریم و پنجره ‏های دلمان را به روی طنز باز کنیم و در مقابل آن موضع گیری نکنیم. بازیگر سینما در پاسخ به این سؤال که به عنوان یک هنرپیشه و فرهنگی چه انتظاری از جامعه حوزوی دارید، گفت: انتظار دارم که فضا به گونه‌ای باشد که افراد در برخورد با یک روحانی راحت باشند و مجبور نباشند شخصیت واقعی را غیر واقعی نشان دهند. وی در پایان با بیان اینکه علاقه زیادی به بازیگری در نقش یک روحانی را دارد، خاطرنشان کرد: نقش روحانی نقش یک انسان خاص و مسؤولیت برانگیزی است؛ بنابراین در نقش یک آدم بزرگوار بازی کردن کار راحتی نیست. گفتنی است، آرش میراحمدی، بازیگر سینما و تلویزیون در ایام جوانی تجربه تحصیل چند ماهه در حوزه علمیه شیراز را داشته است. @HOWZAVIAN
به بهانه درگذشت آرش میراحمدی، بازیگر طنزپرداز 📌 "طنز" پادزهر ابتذال است؛ حوزه علمیه ورود پیدا کند آرش میراحمدی طنزپرداز صدا و سیما در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، با اشاره به اینکه در قالب "طنز" هیچ محدودیتی برای بیان پیام و محتوا وجود ندارد، گفت: طنز یک بحث تخصصی است و حتی طلاب هم می توانند در ارتباط گیری با مردم جامعه با توجه به روحیه نشاط آفرینی که دارند، از آن استفاده کنند، و همین جا به مدیران حوزه می گویم در این بخش سرمایه گذاری کنید و از فرصت و مواهب این ظرفیت در جهت آموزش های دینی بهره بگیرید. وی ادامه داد: ورود پیدا کردن به قالب "طنز" مقداری آموزش لازم دارد، چراکه این قالب تخصصی بوده و همه افراد نمی توانند بدون آموزش دیدن در آن وارد شده و اثرگذار باشند؛ این آموزش ها می تواند در زمینه اجرا یا نویسندگی و غیره باشد. میراحمدی با اشاره به اینکه "طنز" در جامعه مظلوم واقع شده است، ابراز داشت: مسؤولان جامعه مقداری نسبت به این قالب کم توجهی کردن و همین سبب شده است تا جامعه آن گونه که شایسته است برای طنز و یا طنزپردازها ارزشی قائل نشوند. این طنزپرداز رسانه ملی بر ضرورت تبیین ابعاد "طنز" در جامعه تأکید کرد و اظهار داشت: طنز یک قالب جدی و فرهنگ ساز است و توانایی دارد مشکلات جامعه را از سر خیرخواهی و قصد اصلاح به طور قاطع بیان کند و از سویی هم برای مردم قابل فهم تر بوده و مورد توجه شان قرار می گیرد. وی نقش "طنز" در مهار کردن آسیب های اجتماعی را اینگونه توصیف کرد: طنز می تواند آسیب های اجتماعی را ریشه کن کند و قدرت تخریبی بسیاری از هجمه های فرهنگی را از بین ببرد. میر احمدی با اشاره به لزوم سرمایه گذاری بر بحث طنزپردازی خاطرنشان کرد: اگر قرار باشد به جوانان جامعه آموزش های اخلاقی هم داده شود، می توان از قالب "طنز" استفاده کرد، زیرا طنز مورد استقبال بسیاری از افراد قرار می گیرند و حتی کلیپ های آن را هم در فضای مجازی میان گروه های مختلف پخش می کنند که این موضوع به خودی خود درخور توجه است. هنرمند عرصه طنز، مقوله "طنز" را متفاوت از "ابتذال" دانست و تأکید کرد: برخی گمان می کنند طنز نوعی ابتذال است، در حالی که نه تنها طنز، ابتذال نیست، بلکه می تواند پادزهر ابتذال نیز باشد. @HOWZAVIAN
1_2077958346.pdf
1.88M
📗کتاب طنز ماجراهای آقا فریبرز 👈 خاطراتی بسیار زیبا از طنز و شوخی های شهدا، جانبازان، رزمندگان، آزادگان ... تألیف که بمناسبت فرارسیدن ، تقدیم شما دوستان و عزیزان می شود. لطفا این کتاب را مطالعه کنید و با طنز و شوخی های آنان بیشتر آشنا شوید و برای اینکه در ثواب آن شریک باشید، بی زحمت آنرا منتشر کنید.... کتابی که در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی، در رابطه با طنز و شوخی بیشترین بازدید و خواننده را داشته است... مهرماه ۱۴۰۲ ✍️ناصر کاوه @HOWZAVIAN
. 😊خواستگاری با تِم نیچه آشنایی با چهارتا فیلسوف و حفظ‌کردن چند جمله فلسفی که با ربط و بی‌ربط لابه‌لای حرف‌های روزمره چپانده بشود، در بالا بردن پرستیژ آدمی تأثیری دارد که اصلاً انگار بوگاتی سوارید و دکمه‌سردستتان طلاست. «نیچه» برای شروع، گزینه مناسبی است. مثلاً فرض کنید می‌خواهید بروید خواستگاری و جیبتان جوری رنگ پول به خود ندیده که دچار بحران هویت شده است، صبح تا شب از خودش می‌پرسد: «ز کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟». اینجاست که لِنگ مرحوم مغفور نیچه را می‌گیرید و می‌کشید وسط بحث. بذر چند هندوانه شیرین را زیر بغل خانواده دختر بکارید. از وسواس و دقتتان در انتخاب ایشان به دلیل نقش مادر در تربیت فرزند صحبت کنید. بازنشر طنز نوشت سمیه رستمی، عضو تحریریه رسانه‌ی فکرت، در روزنامه سراسری سراج https://serajonline.com/News/OnlineNewsItem/21650 @HOWZAVIAN
به مناسبت تبلیغ ایام فاطمیه 👇 سلام و رحمت مبلغ بزرگوار حکم تبلیغی شما صادر شد هر جا رفتید بگذارید مردم هم با شما حرف بزنند آنها خودشان برای منبر شما، مسأله و موضوع طرح می کنند. التماس دعا آها ... راستی ...👇 حق التبلیغ شما همان تجربه ای ست که کسب می کنید ما به دلیل این که بودجه نداریم، مجبوریم توجیه عرفانی و اخلاقی کنیم. آها .... راستی ... اخلاق حکم می‌کند یک واقعیتی را هم عارض بشویم: مَبلغ ناچیزی برای تبلیغ به دست ما رسیده اما ترجیح دادیم همکاران مان را مأمور کنیم و درباره تبلیغ پژوهش کنند اسمش را هم گذاشتیم «پژوهش تبلیغ»! شما خیال تان جمع باشد که ما اینجا در قم دغدغه تبلیغی داریم بودجه تبلیغی برای ما پژوهش ما برای شما به نظر می‌رسد این طور منصفانه باشد. در مناطق محروم، ما را از دعای خیرتان محروم نفرمایید آنجا شما به خدا نزدیک‌تر هستید. @HOWZAVIAN
1_8838573059.ogg
1.92M
🖌 مصاحبه استخدامی نویسنده و گوینده: ✍️ علی بهاری @HOWZAVIAN
☝️معاتبه طنّازانه ☘️ محبت خانواده ✍️آورده اند روزی شیخ طنّاز قبل ورود به منزل دقایقی را صرف خوش و بش با نونهالان و نوجوانان بنمود و از احوالشان جویا شده کمی با آنها مطایبه بنمود. و سپس رهسپار منزل گشت. در بدو ورود دخترکش به استقبال آمد و به پدر ابراز محبت بنمود و سپس کودک خردسالش از دور به روی شیخ خنده بنمود. و همسر نیز با ذوق و شوق از غذایی که پخته می فرمود و در اصل، ابروان اصلاح شده را نمایش می داد. لکن شیخ مستمرا سرش در گوشی مشغول جهاد تبیین و ارشاد خلق بود. ناگاه عنایت الهی شامل گردیده و مکاشفه ای رخ داده شیخ لحظات قبل ورود و بعد ورود به منزل را کنار هم بدید. شیخ از رفتار خود خجل و متنفر گردیده به اتاق رفته گریبان چاکانده و نفس را با تازیانه زبان تأدیب بنمود: 🗡ای غافل! چه شده که برای بچه های مردم وقت و حوصله داری لکن به فرزندان خودت می رسد بی حوصله می شوی؟ 🪓ای جاهل! خجالت نمی کشی؟ این بانو همسر توست یا کنیزت؟ چه گناهی کرده که صبح تا شب، شب تا صبح ، عمرش را برای تو و فرزندانت گذاشته دریغ از ذره ای توجه و محبت.... 🔪ای خاک برسر! برای دیگران دایه مهربان تر از مادری ولی برای فرزندانت برج زهرمار می شوی؟ 🥊ای بی حیا! سهم زن و بچه ات از وقت و حوصله ات چقدر است؟ نصف روز را که مشغول خوش و بش و مصاحفه و معانقه و مباحثه با مریدان هستی و این بیچارگان تنها گوشه منزل به انتظار آمدنت، وقتی هم که می رسی سرت در گوشیست و جهاد تبیین می کنی؟ جهاد تبیین بزند به کمرت که آبروی شیوخ اسلام را برده ای. ⛏ای نامرد! برای دیگران شیخ طنّازی و برای خانواده ات، شمربن ذی الجوشن می شوی که حقا با شمر محشور می گردی. وای به اسلامی که تو حجت اش باشی. ⚔️ای شیخ خجالت بکش، آدم شو، حق زن و فرزندانت را به جا آور. دست محبت بر سرشان بکش. ساعتی کودک شو و بازی کن. 🪚ای سنگ! ای آهن!! ای گچ!!! یک شاخه گل، یک بستنی، یک خوراکی چه زحمتی دارد که از خانواده ات دریغ می کنی؟ 🦯ای شیخ برخیز و دلشان را بدست آور، حالت چارپا بگیر تا سوارت شوند و در خانه بچرخانشان که اجرش از هزاران نمازی که میخوانی بیشتر است. ✍️گویند شیخ بعد از این معاتبه، در برنامه روزانه اش بسیاری از برنامه های جنبی را حذف و به جایش این واجبات فراموش شده را قرار داد. و ماحصل آن، تربیت فرزندانی مومن و انقلابی گردید. @HOWZAVIAN
نویسندگان حوزوی
☝️معاتبه طنّازانه ☘️ محبت خانواده ✍️آورده اند روزی شیخ طنّاز قبل ورود به منزل دقایقی را صرف خوش
📣 بیانیه استاد طنّاز پیرامون حواشی جناب اکبرنژاد ✍️ بسم الله الرحمن الرحیم در طول تاریخ موارد زیادی مشاهده می شود که افراد دچار انحراف و التقاطات فکری شده و خود و جماعتی را به انحراف کشانده اند. این افراد یا به واسطه پیروی از هوای نفس و شیطان و با خبث نیت دست به رفتار انحرافی می زنند و یا به علت بروز اختلالات روحی و روانی، این رفتارها را دارند. بر اساس تجربه بنده، جناب اکبرنژاد جزو دسته دوم هستند. ما در کمپ ترک اعتیاد که تبلیغ می رفتیم، افرادی را داشتیم که اگر یک کت و شلوار یا عبا عمامه به تنشان می کردی و در مجامع علمی پشت تریبون می رفتند حداقل تا نیمساعت اول کسی نه تنها متوجه اختلالات روانی ایشان نمی شد بلکه شاهد تشویق و تحسین حضار هم می شدید. اما پس از این زمان، کم کم افراد متوجه حالات نامناسب روانی و توهمات وی می شوند. این قضیه برای جناب اکبرنژاد نیز صادق است. متاسفانه ایشان هر از چندگاهی دچار این اختلالات روحی روانی شده و هر بار با یک موضوع جدید، خود را سر زبان ها می اندازند. یکبار با موضوع زوائد علم اصول، بار دیگر با موضوع لباس روحانیت و اینبار با نقد نظام و انقلاب. اختلالات ایشان به حدی در افکار و رفتارشان ظاهر است که بنده از حضور آقای رهدار و مناظره ایشان تعجب کردم. یعنی جناب رهدار با این همه تجربه متوجه این حالات نشده اند؟ آیا اگر یکی از آن فضلای کمپی ما بیاید و بگوید ماست سیاه است! اهل علم به جنب و جوش افتاده تا اثبات نمایند سفید است؟ جای تعجب است عده ای از اهل علم و فضل درصدد مناظره و صحبت با جناب اکبرنژاد هستند. اما شاید برخی به بنده خرده گرفته و اعتراض کنند که چرا چنین نقد میکنی؟ بنده در جواب می گویم : کافیست یکی از سخنرانی ها، کلیپها یا نظرات ایشان را بر اساس علم منطق و خصوصا بخش مغالطات، بررسی نمایید. مانند یک متخصص، بنشینید و چند جمله ای را جراحی و حلاجی کنید تا متوجه این انحراف و التقاط فکری شوید. ذهن بیمار و معیوب، سنجش و ارزیابی اشتباه دارد. صغری، کبری و نتیجه را اشتباه می دهد. حرف های جناب اکبرنژاد آزمون بسیار خوبیست برای سنجش علمی طلاب در درس منطق. اصلا حوزه بیاید بر اساس آن المپیاد منطق بگذارد؛ جایزه اش با من. حیف است شخصیت هایی مانند آقای رهدار، استاد توکل، جناب راجی بزرگوار، برای این آقا، فکرشان حتی لحظه ای مشغول شود. بنده می گویم: «جناب اکبرنژاد مغالطه گر! من حریف تو هستم. شما برای ما خط و نشان می‌کشید؟ توکل را نمی خواهد، راجی را نمی‌خواهد، من حریف شما هستم؛ شیخ طنّاز حریف شماست. بدانید هیچ شبی نیست که ما بخوابیم و به مغالطه های شما فکر نکنیم. به شما می‌گویم آقای اکبرنژاد مغالطه گر! بدان آن مغالطاتی که فکر نمی‌کنی، ما رسوایش می کنیم.» «در هر کجا که مغالطه بکنید ما در مقابل شما هستیم. نحن ابناءالدلیل هستیم، ما ملت امام حسین (علیه‌السلام) هستیم. بپرس ما مغالطات سختی را رسوا کردیم» «بیا! ما منتظریم؛ ما مرد این میدان برای شما هستیم. شما می‌دانید این مغالطه یعنی نابودی همه وجاهت و اعتبار شما، این مغالطه را شما شروع می‌کنید اما پایانش را ما ترسیم می‌کنیم.» @HOWZAVIAN
✍️پیام کوتاه، مقتدرانه و پر معنای شیخ طنّاز به تمام دشمنان اسلام 🔸حضرت استاد ذوالفنون طنّاز، ( دامت نانازاته) در پی حمله موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مواضع دشمنان اسلام، پیام مقتدرانه، کوتاه و حکیمانه زیر را صادر نمودند: ««« به در زدیم تا دیوار بشنود »»» 🔸مریدان که متوجه فرمایش استاد نشده بودند از ایشان توضیح بیشتری خواسته که استاد چنین بفرمودند: حمله دیشب ضربه ای ریز با انگشت کوچکمان ( همانی که بعضا توی سوراخ گوش و دماغ می کنیم) بر درب پوسیده استکبار بود، تا بیدار شوند. دشمنان مراقب باشند و بترسند از روزی که مشت گره کرده مان را به تمام در و پیکرشان بکوبانیم. @HOWZAVIAN
📚 خاطرات طنّازانه ✍️آورده اند در یکی از روزهای سرد زمستان، باطری ماشین شیخ طناز به فنا رفته، مجبور به اخذ اسنپ گردید و از بد روزگار، استاد شکمپرور که اینروزها دلبسته درآمدزایی اسنپ گشته، قبول سفر بنمود. شکمپرور که خاطره خوبی از همسفری قبلی با طنّاز نداشته درصدد تلافی بر آمد؛ رادیو را روشن بنمود و یکی از کانال های بیگانه را پلی کرد: 🎼خواننده: الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی.... استاد طنّاز: اگر ممکن است موج را تغییر دهید. 🎼خواننده: امشب شب مهتابه حبیبم رو میخام حبیبم اگر خوابه ، طبیبم رو میخام.... شیخ طنّاز که متوجه وخامت اوضاع کانالهای بیگانه گردید از خوف اینکه در آهنگ بعدی، کار به جاهای باریک کشیده نشود، بحث را به فقه و اصول کشانید: استاد طنّاز: یا شیخ آیا فعل این بیمار در رجوع به نامحرم حرام نیست؟ فعل پرستار و طبیب در درمان او چطور؟ استاد شکمپرور: نه آقاجان مهم اینه که دلت پاک باشه... شیخ طنّاز: عجب! اما فقها نظر دیگری دارند شکمپرور: مثلا چه نظری؟ شیخ طنّاز: باید بررسی شود که آیا اینجا اضطراری وجود دارد یا خیر؟ این اضطرار، جواز برای بیمار است یا برای طبیب هم جواز طبابت می آورد؟ در غیر اضطرار چطور؟ در جراحی پلاستیک و زیبایی چطور؟ در مواردی که نیاز به نظر و لمس قسمت های حرام بدن نیست؛ مثل انگشت دست چطور؟ اگر بیمار طفل بود چطور؟ اگر طبیب نامحرم، ماهرتر بود ولی اضطرار نبود چه؟ اگر بیمار به طبیب نامحرم مراجعه کرد و مضطر هم بود ولی طبیب او را نپذیرفت چه؟ حالا اگر بیمار فوت کرد آیا طبیب مجرم است؟ آیا ضرر مستند به مقتضیست یا مانع؟ حالا اگر طبیب طی قراردادی موظف به طبابت بود و نکرد چه؟ اگر شخص ثالثی( رقیب عشقی) مانع حضور و طبابت طبیب شد و بیمار فوت کرد چه؟ اگر طبیب معالج بیمار را جهت اخذ آزمایشات به طبیب دیگری حوالت بنمود چه؟ حالا اگر بیمار و طبیب در دوران دانشجویی بوده و طبیب هنوز مدرک نگرفته و مجازا طبیب است، می تواند نامحرم را معاینه کند؟ اگر این معاینات به عنوان مقدمه، برای آینده اش که طبابت است مفید باشد چطور؟ واجب می شود؟ اگر بیمار یا طبیب سن و سال دار باشد و خوف التذاذ و برانگیختگی نباشد چطور؟ حالا اگر جراح هم جنس، شکم را شکافت آیا طبیب نامحرم می تواند به دل و جیگر بیمار نظر افکند؟ آیا این نظر مصداق نظر حرام است؟ حالا اگر طبابت و معاینه با دستگاه آندوسکوپی، سونوگرافی و شبیه آن بود چه؟ حالا اگر بیماری لاعلاج است یا مثلا بیمار در حال احتضار است چه؟ اینجا که مقدمه موصله نیست آیا طبیب جواز معاینه و طبابت دارد یا نه؟ حالا اگر بیمار یا طبیب به دین مسیحیت بود تکلیف چیست؟ اگر هردو مسیحی بوده و طبابت در بلاد اسلامی باشد چطور؟ 🔸 استاد شکمپرور که حسابی قاطی کرده بود، مانند دفعه قبلی آهنگ کوفتش شد و وسط حرف استاد پرید و بحث را به بیراهه کشاند. شیخ طنّاز که به برکت مباحث فقه و اصول از شر ترانه های لهوی خلاص گشته بود؛ لحظه آخر بر شانه شکمپرور زد و فرمود: اگر به جای استماع این ترانه ها، به درس و بحث چسبیده بودی، هم سواد داشتی و هم رزقت می رسید و ... 🔗 طنّاز @HOWZAVIAN
دانشگاه ادیان را دوباره بشناسیم ✍ علی بهاری 🔸مانتوها چسبان است. روسری‌ها رنگارنگ. آرایش‌ها غلیظ نیست، غلظت است. هرکسی حداقل صد گرم کِرِم روی صورتش خالی کرده است. کفش‌های پاشنه‌بلند نارنجی و قرمز خودنمایی می‌کنند. از کلیپسی که به سر بسته‌اند می‌شود آویزان شد و بارفیکس رفت. فارسی، زبان دوم است و همه عراقی صحبت می‌کنند. اینجا دانشگاه ادیان و مذاهب است. 🔹پارسال مدتی کوتاه توفیق تحصیل در دانشگاه ادیان و مذاهب را داشتم. آنجا ویژگی‌هایی دارد که به گمانم اختصاصی و انحصاری است. بخوانید: ادامه متن👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخوند صورتی! این هفته یه جایزه داریم.💥 از اونجایی که فتنه‌باز این قسمت یه تپه نمکه، جایزه ته خیار رو براش کنار گذاشتیم 🥒🧂 🔻قسمت سوم فتنه‌باز 🔴 فتنه‌باز این قسمت رو ببین و برای دوستانت تعریف کن 😉 💢@engholtmag 💢 با مجله طنز همراه باشید @HOWZAVIAN
😊 مصاحبه پزشکیان با آشوسیتدپرس! ✍️ جیم جواتی خبرنگار: اگر در انتخابات پیروز نشدین قصد دارین به چه کاری مشغول بشین؟ پزشکیان: چند تا چیز در نظر دارم یکیش اینکه یه دار النهج البلاغه و قرآن بزنم. - یعنی تصمیم دارین کل نهج البلاغه رو آموزش بدین؟ - اگه به شما بگم کلشو بلدم دروغ گفتم. به شما و مردم خیانت کردم چون من که کارشناس نیستم؛ اون جاهاییش که برای تبلیغات انتخاباتی و اینا مفیده، اونا رو آموزش میدم. - صداقتتون رو تحسین می کنم. - مخلصم - قرآن رو هم خودتون تدریس می کنین؟ - خودم یا جناب حجه الاسلام محمدجواد ظریف - سوال آخر اینکه از بین گزینه های که فرمودین، چند درصد احتمال داره همین کار آموزشی رو در پیش بگیرین چون با شناختی که ازتون داشتم فکر می کردم گزینه ی اولتون پرداختن به کارای پزشکی باشه. - احتمالش زیاده چون به دیوان خواجه حافظ هم تفأل زدم خوب در اومده. - میشه بپرسم مطلع غزلی که اومده چیه؟ - بله. می گه: رونق عهد شباب است دگر بُستان را / می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را - به به. چه عالی. فقط آقای دکتر ببخشید چون من هم اتفاقا بعضی غزل های حافظ رو حفظم اگه اشتباه نکنم مقطع این غزل می گه: حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی/ دام تزویر مکن چون دگران قرآن را - نه پسرجون. نسخه ای که شما دیدی غلطه. من یه نسخه ای از قبل انقلاب دارم، موقعی که سرباز بودم سپاه ترویج که نوشته "بکن" شما الآن برو ترکیه ببین، نسخه های دیوان حافظ در اونجا هم همینو که من گفتم داره. - بسیار سپاسگزارم از اینکه در گفتگوی ما شرکت کردین. - تنکس @HOWZAVIAN
📖 کتاب طنز «گاو و فلفل» توسط انتشارات کتابستان منتشر شد ✍ این کتاب به قلم علی بهاری از اعضای کانون نویسندگان حوزوی و روایت طنزآمیز سفر چند مبلّغ دینی به کشور هندوستان است. 🔸در معرفی این اثر آمده است: تا دلتان بخواهد سفرنامه‌های اخلاقی، تربیتی و عرفانی داریم. شاید کمی تا قسمتی پدران قاجاریمان سعی کردند قد بضاعتشان لحنی طنازانه در سفرهایشان داشته باشند، اما باز هم در کتابخانه‌ها جای سفرنامه‌های طنز خالی ا‌ست. سفرنامه «گاو و فلفل» روایتی کوتاه، پرشوروشَر و جذاب از سفر هشت طلبه جوان و دو استادشان به هندوستان برای تکمیل دوره زبانی انگلیسی و در اصل جهاد حق علیه ‌باطل است. 🔸«گاو و فلفل»، اولین کتاب «علی بهاری» است. طلبه‌ای که اهل ادبیات و نوشتن است. او در سفرنامه جمع‌وجورش سعی کرده تا هرچه که از هند و شرایط اجتماعی آن می‌بیند را عیناً و با چاشنی طنز برای مخاطب تعریف کند. 🔸گاو و فلفل به تازگی از سوی انتشارات کتابستان معرفت در 160 صفحه منتشر شده است و می‌توانید آن را از اینجا تهیه کنید. 🔗لینک تهیه: https://ketabestan.net/?p=262641 @HOWZAVIAN
🔍حاشیه های یک دیدار تایید نشده ✍️مرتضی بذرافشان خبر دیدار «ایلان ماسک» میلیاردر و همه کار «ترامپ» با «ایروانی» سفیر ایران در سازمان ملل را شنیدید؛ اما طنز ماجرا از زبان سفیر: ✓قرار نبود این ملاقات رسانه ای شود؛ نامرد «ایلان ماسک» از ذوق زدگی زد زیر قرارمان. ✓«ایلان» بدون هماهنگی و وقت قبلی، اول صبح آمده دفترم و منتظرم بود. من که رسیدم از جا برخاسته؛ گفت:«محمدجواد» جان منم «ایلان». حالا مهمان بود و رسم ما مهمان نوازی. ✓حرف و صحبت خاصی بین ما رد و بدل نشد. ناگفته نماند از بالا به ما گفتند: نگویید یا نگفتند بگویید. مامور بودم و معذور. ✓«ایلان» از مسائل سیاسی حرفی نزد. فقط گفت: ما صهیون ها فرزند دوستیم. ۱۲ فرزند دارم و برای اینکه اموالم بی صاحب نماند، قرار است ۱۲ تای دیگر بیاورم. بیچاره ایرانی ها از بی فرزندی به سگ و گربه پناه آورده اند. ✓گزارشی هم از اموال خودش ارائه داد و گفت: اگر با ما کار نداشته باشید، این پول ها همه صرف امور خیریه؛ دلار و قیمت گوشت هم کاهشی خواهد شد. ✓کمی هم در باره اسرائیل و کنار گذاشتن اسلحه و مدارای با دشمن حرف زد. گفتم: این حرف مربوط به سفر رئیس جمهور ما به نیویورک است. فعلا بی خیال. ✓«ماسک» قول داد اگر با سربازان آنها کاری نداشته باشیم «نتانیاهوی» بی شرف را ۲۴ ساعته و کت بسته تحویل ایران می دهد. من هم زود باور. ✓از جمله قول داد مدیریت ایکس (توئیتر سابق) را به یک فرد ایرانی واگذارد و حداقل بخشی از مشکل فیلترینگ و وعده دولت حل شود. ✓ایشان ۵ دقیقه حق ملاقات داشت. اما آنقدر صمیمی و پسرخاله شده بودیم که متوجه زمان نشدیم. وقت نماز همراه من وضو گرفت و گفت: مسلمان شده؛ پشت سرم نماز خواند. جل الخالق. ✓از استرس زیاد داشتم قالب تهی می کردم که مبادا این خبر به روزنامه کیهان برسد و از نان خوردن بیفتم. ✓موقع خداحافظی گفتم:«ایلان» جان! شتر دیدی ندیدی. مبادا رسانه ای و کار خراب شود. گفت: نگران نباش. مومن و وعده اش. خاطرت جمع. ✓حالا این آقا مصاحبه کرده و اصلاح طلبان از وعده دولت که با دنیا دعوا ندارد خوشحال و دلواپسان نگران اینهمه نکبت و خفت. ✓خوشبختانه سخنگوی خارجه این ملاقات را تکذیب کرده؛ امید است جریان «مک فارلین» سال ۶۴ تکرار نشود. پس از چند بار تایید و تکذیب، عاقبت تایید و رسوایی شد برای آمریکا این بار برای ایران. @howzavian_golestan