مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 52
ولی هنوز هم قاعدهی «در نبرد با تفنگ چاقو همراهت نبر» سرجایش هست.
و هنوز هم من نمیخواهم بمیرم.
به سختی قدم برمیدارد و به سمتم میآید. به تخت تکیه میکنم تا بنشینم و خودم را عقب میکشم. زمانی برایم نمانده و قاتل بالای سرم ایستاده. خوبیِ سلاحهای کمری جدید این است که میتوانند رگبار بزنند، و من بیوقفه میزنم. چشمانم را میبندم و رگبار میزنم.
نمیفهمم چندتا شلیک میشود. وقتی دستم را از روی ماشه برمیدارم که صدای افتادن مرد را روی زمین بشنوم. خودم را همچنان به سهکنج دیوار میچسبانم و تندتند نفس میکشم. بدنم همچنان میلرزد و نفسم بالا نمیآید. چشمانم هنوز بستهاند. بوی خون تا عمق بینیام را میسوزاند. دل و رودهام بهم میپیچد و عق میزنم. نه یکبار، نه دوبار... چندین بار.
بوی خون.
خون مادر داشت با فشار از رگهای گردنش میجهید.
بوی خون تند است. مثل بوی آهن زنگ زده.
هرچه در معدهام بود را بالا میآورم. دست میکشم روی سر و صورتم. هنوز زندهام. من زندهام. چشمانم را باز میکنم. جنازهاش مثل یک فیل مست روی زمین افتاده؛ یک فیل مستِ مُرده. چکش زیر انگشتانش افتاده و از دستش رها شده. نفس حبسشدهام با صدای بلندی بیرون میریزد. پاهایم را در شکمم جمع میکنم، نفسهای صدادار و بلند میکشم و میلرزم.
من قاتلم. من قاتلِ قاتلم هستم.
کف اتاق پر از خون است. قالیچه دیگر سپید نیست. سرخ است. چندتا سوراخ حدودا ده میلیمتری روی دیوار مانده، و پاتختی واژگون شده. و من نمیدانم باید چکار کنم. دانیال اگر بود میدانست. حتما جمع کردن جنازه و تمیز کردن آثار یک درگیری خونین از تخصصهاش بود؛ ولی اینجا نیست. هیچکس نیست.
فقط منم و یک جنازه.
یک جنازه که باید تنهایی جمعش کنم.
پاهام جان ندارند. سلاح به دستم چسبیده و جدا نمیشود. سبکتر شده و یعنی خشاب دهتاییاش را کامل خالی کردهام؛ و مغزم هم مثل آن خشاب لعنتی خالی ست. حتی نمیتواند به عضلاتم فرمان بدهد. سیلی محکمی به خودم میزنم. پوستم میسوزد و هشیار میشوم.
-خودتو جمع کن دختر.
موهایم را از جلوی چشمم کنار میزنم. با تکیه به دیوار بلند میشوم و به سختی تعادلم را حفظ میکنم. اتاق قشنگم بهم ریخته و دیگر قشنگ نیست. بوی خون میدهد. خودم را به سمت کشوهای میزم میکشانم و یک خشاب پر هفدهتایی از داخلشان برمیدارم. نمیدانم قاتل تنهاست یا نه، شاید همدستی دارد که ممکن است بخواهد کار دوستش را کامل کند. خشاب پر را جایگزین خشاب خالی میکنم و سلاح را در حالت ضامن، زیر ژاکتم میگذارم.
با نوکپا از کنار دریاچه خون وسط اتاق عبور میکنم و از پشت سر به جنازه نزدیک میشوم، طوری که پاهام با خونش تماس پیدا نکند. کمی خم میشوم و دستم را روی گردنش میگذارم. نبض ندارد. دستم را سریع عقب میکشم. خیسی چسبناک عرق مرد روی انگشتانم مانده. چندشم میشود. انگشتانم را به لباس مرد میمالم، انقدر میمالم که پوستم به سوزش بیفتد و مطمئن شوم آن خیسیِ لزج همراهشان نیست.
از اتاق بیرون میروم و در را پشت سرم میبندم. قفلش میکنم و دواندوان از پلهها پایین میآیم. میخواهم از خانه هم بیرون بروم و خودم را بیاندازم توی دریا. میخواهم تا جای ممکن از قاتلی که حالا مقتول است دور شوم.
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
سلام و سپاس
لطف خداست
حالا مونده تا قسمتای هیجانیتر...
سلام
تیراندازی و کار با سلاح به این راحتی که فکر میکنید نیست.
همین حالا به من و شما یه سلاح بدن نمیتونیم درست تیراندازی کنیم، اگرم بتونیم شلیک کنیم بعیده به هدف بزنیم.
سلما کار با سلاح رو یاد گرفته بوده، ولی چون تمرین نداشته(ماموریت قبلیش هم نیازی به کار با سلاح نداشت) خیلی قوی نیست.
مخصوصا توی شرایط بحرانی که حسابی ترسیده و مغزش درست کار نمیکنه!
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
✨امسال هم از فاطمیه اول تا دوم، هر روز به مادرمان سلام میدهیم...
🥀زیاتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها🥀
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت ۵۳
به سمت دستشویی میدوم و به صورتم آب میپاشم. آب یخ. جای سیلیام روی صورتم میسوزد و من همچنان به صورتم آب میپاشم. دستانم را با صابون مایع میشویم. چندین بار. انقدر که دستم قرمز شود. توی آینه به خودم نگاه میکنم. دستم را روی سینهام میگذارم تا نفسهام آرام بگیرند.
- آروم باش دختر. تقصیر تو نبود. تو فقط از خودت دفاع کردی. حالا نباید وا بدی. باید جمعش کنی.
چراغها را روشن میکنم. اول از همه، سراغ در خانه میروم، بسته است. قفل نشکسته. قاتل یا کلید داشته که بعید است، یا در باز کردن قفل حرفهای بوده. محض احتیاط، میز عسلی وسط هال را تا پشت در میکشانم و روی آن چند صندلی میگذارم.
دستکش پلاستیکی، ماسک و دمپایی میپوشم و مواد شوینده را برمیدارم. از رد کفشهای مرد در سالن و روی پلهها شروع میکنم. انقدر میسابمشان که دستانم درد بگیرند. شاید هم بخاطر این است که میترسم سراغ جنازه توی اتاق بروم.
هربار تا دم اتاق میروم و برمیگردم. شوفاژ اتاق را خاموش میکنم تا اتاق یخ کند و جنازه دیرتر فاسد شود. نمیدانم باید چکارش کنم. زورم نمیرسد بلندش کنم. اگر بخواهم روی زمین بکشمش، رد خونش همهجا را به گند میکشد. توی اتاق هم اگر بماند، بعد از چند روز بوی تعفنش خانه را برمیدارد.
دستکش پلاستیکی و ماسکم را در میآورم و پرتشان میکنم وری زمین. گریهکنان میدوم به اتاق دانیال. مرتب و دستنخورده است. خودم را روی تخت میاندازم و زیر پتو میخزم. سرم را روی بالش فشار میدهم و بغضم را رها میکنم، با صدای بلند. مثل دختربچهای که خرابکاری کرده و نمیداند باید چکار کند. دوست دارم عباس پدرانه اشتباهم را درست کند.
-تو میخواستی من زنده بمونم که بیدارم کردی. تو منو نجات دادی. پس باید بقیهش رو هم خودت جمع کنی اگه راست میگی. من نمیتونم از زمین برش دارم. زورم نمیرسه. من ضعیفم. یه احمق ضعیف.
و سرم را چندبار به بالش میکوبم. انقدر که گیج شوم و خوابم ببرد.
پایان فصل دوم؛
خروج.
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
✨امسال هم از فاطمیه اول تا دوم، هر روز به مادرمان سلام میدهیم...
🥀زیاتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها🥀
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 54
📖 فصل سوم: لاویان
چرت سبکم با صدای زنگ خانه پاره میشود و راست سرجایم مینشینم. دستم ناخودآگاه میرود روی سلاحی که زیر لباسم پنهان کرده بودم، حتی زودتر از آن که فکر کنم دیشب چه اتفاقی افتاده. هوا همچنان تاریک است و ساعت دیجیتالی روی پاتختی دانیال، هفت صبح را نشان میدهد. به عبارتی پنج ساعت از مرگ آن مرد میگذرد و حتما الان پوستش بنفش، بدنش سرد، ماهیچههایش خشک و خونش چسبنده و لزج شده. کمی دیگر بگذرد، بویش خانه را برمیدارد.
دوباره زنگ میزنند و صدای زنگ شبیه ناقوس مرگ است. دانیال کلید دارد؛ پس دانیال نیست. شاید پلیس باشد. آمده که به جرم قتل دستگیرم کند. شاید هم همکار قاتل باشد، و در بهترین حالت یکی از همسایهها که صدای درگیری دیشب را شنیده و مشکوک شده. در هرصورت، بدبخت شدم. نمیتوانم تا ابد در تخت بنشینم و پتو را روی سرم بکشم.
همچنان در میزنند و چهارستون بدن من را میلرزانند. تا کی میتوانم زیر تخت قایم شوم؟ میتوانند در را بشکنند و بیایند تو. حتی میتوانند مثل آن قاتل، بیسروصدا قفل را باز کنند.
یک نفس عمیق میکشم و با دو دست، آرام به لپهایم میزنم.
-چیزی نیست، نگران نباش. خب؟ فقط برو پایین، لبخند بزن و دستت رو روی تفنگت بذار و در رو باز کن. آفرین.
با دستان بیجانم به سختی صندلیها را برمیدارم و میز را عقب میکشم. یک لباس کلفت دیگر روی لباسم میپوشم و کلاه بافتنیام را روی سرم میگذارم تا از موج سرمایی که بعد از باز کردن در به سمتم هجوم میآورد در امان بمانم.
در را باز میکنم و پشت در، نه پلیس را میبینم نه دانیال را. یک زن پشت در ایستاده که بیشتر صورتش پشت لایه پشمی کلاه و شالگردنش پنهان شده. چشمانش درشت است؛ بر خلاف چشمان بادامی اینوئیتها. دست روی تفنگ و لبخندی ساختگی بر لب، به دانمارکی سلام میکنم.
-سلام. کاملا عادی بذار بیام تو.
فارسی حرف زدنش طوری شوکهام میکند که نزدیک است چشمانم از حدقه بیرون بیفتند. اخم میکند.
-تعجب نکن. عادی بمون.
-تو کی هستی؟
-یه دوست که میخواد کمکت کنه از شر اون جنازه خلاص شی.
قلبم یخ میزند. دستم را روی تفنگ فشار میدهم و میگویم: نمیدونم چی میگین. لطفا مزاحم نشید.
آرام میغرد: الان وقت این بچهبازیا نیست احمق. ممکنه خونهت تحت نظر باشه. مثل یه همسایه مهربون رفتار کن و بذار بیام تو.
دستم روی سلاح شل میشود. احمقانه است که یک غریبه را فقط بخاطر فارسی حرف زدنش و این که میداند یک جنازه در اتاق خوابم هست به خانه راه بدهم. میگویم: چطور بهت اعتماد کنم؟
-فکر کن یه کمک از طرف عباسه.
و ابروهایش را میدهد بالا. پاکت کوچکی که دستش است را به سمتم دراز میکند تا داخلش را ببینم.
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
سلام
سلامت باشید،
معمولاً همون اول نوشتن اسم رو انتخاب نمیکنم. شاید حدود نیمی از رمان میگذره و بعد از دل محتوا و متن اسم رو درمیارم.
البته اعصابم هم خرد میشه چون نمیدونم به رمانم چی باید بگم!!! مثلا همین خورشید نیمهشب رو، قبل از این که اسمش رو انتخاب کنم بهش میگفتم مرداد!😐
و تازه کلی اسم توی ذهنم هستن که رمانی براشون یافت نمیشه ولی اسمهای قشنگیاند🙄
فرآیند انتخاب اسم رمان سختتر از نوشتنشه.
____________________
شاید علتش اینه که منم شهید همدانی توی ذهنم بود موقع نوشتنش...
سلام
خوشحالم که تا اینجا دوست داشتید داستان رو.
برام دعا کنید، دعا کنید به مدد الهی بهتر و بهتر بشم.
ممنونم از همراهیتون.
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
✨امسال هم از فاطمیه اول تا دوم، هر روز به مادرمان سلام میدهیم...
🥀زیاتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها🥀
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 55
پاکت کوچکی که دستش است را به سمتم دراز میکند تا داخلش را ببینم.
عروسک هلوکیتیام.
همان که در ایران جا گذاشتمش.
همان که هدیه عباس بود.
-این... دست تو چکار میکنه؟
-مسلح نیستم. تنها چیزی که همراهمه همینه. بذار بیام تو تا برات توضیح بدم. اگه دیدی لازمه، میتونی با تفنگی که زیر لباسته بهم شلیک کنی. هوم؟
از جلوی در کنار میروم و بعد از این که وارد شد، بدون این که در را ببندم ازش فاصله میگیرم. خودش در را میبندد و به من که حالا چند متر دورتر ایستادهام و با تفنگ به سمتش نشانه رفتهام پوزخند میزند. عروسک هلوکیتی را روی زمین رها میکند. دستانش را روی سرش میگذارد و یک دور دور خودش میچرخد.
-فکر نمیکردیم بتونی، ولی واقعا دیشب تونستی یه نفر رو بکشی. باید ازت بترسم و کار احمقانهای نکنم.
-خوبه که میدونی. بگو کی هستی؟
به دیوار تکیه میدهد.
-خانم آریل اباعیسی، اگه اینجا ایران بود باید به جرم اقدام علیه امنیت کشور من و همکاری با سرویس جاسوسی اسرائیل بازداشتتون میکردم. شما قصد داشتید حدود سیصدنفر آدم بیگناه رو به بیرحمانهترین حالت با گاز سارین بکشید. خیلی خوششانس هستید که نتونستید عملیات رو انجام بدید، چون در غیر این صورت ما اجازه نمیدادیم از مرز خارج بشید.
چند قدم دیگر عقب میروم و به میز آشپزخانه میخورم. تمام این مدت در یک تور بزرگ بودهام؛ انقدر بزرگ که ندیدمش.
-تو...
-بله. من یکی از همکارهای کسی هستم که تو رو نجات داد.
-از کجا مطمئن بشم؟
-مسعود رو یادته؟ یادته اون روز موقع خاکسپاری مامان عباس، بهت گفت خیلی خوشحاله که رفته پیش پسرش، و تو گفتی البته اگه بعد از مرگ واقعا خبری باشه؟ بعد هم گفتی افرا نیومد چون امتحان داشت و ظهر میاد مسجد.
با کمی فشار به حافظهام، مکالمه آن روز با مسعود را به یاد میآورم. هیچکس جز من و او نشنید حرفهامان را. دیگر نمیتوانم سلاح را نگه دارم. دستم را پایین میآورم و روی یکی از صندلیهای آشپزخانه مینشینم. آرنجم را روی میز میگذارم و سرم را با دو دست میگیرم. تمام شدم. ماموران اطلاعاتی ایران و اسرائیل برای من فرقی ندارند. هردو خطرناکاند. صدایم بیاختیار میلرزد.
-الان میخوای باهام چکار کنی؟
الان است که اشکهام بریزند. کارم تمام است. زن که میبیند خلع سلاح شدهام، دستانش را پایین میآورد و چند قدم جلو میآید. دیگر مقاومتی نمیکنم. گیر افتادهام. اصلا شاید آن کسی که دیشب کشتم هم از نیروهای خودشان بوده... نه. اگر اینطور بود که این زن تا الان کارم را تمام کرده بود. میگوید: تو تا وقتی ایران بودی به کسی آسیب نزدی. از طرفی یادگار یکی از همکارهای شهیدمونی. میخوایم دوباره بهت یه فرصت بدیم.
عروسک هلوکیتی را از روی زمین برمیدارد و مقابلم روی میز میگذارد.
-دوستات اینو بهمون دادن و گفتن جاش گذاشتی. خیلی نگرانتن.
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
اثر شهید اینطوری توی دنیا باقی میمونه...✨