eitaa logo
🇮🇷مِه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
464 ویدیو
73 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب به پیکرهای کوچکِ در کفن پیچیده نگاه کنید! تا غده‌ی سرطانی‌ای به نام اسرائیل در این جهان وجود دارد، ناچاریم پیکرهای خونین و کفن‌پوش کودکان را در خاک بگذاریم؛ چه در غزه، چه در کرمان... 🥀پیکر شهیده ریحانه سلطانی‌نژاد، کوچک‌ترین شهید حادثه تروریستی کرمان، در فضای جانسوز و در میان حزن و اندوه مردم عزادار به خاک سپرده شد. ریحانه مهمان حضرت رقیه(س) است، با کاپشن صورتی و گوشواره‌های قلبی‌اش...💔 http://eitaa.com/istadegi
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 84 سوال دیگری می‌پرسم؛ سوال اصلی‌ام را: راهی هست که... کسی که خودکشی می‌کنه... بخشیده بشه؟ چهره کشیش حالا بیش از این که در هم برود، متعجب و پرسشگر می‌شود. لبش را می‌جود و سرش را پایین می‌اندازد. -خودکشی... گناه بزرگیه دخترم. -می‌دونم. ولی گاهی آدم مجبوره... کشیش متعجب‌تر نگاهم می‌کند؛ با دقت. انقدر با دقت چشمانم را می‌کاود که معذب می‌شوم و نگاهم را می‌دزدم. می‌گوید: چرا مجبوره؟ زانوهایم را به هم فشار می‌دهم و کف دستانم را بهم می‌کشم. می‌گویم: هیچ راهی برای بخشیده شدن نیست؟ لحن کشیش ملایم‌تر و پدرانه‌تر می‌شود. -دخترم... کمکی ازم برمیاد؟ می‌تونی روم حساب کنی... یک دستم را بالا می‌آورم و می‌گویم: نه... ممنونم. فکر نکنم کسی بتونه کمکم کنه. اون رفته... -اون جوونی که دفعه پیش همراهت بود؟ -هوم... -من فکر می‌کردم شما... -خودم هم فکر می‌کردم دوستم داره. ولی اینطور نبود. نفسش را بیرون می‌دهد و می‌گوید: خب گاهی اونطوری که دوست داری پیش نمیره. اشکالی نداره... نباید به خودکشی فکر کنی. لبخندی ساختگی می‌زنم و سرم را تکان می‌دهم. -ببخشید که وقتتون رو گرفتم. امیدوارم موفق باشید، برای من هم دعا کنید پدر. می‌خواهم بچرخم و به سمت در بروم، ولی سرم را به سمت مسیح می‌چرخانم و می‌گویم: نمی‌دونم چی منتظرمه، ولی دعا کنید بخشیده بشم. کشیش، بهت‌زده در راهروی میان نیمکت‌ها ایستاده و به من که قدم تند کرده‌ام نگاه می‌کند. وقتی به در می‌رسم، او تازه هشیار می‌شود و می‌دود. -دخترم صبر کن... لطفا به خودکشی فکر نکن، باشه؟ قبل از این که در را ببندم، باز لبخند می‌زنم؛ این‌بار از ته دل، و با یک دنیا غم. یک نفر نگران من شده... یک نفر از مردم این جزیره یخ‌زده، نگران من شده... یک غریبه که نمی‌شناسدم... چقدر بوی ایران می‌دهد این کلیسا، بوی عباس، بوی قاسم سلیمانی! قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
این قسمت‌ها راز خودکشی سلما رو آشکار می‌کنه کم‌کم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ایده خوبیه شاید وقت نکنم اجراییش کنم، شما بنویسیدش...
گس است... تلخ است... خفه‌کننده است...
خب اون قاتل آخرین کسی بود که برای سلما مونده بود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 «بی‌نهایت» در غم شهادت یک بی‌نهایتی... ▫️همین نوروز و تابستان ۱۴۰۲ بود که دوره‌های فکرینو و طپش را هم مثل بی‌نهایت مقدماتی، گذرانده بودی. ▫️همین چندوقت پیش بود که درخواست دیدار بی‌نهایتی‌ها با رهبر انقلاب را امضا زده‌ بودی و نوشته‌ بودی: «از زمانی که شما را شناختم وعلاقه قلبی به شما در قلب و اندیشه‌ام ریشه دواند، سربازتان شدم، دانشجو شدم، معلم شدم و اکنون بخشی از جمعیت بزرگِ بی‌نهایتم و در تک‌تک این عناوین، آرزوی دیدار شما را در دل داشته‌ام...» ▫️حالا تو تا خودِ خدا قد کشیده‌ای و پیکرِ خونینت به شهرت تهران برگشته. اشک اگر امان بدهد، باید برایت بنویسیم خوش به حالت! حالا به آن عناوین، یکی اضافه شده؛ یکی قشنگ‌تر از همه. ▫️باید به خانواده بی‌نهایت خبر بدهیم که "حالا تو شهید شده‌ای". راستی! خیالت از همه‌ی ما راحت خانم معلم. دَرسَت را دُرُست دادی و رفتی... به خاطر تو، به خاطر حاج‌قاسم ، به خاطر پرچم لااله‌الاالله، ما استوارترین زخم‌خوردگان تاریخ می‌مانیم... به دیده‌ی ترِ ما، رنگ یأس و رخوت نیست! سپاه عشق، کماکان، میان میدان است... 🌱 فائزه رحیمی؛ شهیده بی‌نهایتی دهه هشتادی حادثه تروریستی کرمان🥀 ♾️ @binahayat_ir http://eitaa.com/istadegi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏱📽 «آخرین آرزوی مسافرِ سفرِ بی‌نهایت هم مستجاب شد!» 🌱 طوافِ رفیق بینهایتی دهه هشتادی؛ فائزه رحیمی در حرم مطهر امام‌رضا علیه‌السلام پدرش می‌گفـت: «فائزه خیلی دوست داشت بیاید مشهد و بنا بر این بود که بعد از سفر کرمان، با خانواده مشرف شویم خدمتِ امام‌رضا علیه‌السلام.» و حالا فائزه تنها شهید حادثه تروریستی کرمان است که در سفری چند ساعته از تهران به مشهد، به آغوش پدرش، امام‌رضا علیه‌السلام فراخوانده شد و رفقای مشهدی بینهایتی‌اش به استقبالش آمدند. ♾️ @binahayat_ir http://eitaa.com/istadegi
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 85 شب است؛ البته شب از نوع قطبی‌اش. هوا گرگ و میش است و خورشید همچنان در آسمان، نزدیک افق. شب‌های زمستانی گرینلند طوری طولانی بود که فکر نمی‌‌کردم تمام شود؛ اما شد. حالا تا پنج ماه دیگر، خورشید آمده که بماند و غروب نکند. من باید بمیرم. مجبورم و چاره دیگری ندارم. هرچند تمام عمر در چند قدمی مرگ ایستاده بودم، باز هم مرگ سهمگین به نظر می‌رسد؛ حتی سهمگین‌تر از همیشه. الان این سوال که چه چیزی بعد از مرگ انتظارم را می‌کشد، حیاتی‌ترین سوال عمرم است. از کشیش نپرسیدمش؛ چون می‌دانستم چه خواهد گفت. بهشت یا جهنم... یک چنین چیزی. ولی او واقعا نمرده، او بعد از مرگ را ندیده. دوست دارم از کسی این را بپرسم که واقعا بعد از مرگ را دیده باشد. اصلا بعدی وجود دارد یا نابودی ست؟ نمی‌دانم. به هرحال دانستنش فایده‌ای ندارد. من مجبورم بمیرم. هرچه به مرگ نزدیک‌تر می‌شوم، هوا سردتر می‌شود. مرگ سرد است؛ مثل قطب. شاید نقطه اشتراک قطب و مرگ این باشد که هردو نقطه پایان‌اند. قطب پایان دنیاست و مرگ پایان عمر... و من نمی‌دانم این سرمای قطب است که ماهیچه‌هایم را می‌لرزاند یا سرمای مرگ؟ برف‌های گلی و پاخورده را زیر پا می‌کوبم و از کنار اسکله ماهی‌گیران می‌گذرم. ماهی‌گیران کنار اسکله، دور آتش نشسته‌اند و چشم‌شان به دریاست. زبانشان را نمی‌فهمم؛ اما حتما درباره توفانی که نزدیک است حرف می‌زنند. اینجا مانده‌اند که اگر توفان آمد، مواظب قایق‌هاشان باشند. بهار است و هوا نسبت به قبل گرم‌تر شده؛ ولی سرما همچنان استخوان‌سوز است. می‌لرزم و جلو می‌روم تا به اسکله قدیمی و متروکی برسم که فقط کمی با اسکله ماهی‌گیران فاصله دارد. یک قایق موتوری کهنه، کنار اسکله انتظارم را می‌کشد؛ تنها قایقی که آنجاست و چند روز است که پیدایش کرده‌ام. خیلی وقت است رها شده و نمی‌دانم مال کیست؛ پس مال من است. هنوز کار می‌کند و همین کافی ست. لب اسکله می‌نشینم. چوبش نم‌کشیده، کهنه و سرد است و بوی جلبک می‌دهد. انقدر پوسیده که می‌ترسم زیر وزنم بشکند. سوز سردی از دریا برمی‌خیزد و به صورتم سیلی می‌زند. لکه‌های ابر در آسمان بزرگ‌تر شده‌اند. شب است ولی خورشید در آسمان است؛ مثل یک ستاره نزدیک و و خیلی بزرگ. به این پدیده قطبی می‌گویند خورشید نیمه‌شب. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
سلما چطور می‌تونه زنده باشه وقتی یه دور تو آب سرد غرق شده و بعدم یه دور کالبدشکافی شده؟🙄
https://survey.porsline.ir/s/MfAwY3Uz نوجوانان عزیز کانال، لطفاً پرسشنامه دوستم رو که مربوط به تحقیق دانشگاهیش هست پر کنید☺️ ممنونم🌷
راستی نماز لیلةالدفن برای شهیده فائزه رحیمی(فرزند حسن) یادمون نره...🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام موضوع اگر جذاب باشه و خوب نوشته بشه، مخاطبش رو پیدا می‌کنه. برای استقبال مخاطب ننویسید. چیزی رو بنویسید که براش ایده دارید و ضرورت نوشتنش هم هست. البته چیزی که مهمه اینه که به قدری با بافت و فرهنگ مردم فلسطین آشنا باشید که داستان مصنوعی از آب درنیاد و این خیلی سخته ‌
این پیام ویرایش شد...💔
🥀بسم رب الشهدا🥀 شهیدِ درجه دو! (بخش اول) ✍️فاطمه شکیبا دیشب دوستی پیام داده بود: «چرا صدا و سیما انقدر داغون رو شهدای دختر این حادثه کار می‌کنه؟ انگار اتفاقی شهید شدن، اصلا مدل زندگیشون انگار مهم نیست!! هرشب دارم ۲۰:۳۰ می‌بینم، دریغ از یه گزارش درست و به درد بخور... گزارش میده، ولی هیچی... انقدر که رو شهید دوساله مانور دادن رو این شهیدا ندادن. درسته بُعد احساسی ریحانه خیلی بیشتره؛ ولی خب فقط بعد احساسی داره. ولی بقیشون قطعا زندگی هاشون خیلی جای کار داره!» در حادثه تروریستی کرمان، سیزده دختر جوان و نوجوان دهه هشتادی شهید شدند. دخترانی از چهارده تا بیست و دو سال؛ یعنی سنی که می‌توان گفت عاقل و بالغ‌اند و در میدان زندگی خودشان، انتخاب‌هایی داشته‌اند که عاقبت‌شان ختم به شهادت شده است. یک نمونه‌شان هم شهیده فائزه رحیمی، دانشجومعلم و فعال فرهنگی‌ای که همه مبهوت اخلاصش شده‌ایم و من یکی چند روز است دارم قلپ‌قلپ حسرت فائزه را می‌خورم. فائزه خوش‌شانس بود که تهرانی بود و دوستان فعال فرهنگی‌اش رسانه داشتند و توانستند در فضای مجازی مطرحش کنند؛ طوری که فائزه در حد یک اسم ساده در فهرست شهدا نمانَد. اما همین فائزه هم از دید صدا و سیما سوژه چندان مهمی نیست و برخوردشان طبق معمول با یک بانوی شهید اینطوری ست که: آخی، شهید شده؟! بیچاره!! حالا فکر کنید وضع بقیه بانوان شهیده‌ی حادثه تروریستی که اهل کرمان و شهرستان‌های اطرافش هستند و فعالیت‌هاشان چندان توی چشم نبوده، چطور خواهد شد... چندسال بعد، هیچ‌کس نمی‌شناسدشان و چیزی جز یک عدد نیستند؛ یکی از نود شهید حادثه‌ی تروریستی کرمان. یک اسم، یک سنگ مزار. مثل دیگر بانوان شهید بمباران و عملیات‌های تروریستی که تعدادشان کم نیست، ولی در حد یک عدد هستند و یک نام. سال‌هاست که برخورد رسانه‌های ما – همین ما مذهبی‌ها و انقلابی‌ها و طرفداران نظام – با بانوان شهید، گستاخانه و بی‌تفاوت بوده است. با کمال تاسف، سیاست رسانه‌ای ما این است که: "شهید کودک و شهید زن در یک سطح‌اند، ارزش‌شان نسبت به شهید مرد بسیار پایین‌تر است و تنها ارزش رسانه‌ای آن‌ها این است که سند مظلومیت نظام و سند جنایت دشمنان نظام باشند؛ ولاغیر. درنتیجه، هیچ اهمیتی ندارد که زن یا دختری که شهید شده، چه کسی بوده و چگونه زندگی کرده است. همین که بدانیم یک زنی یا یک دختری، به شکل کاملا اتفاقی شهید شده، کافی ست تا ثابت کنیم دشمنان نظام ضعیف‌کش و نامردند که این زن‌ها و کودکان ضعیف را کشتند! حالا فائزه رحیمی نه، یک دختر دیگر... فرقی ندارد که... شانسی یک ترکشی خورده و شهید شده! از دید رسانه‌ی ما مذهبی‌ها و انقلابی‌ها، این شهیدها شهید واقعی نیستند، شهید واقعی فقط شهدای آقا، به ویژه سرداران شهیدند(که البته درباره همین شهدای عزیز هم کم کار کرده‌ایم). وقتی می‌خواهیم آمار شهدا را در اخبار بدهیم، می‌گوییم در فلان حادثه یا بمباران صهیونیست‌ها و...، فلان تعداد نفر شهید شدند که تعدادی از آن‌ها زن و کودک بودند. چرا آمار زنان و کودکان را جدا می‌گوییم؟ آیا قرار است از بانوان شهیده برای الگوسازی استفاده کنیم و بگوییم باب شهادت برای بانوان بسته نیست؟ معلوم است که نه! فقط قرار است «زن» و «کودک» را در ردیف انسان‌های ضعیف و بیچاره قرار بدهیم تا درنده‌خویی عامل جنایت بیشتر به چشم بیاید؛ و از سویی تلویحاً بگوییم آن تعداد مردان که شهید شدند هم حقشان بود و شهادتشان خیلی مهم نیست! هم به زن توهین می‌کنیم هم به مرد! افراد غیرنظامی، چه زن باشند چه مرد، اگر در حملات هوایی یا تروریستی به شهادت برسند، مظلومیت بیشتری نسبت به افراد نظامی دارند و علتش واضح است: افراد غیرنظامی سلاح و فرصتی برای دفاع از خود نداشتند و ناجوانمردانه به شهادت رسیدند. اگر این افراد کودک باشند، این مظلومیت بیشتر هم هست چون کودکان بی‌گناهند و دربرابر خطرات آسیب‌پذیرتر و بی‌دفاع‌ترند. ادامه دارد... https://eitaa.com/istadegi
🥀بسم رب الشهدا🥀 شهیدِ درجه دو! (بخش دوم) ✍️فاطمه شکیبا(شیردشت‌زاده) شهادت، چه در میدان جنگ باشد چه در زمان صلح، چه در درگیری مستقیم باشد چه در حملات تروریستی، چه برای زنان اتفاق بیفتد چه برای مردان، هیچ‌وقت اتفاقی نیست. ما به خدایی اعتقاد داریم که بدون اراده او برگی از درخت نمی‌افتد؛ چنین خدایی حواسش به تک‌تک تیرها و ترکش‌ها هست، به ضربه‌ضربه‌ی ضربان قلبمان، به هر دم و بازدم‌مان. خدا نمی‌گذارد کسی الکی بمیرد یا الکی زنده بماند. شهادت هم پاداش بندگان خالص و مجاهد خداست. همه‌ی این هفت هزار و هفتصدنفر بانوی شهیدِ ایران و هزاران بانوی شهید غزه، شهادت را در پاداش عمل‌شان، اخلاص‌شان و انتخاب‌هاشان گرفته‌اند. از طرف تمام مذهبی‌ها و انقلابی‌ها، از خانواده‌های بانوان شهید عذر می‌خواهم. عذر می‌خواهم که شهداتان را شهید درجه دو(!) حساب کردیم. عذر می‌خواهم که فکر کردیم شهدای شما اتفاقی شهید شدند. عذر می‌خواهم که حتی دختران مذهبی هم برای شهدای آقا بیشتر ارزش قائل بودند تا شهدای خانم. ببخشید که فکر کردیم شهدای شما کار خاصی نکرده‌اند، توی خانه نشسته‌اند و یک بمبی، موشکی، تروریستی پیدا شده که شهیدشان کند. به طور ویژه از خانواده شهدای انقلاب و جنگ که از دنیا رفته‌اند عذرخواهم؛ ببخشید که انقدر برای شنیدن خاطرات و سبک زندگی شهدایتان، سراغتان نیامدیم که از دنیا رفتید و گنجینه خاطرات شهید را هم با خود به زیر خاک بردید. ببخشید که شهدای شما، چنان گنج‌های مدفون و کشف‌نشده، زیر خاک خفته‌اند و به اعدادی در کتاب‌ها و گزارش‌های تاریخی تقلیل داده شدند؛ به سندهای جنایت! ببخشید که دشمن، جریان «زن، زندگی، آزادی» را راه می‌اندازد و از چند دختر جوان و نوجوان که به دلایل مختلف از دنیا رفته‌اند، اسطوره می‌سازد، قهرمان می‌سازد و با نام این دختران دهه هشتادی، چندین ماه کشور را درگیر می‌کند؛ آن وقت ما، مایی که ادعای ولایی و انقلابی بودنمان گوش فلک را کر کرده است، هیچ تلاشی برای استخراج گنج خاطرات بانوان شهیده انجام نمی‌دهیم. ما شهیده‌ی واقعی داریم، قهرمان‌های واقعی... از دخترانی چون زهره بنیانیان و راضیه کشاورز گرفته تا همین فائزه رحیمی و مکرمه حسینیِ دهه هشتادی... کسانی که می‌توان در دریای خاطراتشان گشت و مروارید صید کرد، کسانی که می‌توانند برای دخترانِ نوجوانِ تشنه‌ی الگو معجزه کنند. این‌ها را داریم و برای بحران هویت دخترانمان کاسه چه کنم دست گرفته‌ایم! امام خامنه‌ای در پیام‌شان به کنگره شهدای زن، بانوان شهیده را «معماران ایران جدید» و «معلم ثانی برای زنان جهان» نامیده‌اند و در پایان پیام نوشته‌اند: «امیدوارم که به برکت خون این زنان شریف و مجاهد، رسانه‌ها و هنرمندان و فرزانگان و سینماگرانی بتوانند جهاد بزرگ زن ایرانی مسلمان را به دنیا که سخت محتاج شناختن آن است، بنمایانند.» این یعنی نمی‌توانیم درباره گام دوم انقلاب و الگوی سوم زن و تمدن‌سازی و... صحبت کنیم، بدون این که پای درس بانوان شهیده بنشینیم و صدایشان را به گوش زنان و دخترانمان برسانیم. جهان سخت محتاج شناخت لشکری از فرشتگانِ شهیده است... 🌱تقدیم به سیزده شهیده‌ی دهه هشتادی که باب شهادت را برای دختران دهه هشتادی باز کردند: شهیده فاطمه‌زهرا سلطانی(۱۶ ساله) شهیده فائزه رحیمی(۲۰ ساله) شهیده فاطمه نظری(۱۷ ساله) شهیده زهرا شادکام(۲۱ ساله) شهیده زهرا فیضی(۱۸ ساله) شهیده عارفه سلمانی‌پور(۱۷ ساله) شهیده زهرا هوشمندپناه(۱۷ ساله) شهیده مکرمه حسینی(۲۲ ساله) شهیده المیرا همتی‌نژاد(۱۶ ساله) شهیده نظیفه آچک‌زهی(۲۰ ساله) شهیده فاطمه سعید(۱۴ ساله) شهیده فائزه نظری(۱۴ ساله) شهیده زینب یعقوبی(۱۶ ساله) و تقدیم به تمام نود شهید مظلوم حادثه تروریستی کرمان...💔 ✍️فاطمه شکیبا(شیردشت‌زاده) https://eitaa.com/istadegi
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 86 آسمان قطب با شفق‌هایش، ستاره‌هایش و خورشید نیمه‌شبش، نمایش‌های زیبایی در آستین دارد. فکر می‌کنم دیدن این آسمان قشنگ ارزش زندگی کردن دارد... یعنی این آسمان به تنهایی می‌تواند من را طوری غرق خودش کند که دلم نخواهد بمیرم؛ ولی این ربطی به خواست من ندارد. من مجبورم بمیرم. سرم را رو به آسمان می‌کنم؛ روبه خورشید نیمه‌شب که در نزدیکی افق ایستاده. بلند می‌گویم: خیلی دوستت دارم. دوست داشتم تمام عمرم نگاهت می‌کردم... ابرها درهم‌فشرده‌تر می‌شوند و کم‌کم دارند تمام آسمان را می‌پوشانند؛ ستاره‌ها را، ماه را، شفق را و خورشید نیمه‌شب را. ابرهای کومه‌ایِ بارا، مانند رشته‌کوهی کمانی‌شکل به آسمان هجوم آورده‌اند و با چهره تیره‌شان، پیام واضحی دارند: توفان در راه است. و این آخرین توفانی ست که من در زندگی‌ام خواهم دید. خودم را در آغوش می‌گیرم و می‌لرزم. چهره دریا از خشم کبود شده و با موج‌هایی آشفته‌تر از قبل، می‌خواهد اعلام کند که آماده است من را میان امواج بی‌رحمش ببلعد. اقیانوس مانند گرگی که من را طعمه‌ای بی‌پناه یافته، برای دریدنم خرناس می‌کشد و امواج کف‌آلود، با حالتی تهدیدآمیز سر و گردن به سمتم دراز می‌کنند. قرار است من هم مثل سدنا طعمه دریا شوم. به دریای نیلی و امواجِ آماده‌ی توفانش خیره می‌شوم؛ انگار همه گذشته‌ام را می‌توانم در اقیانوس ببینم. پدر و مادر داعشی‌ام را، جنگ را، عباس را، امنیتِ ایران را، لبنان و خانواده لبنانی‌ام را، دانیال را و باز هم ایران را با همه قشنگی‌هایش. اینجا نقطه پایان است. پایان من، پایان جهان. بد نیست که آخرین چیزی که می‌بینم، اقیانوس و خورشید نیمه‌شب باشد... باد شدت می‌گیرد، ابرها درهم فشرده‌تر می‌شوند و امواج شدیدتر. قایق کهنه روی آب تکان می‌خورد تا به من یادآوری کند که وقت خاطره‌بازی نیست. باید زودتر بمیرم. خورشید نیمه‌شب در نزدیکی افق، پشت ابرها پنهان است و فقط می‌توان هاله کم‌رنگی از نورش را دید. فردا صبح اما، این دریا آرام می‌شود و آسمان صاف. هردو آبیِ روشن. بی‌خطر و پیش‌بینی‌پذیر. و آن وقت، آریل در اعماق اقیانوس خوابیده، مُرده و بدنش خوراک ماهی‌ها می‌شود. خودم را در آغوش می‌گیرم. فرصت زیادی ندارم. زیر لب می‌گویم: عباس... عباس... عباس... وقتی که مُردم، لطفا تو بیا پیشم... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi