eitaa logo
🇮🇷مِه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
464 ویدیو
73 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
این پیام ویرایش شد...💔
🥀بسم رب الشهدا🥀 شهیدِ درجه دو! (بخش اول) ✍️فاطمه شکیبا دیشب دوستی پیام داده بود: «چرا صدا و سیما انقدر داغون رو شهدای دختر این حادثه کار می‌کنه؟ انگار اتفاقی شهید شدن، اصلا مدل زندگیشون انگار مهم نیست!! هرشب دارم ۲۰:۳۰ می‌بینم، دریغ از یه گزارش درست و به درد بخور... گزارش میده، ولی هیچی... انقدر که رو شهید دوساله مانور دادن رو این شهیدا ندادن. درسته بُعد احساسی ریحانه خیلی بیشتره؛ ولی خب فقط بعد احساسی داره. ولی بقیشون قطعا زندگی هاشون خیلی جای کار داره!» در حادثه تروریستی کرمان، سیزده دختر جوان و نوجوان دهه هشتادی شهید شدند. دخترانی از چهارده تا بیست و دو سال؛ یعنی سنی که می‌توان گفت عاقل و بالغ‌اند و در میدان زندگی خودشان، انتخاب‌هایی داشته‌اند که عاقبت‌شان ختم به شهادت شده است. یک نمونه‌شان هم شهیده فائزه رحیمی، دانشجومعلم و فعال فرهنگی‌ای که همه مبهوت اخلاصش شده‌ایم و من یکی چند روز است دارم قلپ‌قلپ حسرت فائزه را می‌خورم. فائزه خوش‌شانس بود که تهرانی بود و دوستان فعال فرهنگی‌اش رسانه داشتند و توانستند در فضای مجازی مطرحش کنند؛ طوری که فائزه در حد یک اسم ساده در فهرست شهدا نمانَد. اما همین فائزه هم از دید صدا و سیما سوژه چندان مهمی نیست و برخوردشان طبق معمول با یک بانوی شهید اینطوری ست که: آخی، شهید شده؟! بیچاره!! حالا فکر کنید وضع بقیه بانوان شهیده‌ی حادثه تروریستی که اهل کرمان و شهرستان‌های اطرافش هستند و فعالیت‌هاشان چندان توی چشم نبوده، چطور خواهد شد... چندسال بعد، هیچ‌کس نمی‌شناسدشان و چیزی جز یک عدد نیستند؛ یکی از نود شهید حادثه‌ی تروریستی کرمان. یک اسم، یک سنگ مزار. مثل دیگر بانوان شهید بمباران و عملیات‌های تروریستی که تعدادشان کم نیست، ولی در حد یک عدد هستند و یک نام. سال‌هاست که برخورد رسانه‌های ما – همین ما مذهبی‌ها و انقلابی‌ها و طرفداران نظام – با بانوان شهید، گستاخانه و بی‌تفاوت بوده است. با کمال تاسف، سیاست رسانه‌ای ما این است که: "شهید کودک و شهید زن در یک سطح‌اند، ارزش‌شان نسبت به شهید مرد بسیار پایین‌تر است و تنها ارزش رسانه‌ای آن‌ها این است که سند مظلومیت نظام و سند جنایت دشمنان نظام باشند؛ ولاغیر. درنتیجه، هیچ اهمیتی ندارد که زن یا دختری که شهید شده، چه کسی بوده و چگونه زندگی کرده است. همین که بدانیم یک زنی یا یک دختری، به شکل کاملا اتفاقی شهید شده، کافی ست تا ثابت کنیم دشمنان نظام ضعیف‌کش و نامردند که این زن‌ها و کودکان ضعیف را کشتند! حالا فائزه رحیمی نه، یک دختر دیگر... فرقی ندارد که... شانسی یک ترکشی خورده و شهید شده! از دید رسانه‌ی ما مذهبی‌ها و انقلابی‌ها، این شهیدها شهید واقعی نیستند، شهید واقعی فقط شهدای آقا، به ویژه سرداران شهیدند(که البته درباره همین شهدای عزیز هم کم کار کرده‌ایم). وقتی می‌خواهیم آمار شهدا را در اخبار بدهیم، می‌گوییم در فلان حادثه یا بمباران صهیونیست‌ها و...، فلان تعداد نفر شهید شدند که تعدادی از آن‌ها زن و کودک بودند. چرا آمار زنان و کودکان را جدا می‌گوییم؟ آیا قرار است از بانوان شهیده برای الگوسازی استفاده کنیم و بگوییم باب شهادت برای بانوان بسته نیست؟ معلوم است که نه! فقط قرار است «زن» و «کودک» را در ردیف انسان‌های ضعیف و بیچاره قرار بدهیم تا درنده‌خویی عامل جنایت بیشتر به چشم بیاید؛ و از سویی تلویحاً بگوییم آن تعداد مردان که شهید شدند هم حقشان بود و شهادتشان خیلی مهم نیست! هم به زن توهین می‌کنیم هم به مرد! افراد غیرنظامی، چه زن باشند چه مرد، اگر در حملات هوایی یا تروریستی به شهادت برسند، مظلومیت بیشتری نسبت به افراد نظامی دارند و علتش واضح است: افراد غیرنظامی سلاح و فرصتی برای دفاع از خود نداشتند و ناجوانمردانه به شهادت رسیدند. اگر این افراد کودک باشند، این مظلومیت بیشتر هم هست چون کودکان بی‌گناهند و دربرابر خطرات آسیب‌پذیرتر و بی‌دفاع‌ترند. ادامه دارد... https://eitaa.com/istadegi
🥀بسم رب الشهدا🥀 شهیدِ درجه دو! (بخش دوم) ✍️فاطمه شکیبا(شیردشت‌زاده) شهادت، چه در میدان جنگ باشد چه در زمان صلح، چه در درگیری مستقیم باشد چه در حملات تروریستی، چه برای زنان اتفاق بیفتد چه برای مردان، هیچ‌وقت اتفاقی نیست. ما به خدایی اعتقاد داریم که بدون اراده او برگی از درخت نمی‌افتد؛ چنین خدایی حواسش به تک‌تک تیرها و ترکش‌ها هست، به ضربه‌ضربه‌ی ضربان قلبمان، به هر دم و بازدم‌مان. خدا نمی‌گذارد کسی الکی بمیرد یا الکی زنده بماند. شهادت هم پاداش بندگان خالص و مجاهد خداست. همه‌ی این هفت هزار و هفتصدنفر بانوی شهیدِ ایران و هزاران بانوی شهید غزه، شهادت را در پاداش عمل‌شان، اخلاص‌شان و انتخاب‌هاشان گرفته‌اند. از طرف تمام مذهبی‌ها و انقلابی‌ها، از خانواده‌های بانوان شهید عذر می‌خواهم. عذر می‌خواهم که شهداتان را شهید درجه دو(!) حساب کردیم. عذر می‌خواهم که فکر کردیم شهدای شما اتفاقی شهید شدند. عذر می‌خواهم که حتی دختران مذهبی هم برای شهدای آقا بیشتر ارزش قائل بودند تا شهدای خانم. ببخشید که فکر کردیم شهدای شما کار خاصی نکرده‌اند، توی خانه نشسته‌اند و یک بمبی، موشکی، تروریستی پیدا شده که شهیدشان کند. به طور ویژه از خانواده شهدای انقلاب و جنگ که از دنیا رفته‌اند عذرخواهم؛ ببخشید که انقدر برای شنیدن خاطرات و سبک زندگی شهدایتان، سراغتان نیامدیم که از دنیا رفتید و گنجینه خاطرات شهید را هم با خود به زیر خاک بردید. ببخشید که شهدای شما، چنان گنج‌های مدفون و کشف‌نشده، زیر خاک خفته‌اند و به اعدادی در کتاب‌ها و گزارش‌های تاریخی تقلیل داده شدند؛ به سندهای جنایت! ببخشید که دشمن، جریان «زن، زندگی، آزادی» را راه می‌اندازد و از چند دختر جوان و نوجوان که به دلایل مختلف از دنیا رفته‌اند، اسطوره می‌سازد، قهرمان می‌سازد و با نام این دختران دهه هشتادی، چندین ماه کشور را درگیر می‌کند؛ آن وقت ما، مایی که ادعای ولایی و انقلابی بودنمان گوش فلک را کر کرده است، هیچ تلاشی برای استخراج گنج خاطرات بانوان شهیده انجام نمی‌دهیم. ما شهیده‌ی واقعی داریم، قهرمان‌های واقعی... از دخترانی چون زهره بنیانیان و راضیه کشاورز گرفته تا همین فائزه رحیمی و مکرمه حسینیِ دهه هشتادی... کسانی که می‌توان در دریای خاطراتشان گشت و مروارید صید کرد، کسانی که می‌توانند برای دخترانِ نوجوانِ تشنه‌ی الگو معجزه کنند. این‌ها را داریم و برای بحران هویت دخترانمان کاسه چه کنم دست گرفته‌ایم! امام خامنه‌ای در پیام‌شان به کنگره شهدای زن، بانوان شهیده را «معماران ایران جدید» و «معلم ثانی برای زنان جهان» نامیده‌اند و در پایان پیام نوشته‌اند: «امیدوارم که به برکت خون این زنان شریف و مجاهد، رسانه‌ها و هنرمندان و فرزانگان و سینماگرانی بتوانند جهاد بزرگ زن ایرانی مسلمان را به دنیا که سخت محتاج شناختن آن است، بنمایانند.» این یعنی نمی‌توانیم درباره گام دوم انقلاب و الگوی سوم زن و تمدن‌سازی و... صحبت کنیم، بدون این که پای درس بانوان شهیده بنشینیم و صدایشان را به گوش زنان و دخترانمان برسانیم. جهان سخت محتاج شناخت لشکری از فرشتگانِ شهیده است... 🌱تقدیم به سیزده شهیده‌ی دهه هشتادی که باب شهادت را برای دختران دهه هشتادی باز کردند: شهیده فاطمه‌زهرا سلطانی(۱۶ ساله) شهیده فائزه رحیمی(۲۰ ساله) شهیده فاطمه نظری(۱۷ ساله) شهیده زهرا شادکام(۲۱ ساله) شهیده زهرا فیضی(۱۸ ساله) شهیده عارفه سلمانی‌پور(۱۷ ساله) شهیده زهرا هوشمندپناه(۱۷ ساله) شهیده مکرمه حسینی(۲۲ ساله) شهیده المیرا همتی‌نژاد(۱۶ ساله) شهیده نظیفه آچک‌زهی(۲۰ ساله) شهیده فاطمه سعید(۱۴ ساله) شهیده فائزه نظری(۱۴ ساله) شهیده زینب یعقوبی(۱۶ ساله) و تقدیم به تمام نود شهید مظلوم حادثه تروریستی کرمان...💔 ✍️فاطمه شکیبا(شیردشت‌زاده) https://eitaa.com/istadegi
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 86 آسمان قطب با شفق‌هایش، ستاره‌هایش و خورشید نیمه‌شبش، نمایش‌های زیبایی در آستین دارد. فکر می‌کنم دیدن این آسمان قشنگ ارزش زندگی کردن دارد... یعنی این آسمان به تنهایی می‌تواند من را طوری غرق خودش کند که دلم نخواهد بمیرم؛ ولی این ربطی به خواست من ندارد. من مجبورم بمیرم. سرم را رو به آسمان می‌کنم؛ روبه خورشید نیمه‌شب که در نزدیکی افق ایستاده. بلند می‌گویم: خیلی دوستت دارم. دوست داشتم تمام عمرم نگاهت می‌کردم... ابرها درهم‌فشرده‌تر می‌شوند و کم‌کم دارند تمام آسمان را می‌پوشانند؛ ستاره‌ها را، ماه را، شفق را و خورشید نیمه‌شب را. ابرهای کومه‌ایِ بارا، مانند رشته‌کوهی کمانی‌شکل به آسمان هجوم آورده‌اند و با چهره تیره‌شان، پیام واضحی دارند: توفان در راه است. و این آخرین توفانی ست که من در زندگی‌ام خواهم دید. خودم را در آغوش می‌گیرم و می‌لرزم. چهره دریا از خشم کبود شده و با موج‌هایی آشفته‌تر از قبل، می‌خواهد اعلام کند که آماده است من را میان امواج بی‌رحمش ببلعد. اقیانوس مانند گرگی که من را طعمه‌ای بی‌پناه یافته، برای دریدنم خرناس می‌کشد و امواج کف‌آلود، با حالتی تهدیدآمیز سر و گردن به سمتم دراز می‌کنند. قرار است من هم مثل سدنا طعمه دریا شوم. به دریای نیلی و امواجِ آماده‌ی توفانش خیره می‌شوم؛ انگار همه گذشته‌ام را می‌توانم در اقیانوس ببینم. پدر و مادر داعشی‌ام را، جنگ را، عباس را، امنیتِ ایران را، لبنان و خانواده لبنانی‌ام را، دانیال را و باز هم ایران را با همه قشنگی‌هایش. اینجا نقطه پایان است. پایان من، پایان جهان. بد نیست که آخرین چیزی که می‌بینم، اقیانوس و خورشید نیمه‌شب باشد... باد شدت می‌گیرد، ابرها درهم فشرده‌تر می‌شوند و امواج شدیدتر. قایق کهنه روی آب تکان می‌خورد تا به من یادآوری کند که وقت خاطره‌بازی نیست. باید زودتر بمیرم. خورشید نیمه‌شب در نزدیکی افق، پشت ابرها پنهان است و فقط می‌توان هاله کم‌رنگی از نورش را دید. فردا صبح اما، این دریا آرام می‌شود و آسمان صاف. هردو آبیِ روشن. بی‌خطر و پیش‌بینی‌پذیر. و آن وقت، آریل در اعماق اقیانوس خوابیده، مُرده و بدنش خوراک ماهی‌ها می‌شود. خودم را در آغوش می‌گیرم. فرصت زیادی ندارم. زیر لب می‌گویم: عباس... عباس... عباس... وقتی که مُردم، لطفا تو بیا پیشم... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمان قطب با شفق‌هایش، ستاره‌هایش و خورشید نیمه‌شبش، نمایش‌های زیبایی در آستین دارد... پ.ن: خورشید نیمه‌شب رو در انتهای کلیپ دیدید؟
اندکی صبر...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙂 ____________ سلام ممنونم از محبتتون لطفاً کمی به رمان فرصت بدید تا حرفی که میخواد رو بزنه و روایتش رو کامل کنه... سعی خودم رو می‌کنم کاستی‌ها رو برطرف کنم.
إنَّ مع الصبر نصراً... صبر تلخ است ولی میوه شیرین دارد...
سلام ممنونم که مطالعه کردید و خدا رو شکر که دوست داشتید🌱
🔸 🔸 🌷 شهید زهرا حسنی سعدی🌷 🔸تولد: ۱۳۷۴، قم، استان قم 🔸شهادت: ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸، شهریار، استان تهران 🔸نخبه و دانش‌آموخته رشته فیزیک دانشگاه شریف، دانشجوی دکتری رشته فیزیک دانشگاه تورنتوی کانادا 🔸فرزند شهید حجت‌الاسلام حسنی سعدی 🥀به همراه همسرش، نخبه شهید محمد صالحه(از نخبگان برجسته حوزه کامپیوتر، دانشجوی دکترای مهندسی نرم‌افزار و دارای مدال طلای المپیاد دانشجویی کامپیوتر)، در سانحه دردناک سقوط هواپیمای اوکراینی به شهادت رسید. 🌿صبح روزی که پرواز داشتند سمت اوکراین، بعد از شنیدن خبر حمله موشکی ایران به عین‌الاسد در گروه گفت: «خدا را شکر انتقام حاج قاسم را گرفتیم!»، از بچه‌ها خداحافظی کرد و همه برایش آرزو کردند سلامت به مقصد برسد و سفر خوبی داشته‌ باشد اما... (فاطمه باقری، همکلاسی شهیده) 🌱بیشتر بخوانید: https://eitaa.com/istadegi/4119 🌱مستند "قصه این است"، داستان زندگی شهید محمد صالحه و شهیده زهرا حسنی سعدی https://www.namasha.com/v/OQbam9Mu فاتحه‌ای به روح شهدای سانحه‌ی هواپیمای اوکراینی هدیه کنیم...✨ http://eitaa.com/istadegi
🔸 🔸 🌷 شهید حدیث حیات‌داوودی🌷 🔸تولد: ۱۳۷۱، شیراز، استان فارس 🔸شهادت: ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸، شهریار، استان تهران(سانحه هواپیمای اوکراینی) 🔸دانشجوی دکتری رشته شیمی در دانشگاه وسترن انتاریوی کانادا وسترن‌نیوز درباره او نوشت: «در ذهن و خاطره استاد نوئل(استاد شیمی)، حدیث حیات داوودی همیشه دانشجوی شجاع و خندانی خواهد بود. او زندگی خود را وقف خانواده، علم و جامعه‌اش کرد و در هر جامعه‌ای که قرار تلاش می‌کرد تحول ایجاد کند. در مدت زمانی که در اینجا سپری کرد، او به‌صورت هفتگی به‌عنوان مدرس خصوصی برای افراد معلول داوطلبانه مشغول تدریس بود. او در میان ایرانی‌ها و جوامع علمی در دانشگاه وسترن دوستان زیادی پیدا کرد. استادش معتقد بود که او از تمام دانشجویانی که برای برنامه دکتری اپلای کرده بودند واقعا بالاتر بود.» 🌱پدر حدیث، پس از شهادت او در بیانیه‌ای گفت: «خدایا تو خوب می‌دانی که در سخت‌ترین روزهای این انقلاب، در کنار مردمم، رهبرم و مدافعان میهنم بوده‌ام. امروز نیز همچون گذشته و قوی‌تر از گذشته پاسدار همه ارزش‌های ارزشمند نظام اسلامی خواهم بود که حاصل خون هم‌رزمان شهیدم می‌باشد.» https://eitaa.com/istadegi
🔸 🔸 🌷 شهید زینب اسدی لاری🌷 🔸تولد: ۱۳۷۷، تهران 🔸شهادت: ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸، شهریار، استان تهران 🔸دانشجوی نخبه رشته علوم پایه پزشکی در دانشگاه بریتیش کلمبیا زینب، از همان ابتدای حضورش در دانشگاه به عنوان عضو فعال در فعالیت‌های مذهبی دانشجویان مسلمان دانشگاه مشارکت داشت. او در زمینه‌ی کمک به مستضعفان و اشاعه روش‌های حفظ محیط زیست تلاش‌های فراوانی می‌کرد. زینب در سال ۲۰۱۶، جایزه بورسیه از دانشگاه تورنتو را دریافت کرد و همچنین برگزیده کمیسیون ملی یونسکو کانادا، برگزیده المپیاد دانش‌آموزی در تهران بود و برای دریافت جایزه رهبری دانشجویی از دانشگاه تورنتو نیز انتخاب شد. زینب به همراه برادرش، شهید محمدحسین اسدی لاری(دانشجوی رشته پزشکی و PHD دانشگاه تورنتو) در سانحه هواپیمای اوکراینی به شهادت رسید. پدر و مادر این دو شهید، تصمیم گرفتند در یکی از مناطق محروم تهران مدرسه‌ای به یاد فرزندان شهیدشان بنا کنند. دکتر زهرا مجد، مادر زینب می‌گوید: «...این حادثه در زندگی من باورها و راه‌های زیادی را باز کرد؛ زیرا به این نتیجه رسیدم که علاوه بر خدمت پزشکی، باید کارهای بزرگ‌تری نیز در زندگی‌ام انجام دهم. خداوند در قرآن می‌فرماید: "مرگ و حیات را آفریدیم که شما را بیازماییم."...اگر محمدحسین و زینب در این دنیا بودند، همیشه کاری می‌کردند که انسان‌ها یکدیگر را دوست داشته باشند، دست دیگران را می‌گرفتند و می‌خواستند حکومت عدل جهانی برپا شود. ما امیدواریم با ساخت این مدرسه، هر لبخندی که به لبان دانش‌آموزان می‌نشیند باعث شادی روح محمدحسین و زینب باشد.» http://eitaa.com/istadegi
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 87 وقتی عباس را دیدم، علت خودکشی‌ام را برایش توضیح می‌دهم و او حتما درک می‌کند. بعد هم نمی‌گذارد من را ببرند جهنم. وقتی به او فکر می‌کنم، قوت قلب می‌گیرم. او قبلا دوبار زندگی‌ام را نجات داده. حتما می‌تواند برای بار سوم این کار را انجام دهد. با این فکرهاست که برمی‌خیزم و طنابِ پوسیده و نم‌کشیده‌ی قایق را به سمت خودم می‌کشم. تجربه‌ام در قایقرانی به قایق‌های تفریحی آن هم در کودکی و نوجوانی محدود است و دقیقا نمی‌دانم باید چکار کنم؛ که البته این برای کسی که قرار است خودش را به کشتن بدهد چندان مسئله مهمی نیست. کلاه و شالم را دور سرم محکم می‌کنم و با یک نفس عمیق، پایم را داخل قایق می‌گذارم که بخاطر مد دریا، به سطح اسکله نزدیک است. -عباس کمکم کن! قایق تکان شدیدی می‌خورد، ناخودآگاه دستم را به لبه اسکله می‌گیرم که نیفتم. پای دیگرم را داخل قایق لرزان می‌گذارم و روی نیمکتش می‌نشینم. از حرکت گهواره‌وار قایق سرگیجه می‌گیرم. حمله پنیک در چند قدمی‌ام ایستاده. نه... الان نه... با دو دستم محکم لبه‌های قایق را می‌گیرم و با چشم بسته، چندبار نفس عمیق می‌کشم. از ترس و سرما می‌لرزم. آرام رو به افق چشم باز می‌کنم. خورشید نیمه‌شب از پشت ابرها به من لبخند می‌زند. صدای رعد و برق از دور دست به من هشدار می‌دهد که باید زودتر بمیرم. تمام قایق پر از جلبک و آب است و زنگ زده؛ اما همان‌طور که قبلا بررسی کرده بودم، موتورش سوخت دارد. طبق آنچه در اینترنت دیده‌ام، موتور قایق را روشن می‌کنم و با وجود سال‌ها رطوبت و زنگ‌زدگی، روشن می‌شود. نمی‌دانم باید خوشحال شوم یا ناراحت. اگر موتورش کار نمی‌کرد برمی‌گشتم به خانه‌ی گرم و نرمم و شاید از فکر خودکشی بیرون می‌آمدم؛ حداقل برای مدتی، تا یک راه دیگر پیدا شود. موتور قایق با دود و صدای فراوان روشن می‌شود و من و قایق به جلو رانده می‌شویم. تمام شد. دیگر نمی‌توان برگشت، دارم به سوی موج‌شکن پیش می‌روم و حالا فقط منم و اقیانوسِ خشمگین. مرگ روی نیمکت دیگر قایق، روبه‌روی من نشسته و نمی‌توانم از دستش فرار کنم. نگاهی به جزیره‌ی یخ‌زده‌ی گرینلند می‌اندازم؛ به دورنمای شهر در شب و چراغ‌های روشن خانه‌ها. دلم برایش تنگ می‌شود. تقریبا مخفی‌گاهِ امنی بود؛ جایی که فکر می‌کردم از تمام جهان و هیاهویش دور است و می‌تواند به آرامش برساندم. دلم از همین الان برای خانه‌ام تنگ شده، برای زمین صاف گرینلند که دائم زیر پا نمی‌جنبد. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام چقدر خوبه که در این زمینه دغدغه دارید باید انقدر بنویسیم و بگیم و تکرار کنیم که بین مردم جا بیفته...
سلام اشکالی نداره بفرستید
سلام بله میدونم... همین‌هاست که دارم حسرتش رو می‌خورم...
نویسنده قرار نیست دنبال رمانش راه بیفته و معنای نمادهایی که درش هست رو برای مخاطب توضیح بده! مخاطب باید خودش متوجه بشه...
ممنونم که نظراتتون رو برام می‌فرستید. صبر داشته باشید که خداوند با صابران است