eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
522 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
مه‌شکن🇵🇸
اندکی صبر...
إنَّ مع الصبر نصراً... صبر تلخ است ولی میوه شیرین دارد...
سلام ممنونم که مطالعه کردید و خدا رو شکر که دوست داشتید🌱
🔸 🔸 🌷 شهید زهرا حسنی سعدی🌷 🔸تولد: ۱۳۷۴، قم، استان قم 🔸شهادت: ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸، شهریار، استان تهران 🔸نخبه و دانش‌آموخته رشته فیزیک دانشگاه شریف، دانشجوی دکتری رشته فیزیک دانشگاه تورنتوی کانادا 🔸فرزند شهید حجت‌الاسلام حسنی سعدی 🥀به همراه همسرش، نخبه شهید محمد صالحه(از نخبگان برجسته حوزه کامپیوتر، دانشجوی دکترای مهندسی نرم‌افزار و دارای مدال طلای المپیاد دانشجویی کامپیوتر)، در سانحه دردناک سقوط هواپیمای اوکراینی به شهادت رسید. 🌿صبح روزی که پرواز داشتند سمت اوکراین، بعد از شنیدن خبر حمله موشکی ایران به عین‌الاسد در گروه گفت: «خدا را شکر انتقام حاج قاسم را گرفتیم!»، از بچه‌ها خداحافظی کرد و همه برایش آرزو کردند سلامت به مقصد برسد و سفر خوبی داشته‌ باشد اما... (فاطمه باقری، همکلاسی شهیده) 🌱بیشتر بخوانید: https://eitaa.com/istadegi/4119 🌱مستند "قصه این است"، داستان زندگی شهید محمد صالحه و شهیده زهرا حسنی سعدی https://www.namasha.com/v/OQbam9Mu فاتحه‌ای به روح شهدای سانحه‌ی هواپیمای اوکراینی هدیه کنیم...✨ http://eitaa.com/istadegi
🔸 🔸 🌷 شهید حدیث حیات‌داوودی🌷 🔸تولد: ۱۳۷۱، شیراز، استان فارس 🔸شهادت: ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸، شهریار، استان تهران(سانحه هواپیمای اوکراینی) 🔸دانشجوی دکتری رشته شیمی در دانشگاه وسترن انتاریوی کانادا وسترن‌نیوز درباره او نوشت: «در ذهن و خاطره استاد نوئل(استاد شیمی)، حدیث حیات داوودی همیشه دانشجوی شجاع و خندانی خواهد بود. او زندگی خود را وقف خانواده، علم و جامعه‌اش کرد و در هر جامعه‌ای که قرار تلاش می‌کرد تحول ایجاد کند. در مدت زمانی که در اینجا سپری کرد، او به‌صورت هفتگی به‌عنوان مدرس خصوصی برای افراد معلول داوطلبانه مشغول تدریس بود. او در میان ایرانی‌ها و جوامع علمی در دانشگاه وسترن دوستان زیادی پیدا کرد. استادش معتقد بود که او از تمام دانشجویانی که برای برنامه دکتری اپلای کرده بودند واقعا بالاتر بود.» 🌱پدر حدیث، پس از شهادت او در بیانیه‌ای گفت: «خدایا تو خوب می‌دانی که در سخت‌ترین روزهای این انقلاب، در کنار مردمم، رهبرم و مدافعان میهنم بوده‌ام. امروز نیز همچون گذشته و قوی‌تر از گذشته پاسدار همه ارزش‌های ارزشمند نظام اسلامی خواهم بود که حاصل خون هم‌رزمان شهیدم می‌باشد.» https://eitaa.com/istadegi
🔸 🔸 🌷 شهید زینب اسدی لاری🌷 🔸تولد: ۱۳۷۷، تهران 🔸شهادت: ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸، شهریار، استان تهران 🔸دانشجوی نخبه رشته علوم پایه پزشکی در دانشگاه بریتیش کلمبیا زینب، از همان ابتدای حضورش در دانشگاه به عنوان عضو فعال در فعالیت‌های مذهبی دانشجویان مسلمان دانشگاه مشارکت داشت. او در زمینه‌ی کمک به مستضعفان و اشاعه روش‌های حفظ محیط زیست تلاش‌های فراوانی می‌کرد. زینب در سال ۲۰۱۶، جایزه بورسیه از دانشگاه تورنتو را دریافت کرد و همچنین برگزیده کمیسیون ملی یونسکو کانادا، برگزیده المپیاد دانش‌آموزی در تهران بود و برای دریافت جایزه رهبری دانشجویی از دانشگاه تورنتو نیز انتخاب شد. زینب به همراه برادرش، شهید محمدحسین اسدی لاری(دانشجوی رشته پزشکی و PHD دانشگاه تورنتو) در سانحه هواپیمای اوکراینی به شهادت رسید. پدر و مادر این دو شهید، تصمیم گرفتند در یکی از مناطق محروم تهران مدرسه‌ای به یاد فرزندان شهیدشان بنا کنند. دکتر زهرا مجد، مادر زینب می‌گوید: «...این حادثه در زندگی من باورها و راه‌های زیادی را باز کرد؛ زیرا به این نتیجه رسیدم که علاوه بر خدمت پزشکی، باید کارهای بزرگ‌تری نیز در زندگی‌ام انجام دهم. خداوند در قرآن می‌فرماید: "مرگ و حیات را آفریدیم که شما را بیازماییم."...اگر محمدحسین و زینب در این دنیا بودند، همیشه کاری می‌کردند که انسان‌ها یکدیگر را دوست داشته باشند، دست دیگران را می‌گرفتند و می‌خواستند حکومت عدل جهانی برپا شود. ما امیدواریم با ساخت این مدرسه، هر لبخندی که به لبان دانش‌آموزان می‌نشیند باعث شادی روح محمدحسین و زینب باشد.» http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 87 وقتی عباس را دیدم، علت خودکشی‌ام را برایش توضیح می‌دهم و او حتما درک می‌کند. بعد هم نمی‌گذارد من را ببرند جهنم. وقتی به او فکر می‌کنم، قوت قلب می‌گیرم. او قبلا دوبار زندگی‌ام را نجات داده. حتما می‌تواند برای بار سوم این کار را انجام دهد. با این فکرهاست که برمی‌خیزم و طنابِ پوسیده و نم‌کشیده‌ی قایق را به سمت خودم می‌کشم. تجربه‌ام در قایقرانی به قایق‌های تفریحی آن هم در کودکی و نوجوانی محدود است و دقیقا نمی‌دانم باید چکار کنم؛ که البته این برای کسی که قرار است خودش را به کشتن بدهد چندان مسئله مهمی نیست. کلاه و شالم را دور سرم محکم می‌کنم و با یک نفس عمیق، پایم را داخل قایق می‌گذارم که بخاطر مد دریا، به سطح اسکله نزدیک است. -عباس کمکم کن! قایق تکان شدیدی می‌خورد، ناخودآگاه دستم را به لبه اسکله می‌گیرم که نیفتم. پای دیگرم را داخل قایق لرزان می‌گذارم و روی نیمکتش می‌نشینم. از حرکت گهواره‌وار قایق سرگیجه می‌گیرم. حمله پنیک در چند قدمی‌ام ایستاده. نه... الان نه... با دو دستم محکم لبه‌های قایق را می‌گیرم و با چشم بسته، چندبار نفس عمیق می‌کشم. از ترس و سرما می‌لرزم. آرام رو به افق چشم باز می‌کنم. خورشید نیمه‌شب از پشت ابرها به من لبخند می‌زند. صدای رعد و برق از دور دست به من هشدار می‌دهد که باید زودتر بمیرم. تمام قایق پر از جلبک و آب است و زنگ زده؛ اما همان‌طور که قبلا بررسی کرده بودم، موتورش سوخت دارد. طبق آنچه در اینترنت دیده‌ام، موتور قایق را روشن می‌کنم و با وجود سال‌ها رطوبت و زنگ‌زدگی، روشن می‌شود. نمی‌دانم باید خوشحال شوم یا ناراحت. اگر موتورش کار نمی‌کرد برمی‌گشتم به خانه‌ی گرم و نرمم و شاید از فکر خودکشی بیرون می‌آمدم؛ حداقل برای مدتی، تا یک راه دیگر پیدا شود. موتور قایق با دود و صدای فراوان روشن می‌شود و من و قایق به جلو رانده می‌شویم. تمام شد. دیگر نمی‌توان برگشت، دارم به سوی موج‌شکن پیش می‌روم و حالا فقط منم و اقیانوسِ خشمگین. مرگ روی نیمکت دیگر قایق، روبه‌روی من نشسته و نمی‌توانم از دستش فرار کنم. نگاهی به جزیره‌ی یخ‌زده‌ی گرینلند می‌اندازم؛ به دورنمای شهر در شب و چراغ‌های روشن خانه‌ها. دلم برایش تنگ می‌شود. تقریبا مخفی‌گاهِ امنی بود؛ جایی که فکر می‌کردم از تمام جهان و هیاهویش دور است و می‌تواند به آرامش برساندم. دلم از همین الان برای خانه‌ام تنگ شده، برای زمین صاف گرینلند که دائم زیر پا نمی‌جنبد. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام چقدر خوبه که در این زمینه دغدغه دارید باید انقدر بنویسیم و بگیم و تکرار کنیم که بین مردم جا بیفته...
سلام اشکالی نداره بفرستید
سلام بله میدونم... همین‌هاست که دارم حسرتش رو می‌خورم...
نویسنده قرار نیست دنبال رمانش راه بیفته و معنای نمادهایی که درش هست رو برای مخاطب توضیح بده! مخاطب باید خودش متوجه بشه...
ممنونم که نظراتتون رو برام می‌فرستید. صبر داشته باشید که خداوند با صابران است
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 88 قایق روی موج‌های بلند به سختی پیش می‌رود و بالا و پایین می‌شود. دو دستی لبه‌های قایق را چسبیده‌ام و بی‌خیال هدایت سکان‌ها شده‌ام. نه مقصد مشخصی دارم و نه زور موتور قدیمیِ این قایق می‌تواند بر امواج بی‌رحم و توفانی غلبه کند. فقط باید جایی بروم که دست ماهی‌گیران به من نرسد. صدای رعد و برق نزدیک‌تر می‌شود و هوهوی باد و فش‌فش موج در گوشم می‌پیچد. از دور، اسکله ماهی‌گیران را می‌بینم. در میان صدای توفان، فریادشان را محو می‌شنوم. حتما دارند به زبان محلی هشدار می‌دهند که جلوتر نروم و تا نمرده‌ام برگردم؛ اما آن‌ها باید بهتر از هرکسی بدانند که دیگر هیچ‌چیز دست من نیست و اگر بخواهم – که نمی‌خواهم – هم نمی‌توانم برگردم. امواج خود را به قایق می‌کوبند و گستاخانه به درون قایق می‌پاشند. خیس شده‌ام و با تکان‌های قایق به این‌سو و آن‌سو پرت می‌شوم. اقیانوس من را طعمه‌ی سرگرم‌کننده‌ای یافته و با من و قایقم بازی می‌کند. حالت تهوع و سرگیجه، دربرابر اضطراب وحشتناکی که تمام بدنم را گرفته کم آورده‌اند. -عباس به دادم برس... این توفان به من رحم نمی‌کنه... نمی‌فهمم کی از موج‌شکن عبور کردم؛ موج‌ها بلندتر شده‌اند و صخره‌ها نزدیک‌اند. وقتش است. الان دیگر وقت آن است که مرگ از روی نیمکت قایق برخیزد و یکدیگر را در آغوش بگیریم. بیش از قبل ترسیده‌ام و می‌لرزم. آب کف‌آلود دریا به صورتم سیلی می‌زند. فریاد می‌کشم: عباس! صدایم در توفان گم می‌شود. دریا و آسمان تیره‌اند و تنها نقطه روشن، جایی در انتهای افق است که نور خورشید نیمه‌شب را می‌توان دید. نمی‌خواهم منتظر بنشینم و ببینم کی موج‌ها من و قایقم را درهم می‌شکنند و می‌بلعند؛ می‌خواهم ایستاده به استقبال مرگ بروم. اقیانوس حتی اگر خشمگین هم باشد ترس ندارد. مثل عباس است. به سختی روی عرشه قایق که مانند گهواره تکان می‌خورد می‌ایستم. سرم گیج می‌رود و دستانم را برای آغوش اقیانوس باز می‌کنم. پیش از آن که کمرم راست شود، موجی خودش را به قایقم می‌کوبد و به آغوش اقیانوس هلم می‌دهد. روی دست موج دیگری واژگون می‌شوم. موج‌موج، اقیانوس پیکرم را مانند نوزادی دربر می‌گیرد و تاب می‌دهد. انقدر سرد است که نمی‌توانم دست و پا بزنم. مثل چوب خشکی، خودم را به اقیانوس می‌سپارم. باران شروع به باریدن می‌کند و من از هرسو با آب محاصره می‌شوم. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام اولا از خودتون انتظار خلق شاهکار نداشته باشید و از نوشتن داستان‌های افتضاح نترسید. دوما از نوشتن یادداشت‌های روزانه، خاطرات و روایت کردن اتفاقات دور و بر خودتون و تمرین‌های کوچیک و داستان‌های کوتاه شروع کنید.
سلام سلما در زمان حال داره روایت می‌کنه، یعنی هنوز نمرده و داره لحظه مرگش رو آنلاین تعریف می‌کنه. یعنی تو خواب کالبدشکافیش کردن؟🙄
سلام غم‌انگیزه که مشتری دائمم فرق «لفت دادن» و «پردازش داستانی» رو نمی‌دونه و فکر می‌کنه من بیکارم که الکی صفحه سیاه کنم! البته این آفت رمان آنلاینه که مخاطب انتظار داره توی هر قسمت(که معادل یک تا یک و نیم صفحه ست) یه اتفاق بیفته! ولی متاسفانه یا خوشبختانه من طبق استانداردهای رمان آنلاین نمی‌نویسم. من می‌خوام رمان حسابی به مخاطب بدم. اگه از «لفت دادن» بدتون میاد و فقط دنبال هیجان و اتفاقات تازه‌اید، رمان این مدلی توی ایتا زیاده... ولی من بخاطر مشتری(!) از استانداردهام دست نمی‌کشم.
پیکر مطهر شهیده «فاطمه دهقان» در آغوش حرم مطهر رضوی آرام گرفت 🔹 پیکر مطهر بانو فاطمه دهقان، دومین شهیده اهل خراسان رضوی حملات تروریستی کرمان، در مشهد تشییع و در رواق حضرت زهرا (ع) حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد. 🔹 شهیده فاطمه دهقان از خادمان کفشدار حرم مطهر رضوی، از زمان مجروح شدن در حادثه تروریستی کرمان بی‌هوش و در بخش مراقبت‌های ویژه یکی از بیمارستان‌های این شهر بستری بود که روز شنبه مرگ مغزی وی اعلام شد و با توجه به وصیت شهیده، پس از اعلام مرگ مغزی، اعضای بدن وی به چهار بیمار اهدا شد. پ.ن: چقدر خوبه آدم هم توی دوران زندگیش به بقیه خیر برسونه، هم مرگش باعث برگشتن چندنفر به زندگی بشه... آخه سعادت بیشتر از این...؟💔🌱 دعامون کن فاطمه خانم... http://eitaa.com/istadegi
Abozar Roohi - Refighe Shahidam.mp3
2.71M
تازه این سرود معنی پیدا کرد، با دهه هشتادی‌ها و دهه نودی‌هایی که در جوار حاج قاسم شهید شدن... «یه دهه هشتادی، که حاج قاسمو دیده... یه دهه نودی، که الگوش یه شهیده...»🥀 ۲۲ دانش‌آموز شهید حمله تروریستی کرمان: 🔹️نرگس کارگر، پایه سوم دبستان 🔹️زینب یعقوبی، پایه هشتم دبیرستان 🔹️امیرحسین دهدهی  پایه هشتم دبیرستان 🔹️یاسین تشت‌زر، پایه دهم هنرستان 🔹️المیرا حیدری‌نژاد فرسنگی پایه یازدهم هنرستان 🔹️عارفه سلمانی‌پور، پایه یازدهم هنرستان 🔹️فاطمه نظری‌کدخدا همت‌آبادی، پایه دوازدهم هنرستان 🔹️زهرا هوشمندپناه، پایه دوازدهم هنرستان 🔹️زینب رحمت‌آبادی، پایه ششم دبستان 🔹️آیدا قاسمی، پایه پنجم دبستان 🔹️محمدامین صفرزاده، پایه نهم دبیرستان 🔹️زهرا سلطانی‌نژاد، پایه پنجم دبستان 🔹️محمدامین سلطانی‌نژاد، پایه دوم دبستان 🔹️مهدی سلطانی‌نژاد، پایه اول دبستان 🔹️مریم سلطانی‌نژاد، پایه سوم دبستان 🔹️میلاد شادکام، پایه پنجم دبستان 🔹️سبحان علیزاده، پایه دوم دبستان 🔹️محمدعلی مرادی، پایه نهم دبیرستان 🔹️حسین محمدآبادی، پایه ششم دبستان 🔹️حسن محمدآبادی، پایه یازدهم هنرستان 🔹️محمدطاها قدیری‌فرد، پایه ششم دبستان 🔹️فائزه نظری، پایه نهم دبیرستان امروز هفتم شهدای کرمانه...💔 http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 89 هیچ‌گاه به اندازه الان سبک نبوده‌ام. مثل پر کاهی در دستان اقیانوس... دیگر سرم گیج نمی‌رود. بدنم بی‌حس شده و سرما را نمی‌فهمم. شاید این مقدمه مرگ است؛ شاید چند ثانیه پیش ایست قلبی کرده باشم، هوشیاری‌ام از دست می‌رود و مغزم به عنوان آخرین عضوی که می‌میرد، دارد لحظات پایانی‌اش را می‌گذراند. شاید دچار توهم شوم... یا تمام زندگی‌ام در یک ثانیه از جلوی چشمم رد شود. تاریکی‌های اعماق اقیانوس دارد من را به سمت خودش می‌کشد. دلم می‌خواهد زیر پوست اقیانوس را ببینم؛ جایی که اثری از نور خورشید نیست و جانوران شگفت‌انگیز درش زندگی می‌کنند. جایی که انسان نتوانسته کشفش کند. کاش می‌توانستم زیر آب نفس بکشم و آنجا را ببینم؛ روی تیره‌ای اقیانوس را. سطح مواج اقیانوس از من دور و دورتر می‌شود من مانند یک طعمه‌ی رام، منتظر بلعیده شدنم. آسمان را نمی‌شود دید، خورشید نیمه‌شب را هم. تنها از سطح شیشه‌ایِ اقیانوس، قامت بلند مردی را می‌می‌بینم که آن بالا ایستاده؛ انگار که روی آب ایستاده باشد. واضح می‌بینمش؛ واضح واضح، با ریزترین جزئیات. با چاقویی که توی پهلویش فرو رفته و پیراهنش را خونین کرده. با لبخند پدرانه‌اش. با دستی که به سویم دراز کرده. عباس است. عباس آمده که من را ببرد و من انقدر بی‌حسم که نمی‌توانم لبخند بزنم، یا دست دراز کنم و دستش را بگیرم. از دیدنش بی‌نهایت خوشحالم. همان‌طور شد که می‌خواستم. عباس از من عصبانی نیست. آمده که من را با خودش ببرد بهشت. خم می‌شود، انگارنه‌انگار که روی سطح ناآرام اقیانوس ایستاده. در آن باد و توفان، تنها عباس است که آفتابی ست. درست مانند کسی که روی زمین زانو می‌زند، می‌نشیند و دستش را وارد آب می‌کند. پنجه‌هایش در انگشتان دست شناورم گره می‌شود و احساس می‌کنم دست خورشید را گرفته‌ام؛ بس که گرم است. بیرون آب، توفان تمام شده و هوا آفتابی ست؛ آفتابی از جنس آفتاب گرم ایران. دو دست دور شکمم گره می‌شود و محکم می‌گیردم. به سمت بالا کشیده می‌شوم. بالا و بالاتر. عباس دستم را می‌گیرد و به سطح آب می‌رساندم. سرم از آب بیرون می‌آید و دوباره موج‌های بلند و ابرهای تیره و باران را می‌بینم. توفان است و عباس نیست. یک نفر دستش را دور کمرم گرفته و به سمتی کشیده می‌شویم. با گردنی که نمی‌توانم راست نگهش دارم و چشمانی که میان قطرات باران، درست نمی‌بینند، دنبال عباس می‌گردم. نمی‌توانم پشت سرم را ببینم و بفهمم او عباس است یا نه. چشمانم دیگر نای باز ماندن ندارند. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi