قسمت ششم؛ اولین قله خود باوری.mp3
40.09M
پادکستهایی که داخل اتوبوسها پخش میشد😁📻
🎙گوینده: استاد محمد علیـان/ راوی یادمان شهید باقری
#سرزمین_نور
#مطرا
قسمت هفتم؛ بهشتی جنگ.mp3
51.83M
پادکستهایی که داخل اتوبوسها پخش میشد😁📻
🎙گوینده: استاد محمد علیـان/ راوی یادمان شهید باقری
#سرزمین_نور
#مطرا
قسمت هشتم؛ غرور طلیعه شکست(1)(1).mp3
43.74M
پادکستهایی که داخل اتوبوسها پخش میشد😁📻
🎙گوینده: استاد محمد علیـان/ راوی یادمان شهید باقری
#سرزمین_نور
#مطرا
قسمت سوم؛ نخبگان می مانند.mp3
37.54M
پادکستهایی که داخل اتوبوسها پخش میشد😁📻
🎙گوینده: استاد محمد علیـان/ راوی یادمان شهید باقری
#سرزمین_نور
#مطرا
قسمت چهارم؛ مادر یاران.mp3
44.4M
پادکستهایی که داخل اتوبوسها پخش میشد😁📻
🎙گوینده: استاد محمد علیـان/ راوی یادمان شهید باقری
#سرزمین_نور
#مطرا
قسمت نهم؛ توقف ممنوع.mp3
51.79M
پادکستهایی که داخل اتوبوسها پخش میشد😁📻
🎙گوینده: استاد محمد علیـان/ راوی یادمان شهید باقری
#سرزمین_نور
#مطرا
قسمت یازدهم؛ بازگشت به مسیر.mp3
39.61M
پادکستهایی که داخل اتوبوسها پخش میشد😁📻
🎙گوینده: استاد محمد علیـان/ راوی یادمان شهید باقری
#سرزمین_نور
#مطرا
قسمت دهم؛ تجلی عقل تاریخی.mp3
32.24M
پادکستهایی که داخل اتوبوسها پخش میشد😁📻
🎙گوینده: استاد محمد علیـان/ راوی یادمان شهید باقری
#سرزمین_نور
#مطرا
قسمت دوازدهم؛ خط مبارزه همیشگی است.mp3
46.76M
پادکستهایی که داخل اتوبوسها پخش میشد😁📻
🎙گوینده: استاد محمد علیـان/ راوی یادمان شهید باقری
#سرزمین_نور
#مطرا
این سفر پایان ندارد!
📻 روی موج بهشت امسال روی فرکانس روایت سوم تنظیم شده بود...
تمام تلاش ما در این راه تغییر نگاه ها به دفاع مقدس و ایجاد تحولی در تفکر و عمل جوان ایرانی است اما ما هم مثل شما ابتدای راه هستیم، نمیخواهیم قصور بیان و قلممان خللی در این هدف عظیم ایجاد کرده باشد و بهترین راه را معرفی سرچشمه این جریان دانستیم!
مجموعه #مطرا، برای تحقق راهیان نور گام دوم انقلاب به میدان آمده است. @matra_ir
#سرزمین_نور
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 142
-همه جملات قصار درست نیستن. بعضیاشون فقط قشنگ با کلمات بازی کردن.
با دهان پر گفتم: ولی این درسته.
دوباره شانههاش را بالا انداخت.
-سالهاست که قبر من کنده شده و آماده ست. فقط میخوام قبل این که بخوابم توش، برای دشمنم هم یکی بکنم.
-دشمنت کیه؟
دور دهانش را با دستمال پاک کرد و به دریا خیره شد. امیدوار بودم در ذهنش اعتماد کردن به من را سبک سنگین کند و به این نتیجه برسد انقدرها هم خطرناک نیستم.
-بهت ربطی نداره.
سعی کردم ناراحت نشوم. گفتم: اگه بدونم شاید بتونم بهتر کمکت کنم.
-یکم فکر کنی میفهمی. من اومدم سراغ تو، چون هدفمون تقریبا نزدیکه.
به این فکر کردم که ما هدف مشترک داریم: دنبال انتقامیم و احتمالا از یک نفر، یا افرادی که به هم نزدیکاند. همهچیز داشت ترسناک میشد. بحث را کشاندم به سمت دیگری.
-چرا فکر میکنی قبرت کنده شده؟
کلافه و کمی خشمگین، به سمتم برگشت و گفت: اگه میخوای دائم ازم بازجویی کنی، بیخیال کمکت میشم.
خیز برداشت که بلند شود. سریع گفتم: باشه باشه...
شانهاش را گرفتم که سر جایش بنشیند. وقتی مطمئن شدم در جای خودش آرام گرفته، دستم را از روی شانهاش برداشتم و آن را به حالت تسلیم بالا گرفتم.
-باشه... ببخشید. دیگه چیزی نمیپرسم.
محکم و با نگاهی تهدیدآمیز گفت: هرچیزی که لازم باشه رو بهت میگم، ولی از این که سوالپیچ بشم متنفرم. خب؟
دستان تسلیمم را تکان دادم.
-آره... حتما... امر امر شماست خانم رئیس.
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 143
***
ایلیا دارد پایش را از گلیمش دراز میکند و این بد نیست. بگذار بکند. هرچه بیشتر عاشق بشود، احمقتر میشود و بهتر سواری میدهد. تنها فایدهی این که مردها انقدر سادهلوح و آسیبپذیرند همین است؛ چیزی که قاتل عباس هم آن را خوب بلد بود.
پنجره اتاق را باز میکنم تا هوای خانه عوض شود و باد خنک بهاری در اتاق بپیچد. از بیرون صدای حرکت شاخ و برگ درختان در باد را میشنوم و رفت و آمد شبانه مردم در شهر را. صدای فریاد مردان مست، قهقههی زنهای ولگرد و بوق ماشینها. نسیم به اتاقم سرک میکشد و بوی بهار و دریا را با خودش میآورد.
پشت میزم مینشینم و لپتاپ را روشن میکنم. ایلیا همه پرونده را برایم ایمیل کرده؛ مشابه آن چیزی که دانیال برایم فرستاده بود؛ اینبار بدون سانسور. ایلیا در مقایسه با دانیال صد پله احمقتر است و من ماندهام موساد به چه امیدی این جوجه هکر را استخدام کرده؟!
فایل ایلیا را با آنچه دانیال فرستاده بود مطابقت میدهم. واقعا همان پرونده است؛ اما دانیال بخش زیادی از آن را حذف کرده و فقط آنچه به عباس مربوط میشد را باقی گذاشته بود؛ اطلاعات بیخطری که قانعم میکرد بیخیال عباس بشوم.
انگشتانم را درهم قلاب میکنم و زیر چانهام میگذارم. هاجر اگر بفهمد دارم از آب گلآلود ماهی میگیرم عصبانی میشود. قرار نبود از تلهی احساسی برای رسیدن به آنچه میخواهم استفاده کنم، قرار نبود خودم را دختر یک مامور موساد جا بزنم و گذشته را از زیر خاک بیرون بکشم.
من هم دارم پایم را از گلیمم درازتر میکنم.
هاجر اگر بفهمد عصبانی میشود. شاید حتی مجبورم کند برگردم؛ ولی اگر نفهمد مشکلی نیست و قرار هم نیست بفهمد. این دیگر مسئله شخصی من است و خللی در نقشه هاجر و مافوقهایش ایجاد نمیکند.
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi