eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
527 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما هم حرم لازمیم، هم دلمان تنگ است، هم روزگارمان بهم خورده؛ اما سرنوشت‌مان این‌چنین رقم خورده که هیچ‌وقت به عنوان میهمان نخواهندمان... سرنوشت ما این‌چنین است که با حسرت بمیریم. (حتی انقدر خوشبخت نیستیم که در خراسان هوای کربلا بکنیم، یادمان رفته اصلا خراسان کجاست) بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عیدتون مبارک اعضای عزیز مه‌شکن ☺️🌷
خواستم امشب که شب عیده، یکم روح و روانتون رو شاد کنم که این بی‌رمانیِ این چند وقت جبران بشه. برای همین می‌خوام داستان نام‌گذاری رمان خط قرمز رو بگم. خب من گفته بودم خط قرمز رو با توسل و اشک و آه نوشتم... ولی بیشترین اشک رو سر انتخاب اسمش ریختم! بعد از کار معدن، سخت‌ترین کار انتخاب اسم برای رمانه. یعنی حاضرم یه رمان ده‌جلدی بنویسم ولی برای یه جلدش اسم نذارم، انقدر که انتخاب اسم آدمو پیر می‌کنه!😐 حقیقتا برای انتخاب اسم خط قرمز مغزم فقط خطای ۴۰۴ می‌داد. گفتم از اروند کمک بگیرم؛ چون رمان من و اروند به هم مرتبط بودن و باهم برای نوشتن هماهنگ بودیم. چیزی که می‌خونید، گفت‌وگوهای من و اروند برای انتخاب اسمه...
یکم درباره اسم حرف زدیم و به نتیجه نرسیدیم. بعد من دیگه زد به سرم، اساسی هم زد به سرم، و مغزم کرکره‌هاش رو کشید پایین و رفت گرفت خوابید😐 بعد دیگه رسیدیم به این درجه: (و این تازه شروعش بود🙄) اوج فاجعه بل و سباستین رو فهمیدید؟
تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت😐 از نوستالژی‌های دهه شصت رسیدیم به دهه هشتاد...
هشدار برای عباس ۱۳ عباس پاتر🙄 و تبلیغات تلویزیون چه کرده با ما...😑
سریال‌های تلویزیون و فیلم‌های سینمایی هم از دست ما در امان نموندن😎
عباس صورتی...😑 خیلی اشک ریختم براش، ولی از خنده!
و در نهایت... خطوط قرمز دور حرم ز خون من است...🥀 این‌گونه بود که خط قرمز، خط قرمز شد...🌱 خط قرمز بزرگ‌ترین و سنگین‌ترین پروژه نویسندگی من بود، زمان زیاد، طول زیاد، عمق زیاد... به طور عجیبی متفاوته با بقیه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-کجا می‌خوای فرار کنی وقتی جایی برای رفتن نداری؟ ...
🔸 🔸 🌷 🌷 (ام‌الشهدای جزیره هرمز) 🔸تولد: پنجم مهر ۱۳۰۰، جزیره هرمز، استان هرمزگان 🔸شهادت: پنجم مرداد ۱۳۶۶، مکه مکرمه(مراسم برائت از مشرکین) http://eitaa.com/istadegi
917581_134.pdf
9.14M
📚 کتاب تعبیر یک خواب 📙 ✍️به قلم: 🥀این کتاب روایتی از زندگی شهید فاطمه نیک، ام‌الشهدای جزیره هرمز و از شهدای حج خونین سال شصت و شش است.🥀 شهید فاطمه نیک، از بانوان انقلابی و مبارز دوران انقلاب و مادر سه شهید بود؛ سه برادر، داماد و خواهرزاده این بانو نیز به شهادت رسیده بودند. https://eitaa.com/istadegi
🌱به مناسبت سایر شهدای حج که در کانال معرفی شدند:
هدایت شده از مه‌شکن🇵🇸
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 🌷 (فرماندار بندر ترکمن) 🔸تولد: یکم خرداد ۱۳۵۳، مصادف با میلاد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، شهر بندر ترکمن 🔸شهادت: دوم مهر ۱۳۹۴، مصادف با عید قربان، سرزمین مقدس منا http://eitaa.com/istadegi
هدایت شده از مه‌شکن🇵🇸
هدایت شده از مه‌شکن🇵🇸
📚 کتاب 📘 ✍🏻 این کتاب روایت یک مادر است؛ روایت یک فرماندار، روایت یک همسر، و از همه مهم‌تر، یک بانو که بندگی را در خدمت به بندگان خدا پیدا کرد و چشید. روایت مفصلی از شهید مرجان نازقلیچی؛ فرماندار اهل‌سنت بندر ترکمن که در سال نود و چهار و در فاجعه منا به شهادت رسید؛ چیزی که بارها آن را آرزو کرده بود. پیکرش هم گمنام ماند؛ در سرزمین وحی، همان‌جا که خودش از شدت علاقه به آن می‌گفت «مکه جان». و شاید این گمنامی، او را پیوند داده به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها که اتفاقا مرجان، در روز ولادت ایشان به دنیا آمده بود... دوست دارم این کتاب را بدهم به کسانی که می‌گویند کار و فعالیت اجتماعی را نمی‌توان با وظیفه مادری و همسری پیوند زد. شهید مرجان، یک کارمند معمولی نبود که هرروز هفت و نیم صبح تا دوی بعد از ظهر برود سرکار و برگردد. فرماندار و البته قبلش بخشدار بود؛ یعنی مواجه بود با کوهی از مسائل و دغدغه‌های سنگین. درس هم می‌خواند. یکی از کارشناسان برجسته بخش خانواده‌ی شورای حل اختلاف بود. معینه کاروان حج بود و... در کنار همه این‌ها، همسر بود و مادر دو فرزند نوجوان. و جالب است بدانید با تمام خستگی‌اش، ملایمتش را در برخورد با فرزندانش از دست نمی‌داد، از رسیدگی به درس و حتی خورد و خوراکشان غافل نمی‌شد، همراهی و اعتماد به همسرش را فراموش نمی‌کرد و حتی جالب‌تر است بدانید طوری کارهای خانه را مدیریت می‌کرد که در تمام هفته، بچه‌ها و همسرش دستپخت خودش را می‌خوردند نه غذای بیرون را. شاید تصور کنید که دارم از یک الگوی آرمانی حرف می‌زنم؛ اما مرجان نازقلیچی یک انسان کاملا واقعی ست که روی همین زمین و در همین کشور زندگی کرده. اهل‌سنت بود؛ اما محب اهل‌بیت. به نیابت از امام خامنه‌ای حج رفته بود یک سال. حجابش بین بانوان ترکمن بهترین بود. رابطه و پارتی‌بازی و بی‌قانونی جایی در کارش نداشت؛ اما تمام زندگی‌اش وقف شده بود برای خدمت به مردم. از حل مشکلات خانواده و طلاق و زنان سرپرست خانوار بگیر تا حل مشکلات کلان شهر بندر ترکمن. اصلا اگر دغدغه کمک به مردم نداشت، توی فاجعه منا خودش را نجات می‌داد و زنده می‌ماند؛ نه این که برود کمک پیرزن‌های کاروان و بعد هم پایش سر بخورد و برود زیر دست و پا و... لذت بردم از مطالعه زندگی این بانو. یک بانوی قوی، مومن، شجاع، مدیر و مدبر و از همه مهم‌تر، مادر؛ همان‌طور که یک زن مسلمان باید باشد... حیف است یک الگویی مثل شهید مرجان نازقلیچی در میان بانوان ناشناخته بماند... http://eitaa.com/istadegi
هدایت شده از مه‌شکن🇵🇸
میهمان خدا.pdf
25.61M
📚 کتاب 📘 ✍🏻نویسنده: 🥀خاطرات و زندگی‌نامه شهید حافظه سلیمان‌شاهی🥀 ✨بانویی که مادر و مادربزرگ سه شهید گرانقدر بود و در مراسم حج خونین سال ۱۳۶۶، مظلومانه و در سرزمین وحی به شهادت رسید. 🌿به مناسبت سالگرد کشتار جمعی از زائران خانه خدا به دست مزدوران آل‌سعود در مراسم برائت از مشرکین http://eitaa.com/istadegi
هدایت شده از مه‌شکن🇵🇸
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 🌷 (شهید شاخص سال ۹۵) https://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
بسم رب الشهداء 🔸 #معرفی_شهید 🔸 🌷 #شهید_رقیه_رضایی 🌷 (شهید شاخص سال ۹۵) #عید_قربان #فاطمیه https
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 🌷 (شهید شاخص سال ۹۵) 🔸تولد: ۲۲ فروردین ۱۳۴۴، قزوین، استان قزوین 🔸شهادت: نهم مرداد ۱۳۶۶، مکه مکرمه رقیه در سال آخر دبیرستان تحت تأثیر انقلاب دچار تحول فکری شد. به این نتیجه رسیده بود که متعلق به این دنیا نیست و مسیر دیگری را باید انتخاب کند. با آن که می‌توانست یکی از بهترین رشته‌های دانشگاه را انتخاب کند، ولی در آخرین سال تحصیلی به کسب معارف دینی گرایش پیدا کرد. با بی‌رغبتی سال تحصیلی را به پایان رساند و به حوزه علمیه قم رفت. گفته بود: «من اگر به دانشگاه بروم می توانم جان انسانی را نجات دهم، اما می‌خواهم با معارف دینی روح انسان‌ها را صیقل بدهم.» پس از گذشت یک سال از تحصیل در حوزه، احساس کرد پرداختن صرف به مطالب تئوری راضی‌اش نمی‌کند؛ به همین دلیل با تعدادی از دوستانش به کردستان رفت. در آن‌جا به عنوان معلم پرورشی به تربیت دختران دبیرستانی پرداخت. این زمانی بود که ضدانقلاب در کردستان توانسته بود تعدادی از جوانان را جذب خود کند. دو سال و چند ماه قبل از شهادت با همسرش آشنا شد. آن زمان رقیه در حزب جمهوری فعالیت داشت و یکی از کانون‌های حزب را اداره می‌کرد. همسرش می گوید: «آن زمان من در سیستان و بلوچستان فعالیت می‌کردم. مثل رقیه در حزب جمهوری بودم و وقتی به ایشان گفتم من در سیستان کار می‌کنم و باید به آنجا بروم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت. گفت تبعیت از همسر بر من واجب است.» با شروع بیماری مادرش، کردستان را ترک کرد و به قزوین بازگشت. همسرش می‌گوید: «مهریه رقیه یک سفر حج بود و چهارده سکه طلا. ازدواج با من بخاطر رضای خدا بود نه برای مادیات یا هر چیز دیگر. در همسرداری‌اش طوری رفتار می‌کرد که همه‌اش رضایت خدا را مدنظر داشت. سر سوزنی از تکالیفش را چه نسبت به من و چه در رفتار با دیگران کم یا زیاد نمی‌کرد. خودش را فانی در خدا می‌دید. هر وقت می‌خواست کاری انجام بدهد، با خودش می‌اندیشید که آیا این کار رضایت خدا را در پیش دارد؟ نفوذ کلام بسیار بالایی داشت. حرف که می‌زد به دل همه می‌نشست. اگر اظهارنظری می‌کرد همه را تحت تأثیر قرار می‌داد. حرفی را نمی‌زد که قبلش آن را سبک و سنگین نکرده باشد. از حرف‌های پراکنده پرهیز داشت. غیبت نمی‌کرد، تهمت نمی‌زد. از همان روزهای اول آشنایی، رقیه از فنا حرف می‌زد. نمی‌گفت شهادت، می‌گفت فنا. می‌گفت: «این امکان و فرصت نصیب مردها شد که به جنگ بروند؛ اما برای زن‌ها چنین امکانی فراهم نیست. دوست دارم به گونه‌ای از دنیا بروم که اجر و مزد یک شهید داشته باشم.» زندگیمان ساده و بی‌آلایش بود. به زیورآلات گرایشی نداشت. این برای من لذت بخش بود وقتی می‌دیدم از یک مراحلی گذشته است. او معتقد بود شهید واقعی کسی است که با تمام وجود وظیفه‌اش را انجام دهد. سال ۶۶ با پدر و برادرش به نیابت از مادرش به سفر حج واجب رفت. دو تا از خواهر های من هم با کاروان دیگری به سفر حج مشرف شده بودند. روز جمعه رقیه را آنجا دیدند و می‌گفتند در رفتارش یک جور سبک‌بالی دیده می‌شد؛ انگار از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید. رقیه به آن‌ها گفته بود که باید با آب زمزم غسل شهادت کنم. او در راهپیمایی برائت از مشرکین در مکه مکرمه به شهادت رسید. دست‌نوشته‌های رقیه، از زمان تحصیل تا وقتی که در حزب جمهوری فعالیت می‌کرد، بر گرفته از احادیث قرآنی و مضامین عالی از فرازهایی بسیار زیبا از ادعیه معصومین بود. خاطرات و زندگی‌نامه این بانوی شهید در کتاب "زیباتر از نسرین" منتشر شده است. https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام گذاشتمش توی نوبت ویرایش...
سلام ذات جنگ هم به عنوان یک پدیده انسانی، می‌تونه لطافت‌هایی درونش داشته باشه... خوشحالم که از داستان‌ها راضی هستید. امیدوارم بتونم این تعادل رو توی سایر نوشته‌ها حفظ کنم. ممنونم که نظرتون رو فرستادید✨