🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 شهید زهرا اسماعیلی 🌷
🔸تولد: ۱۳۵۵، شیراز، استان فارس
🔸شهادت: چهارم آبان ۱۴۰۱، شیراز، حرم مطهر احمد بن موسی شاهچراغ علیهالسلام
شهیدهی حمله تروریستی به شاهچراغ🥀
#شاهچراغ #فلسطین
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸 🌷 شهید زهرا اسماعیلی 🌷 🔸تولد: ۱۳۵۵، شیراز، استان فارس 🔸شهادت: چهارم آبان ۱۴۰۱، ش
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 شهید زهرا اسماعیلی 🌷
🔸تولد: ۱۳۵۵، شیراز، استان فارس
🔸شهادت: چهارم آبان ۱۴۰۱، شیراز، حرم مطهر احمد بن موسی شاهچراغ علیهالسلام
شهید زهرا اسماعیلی به روایت خواهر:
قبل از اینکه زهرا با شهید علیرضا سرایداران ازدواج کند، ایشان چند سالی بود که در نیروی دریایی مشغول به خدمت بود، پس از ازدواج یک سال در شیراز ماندند و سپس به بندرعباس رفتند.
خواهرم از نظر انجام واجبات و ترک محرمات نمونه بود و در این مسائل، کوتاهی نمیکرد. نیمساعت قبل از اذان صبح بیدار میشد و خانوادهاش را برای نماز صدا میزد.
خوشاخلاق و خنده رو بود، اهل قهر و کینه نبود، همه او را دوست داشتند. یک سال بود که به شیراز آمده بودند؛ در این مدت با اغلب همسایه ها معاشرت داشت، حتی لقمه نانی را هم که داشت با همسایهها نصف میکرد.
اگر کمکی از دستش برمی آمد انجام میداد. برادرم تعریف میکرد یک شب به منزل آنها رفتیم، در حیاط را زدند، خواستم بروم در را باز کنم خواهرم مانع شد، خودش رفت و در را باز کرد، وقتی برگشت به اتاقی رفت و صحبتهایی بین او و همسرش رد و بدل شد.
وقتی خواهرم از اتاق بیرون آمد نایلونی دستش بود، فردی که در حیاط بود نیازمند چیزی بود و خواهرم بدون این که حتی برادرم بفهمد آن را در نایلونی قرار داده و به آن فرد میدهد.
خانمی که همسرش نظامی است و مدام در پادگان و ماموریت به سر میبرد، زحمت تربیت کردن و بزرگ کردن بچهها بیشتر بر عهده اوست.
چنین خانمی وقتی پدر خانواده حضور ندارد، علاوه بر نقش مادری باید نقش پدری را هم برای فرزندان ایفا کند، نمونه آن تربیت فرزندی هم چون آرشام است که معلمش وقتی می خواهد از او صحبت کند گریه می کند. پسر یازده سالهای که آنچنان مودب و باشخصیت است که در کلاس معلم خود را با لفظ "استاد" صدا میزده است.
از وقتی سردار سلیمانی به شهادت رسید، خواهرم غبطه میخورد و مدام میگفت: خوش به حال حاج قاسم، یعنی میشود روزی برسد که ما هم مثل حاج قاسم تشییع شویم؟
آرزویی که برآورده شد و مانند حاج قاسم، با شکوه تشییع شد.
#شاهچراغ #فلسطین
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 20
خودکار را با شتاب روی میز رها کرد. برخورد نوک خودکار روی کاغذی که روی میز بود، آن را پر از نقاط آبی کرده بود. گالیا پوشهای را روی لپتاپش باز کرد. چند فایل اکسل، پرینتهای حساب و اسناد و گزارشهای مالی. یکی از فایلها را باز کرد. لازم نبود اعداد و ارقام را بخواند. تکتک فایلها داشتند فریاد میزدند که گالیا، حدود پانصد و شصت میلیون شِکِل از بودجه سازمان را در عرض پنج سال اختلاس کرده است؛ چیزی حدود صد و پنجاه میلیون دلار امریکا.
گالیا حلقه نقرهای کلفتی که در انگشت اشارهاش بود را چندبار درآورد و سر جایش برگرداند. دندان برهم فشرد. اینها کار او نبود. نه این که دستش کج نباشد، ولی نمیخواست رزومه کاریاش را خراب کند و در چند قدمی رسیدن به ریاست، به دردسر بیفتد. یک نفر اما دقیقا میخواست گالیا به ریاست نرسد. برایش مدرکسازی کرده بود، شاید هم چندنفر این کار را انجام داده بودند.
گالیا پوشه را بست و در ذهنش تمام کسانی که با آنها کینه داشت را ردیف کرد.
دانیال.
چشمانش را بست و برهم فشار داد. چندبار با خودش تکرار کرد: اون مُرده.
صدای دیگری در سرش گفت: اون میدونست. اون میدونست تو آمی رو کشتی.
-نه نمیدونست. نمیدونست. نمیدونست.
میان موهای بلندش چنگ زد. دکمه بالای پیراهنش را باز کرد و دندان بر هم فشار داد. باید رد پولِ دزدیده شده را میزد، قبل از این که کسی بفهمد. قبل از این که در دوقدمی رسیدن به قله سقوط کند.
***
پزشک دستش را زیر چانه زده و تصویر سهبعدی ام.آر.آی سرم را روی مانیتور میچرخاند. روی تخت معاینه نشستهام و بجای تصویر، به حالت چهره پزشک نگاه میکنم بلکه چیزی بفهمم. دانیال کنارم ایستاده و دستم را در دستش میفشارد. نمیدانم این فشار بخاطر اضطراب است یا برای دلگرمی دادن به من؛ اما از نوک انگشتانش نگرانی در جانم تزریق میشود. دانیال با چهرهای که در آن نگرانی موج میزند، به تصویر ام.آر.آی خیره است و با این که چیزی از آن نمیفهمد، دنبال یک نشانه برای امیدواری میگردد. هیچوقت اینطوری ندیده بودمش. صدایش میلرزد.
-مشکلی هست دکتر؟
پزشک سوال دانیال را نشنیده میگیرد و همچنان به تصویر ام.آر.آی خیره است. نمیدانم مغز کج و کوله من چه چیز جذابی برای دیدن دارد که پزشک از آن دل نمیکَنَد؟ دانیال به من نگاه میکند و لبخندِ لرزانی میزند.
-نترس.
نمیترسم؛ حداقل به اندازه دانیال مضطرب نیستم. من از دم مرگ برگشتهام. بالاخره پزشک یک نفس عمیق میکشد و به سخن میآید.
-ضربهای که به سرت خورده سطحی بوده و خوب شده. خوشبختانه مشکلی نداری.
به چهره ناباور من و دانیال نگاه میکند و لبخند میزند.
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
توی رمانهای من دنبال زوج میگردید؟😐
پس هنوز منو خوب نشناختید🙄
عشق توی رمانهای من بچگانهترین چیزه😎
🚨 #فوری
🔺 یکی از خبرنگاران الجزیره موفق شد از طریق پیامک با شبکه خود در ارتباط باشد.
🔹حال ما خوب نیست، همه جا اعضای بدن است، موشکها بین پیر و جوان فرقی نمیگذارند و صدای بمباران جنونآمیز قطع نمیشود.
🤲 همسنگران عزیز
از باب الدُّعا سِلاحُ المُومِن
مردم مظلوم غزه را خیلی دعا کنید.
_ دعای جوشن صغیر
_ ختم اَمَّن یُجِیب المُضطَر
_ ختم صلوات
الهی بدم المظلوم،عجل لولیک الفرج🇵🇸
#غزه #فلسطین #طوفان_الاقصی
سلام
بنده این صوت رو ندارم.
توی کانال خود شهید فکر کنم بتونید پیداش کنید.
https://eitaa.com/shahid_armanaliverdy
مهشکن🇵🇸🇮🇷
توی رمانهای من دنبال زوج میگردید؟😐 پس هنوز منو خوب نشناختید🙄 عشق توی رمانهای من بچگانهترین چی
🙄
آه عباس آخرش منو میگیره😶