eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
538 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 شهیده مهری زارع🌷 (شهیدِ سیزده ساله انقلاب) 🔸تولد: ۱۳۴۴ شمسی، مشهد مقدس، خراسان رضوی 🔸شهادت: نهم فروردین‌ماه ۱۳۵۸، مشهد مقدس، خراسان رضوی احلی من العسل... http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
بسم رب الشهداء 🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸 🌷 شهیده مهری زارع🌷 (شهیدِ سیزده ساله انقلاب) 🔸تولد: ۱۳۴۴ شمسی، م
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 شهید مهری زارع 🌷 (شهیدِ سیزده ساله انقلاب) 🔸تولد: ۱۳۴۴ شمسی، مشهد مقدس، خراسان رضوی 🔸شهادت: نهم فروردین‌ماه ۱۳۵۸، مشهد مقدس، خراسان رضوی "...مهری برای رعایت حجاب در مدرسه مصمم بود، در آن سال‌ها علیه حجاب سخت‌گیری می‌شد. من، مهری و همکلاسی دیگرمان حمیده قروی از معدود بچه‌هایی بودیم که برای رعایت حجاب در مدرسه مصمم بودیم و حاضر نبودیم روسری از سرمان بیفتد، اما برخی از معلم‌ها، سختگیری را از حد گذرانده بودند و با تنبیه‌های بدنی بچه‌ها را مجبور به برداشتن حجاب می‌کردند. چادر قهوه‌ای گل‌گلی‌اش را هیچ‌وقت یادم نمی‌رود، با بچه‌ها به مسجد محله می‌رفتیم، ما بچه‌ها سر صف نماز شوخی و بازی هم می‌کردیم اما موقع نماز که می‌شد او جدی‌تر از همه بچه‌ها از ما جدا می‌شد و می‌رفت وسط صف بزرگ‌تر‌ها می‌ایستاد. " با این که سن و سالش کم بود اما درک بالایی داشت و همیشه به پدر می‌گفت: «امام را تنها نگذارید، این انقلاب پیروز می­‌شود و ما باید کاری کنیم تا همه زیر پرچم اسلام و انقلاب بیایند». مادر شهید: "مهری زمان شهادت سیزده سال بیشتر نداشت؛ هرچه از مهری بگویم کم گفته‌ام؛ دختری بسیار مهربان، قانع، مردم‌دار، مرتب و مسئولیت‌پذیر بود، دخترم به حجابش خیلی اهمیت می‌داد؛ اگر چه آن زمان دختران با‌حجاب حق ورود به‌مدرسه را نداشتند، اما با سختی زیاد تا مدرسه با حجاب و چادر می‌رفت و در مدرسه برای پوشیدن روسری تنبیه بدنی می‌شد و حتی مدیر مدرسه سرش را به‌خاطر یک روسری به دیوار می‌کوبید. از لحاظ فکری از سن خودش جلوتر بود، بیشتر می‌فهمید." خواهر شهید آخرین فردی‌ است که قبل از آن اتفاق با مهری بوده از روز واقعه می‌گوید: "روز ۹ دی سال ۵۷ همه با هم خانوادگی به تظاهرات رفتیم، مادرم با بچه ۶ ماهه در بغل و پدر و برادرانم بودیم، در شلوغی جمعیت من و مهری و یکی از همسایه‌ها(شهیده فاطمه امیری) که با ما بود، از خانواده دور افتادیم، من که آن زمان ۱۰ سال سن داشتم تا چند لحظه قبل از مجروح شدن مهری دستم در دستان او بود، بعد از اینکه تانک‌ها از طرف چهارراه لشگر به سمت چهارراه استانداری آمد، آن لحظه دیدیم که دختری هم سن و سال مهری(شهیده الهه زینال‌پور) قسمتی از لباسش به تانک گیرکرده و همراه تانک روی زمین کشیده می‌شود، مهری برای نجات آن دختر دست من را رها کرد و به سمت او رفت و تانک بین ما فاصله انداخت و جمعیت را شکافت، من داخل جوی آب کنار خیابان افتادم و جمعیت زیادی روی من افتادند، دیگر چیزی ندیدم. دود و تیراندازی، بوی‌ خون، فریاد الله‌اکبر جمعیت، فضای خاصی ساخته بود. بعد از آن در‌حالی که نگران خواهر بزرگ‌ترم بودم مستاصل و بی‌پناه به کمک مردم از جوی آب خارج شدم و به کمک یک خانم با تاکسی به‌منزل رسیدم." مهری تنها کسی بود که وقتی دید الهه، یکی دیگر از شهدای انقلاب مشهد، گوشه لباسش به تانک گیر کرده و ده‌ها متر برروی زمین کشیده شده است، در حالی که همه از ترس مواجهه با مزدوران شاه فرار می‌کردند، از جان گذشتگی کرد و به کمک وی شتافت و او را نجات ‌داد. هر چند که الهه با کمک مهری نجات یافت اما پس از سه روز بستری شدن در بیمارستان بر اثر ضربه مغزی به شهادت رسید. مادر شهید: "همان شب از طریق عموی بچه‌ها مطلع شدیم مهری در بیمارستان امام رضا(ع) بستری شده؛ با همسر و پسرم به‌سمت بیمارستان راه افتادیم؛ بیمارستان محاصره بود و تیراندازی می‌کردند؛ به‌سختی از بین آن همه تیراندازی و شلوغی‌ها خودمان را به بیمارستان رساندیم؛ اجازه وارد شدن به بیمارستان نمی‌دادند؛ از پنجره‌ای که خیلی بلند نبود بالا رفتم شاید بتوانم دخترم را ببینم اما چیزی ندیدم." فردا صبح که به بیمارستان می‌روند، ۴ مجروح را نشانشان می‌دهند تا مهری را شناسایی کنند، اما به‌خاطر شدت جراحات مادر نمی‌تواند فرزندش را که با موهای تراشیده و سر و صورت باندپیچی در‌ حالی‌که یک چشم و گوشه‌ای از سرش زیر تانک له شده بود را شناسایی کند، تا اینکه پرستار لباس‌هایش را می‌آورد و مادر از روی لباس‌ها دخترش را می‌شناسد. مهری بعد از تحمل سه ماه مجروحیت، به شهادت رسید و برای همیشه در بهشت رضا(علیه‌السلام) آرام گرفت. زندگینامه داستانی این بانوی شهید سیزده ساله، با نام "دختران هم شهید می‌شوند" به قلم آزاده فرزام‌نیا و توسط نشر بوی شهر بهشت به چاپ رسیده است. https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر قشنگه لبخند پیروزی روی چهره انسان‌های آزاده! 🇵🇸✌️🏻 اتفاقا دیشب با خودم می‌گفتم ما که توی ایرانیم راحت میریم تجمع حمایت از غزه، تازه تشویق هم می‌شیم؛ ولی توی بعضی از کشورها، آزاده بودن و انسان بودن و حمایت از فلسطین، بهای سنگینی داره... بازداشت، سوء سابقه، حتی به خطر افتادن امنیت شغلی اون هم توی این وضعیت اقتصادی و... اینجاست که آدم می‌فهمه چقدر کار حامیان فلسطین توی کشورهای دیگه ارزشمنده... و چقدر وجدان‌های پاکی دارند که با وجود این هزینه سنگین بازهم از فلسطین حمایت می‌کنند. امیدوارم خدا به همه‌شون جزای خیر بده.✨ پ.ن: مسئله فلسطین نه به دین و مذهب ربط داره، نه نژاد و ملیت، نه جنسیت؛ فقط به انسانیت و وجدان و شرف آدم ربط داره! http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
چقدر قشنگه لبخند پیروزی روی چهره انسان‌های آزاده! 🇵🇸✌️🏻 اتفاقا دیشب با خودم می‌گفتم ما که توی ایران
راستی اینو یادم رفت بگم: خیلی خدا رو شکر کنیم که زیر سایه جمهوری اسلامی هستیم و راحت‌تر از خیلی جاها می‌تونیم از مظلوم دفاع کنیم، می‌تونیم شعائر دین رو احیا کنیم و پرچم امام حسین علیه‌السلام رو بالا ببریم. شکر این نعمت چطوریه؟ اینطوری که هر نقصی توی این کشور می‌بینیم، تلاش کنیم برطرفش کنیم، به اندازه خودمون. بعضی جاها هست که بخاطر نقص ساختار یا فرهنگ یا هرچه، داره یه منکر اتفاق می‌افته، یک حق پایمال می‌شه یا به یک واجب الهی بی‌توجهی می‌شه؛ اتفاقاتی که برازنده جمهوری اسلامی ایران نیست. اینجا ما باید از راه درست و اصولی، سعی کنیم مشکل رو برطرف کنیم، درحدی که توان داریم. نه اینکه منکر نقاط قوت بشیم! قبلا کسانی بودند که این مسیر رو تا اینجا اومدن، راه رو تا حدی برای ما هموار کردن، نباید فکر کنیم تموم شده و باید همه‌چی سر جای خودش باشه! تموم نشده! انقلاب ما سال ۵۷ تموم نشد و جنگ ما سال ۶۷ به پایان نرسید! هنوز کلی نقص هست که باید رفع بشه! و این دقیقا کار من و شماست. نعمت جمهوری اسلامی رو اینطوری شکر باید کرد. اینم یادتون باشه که: نزدیک قله‌ایم. خستگی ممنوع!🇮🇷🌱
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 23 با کمی فکر یادش می‌افتم. من آن موقع چهارده ساله بودم. کریسمس بود؛ اما ناگاه خبری در دنیا پیچید که در لبنان همه کریسمس را از یاد بردند؛ خبری که برای مردم لبنان هزاران بار بهتر از کریسمس بود: ترامپ کشته شد. در بعبدای مسیحی‌نشین حتی، مردم ریخته بودند توی خیابان، شیرینی پخش می‌کردند، آواز می‌خواندند، دست می‌زدند، درحالی که عکس قاسم سلیمانی را سر دست گرفته بودند می‌رقصیدند و پرچم امریکا و تصویر ترامپ زیر پاهاشان لگدکوب می‌شد. دانیال به خانه اشاره می‌کند. -ترامپ توی حیاط اون خونه کشته شد. دست‌هاش را مقابل دهانش می‌گیرد و ها می‌کند. بعد ادامه می‌دهد: اواخر عمرش دیوونه شده بود. می‌ترسید بکشنش. به هیچ‌کس اعتماد نداشت. می‌گفت هیچ‌کدوم از سرویس‌های امنیتی نمی‌تونن امنیتش رو تامین کنن. آخرش بی‌سروصدا اومد اینجا و دورش رو پر محافظ کرد، یه سالی هم اینجا بود ولی آخرش یه پهپاد ایرانی کارشو ساخت. سرش را پایین می‌اندازد و می‌خندد؛ نمی‌دانم به چی. شاید به خودش که آمده اینجا و فکر می‌کند دست کسی بهمان نمی‌رسد. می‌پرسم: چرا به خونه‌ش سنگ می‌زنن؟ -بومی‌های اینجا ازش متنفرن. می‌گن اون یه شیطانه. معتقدن اگه موقع سال نو به خونه‌ش سنگ بزنن، ارواح طبیعت سال خوبی رو براشون می‌سازن. -چرا می‌گن شیطانه؟ -اولا قبلا چندبار خواسته گرینلند رو به عنوان جزیره شخصی بخره. دوما، شبکه‌های ماهواره‌ای ایرانی اینجا خیلی طرفدار دارن. مردم اینجا قاسم سلیمانی رو مثل یه اسطوره می‌پرستن. معلومه که قاتلش رو شیطان می‌دونن. باز هم می‌خندد؛ با حالتی آمیخته از خشم و تمسخر. من اما ته دلم از این که نام قاسم سلیمانی تا قطبی‌ترین منطقه تمدن بشری کشیده شده است ناراحت نیستم. قاسم سلیمانی و عباس برای من یکی‌اند. انگار خود عباس تا اینجا دنبالم آمده تا مواظبم باشد. عباس تنها نقطه روشن گذشته من است. دانیال می‌خواهد به راهش ادامه دهد؛ اما من می‌ایستم تا تصویر قاسم سلیمانی را بهتر ببینم. با لبخندی مهربان و غرورآمیز به رهگذران و خانه نیمه‌ویران نگاه می‌کند و همین لبخند کافی ست برای این که ثابت کند چه کسی پیروز شده. دانیال برمی‌گردد و صدایم می‌زند. -بیا دیگه! دوباره دنبال دانیال راه می‌افتم. تندتر قدم برمی‌دارد؛ انگار که دیرش شده باشد. وارد جاده‌ای ساحلی می‌شویم و چند دقیقه بعد، به ساحلی سنگی و برف‌گرفته می‌رسیم. دانیال از کافه‌ای که کنار جاده است، دو فلاسک قهوه می‌گیرد و دعوتم می‌کند نزدیک ساحل، روی یک نیمکت بنشینیم. -اینجا رویایی‌ترین قسمت این شهره. ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
داشتم به خواهرم تصاویر گرینلند رو نشون میدادم، پیشنهاد داد برای شما هم بذارم این تصاویر رو. این یک تصویر از شهر گودت‌هاب(نوک) در شبه. جالبه بدونید که: سردترین دمای ثبت شده در نوک ۳۲٫۵− و گرم‌ترین آن نیز ۲۶٫۳ درجه سانتی‌گراد بوده‌است. ۱ دی، کوتاه‌ترین روز سال در نوک است که خورشید در ساعت ۱۰:۳۰ صبح طلوع و در ساعت ۲:۲۰ بعد از ظهر غروب می‌کند. ۱ تیرماه درازترین روز سال در نوک است که خورشید در ۲:۵۴ بامداد طلوع و در ۱۲:۰۴ بامداد فردا غروب می‌کند.
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
کلیسای مذکور که بازهم باهاش داستان داریم... کلیسای جامع نوک. البته این تصویر مربوط به تابستان گرینلنده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام اشکالی نداره، ولی لطفاً لینک مه‌شکن هم ذکر بشه.
سلام همون‌قدر که همیشه می‌خوابیدم! بجز وقت‌هایی که امتحانات در ماه رمضان بود، هیچ‌وقت یادم نمیاد شب رو برای درس خوندن بیدار مونده باشم.
امروز رفته بودم توی مدرسه فرزانگان (تیزهوشان) صحبت کنم، بعد سخنرانی چند نفر از بچه‌ها اومدن که صحبت کنیم، فهمیدم یک نفرشون از اعضای کاناله😎 از همین تریبون بهش میگم: یادت نره لینک کانال رو به همه دوستانت بدیا🙄 تازه پذیرایی شون هم نسکافه بود😌💚