eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
527 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
داشتم به خواهرم تصاویر گرینلند رو نشون میدادم، پیشنهاد داد برای شما هم بذارم این تصاویر رو. این یک تصویر از شهر گودت‌هاب(نوک) در شبه. جالبه بدونید که: سردترین دمای ثبت شده در نوک ۳۲٫۵− و گرم‌ترین آن نیز ۲۶٫۳ درجه سانتی‌گراد بوده‌است. ۱ دی، کوتاه‌ترین روز سال در نوک است که خورشید در ساعت ۱۰:۳۰ صبح طلوع و در ساعت ۲:۲۰ بعد از ظهر غروب می‌کند. ۱ تیرماه درازترین روز سال در نوک است که خورشید در ۲:۵۴ بامداد طلوع و در ۱۲:۰۴ بامداد فردا غروب می‌کند.
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
کلیسای مذکور که بازهم باهاش داستان داریم... کلیسای جامع نوک. البته این تصویر مربوط به تابستان گرینلنده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام اشکالی نداره، ولی لطفاً لینک مه‌شکن هم ذکر بشه.
سلام همون‌قدر که همیشه می‌خوابیدم! بجز وقت‌هایی که امتحانات در ماه رمضان بود، هیچ‌وقت یادم نمیاد شب رو برای درس خوندن بیدار مونده باشم.
امروز رفته بودم توی مدرسه فرزانگان (تیزهوشان) صحبت کنم، بعد سخنرانی چند نفر از بچه‌ها اومدن که صحبت کنیم، فهمیدم یک نفرشون از اعضای کاناله😎 از همین تریبون بهش میگم: یادت نره لینک کانال رو به همه دوستانت بدیا🙄 تازه پذیرایی شون هم نسکافه بود😌💚
💢 بمباران اردوگاه "جبالیا" بیش از ۴۰۰ کشته و زخمی برجای گذاشته... دقت کنید، اسرائیل توی نبرد زمینی موفق نبوده و برای همین جنایاتی مثل حمله به المعمدانی و جبالیا رو مرتکب می‌شه. با این که حمله زمینی به غزه رسما شروع شده، ولی هنوز نتونستن کار زیادی از پیش ببرند. چرا؟ چون نیروهای مقاومت، با این که خیلی مجهز نیستند ولی نیروی انسانیِ مومن و جان برکف دارند. نیرویی که می‌دونه چه بکشه چه کشته بشه پیروزه، به این راحتی شکست نمی‌خوره. این وعده خداست که: إِن يَكُن مِنكُم عِشرونَ صابِرونَ يَغلِبوا مِائَتَينِ ۚ وَإِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ يَغلِبوا أَلفًا مِنَ الَّذينَ كَفَروا بِأَنَّهُم قَومٌ لا يَفقَهونَ(هرگاه بیست نفر با استقامت از شما باشند، بر دویست نفر غلبه می‌کنند؛ و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از کسانی که کافر شدند، پیروز می‌گردند؛ چرا که آنها گروهی هستند که نمی‌فهمند!). 65 انفال. این آیه دقیقا داره یه رابطه علت و معلولی رو توضیح میده. صبر و فهم درست، دوتا ویژگی مهمی هست که باعث می‌شه نیروی آدم ده برابر بشه. امام علی علیه‌السلام هم فرمودند: "این پرچم را جز اهل صبر و بصیرت به دوش نمی‌کشند." صبر و بصیرت. دوتا چیزی که همه ما توی این جنگ ترکیبی بهش نیاز داریم. صهیونیست‌ها هم خودشون رو خوب می‌شناسند هم رزمندگان مقاومت رو. برای همینه که از طریق هوایی، وحشیانه حمله می‌کنند. چون می‌دونن توی نبرد زمینی، با توجه به آیه 65 انفال شانس زیادی برای پیروزی ندارند. آخه سرباز اسرائیلی برای چی باید بمیره؟ برای وطنی که مال خودش نیست؟ برای دینی که سرتاسرش دروغ و تحریفه؟ برای حکومتی که جعلی و نامشروعه و از درون متلاشیه؟ مگه عقلش کمه که خودشو به کشتن بده؟ فقط به شکل بزدلانه‌ای میان روی سر مردم غیرنظامی بمب و موشک می‌ریزن، همین نشونه شکست خوردنشونه! و جالبه که مردم غیرنظامی غزه هم با همین ویژگی صبر و بصیرت، هنوز با وجود این شرایط سخت باخت ندادند! براشون دعا کنید...
مه‌شکن🇵🇸
💢 بمباران اردوگاه "جبالیا" بیش از ۴۰۰ کشته و زخمی برجای گذاشته... دقت کنید، اسرائیل توی نبرد زمینی
شش بمب یک تنی روی سر مردم جبالیا انداختند... متوجهید؟ شش تن مواد منفجره... اونی که روی بیمارستان المعمدانی افتاد فقط یک تن بود... اینم اضافه کنم که جبالیا از مناطق پرجمعیت بود... پ.ن: جالبه بدونید مساحت کل نوار غزه تقریبا نصف شهر اصفهانه، یکم بیشتر از نصف. استان اصفهان رو نمی‌گم ها... شهر اصفهان رو می‌گم... اصفهان ۵۵۱ کیلومتر مربع غزه ۳۶۰ کیلومتر مربع...
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 24 به دریا اشاره می‌کند. زیر نور ستاره‌ها و چراغ‌های کریسمس، مجسمه‌ای برنزی می‌درخشد. مجسمه زنی با موهای بلند که با وقار و شکوه، میان یک خرس قطبی، شیر دریایی، نهنگ و چند ماهی دیگر نشسته است و پسری موهایش را شانه می‌کند. طوری دورش را گرفته‌اند که فقط سر و گردنش پیدا باشد. -اون مادر دریاست، مردم بومی بهش می‌گن سدنا. از اسطوره‌های باستانی اینجاست. آب دریا بالا آمده و تکه‌های یخ و موج‌ها دور مادر دریا می‌چرخند. مغرورانه مانند ملکه‌ای که بر دریا فرمان می‌راند، بر تختش تکیه زده و انگار امواج دریا هریک چین‌های دامنش هستند. دانیال می‌گوید: ارزش دیدن داشت مگه نه؟ - خیلی باشکوهه... شبیه مادر عباس است. باشکوه و تماشایی. مادر عباس را تصور می‌کنم که بجای سدنا نشسته، لبخندی مادرانه بر لب دارد و روسری‌ای آبی‌رنگ مثل دریا سرش کرده. روسری و دامنش امتداد دارند تا دریا و در دریا محو می‌شوند. عباس هم شبیه دریاست یا دریا شبیه عباس است. دور مادرش می‌چرخد و با امواجش نوازشش می‌کند. دستم را دور فلاسک قهوه می‌پیچم تا گرم شود و زیر لب می‌گویم: مثل مامان عباسه... دانیال آه پرسوزی می‌کشد و بخار غلیظی از بینی و دهانش بیرون می‌آید؛ مثل یک اژدها. -قرار بود گذشته رو فراموش کنیم، مگه نه؟ -دوست ندارم قسمتای قشنگش یادم بره. دانیال با حالتی عاقل‌اندرسفیه نگاهم می‌کند. می‌گویم: تو هم اگه مامان عباس رو دیده بودی می‌فهمیدی که چقدر فوق‌العاده بود. یه آدم واقعی بود. از خود عباس هم بهتر بود. دانیال نفسی از سر بی‌حوصلگی می‌کشد و دستانش را بالا می‌برد: باشه قبوله، من تسلیمم. تا وقتی اینجوری ازش یاد کنی فکر نکنم مشکلی پیش بیاد. و من منظور مستتر در کلامش را می‌فهمم؛ این که حق ندارم به انتقام فکر کنم. حق ندارم به این فکر کنم که چه کسی عباس را کشت و چرا. البته این که من به چه چیزی فکر می‌کنم، ربطی به دانیال ندارد. من به انتقام فکر می‌کنم. به این که قاتل عباس هنوز تاوان نداده و باید تاوان بدهد. دانیال یک قلپ از قهوه‌اش می‌نوشد و با چشم به بالای سرش اشاره می‌کند: آسمون اینجا خیلی قشنگه، چون آلودگی نوری کمه می‌تونی راحت ستاره‌ها رو ببینی؛ البته اگه هوا ابری نباشه. با انگشت اشاره‌اش، خطی از ستارگان را در آسمان نشانم می‌دهد. ستارگان در یک صف نورانی دور هم جمع شده‌اند و اطرافشان را هاله‌ای شیری‌رنگ گرفته است. انگار آسمان مثل انار شکاف خورده است و ستارگان مثل دانه‌های انار، از شکافش بیرون ریخته‌اند. کهکشان انقدر نزدیک است که حس می‌کنم اگر چند قدم جلوتر بروم، می‌توانم ستاره‌ها را در آغوش بگیرم. -اگه استخدام موساد نمی‌شدم، حتما ستاره‌شناس می‌شدم. دانیال این را می‌گوید و جرعه دیگری قهوه می‌نوشد. در خودم جمع می‌شوم. زندگی ما زیباتر می‌شد اگر موساد و نقشه‌های خودخواهانه‌اش نبود. ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام فرستادن پی‌دی‌اف‌ها هیچ اشکالی نداره.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📩 توصیه رهبر انقلاب به دانش‌آموزان: تحلیل داشته باشید! ✏️ رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان به مناسبت ۱۳ آبان: شما باید از اصل انقلاب اسلامی تحلیل داشته باشید، از قضیه‌ی دفاع مقدس، جنگ هشت ساله باید تحلیل داشته باشید، از قضایای گوناگونی که در دهه‌ی ۶۰ اتفاق افتاد همین‌جور، از واگرایی‌هایی که در دهه‌ی ۷۰ اتفاق افتاد باید تحلیل داشته باشید، از حوادث گوناگونی که در دهه‌ی ۹۰ و ۸۰ اتفاق افتاد باید تحلیل داشته باشید یعنی بدانید تشخیص بدهید که این حادثه چه بود، از کجا شروع شد، کی پشت این حادثه بود، چه نتیجه‌ی این حادثه شد.۱۴۰۲/۰۸/۱۰ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
مه‌شکن🇵🇸
📩 توصیه رهبر انقلاب به دانش‌آموزان: تحلیل داشته باشید! ✏️ رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار دان
تحلیل داشته باشید!!! یعنی به صرف اطلاعات و احساسات بسنده نباید کرد، باید قدرت تحلیل هم داشته باشید...
🔴 مهم از امروز هشتگ جایگزین هشتگ معرفی شهید می‌شود. تمام مطالب مرتبط با بانوان شهیده، با هشتگ در کانال یافت می‌شوند و هشتگ معرفی شهید از کانال حذف شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید... ❌ میدان، میدان غزه و اسرائیل نیست! 💢 میدان، میدان حق و باطل است، میدان استکبار و ایمان است... ✊ قدرت ایمان به توفیق الهی بر همه‌ی این‌ها غلبه پیدا خواهد کرد. 🎙 رهبر حکیم انقلاب؛ صبح امروز در دیدار دانش‌آموزان https://eitaa.com/istadegi
🔸 🔸 🌷 شهید هبة أبو ندا🌷 🔸تولد: ۲۴ ژوئن ۱۹۹۱، مکه مکرمه، عربستان سعودی 🔸شهادت: ۲۰ اکتبر ۲۰۲۳، خان‌یونس، نوار غزه، فلسطین انقدر حماسه در روحش داشت که دست به قلم ببرد و شاعر و نویسنده شود. حماسه‌ها را از روحش بر کاغذ لبریز می‌کرد، یک تنه، با قلمش به نبرد با اسرائیل رفت و پیروز شد؛ نامش و نوشته‌هایش جاودان ماند تا ابد. http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸 🌷 شهید هبة أبو ندا🌷 🔸تولد: ۲۴ ژوئن ۱۹۹۱، مکه مکرمه، عربستان سعودی 🔸شهادت: ۲۰ اکت
🔸 🔸 🌷 شهید هبة أبو ندا🌷 🔸تولد: ۲۴ ژوئن ۱۹۹۱، مکه مکرمه، عربستان سعودی 🔸شهادت: ۲۰ اکتبر ۲۰۲۳، خان‌یونس، نوار غزه، فلسطین انقدر حماسه در روحش داشت که دست به قلم ببرد و شاعر و نویسنده شود. حماسه‌ها را از روحش بر کاغذ لبریز می‌کرد، یک تنه، با قلمش به نبرد با اسرائیل رفت و پیروز شد؛ نامش و نوشته‌هایش جاودان ماند تا ابد. مدرک کارشناسی بیوشیمی‌اش را از دانشگاه اسلامی غزه و کارشناسی ارشدش را از دانشگاه الازهر غزه گرفت. در حال کار بر روی پایان‌نامه‌ کارشناسی ارشد خود در حوزه تغذیه بالینی بود. او مسئول بخش «باشگاه علم» در «مرکز راسل برای کودکان مستعد» بود و اغلب مطالبی درباره فعالیت‌هایش با کودکان و مهارت‌هایشان در فیس‌بوک منتشر می‌کرد. اولین رمانش با عنوان "اکسیژن برای مردگان نیست" را با موضوع حوادث فلسطین و انقلاب‌های عربی نوشت؛ او آرزوی مشترک مردم کشورش برای دستیابی به آزادی و عدالت را همچون آتشی سوزان در دل ملت‌ها به تصویر کشید. در مقدمه این رمان می‌گوید: «چنگال‌هایتان را از گوشت ما بیرون بکشید، دست از گندم‌های ما بکشید، گریبان بال‌هایمان را رها کنید... نمی‌توانید این انقلاب را متوقف کنید، بر شما در شهرهای حفاظت‌شده‌تان دست می‌یابیم، شما را به بدن‌هایمان، و چشمانمان، و رویاهایمان، و انقلابمان محاکمه می‌کنیم.» سه مجموعه شعر تالیف کرد. در سال ۲۰۱۷، اولین رمان او با عنوان "اکسیژن برای مردگان نیست" در جایزه خلاقیت شارجه، مقام دوم را کسب کرد. او همچنین در رقابت یادبود "ناهید الریس" مقام اول را در بخش داستان کوتاه کسب کرده بود. یکی از شب‌های جنگ در غزه، در صفحه مجازی‌اش نوشت: «شب غزه تاریک است مگر از فروز موشک‌ها، ساکت است مگر از صفیر بمب‌ها، ترسناک است مگر از تسلی دعا، سیاه است مگر از نور شهدا. شب خوش، غزه...». یک روز پیش از شهادت، درباره دوستان خودش که بر اثر حملات اسراییل جانشان را از دست داده بودند نوشته بود: «فهرست دوستانم کوچک و کوچک‌تر می‌شود، تبدیل به تابوت‌های کوچکی می‌شود که این طرف و آن طرف پراکنده شده است. به دنبال موشک‌ها به آسمان پر می‌کشند و دستم به آن‌ها نمی‌رسد... این فقط یک نام نیست، این ما هستیم، با چهره‌ها و نام‌های مختلف». ابوندی روز ۲۰ اکتبر، همان روزی که در بمباران صهیونیست‌ها شهید شد، در صفحه فیس‌بوک خود نوشته بود: «به خدا قسم، ما در غزه یا شهیدیم و یا شاهد آزادی خود، و همگی صبر می‌کنیم تا ببینیم که کجا خواهیم بود. خداوندا همگی انجام وعده حق تو را انتظار می‌کشیم.» هبه ابو ندا زنده است در تک‌تک کلمات داستان‌ها و شعرهایش. هبه ابو ندا خود یک تنه طوفان الاقصی ست! http://eitaa.com/istadegi
تو کلمات را با سنگ‌هایی در مُشت به خط مقدم فرستادی انتفاضه شعرهای تو بود و «غزه» با شعرهایت می‌جنگید که ظلم را منفجر می‌کرد و مظلوم را بیدار. دختر فلسطین:«هبة ابو ندا»! هم سنگرانت «محمود درویش» و «سمیح القاسم» منتظرند شعر جدیدت را به جبهه بفرست. به خدا قسم یکی از همین روزها پیروزی از دروازه شعرهایت وارد می‌شود و «غزه»، آزاد... ✍️رضا اسماعیلی http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 25 دوباره چشمانم را به آسمان گره می‌زنم. مثل رویاست. ستاره‌ها بی‌نهایت‌تر از آنند که در شهر می‌دیدیم. اینجا واقعا آخر دنیاست. انگار بعد از این دریا، دیگر خشکی‌ای وجود ندارد. فقط آسمان است و ستاره‌ها. تمدن بشری اینجا تمام می‌شود و چیزی جز دریا و آسمان نمی‌ماند؛ همان که در ابتدای خلقت بود. آسمان باز هم نمایش در آستین دارد تا شگفت‌زده‌ترم کند. این را وقتی می‌فهمم که نورهای سبزرنگی از گوشه و کنار آسمان طلوع می‌کنند و کم‌کم بزرگ می‌شوند. مثل رقص‌نورهای مصنوعی... نه. هزاران برابر زیباتر. صورتی، سبز، فیروزه‌ای، نارنجی و بنفش. انگار که آسمان مست شده باشد. پرده‌های نور، در یک صف موج‌دار در آسمان می‌رقصند. موج می‌زنند، مثل دریا. هماهنگ با دریا. انعکاس نورها بر چهره مادر دریا می‌افتد و زیباترش می‌کند. دانیال می‌گوید: این یه هدیه کریسمس واقعیه! -خیلی خوشحالم که زنده موندم تا اینا رو ببینم. فکر نکنم دیگه مشکلی با مُردن داشته باشم. دانیال نگاه از شفق برمی‌دارد و به من خیره می‌شود: الان دقیقا وقت شروع زندگیه، نه مُردن. نورهای رنگی بر صورتش سایه‌روشن ساخته‌اند. کاش می‌توانستم عاشقش باشم. شاید اینطوری واقعا فکر انتقام از سرم می‌افتاد؛ اما نمی‌شود. دلم درهم پیچ می‌خورد. دانیال می‌گوید: تاحالا دوبار جونت رو نجات دادم. دو به یک جلوتر از عباسم. -نیستی. دانیال جا می‌خورد و چشمانش گرد می‌شوند. ادامه می‌دهم: این دفعه هم عباس نجاتم داد. دانیال تقریبا داد می‌کشد: من نذاشتم بکشمت. من با بدبختی تا اینجا آوردمت. بخاطر تو خودمو توی دردسر انداختم. می‌تونستم بذارم آرسن بکشدت. اون‌وقت می‌گی یه مُرده نجاتت داد؟ صدایم را به اندازه دانیال بالا می‌برم. -اون نمرده. من توی خیابون دیدمش. توی بیمارستان هم دیدمش. حتی باهام حرف زد. می‌دانم که مُرده. جنازه‌اش، قبرش... دیده‌ام همه‌چیز را. و توضیحی برای این ندارم که چطور دیدمش. ولی مطمئنم دیدمش. دانیال می‌گوید: اگه فرق واقعیت و توهم رو نمی‌فهمی می‌تونی بری پیش روان‌پزشک. دستش را چندبار به سینه می‌زند و ادامه می‌دهد: این منم که واقعی‌ام! من! عباس توهمه. وجود نداره! منم که واقعا وجود دارم! می‌فهمی؟ دندان‌هاش را برهم فشار می‌دهد و رویش را به سمت دریا برمی‌گرداند. اخم غلیظی صورتش را پر کرده. می‌دانم که زیاده‌روی کرده‌ام. باید با تنها کسی که در این سرزمین غریب می‌شناسم مهربان‌تر باشم. هنوز درگیر بحران اعتمادم. الان است که جمجمه‌ام از شدت فشار بترکد. دانیال بدون این که نگاهم کند، با صدایی خشن می‌گوید: برای هزارمین بار بهت می‌گم، اومدیم اینجا که دیگه زیر بار گذشته لعنتی‌مون زندگی نکنیم. هرچی قبلا بودیم رو باید دور بریزیم. دیگه نمی‌خوام عمرمون رو برای بقیه حروم کنیم. قراره برای خودمون زندگی کنیم. ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi