مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 151
روی صندلی جمع میشود و دستانش را دور فرمان فشار میدهد. باید یک بار روشنش کنم که آخرین کسی که از من خوشش آمد، به طرز فجیعی تکهتکه شد و من اصلا گزینه مناسبی برای دوست داشتن نیستم.
-نگفتی، هنوزم لیبرمنه؟
-آره.
از لرزشی که در صدایش هست پیداست که هنوز دلخور است. خب به من چه؟ مگر حماقت او تقصیر من است؟
میپرسم: چرا گالیا رو رئیس نمیکنن؟
-چه میدونم... دعوای بین مدیرای رده بالا رو کسی برای ما توضیح نمیده.
و یک آه عمیق میکشد. دو طرف لبهایش به سمت پایین آویزان شدهاند؛ شبیه پسربچههایی که قهرند ولی میخواهند ادای آدم بزرگها را دربیاورند. آرنجم را لب پنجره میگذارم و چانهام را به دستم تکیه میدهم. خیره به خیابان پردرخت و ترافیکِ نیمهسنگین، میپرسم: این لیبرمن چطور آدمیه؟
دو طرف لبهای ایلیا با شنیدن نام لیبرمن بیشتر به سمت پایین متمایل میشوند.
-یه آدم نچسب، جدی، خشک، غرغرو، جاهطلب...
-خیلی ازش بدت میاد نه؟
-کیه که از مافوقش خوشش بیاد؟
هنوز سنگین و گرفته حرف میزند و من این سنگینی را نادیده میگیرم.
-اونی که قراره جانشین مئیر بشه گالیا نیست. چرا؟
شانه بالا میاندازد.
-تو که همهچیو میدونی، خب اینم از اون منبع افسانهایت بپرس دیگه!
میخندم. مثل بچهها حسودی میکند خرس گنده. میگویم: اون مُرده.
ایلیا سرش را کامل به طرف من میچرخاند.
-چی؟ مُرده؟ انقدر راحت میخندی و اینو میگی؟
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸غزه غرق در خون است...
هر روزهدار دم افطار یک دعای مستجاب داره...
کمترین کاری که میتونیم برای مسلمانان غزه انجام بدیم، اینه که اون دعای مستجاب رو خرجشون کنیم...
#غزه #ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
🌙ماه خدا با فرشتگان✨
چادر قهوهای گلگلیاش را هیچوقت یادم نمیرود، با بچهها به مسجد محله میرفتیم، ما بچهها سر صف نماز شوخی و بازی هم میکردیم اما موقع نماز که میشد او جدیتر از همه بچهها از ما جدا میشد و میرفت وسط صف بزرگترها میایستاد.
🥀شهید مهری زارع
#لشگر_فرشتگان #ماه_رمضان #روزه
http://eitaa.com/istadegi
هدایت شده از راه سوم
✨ زن در آينهٔ قرآن
💫 بررسی آیاتی از قرآن کریم با موضوع "بانوان الگو"
🌟با گذری بر "اندیشه قرآنی مقام معظم رهبری"
🌙در ماه مبارک رمضان
🔸پس از تجربه سال گذشته و توفیقی که در پرداختن به برخی آیات قرآن کریم دربارهٔ زنان و مسائل آنها داشتیم، امسال هم درنظر داریم تا بر سر سفره قرآن کریم برویم و تلاش نماییم در آیات تدبر نماییم.
💡موضوع در نظر گرفته شده با محوریت آیات ۱۱ و ۱۲ سوره تحریم میباشد.
🔖در طول هفته،نکاتی پیرامون آیات مدنظر در کانال بارگذاری میگردد.
☀️نکتهٔ مهم: در راستای تبادلنظر و گفتوگوی بیشتر دربارهٔ آیات مدنظر، در پنجشنبه هر هفته، بین الطلوعین، نشست برخطی تشکیل خواهد شد.
🏷علاوه بر جلسات مجازی، منتظر دریافت نظرات و یادداشتهای شما هستیم.
#زن_در_آینه_قرآن
#زنان_تاریخ_ساز
💠راه سوم
@rahesevvom
امشب برای یه خرید مختصر با مصباح رفته بودم بیرون،
راستش چون خیلی اهل خرید شب عید نبودم، تقریباً اولین بارم بود که شلوغی خیابونها رو شب عید میدیدم.
ترافیک، اتوبوس شلوغ، آدمای خوشحالی که خانوادگی اومدن بیرون و کیسه خرید دستشونه...
یه هیجان خاص شب عید که برام تازگی داشت...
یه جور جریان فعال و پرشور زندگی،
شادی،
امید،
عید...
پررنگترین نمودش هم وقتی بود که توی اتوبوس، یه دختربچه کاپشن صورتی کیسه ماهیهای قرمز رو گرفته بود دستش و باهاشون بازی میکرد و حرف میزد و پاهاش رو روی صندلی اتوبوسی تکون میداد و میخندید...
نمیدونم چقدر، تقریباً تا وقتی پیاده بشه غرق نگاه به دختربچه شده بودم، دلم میخواست من هم مثل اون پام رو روی صندلی تکون بدم و برای ماهی عید ذوق کنم.
برای عید ذوق کنم و به مامانم نق بزنم خسته شدم.
ولی داشتم به این فکر میکردم که الان توی غزه، حال دختربچهها چطوریه؟
میتونن به مامان و باباشون نق بزنن که براشون خوراکی و اسباببازی بخرن؟
میتونن برای ماهی قرمز ذوق کنن؟
اصلا مامان و بابایی مونده که بشه بهشون نق زد؟
خونهای مونده که ذوق رسیدن بهش رو داشته باشن تا بستههای خرید رو باز کنن؟
بازاری مونده که بشه برن توش خرید کنن؟؟
وقتی از خونه بیرون اومدم دیدم رنگ چمنها سبز و درخشان و تازه ست، بیدهای مجنون جوونه زدن، و بوی بهار میاومد،
طبیعت داره کار خودشو میکنه،
ولی آخه این چه بهاریه وقتی یه گوشه از دنیا بچهها از گرسنگی میمیرن...؟
💔
#غزه #ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
امشب برای یه خرید مختصر با مصباح رفته بودم بیرون، راستش چون خیلی اهل خرید شب عید نبودم، تقریباً اولی
بله درسته،
توی همین شهر خودمون کم نیستن خانوادههایی که بخاطر فقر یا بیماری یا مشکلات خانوادگی و... نتونن عید قشنگی رو تجربه کنن...
دستمون نمیرسه به مردم غزه کمک کنیم ولی کسایی که همین دور و برمون هستن رو میتونیم کمی از دردشون کم کنیم، و اگه بتونیم و نکنیم اون دنیا عذری براش نداریم...
خوبه اگه مثل یه شمع، اطرافمون رو روشن کنیم،
با یه هدیه،
حتی با یه لبخند.
این که نگران غزهایم به معنی غافل شدن از نیازمندان اطرافمون نیست.
هردو به یه اندازه مهماند.
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 152
-چی؟ مُرده؟ انقدر راحت میخندی و اینو میگی؟
دستانم را درهم قلاب میکنم و روبه جلو کش میآیم. صدای تق مفصل شانهام درمیآید. دوباره آرنجم را لبه پنجره میگذارم. لپم را تکیه میدهم به کف دستم. هنوز کمی خوابآلودم. خمیازه میکشم.
-چکار کنم؟ خب مُرده دیگه. باید گریه کنم؟
ایلیا هنوز گردنش به سمت من کج است. تشر میزنم: جلوتو نگاه کن!
سرش را برمیگرداند به سمت شیشه جلو. پیشانی و شقیقههایش خیس عرق شدهاند.
-آدما وقتی یکی که میشناسنش میمیره ناراحت میشن.
دست دراز میکند برای روشن کردن کولر. باد خنک که به صورتم میخورد، خوابم میپرد. لب پایینم را کج میکنم و میگویم: نه لزوما.
یک نفس عمیق میکشم و ادامه جمله را آرامتر میگویم: به هرحال هرکس که دوستش داشتم مُرده. دیگه برام چیز عجیبی نیست.
-منظورت کیان؟
-اعضای خانوادهم.
-دوست نداری دربارهش حرف بزنی؟
یادش رفته باید دلخور باشد. دوباره رفته توی پوستهی یک روانشناس، یک آدم مهربان که مشتاق کمک به دیگران و شنیدن دردشان است. با یک «نه»ی محکم، تمام ژست مشاوره دادن و روانشناس بودنش را به فنا میدهم. دوباره کز میکند روی فرمان. آب دهانش را قورت میدهد و سیبک گلویش بالا و پایین میشود.
-میگم... این منبعی که میگی... بخاطر همکاری با تو مُرد؟ منظورم اینه که... کشته شد؟
-کشته شد ولی تقصیر خودش بود. یه جورایی ربطی به من نداشت.
دوباره با سر و صدای بیشتری آب دهانش را فرو میدهد و با پشت دست، عرق پیشانیاش را پاک میکند.
-یعنی چطوری کشته شد؟
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام یک سال من به طور خلاصه توی این دفتر ثبت شده...
تمام جاهایی که رفتم
چیزهایی که نوشتم
تصمیماتم
کتابهایی که خوندم
قرارها و جلساتم
و...
خیلی هیجانانگیزه...
یکی از خوبیهای این دفتر برنامهریزی تقویمدار بودنش بود،
قبلا هم دفتر برنامهریزی داشتم ولی تقویم نداشتن،
و این خیلی خوب بود.
قسمتای اضافهی به درد نخور هم نداشت و برای نوشتن جای کافی داشت.
نگاه کردن و ورق زدنش بهم حس خوبی بهم میده. انگار دارم یک سالی که گذشت رو میبینم.
از این که لحظاتم اینطوری ثبت بشه خوشم میاد.
مخصوصاً اگه بدونم اون لحظات رو با نظم و برنامهریزی گذروندم و یه کار مفید کردم.
روزهای خوب و بدم رو میبینم.
میبینم چطور روزهای خوبم تموم شدن و روزهای بد هم با همه سختیشون گذشتن و منو قویتر کردن...
دفترهای برنامهریزی سالهای گذشتهم...🌿
البته هیچکدوم رو خودم نخریدم، از خانواده هدیه گرفتم، چون میدیدن من اهل نوشتن کارهام توی دفتر هستم و پلنر به دردم میخوره.
قبل از اینا همیشه کارهای روزانهم رو صبح توی دفتر یادداشتهای معمولی مینوشتم و هرکدوم انجام میشد رو خط میزدم.
این به آدم حس مفید بودن و هدفمند بودن میده.
اگه احساس میکنید زندگیتون داره کسالتبار و بیهدف میگذره، این خیلی راه خوبیه. لازم نیست حتماً پلنر باشه، دفتر یادداشت معمولی هم خوبه.
ممکنه روزهای اول همه کارهاتون خط نخوره؛ ولی بعد عادت میکنید کارها رو انجام بدید.
من قاعدهم اینه که صبحها کارها رو بنویسم. اگه ننویسم احساس میکنم اون روزم الکی گذشته.
البته فقط کارهای روزانه نیست، بقیه چیزهای مهم(مثلا ایدهها، مراحلی که برای یه کار باید طی کنم، چیزهایی که لازم دارم، کتابهایی که میخونم و...) هم هست.
امسال اولین سالیه که برای سال بعدم پلنر خریدم، بعد توی راهیان نور هم بهمون پلنر دادن😕😅
البته پلنر راهیان نور خیلی جای کمی داره برای کارهای من🙄
✨برنامهریزی میتونه یه تصمیم جدید و رشددهنده برای سال آینده باشه که بهتون پیشنهادش میکنم...🌱
🌙ماه خدا با فرشتگان✨
سال ۶۳، وقتی از خانم دباغ شنید کردستان به جهاد فرهنگی نیاز دارد، به عنوان معلم تربیتی راهی کردستان شد. شبها داخل خوابگاه یک پادگان میخوابیدند. هرشب، وقتی مطمئن میشد همه خوابیدهاند، برای این که مزاحم استراحت کسی نشود، جانمازش را برمیداشت و به انبار میرفت. جایی میان کیسههای سیبزمینی و پیاز سجادهاش را پهن میکرد و در آن سرما که خبری از گرمای شوفاژ نبود، مشغول نماز شب میشد...
🥀شهید رقیه رضایی
(برگرفته از کتاب زیباتر از نسرین)
#لشگر_فرشتگان #ماه_رمضان #معرفی_کتاب
http://eitaa.com/istadegi
🌙ماه خدا با فرشتگان✨
نجمه یک دفترچه داشت که داخل آن پر از درد دل با خدا بود. علاوه بر این، دفتر حساب و کتاب اعمالش نیز بود. همیشه این دفتر را در کیفش داشت. یک بار به من گفت: یک دفتر درست کن و بعضی چیزها را داخل آن بنویس، تا بعد از مدتی بفهمی اشتباهت چیست و آن را ترک کنی.
این دفترچه تا شب ۲۴ فروردین و لحظه انفجار با نجمه بود. اما بعد از انفجار، هیچ ردی از این دفترچه باقی نماند!
نوروز ۸۷ با کانون رفته بود مشهد. یکی از دوستانش میگفت: سال تحویل از نجمه پرسیدم چه آرزویی داری؟ نجمه گفت:«از خدا میخواهم شهادت را نصیب من کند.»
🥀شهید نجمه قاسمپور
#لشگر_فرشتگان #ماه_رمضان #حجاب
http://eitaa.com/istadegi
۹ دقیقه دیگه خورشید سال ۰۲ برای آخرین بار غروب میکنه،
لطفاً هرچیزی که ازم دیدید و ندیدید رو حلال کنید؛
کی میدونه؟
بخاطر این بیماری مادرزادی، شاید طلوع ۰۳ رو نبینم...
ممنونم از سال ۰۲؛ که به اندازهی ۲۰ سال بزرگم کرد.
امیدوارم خدا از سر تقصیراتم بگذره.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
وَالْعَصْرِ؛ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ. إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ، وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.»
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 153
-یعنی... چرا کشته شد؟
-چه میدونم... فقط میدونم کشتنش.
ترس در چشمان ایلیا موج میخورد و بیرون میریزد، در تمام فضای ماشین چرخ میخورد و به من که میرسد متوقف میشود. میپرسد: چطوری کشتنش؟
نقشهی مسیریاب، خیابانها را نارنجی و قرمز نشان میدهند. ترافیک در این منطقه بیشتر وقتها سنگین و نیمهسنگین است، از بس که تنگ و قدیمیاند. میگویم: چه میدونم... رفته بود سفر، تو اتاق هتلش یکی خفتش کرد و کشتش.
ابروهای ایلیا درهم میروند و لبانش موقع گفتن «اوووه» غنچه میشوند. میخندم و میگویم: فکر کنم از همکاری با من پشیمون شدی نه؟
تندتند سرش را به چپ و راست تکان میدهد.
-نه نه... آخه خودت گفتی ربطی به تو نداشت.
-ولی سر این قضیه ممکنه بکشنت.
دهانش در همان حالت که مانده بود باز میماند و آرام میبنددش. گلویش را صاف میکند و میگوید: به هرحال باید حقیقت روشن بشه، مگه نه؟
-این حرف برای یه کارمند موساد زیادی خندهداره.
وارد خیابان راکِوت که میشویم، کمی از ترافیک کم میشود. ایلیا لبهایش را برهم فشار میدهد؛ در ذهنش دارد دنبال جواب میگردد. ادامه میدهم: تو فقط میخوای انتقام بگیری، گور بابای حقیقت. این که مسیر انتقام ما دوتا از برملا شدن حقیقت میگذره هم از شانس خوب حقیقته.
نمیخندد. فقط صدایی از ته حلقش خارج میشود که میتوان اسمش را خنده گذاشت. میدانم این فکر دارد دیوانهاش میکند که هدف من چیست و میخواهم از کی انتقام بگیرم، ولی چون میترسد دوباره ضایعش کنم جواب نمیدهد. دارد کمکم رام میشود.
تبلتم را از کیف درمیآورم و پوشهای که ایلیا داد را باز میکنم.
-خب، اینی که داریم میریم سراغش کیه؟
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
🌙 حول حالنا الی احسن الحال
چهقدر مناسب و بجاست که با تحول سال و با ورود در آستانهی ماه مبارک رمضان - که ماه رحمت و مغفرت الهی است - ما هم از کاستیها و کجیها و زشتیها و بدیها در درون و وجود خودمان روبرگردانیم؛ یعنی استغفار کنیم.
استغفار و توبه، یعنی برگشتن به خدا، یعنی پشت کردن به بدیها، یعنی همین ایجاد تحول.
«و ان استغفروا ربّکم ثمّ توبوا الیه یمتّعکم متاعا حسنا الی اجل مسمّی و یؤت کلّ ذی فضل فضله».
استغفار و برگشتن به خدا و اصلاح درونی در وجود خود ما، موجب خواهد شد که خدای متعال فضل و رحمت و برکت و قوّت و عزت خود را بیش از پیش بر ما نازل کند.
رهبر معظم انقلاب ۱۳۶۹/۱/۱
#نوروز۱۴۰۳
┈┈••✾••┈┈
💠راه سوم
⏩@rahesevvom
🌙ماه خدا با فرشتگان✨
سنش کم بود،
نحیف و لاغر بود؛
اما همه روزههایش را گرفت...
🥀شهید زینب کمایی
زینب یکم فروردین ۶۱، برای نماز مغرب به مسجد رفت و دیگر باز نگشت؛
او در ۱۴ سالگی هدف ترور منافقین قرار گرفته بود...
🌱صلوات و فاتحهای به زینب و مادر مرحومش هدیه کنیم...
#لشگر_فرشتگان #ماه_رمضان #معرفی_کتاب
http://eitaa.com/istadegi
علمدار کمیل.mp3
5.53M
🌱🥀
همه دیدن، درست مثل خلیلالله،
تبر بر دوش داره حاج ابراهیم...
🎤 حامد زمانی
پ.ن: یادش بخیر، وقتی داشتیم وارد کانال کمیل میشدیم این شعر رو با اروند میخوندیم.
امروز دلم شدیداً کانال کمیل میخواد، یه طور عجیبی دلم کانال کمیل میخواد... هیچوقت با شهید ابراهیم هادی مانوس نبودم، نمیدونم چمه!
فقط میدونم دلم میخواد برم کنار دیواره کانال کمیل، رو به کربلا وایسم، مثل دختربچهها دستمو بذارم روی صورتم و بلند بلند گریه کنم.
اصلا انقدر بلند گریه کنم که همهی کانال رو بذارم رو سرم.
الان به شدت دلم گریهی بلند توی کانال کمیل میخواد...
#سرزمین_نور #ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 هماکنون؛ رهبر انقلاب در سخنرانی نوروزی ۱۴۰۳:
🎥 من به جوانها توصیه میکنم که جلوتر از نقشه دشمن حرکت کنید
✏️ اول فروردین ۱۴۰۳؛ حسینیه امام خمینی(ره) تهران
📲 پخش مستقیم👇
Farsi.Khamenei.ir/live