کتاب انسان ۲۵۰ ساله (حلقه دوم)
https://taaghche.com/gift/activation?token=638549386342458868
مهشکن🇵🇸🇮🇷
کتاب انسان ۲۵۰ ساله (حلقه دوم) https://taaghche.com/gift/activation?token=638549386342458868
این کتاب از امام خامنهای هست
و بسیار عالی و ارزشمنده🌱
مهشکن🇵🇸🇮🇷
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت ۲۲۴
در خودش جمع میشود؛ از ترس واکنش من در لاک دفاعی رفته. من اما باز هم تمام نیرویم را صرف میکنم تا در کمال آرامش بپرسم: چی گفتی؟
- ببین... در واقع باید یه شب باید ادای...
-حرفشم نزن!
-چیزی نیست که!
تمام بدنم شعله میکشد. شعله میکشد و شعله میکشد، دمای بدنم بالا میرود و میرسم به حد انفجار. از جا میجهم. میایستم و داد میزنم: چیزی نیست؟ داری میگی ادای نامزدتو دربیارم؟
در ذهنم ادامه میدهم که حتی وانمود کردنش هم وحشتناک است. خودم از حرفی که زدم چندشم میشود.
انگار یک چیز گس و ترش خورده باشم، چهره درهم میکشم و دستانم را میگذارم دو سوی شقیقهام.
-نه. اصلا و ابداً.
چشمانم را روی ایلیا میبندم که روی مبل کز کرده و به من خیره است. نمیدانم به چی فکر میکند؛ راهی برای قانع کردنم؟ یا شاید دارد این را به خودش میقبولاند که نباید انقدر برای به دست آوردن دل من تقلا کند. دیگر پیام از این واضحتر؟
صدای ایلیا را میشنوم که آرام و لرزان میگوید: میدونم خوشت نمیاد، ولی مجبوریم. بابام مثل هر سیاستمدار دیگهای از خبرنگارا میترسه. باید مطمئن بشه خطری براش نداری، وگرنه ممکنه یه بلایی سرت بیاره.
پلکهایم را محکم روی هم فشار میدهم و سرم را میان دستانم گرفتهام. متاسفانه حرفش در عین احمقانه بودن درست است. اگر پدر ایلیا به من حساس شود اصلا عاقبت خوبی نخواهم داشت...
ولی باز هم... نامزد ایلیا...؟ حتی فکر کردن به آن هم چندشآور است، چه رسد به بازی کردن نقشش!
سرم را به چپ و راست تکان میدهم. دوست دارم جیغ بزنم. فکر کن یک حرفی به اندازه کافی برایت سنگین باشد، بعد تازه باید با ایلیا هم در درست بودنش توافق کنی و آن را از ایلیا بپذیری!
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
کنشگری آرمان عزیز در انتخابات ۹۶؛
ایشون در ستاد شهید رئیسی فعالیت میکردن...🥲
راسته که میگن: شهیدان را شهیدان میشناسند...
پ.ن۱: دستور شخص کاندیدا این بود که به هیچ وجه اسراف نکنید...
پ.ن۲: دروغگو دشمن خداست! به آدمهایی که دروغگو بودنشون رو دیدید رای ندید!
پ.ن۳: سال ۹۶ آرمان عزیز هنوز به سن رای دادن نرسیده بود؛ ولی تمام تلاشش رو برای افزایش مشارکت و انتخاب اصلح میکرد... پس اگه سنتون کمه هم نباید بیکار بنشینید. این فعالیتها اگه در جهت درست باشه، علاوه بر فایدهای که برای کشور داره، باعث بلوغ سیاسی شما هم میشه. همونطور که برای آرمان شد.
#آرمان_عزیز #معرفی_کتاب #انتخابات
http://eitaa.com/istadegi
طلبه طلبه است، بسیجی باشد یا رییسجمهور. بیست و یک ساله باشد یا شصت و سه ساله. گمنام باشد یا خوشنام.
هردو سرباز امام زمانند، هردو شاگرد مکتب روحاللهاند، هردو خادم مردماند.
اینجا جمهوری اسلامی ایران است؛ اینجا مکتبخانه آرمانهای روحالله است. اینجا حرم است و در حرم، سن و پست و مقام مهم نیست.
مهم خستگی نشناختن برای خدمت است؛ مهم ایستادن پای ولایت است.
خون عشاق هم سر وقت خودش خواهد ریخت؛ یکی در کوچههای تبدار اکباتان و یکی در جنگلهای مهآلود ورزقان؛
تا یکی در کلام رهبری بشود آرمان عزیز و یکی بشود رئیسی عزیز...
پ.ن: شهیدان را شهیدان میشناسند؛ شهیدان به شهیدان رای میدهند...
راستی این انگشتر توی عکس، همان انگشتر معروف است، همان که تصویر خونین و شکستهاش همچنان «رفع الله رایت العباس» را فریاد میزد...
✍🏻ش. شیردشتزاده
#آرمان_عزیز #شهید_جمهور #انتخابات
http://eitaa.com/istadegi