🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 304
و دوربین دوچشمیاش را درمیآورد. با دقت به آن دیوار مخروبه آنسوی خیابان نگاه میکند و میگوید:
- اینا انتحاریان. کارشون اینه که تا وقتی زندهن، تا جایی که میتونن از ما بکشن.
یک دور تمام محیط را از نظر میگذرانم و به حامد میگویم:
- ببین، من اگه بتونم برم پشت اون درختا، بهشون مشرف میشم. میتونم بزنمشون.
حامد جهت اشاره دستم را میگیرد و به درختان درهمتنیدهای در حاشیه خیابان میرسد.
سرش را تکان میدهد و میگوید:
- ولی اگه بخوای بری اون طرف میزننت... باید حواسشون رو پرت کنیم.
سریع میفهمم چه در فکر حامد میگذرد که بلند میگویم:
- فکرشم نکن! خودم میرم.
- چارهای نداریم. باید شرشون رو بکنیم. این خیابون مهمه!
رستم به کمکم میآید:
- خب میشه یه راه دیگهای پیدا کرد...
- پیشنهادی داری؟
این را حامد محکم و بیرحمانه میگوید؛ با بیرحمیای از جنس جنگ.
جنگ جنگ است؛ دوست و رفیق و برادر سرش نمیشود. مثل یک هیولای وحشی میغرد و میدرد هرآنچه را که سر راهش قرار گرفته باشد.
و وقتی مقابل چنین هیولای بیرحمی هستی، باید به اندازه خودش بیرحم باشی...
لب خشکم را انقدر زیر دندانهایم فشار میدهم که طعم آهن خون برود زیر زبانم.
با پشت دست، خون لبم را میگیرم و اسلحه را از کنار دستم برمیدارم:
- باشه!
همزمان با حامد از جا بلند میشوم. حامد مشت آرامی به شانهام میزند:
- ببین، اون طرف فراته! کنار فرات میبینمت!
به زور تلخندی میزنم. حامد و رستم روی لبه دیوار تکیه میدهند و خشابشان را از جا در میآورند تا از پر بودنش مطمئن شوند.
خشاب من خالی ست و آن را با خشاب پر عوض میکنم.
گلنگدن اسلحهمان را میکشیم و من، زیر لب «بسم الله الرحمن الرحیم» میگویم و با چند گام بلند، راه میافتم به سمت درختها.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
🌱امام محمد باقر علیهالسلام:
هر چشمی روز قیامت گریان است، جز سه چشم: چشمی که در راه خدا شب را بیدار باشد، چشمی که از ترس خدا گریان شود، و چشمی که از محرمات الهی و گناهان بسته شود.
کافی، ج 2، ص (80)
#میلاد_امام_محمد_باقر علیهالسلام مبارک باد.🌸🎉
#ماه_رجب
#مه_شکن
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
سلام اتفاقا این پیام برای یک دختر ده ساله از اقوام ما هم اومد و از بنده پرسید چکار کنم، و بهش گفتم ت
سلام
بله درسته...
فقط کافیه ایمان داشته باشیم همه چیز تحت اراده خداست تا از چیزی نترسیم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
نفوذ آمریکا در دولت افغانستان طوری بوده و هست که نیروهای فاطمیون در این کشور تروریست محسوب میشن. طبیعیه که نفوذی در افغانستان ندارند و نمیتونن کاری بکنند.
هدف آمریکا هم این بود که با قدرت گرفتن طالبان و ایجاد جنگ، نیروهای فاطمیون رو وارد معرکه بکنه و بعد پشتشون رو خالی کنه تا قتلعام بشن.
و این که ایران و فاطمیون توی این جنگ وارد نشدند هم علتش همین بود: این جنگ جنگ بین باطل و باطل بود؛ یک جنگ دوسر باخت و زرگری.
#پاسخگویی_فرات
سلام
اولا توجه داشته باشید که دولتهای سایر کشورهای اسلامی، شدیدا تحت نفوذ استعمار هستند و قوانینشون هم همینطوره. ضمن این که اصلا بجز ایران و پاکستان، بقیه کشورهای اسلامی «جمهوری اسلامی» نیستند. یعنی شاید کشورها اکثریت مسلمان داشته باشند ولی دولتها غالبا سکولار هستند.
اما درباره قانون حجاب؛ علتش ساده ست:
هر کشوری باید درباره حدود پوشش در محیطهای عمومی، قانونگذاری کنه. نمیشه پوشش کاملا آزاد باشه، و همه کشورها قوانین مربوط به پوشش دارند. میتونید برید تحقیق کنید؛ در همه کشورها قوانینی هست که تعیین میکنه چه نوع لباسهایی در محیط عمومی غیرمجاز هستند.
طبیعیه که در کشور ما هم باید درباره قوانین پوشش تصمیمگیری بشه؛ چون پوشش هرکسی در محیط اجتماعی، یک امر اجتماعی هست نه امر فردی و مثل سایر امور اجتماعی، نیاز به قانون داره.
خب، کشور ما جمهوری اسلامی هست و قراره که قوانینش تابع شرع مقدس اسلام باشه.
درنتیجه: قوانین پوشش و حجاب هم بر اساس شرع اسلام تعیین میشن.
#پاسخگویی_فرات
سلام
شهریهای که به طلاب پرداخت میشه، مبلغ بسیار ناچیزی هست که مراجع تقلید از خمس مردم به طلاب میدن.
یکی از موارد مصرف خمس، این هست که خمس باید در جهت ترویج دین و کمک به حوزههای علمیه مصرف بشه؛ و یکی از اَشکال این امر، پرداخت شهریه به طلاب هست.
این شهریه چرا پرداخت میشه؟
پیشفرض ما اینه که از هزار طلبهای که وارد حوزه علمیه میشن، ممکنه یکی دونفرشون استعداد و توانمندی بالایی داشته باشند و عمرشون رو وقف مطالعات دینی کنند. مثل علامه طباطبایی و... . خب این افراد باید زندگیشون تامین بشه تا بتونن تمام وقتشون رو روی علم بذارن. البته این مبلغ همونطور که گفتم، بسیار ناچیزه و اگر کسی فقط با این شهریه بخواد زندگی کنه، باید قناعت زیادی داشته باشه. هدف فقط اینه که این طلبه، بتونه هزینههای اولیه زندگی رو تامین کنه و دستش پیش کسی دراز نباشه (وقتی طلاب به لحاظ مالی وابسته نباشند، راحتتر میتونند حرف حق بزنند).
اما خب بسیاری از طلاب هم هستند که در کنار درس حوزوی، کارهای دیگه هم میکنند تا هزینه زندگی رو تامین کنند.
#پاسخگویی_فرات
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان🔸
🌷 #شهید_محبوبه_دانش_آشتیانی 🌷
(فرزند حجتالاسلام شهید غلامرضا دانش آشتیانی و نامزد شهید حسن اجارهدار؛ از شهدای حادثه هفتم تیر)
🔸تولد: دوم بهمن ۱۳۴۰، تهران
🔸شهادت: هفدهم شهریور ۱۳۵۷، تهران
#دهه_فجر
#مه_شکن
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
بسم رب الشهداء 🔸 #لشگر_فرشتگان🔸 🌷 #شهید_محبوبه_دانش_آشتیانی 🌷 (فرزند حجتالاسلام شهید غلامرضا دانش
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_محبوبه_دانش_آشتیانی 🌷
(فرزند حجتالاسلام شهید غلامرضا دانش آشتیانی و نامزد شهید حسن اجارهدار؛ از شهدای حادثه هفتم تیر)
🔸تولد: دوم بهمن ۱۳۴۰، تهران
🔸شهادت: هفدهم شهریور ۱۳۵۷، تهران
همیشه در مسائل درسی ممتاز بود و با آنکه ۱۷ سال بیشتر نداشت، معارف اسلامی را به خوبی میشناخت. قرآن، نهجالبلاغه و صحیفهسجادیه را بسیار مطالعه میکرد و با تفاسیر هم آشنا بود.
نظم، مهربانی، صداقت، راستگویی، وفای به عهد، وقتشناسی، استقلال فکری و پیگیری مستمر کارها و ذهن بسیار خلاق از جمله ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی او بود.
شرکت مستمر در راهپیماییها، پخش اعلامیه، دیوارنویسی، مطالعه آثار ارزشمندی چون آثار دکتر شریعتی، شهید مطهری و رساله امام خمینی(ره) بخش دیگری از زندگی او را شامل میشد.
🥀خواهر شهید میگوید:
محبوبه خیلی دختر خاصی بود. همیشه فکر میکنم چقدر خوب رفت و خوش به حالش که بسیاری از چیزها را ندید. اینها با رفتنشان راه را باز کردند. اگر آنها نمیرفتند، پایههای انقلاب محکم نمیشد. واقعا چه چیز بالاتر از اینکه انسان بداند دارد در راهی جانش را فدا میکند که شاید وضعیت بهتری برای آنهایی که پشت سرش میمانند، ایجاد کند؟
در روز شهادتش وقتی همه به طرف خیابان کوکاکولا میرفتند، مردها به محبوبه گفته بودند: «شما برو اینجا نمان.» محبوبه به آنها جواب داده بود: «اگر کار درستی است که زن و مرد ندارد. اگر هم کار غلطی است که شما هم نباید بروید.»
در اوج راهپیمایی، یکی از ماموران شاه، او را با گلوله هدف گرفته و به شهادت رساند.
🥀برادرش درباره او میگوید:
«اگر بخواهم محبوبه را در چند کلمه معرفی کنم، کلمه اول کنجکاوی است. سریع قانع نمیشد. برای پیدا کردن حقیقت، سرسخت بود. به نظر من محبوبه سمبل جوانهای آن دوره است.»
از این رو محبوبه برای یافتن پاسخ بیشتر سؤالات خود به قرآن، نهجالبلاغه و کتب دینی و مذهبی مراجعه میکرد.
آراستگی، نظم و مهربانی محبوبه فوقالعاده بود. با دیگران بسیار خوشبرخورد و مهربان بود. محبوبه پایینتر از خیابان سیروس، در یک کتابخانه مشغول به کار بود و برای بچههای جنوب شهر کتاب میبرد. او همواره در تلاش بود تا بچهها را با فرهنگ اسلامی و انقلابی آشنا کند.
این شهید یک حرکت نو و انقلابی را در میان کودکان و نوجوانان آغاز کرده بود و همهی همتش این بود که سربازان مخلص و وفاداری را برای انقلاب تربیت کند.
🥀یکی از دوستانش نقل می کند:
خیلی منظم بود. در اوج مبارزات، لباسهایش مرتب و آراسته بود. چادرش را در میآورد و به شکل بسیار منظمی تا میکرد. چهره بسیار ملیح و دلپذیری داشت. وقار و متانتش به شدت انسان را تحتتأثیر قرار میداد. صدا و لحنش هم گرمی خاصی داشت. وقتی هم کسی را میدید، در همان برخورد اول طوری رفتار میکرد که انگار سالهاست او را میشناسد.
مادر شهید محبوبه آشتیانی چند روز قبل از آسمانی شدن دختر ۱۷ سالهاش در خواب میبیند که برای ثبتنام کلاس درس به مدرسه رفته است. با اصرار از خانم مسئول میخواهد تا نامش را در کلاس بنویسد؛ اما مسئول ثبتنام دری را برای مادر شهید میگشاید و از او میخواهد تا به منظره روبهرو نگاهی بیندازد. مادر شهید محبوبه آشتیانی باغی را مشاهده میکند که بینهایت بزرگ و زیباست.
🥀مادر شهید میگوید:
جمعه صبح، صبحانه نخورده، پیراهن آبی گشادش را پوشید و مقنعه و چادرش را سر کرد و صدا زد: «مامان من میرم با دوستام تظاهرات.»
سرم را بلند کردم و گفتم: «یه چیز بخور خب!»
با عجله گفت: «نه مامان میل ندارم!»
آمد نزدیک، آرام صورتم را بوسید:
- مامان!
- جانم؟
- اگر شهید شدم غصه نخوریا!
دلم هرّی ریخت پایین. سکوت کردم. نگاهش چیز عجیبی داشت. با همان شادابی همیشگی، مثل پرندهها از درب خانه بیرون پرید.
هنوز در ذهنم خواب چند روز پیش را مرور میکردم دشتی پر از گلهای سرخ و آتشین! زیبایی آن گلها مرا همچنان مبهوت کرده بود!
🥀🥀🥀
صدایم را به زور از حنجرهام میشنیدم. نمیدانم تا آن موقع چطور راه میرفتم! گفتند تن پاکت را تحویل نمیدهند! ولی من نمیتوانستم. باید کاری میکردم. پیچیدم سمت غسالخانه. آنقدر به زن غسال التماس کردم تا دلش به رحم آمد.
- بیا ببین همینه بچهات؟!
دلم ریش شد. نمیتوانستم آنچه را دیدم باور کنم!
پیراهن آبی محبوبه من با یک گل سرخ درست روی قلبش.🥀
تازه خوابم برایم تعبیر شد!
دشت پر از گل سرخ!
در اطرافم گلهای سرخ زیادی پرپر بودند.
چه دشتی! مثال دشت کربلا...
🥀🥀🥀
📚 کتاب زندگینامه داستانی این بانوی شهید، با نام "محبوبه صبح" به قلم #راضیه_تجار و توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
#دهه_فجر
#ماه_رجب
https://eitaa.com/istadegi
اعمال شب #لیلة_الرغائب
امشب خواهش میکنم دعا برای ظهور رو فراموش نکنید...
و البته، گروه مهشکن رو هم دعا کنید، دعا کنید شهید بشیم...
#ماه_رجب
#این_الرجبیون