دارم کتاب «از فرانکفورت تا رقه» رو میخونم؛
کتاب جالبیه، مصاحبه با اعضای داعشه که البته غالبا عراقی هستند و بازداشت شدن.
چیزی که عمیقاً با خوندن کتاب فهمیدم، اینه که هرچه به سر یه ملت میاد، دقیقا نتیجه خواسته و عملکرد خود اون ملته؛
دقیقا مطابق این آیه سوره مبارکه رعد: إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ (ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻫﻴﭻ ملتی ﺭﺍ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻧﻤﻰﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭد ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺩﻫﻨﺪ).
بلایی که سر سوریه و عراق اومد رو مردم خودش سر کشورشون آوردن(کتاب اجارهنشین خیابان الامین رو هم که بخونید میبینید همینطور بوده...).
حتی همین که الان فلسطین اشغال شده، نتیجه مقاومت نکردن نسلهای قبلی دربرابر ظلم و اشغالگری هست.
و اگه ما الان توی یه ایران مستقل زندگی میکنیم هم نتیجه مقاومت دربرابر ظلم و طاغوته؛
این سنت واضح خداست.
اگه حواسمون به این سنت الهی نباشه، سرنوشت بدتر از مردم سوریه و عراق منتظرمونه.
خدا برای هیچ ملتی پارتیبازی نمیکنه!
خون هیچ ملتی هم رنگینتر از ملتهای دیگه نیست،
سنتهای الهی خیلی دقیق دربارهی همه جوامع اجرا میشن، بدون استثناء.
باید حواسمونو جمع کنیم،
اگه الان با رای ندادن یا ناآگاهانه رای دادن، باعث تضعیف ایران بشیم(ایران هم نه، رای ما روی کل جهان اسلام اثر میذاره)، بعدا خودمون ضررش رو میبینیم.
#انتخابات #معرفی_کتاب 📚
غنچه ای دیگر عیان شد در گلستان ولا
شد مدینه نور باران و زمین شد با صفا
جشن میلاد نقی آن مظهر پاکی و صدق
هم ولی الله هستی هم امام و مقتدا
ولادت امام هادی(ع) مبارک باد 🎉
http://eitaa.com/istadegi
سلام
ببخشید که دیر جواب دادم.
مجموعه تاریخ فرهنگ و تمدن که توی کانال معرفیش کردم خیلی خوبه،
اگه تخصصیتر میخواید کتابهایی مثل مجموعه تاریخ تمدن ویلدورانت هم هستن؛ ولی باید در نظر داشته باشید که ویلدورانت خیلی ضد دین و خداست.
کتابی مثل انسان خردمند اثر یووال نوح هراری هم شاید بد نباشن ولی خب نویسندهش اسرائیلی هست.
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 آداب عید غدیر از زبان امیرالمؤمنین(ع)
👈 این سفارشهای امیرالمؤمنین(ع) رو شنیده بودی؟!
مشارکت در پویش اطعام غدیر:
🔻پرداخت آنلاین:
Ghadir.org
شمارۀ کارت:
6104337302241417شمارۀ حساب:
8888885172شمارۀ شبا:
190120000000008888885172بانک ملت به نام «بنیاد خیریۀ حضرت زهرا» @Panahian_ir
امروز این کتاب رو شروع کردم؛
کتاب ارزشمندی که از طرف خانواده شهید به بنده هدیه شده.
۱۳ تیر تولد ۲۳ سالگیِ آرمان عزیزه...💔
#آرمان_عزیز #معرفی_کتاب 📚
#آرمان_دهه_هشتادی_ها
http://eitaa.com/istadegi
شما تصور کن یه بسیجی یا پلیس با موتور روی گازوئیل سر بخوره، بخوره زمین، محاصره بشه، بعد یه از خدا بیخبر کوکتل مولوتوف رو بندازه توی همون گازوئیلی که ریخته روی زمین...
پ.ن: یکی از تاکتیکهای اغتشاشگران، اینه که آشوب رو از جایی شروع کنند که رفت و آمد مردم عادی توش زیاده.
اینطوری میتونستن از مردم عادی به عنوان سپر انسانی استفاده کنند.
برای همین به شدت توصیه میکنم توی موقعیتهای اینچنینی، به هیچ وجه نزدیک آشوب نشید، به هیچ وجه و به هیچ دلیلی. میدونم آدم کنجکاو میشه ولی واقعا برای خودتون و نیروهای امنیتی دردسر درست میکنید.
#آرمان_عزیز
http://eitaa.com/istadegi
اگه چیزی به طرف شما پرتاب بشه، به من میخوره...🌱
پ.ن: تاثیر «شیر پاک مادر، لقمه حلال پدر، پرورش در مسجد و توجه و دقت والدین به تربیت» رو مشاهده میکنید.
#آرمان_عزیز
http://eitaa.com/istadegi
هفته پیش رستوران مهمون یکی از نزدیکان بودیم،
غذا رو که آوردن دیدیم دو مدله، تهچین و کباب کوبیده.
خالهم که داشتن غذا رو از گارسون تحویل میگرفتن ازم پرسیدن چی میخوری؟
گفتم فرقی نمیکنه...
(حالا دلم تهچینو میخواستا، ولی گفتم یه وقت یکی تهچین بخواد و بهش نرسه)
خالهم کوبیده رو گذاشتن جلوم و گفتن دیگه تو انتخاب نکردی من برات انتخاب میکنم😁
خلاصه که اینطوریه،
اگه خودت انتخاب نکنی برات انتخاب میکنن😁
حالا چه غذا باشه، چه رییسجمهور🙄
پس خودتون با فکر و آگاهی انتخاب کنید...
#انتخابات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
http://eitaa.com/istadegi
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت ۲۲۰
صدای ایلیا را در سرم میشنوم: ...معمولا دوتا راه آسون براش وجود داره؛ یکی محاسبه الکتریسیته ساکن روی انگشت، یکی هم حسگرهای حرارتی و اشعه مادون قرمز. البته روشهای پیچیدهتر هم هست که بافت زنده رو تشخیص بده... خب، این حسگرها بیشتر حرارتیان... اگه ضخامت چسب چوب زیاد نباشه، فکر کنم حرارت بدنت به قدری باشه که دستگاه بافت زنده رو بشناسه.
در آن چند صدم ثانیه که دستگاه دارد اثر انگشت را شناسایی میکند، هوا همچنان در سینهام معطل میماند.
قلبم ولی با قدرت مشغول کار است و حرارت و فشار خونم انقدر بالا رفته که دستگاه غلط میکند بافت زنده را تشخیص ندهد!
انگار قلب دارد به کمکم میآید تا از پشت لایه نازک چسب چوب، زنده بودنم را به دستگاه ثابت کنم.
منتظرم صدای بوق اخطار یا آژیر بشنوم و دستگاه باز نشود؛ ولی وقتی در کمال ناباوری، قفل دستگاه دربرابر حقهام میشکند، با خندهی بلندی هوای مانده در ریهام را بیرون میریزم.
قلبم که انگار خیالش راحت شده، از سرعت تپیدنش کم میکند. مانند دوندهای که یک مسیر طولانی را دویده باشد، نفسزنان و با تن عرق کرده روی صندلی رها میشوم.
-اوف... باورم نمیشد.
دستم را روی گردنبند چرمی میگذارم که انگار همراه تپشهای قلبم به نوسان افتاده.
-ممنونم. فکر کنم این اولینبارته که شریک جرم میشی!
انگار صدای عباس را میشنوم که میخندد؛ از درون آن گردنبند چرمی. دیگر راستی راستی باورم شده که زنده است. بقیه مُردهها را نمیدانم؛ ولی عباس هنوز دارد زندگی میکند. زیاد هم زندگی میکند.
اولین کاری که بعد از باز کردن کیف پول انجام میدهم، حتی قبل از این که ببینم چقدر موجودی دارد، این است که اثر انگشت خودم را هم روی آن ثبت کنم تا هربار محتاج اثر انگشت جعلی نباشم.
میخواهم موجودی را چک کنم و دوباره قلبم به تپش افتاده. اگر خالی باشد چی؟ هاجر از کجا میتوانسته موجودیاش را چک کرده باشد؟ شاید او هم تیری در تاریکی انداخته...
در میزنند...!
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
شهیده ساجده حسن صالح...🥀🌱
توی کتاب به نسل جدید بانوان عراقی اشاره شده که دارن وارد عرصههای علمی و اجتماعی و فرهنگی میشن، و تلاششون در این بستر فرهنگی مردسالار خیلی تحسینبرانگیزه!
#لشگر_فرشتگان
رهبری توی بیانات دیروزشون خطاب به نامزدهای ریاست جمهوری، گفتن حرف دشمن شاد کن نزنید!
همین به نظرم یه معیاریه که میتونه تا حد زیادی به انتخابمون کمک کنه...
دشمن از ناامیدی ما شاد میشه،
ببینید کدوم نامزد دائم حرفای ناامیدکننده میزنه، دائم میگه نمیشه، نمیتونیم، نشده، بدبختیم و...؟
کدوم نامزد دائم میگه میشه، میتونیم، تونستیم، برنامه داریم، تلاش میکنیم؟
به اونی رای بدید که امیدواره و امیدوار میکنه.
اونی که دائم نق میزنه، رئیسجمهورم بشه بازم بجای کار کردن نق میزنه!
دور و برشم یه تیم خسته و ناامید میچینه که همهشون اومدن سر سفره انقلاب به یه نون و نوایی برسن و فقط وقتی میگیم مذاکره با آمریکا ذوق میکنن!
ولی اونی که میگه میتونیم، وقتی رئیسجمهور بشه هم تلاش خودشو میکنه، یه تیم از آدمهای متخصص در هر زمینه کنار خودش میچینه که خستگیناپذیر کار کنن!
دیگه این حرفا شعار و افسانه نیست.
واقعا فرق میکنه کی رئیسجمهور باشه!
ما آقای رئیسی رو دیدیم(درسته که توی سه سال همه چی گل و بلبل نشد و به خیلی چیزها انتقاد داشتیم، ولی دیدیم که تلاش خودشو میکرد و امیدوار بود)،
پس نباید به کم قانع بشیم!
#انتخابات #نه_به_دولت_سوم_روحانی
https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه، این کلید با اون کلید فرق داره...🙄
پ.ن: این رویکرد و نگاه سالها در کشور حاکم بوده، هم در دولت آقای روحانی هم دولت آقای خاتمی. امتحانش رو پس داده... فقط کافیه پروندههای فسادهای کلانی که در این دو دوره رخ داد رو ببینید، فسادهایی مثل پرونده کرسنت و پتروپارس و شهرام جزایری با رقمهای نجومی که پای مدیران دولت آقای خاتمی درش گیر بود...
جالبه بدونید پرونده فساد چای دبش هم که به عنوان نقطه ضعف دولت آقای رئیسی ازش یاد میکنند، درواقع توی دولت ایشون کشف شد و اصل فساد در دولت قبل شکل گرفته بود.
#انتخابات #نه_به_دولت_سوم_روحانی
http://eitaa.com/istadegi
دو روز دیگه به عید غدیر مونده،
من کلی از مغزم کار کشیدم که ببینم چطوری میشه فضای کانال رو شادش کنیم😅
و در واقع یه چالش بامزه بذاریم برای عید😁
یه فکری به ذهنم رسید...
اگه رمان خط قرمز رو خونده باشید، حتما شخصیتهای عباس و کمیل رو میشناسید و میدونید کنار هم چه زوج بامزهای هستن،
📍حالا از دوستان دست به قلم کانال دعوت میکنم یه داستان کوتاه بامزه درباره این دونفر بنویسن(بقیه شخصیتها باشن هم عیبی نداره)
⚠️داستان باید به زبان طنز باشه و توش خیلی ریز و ملایم و نقطهزن به مشارکت در انتخابات دعوت کنه،
🔴درضمن خیلی کوتاه باشه، از یه پیام ایتایی بیشتر نشه.
دیگه ببینم چکار میکنید😎
تا روز انتخابات وقت دارید😅
که درواقع میشه سه روز بعد عید غدیر؛ چون عید غدیر سه روزه🌱
داستانهاتون رو به این آیدی بفرستید:
@forat333
May 11
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 221
در میزنند.
درست همان وقت که انگشت لرزانم روی صفحه لمسی دنبال موجودی میگردد، درست همان لحظه که قلبم دیوانهوار میتپد و نفسم حبس شده، یک مزاحم به در آپارتمان میکوبد.
از جا میپرم و کیف پول روی زمین میافتد.
-لعنت بهت!
کیف پول را از روی زمین برمیدارم و طوری که صدای پایم بلند نشود، زیرلب ناسزا میگویم و میروم به سمت در. قرار نبود کسی در بزند و این کمی نگرانم کرده؛ درحدی که وسوسه میشوم برگردم و سلاحم را از زیر بالش بردارم.
از پشت چشمی، ایلیا را میبینم؛ تنهاست و مثل همیشه خوراکی خریده. تنها ویژگی مثبتی که باعث میشود ایلیا را نکشم همین خوراکی خریدن است.
-مزاحم!
دوباره درمیزند؛ ولی من برمیگردم و قفل کیف پول را میبندم. فعلا بهتر است ایلیا از موفقیت بزرگم خبردار نشود. در را باز میکنم. ایلیا برعکس همیشه، گرفته و نگران است و چهرهاش از آفتاب عصرگاهی که از نورگیرهای پله به صورتش میخورد درهم رفته.
-تو کار و زندگی نداری؟
-چرا، یه کار خیلی مهم دارم!
یک قدم جلو میگذارد تا راه را برایش باز کنم و بیاید تو. مثل همیشه نیست؛ حتما اتفاق مهمی افتاده. از جلوی در کنار میروم.
-چی شده؟
کیسه خوراکیها را روی اوپن میگذارد. یک بسته چیپس از داخلش درمیآورد و با همان حال پریشان، شروع میکند به خوردن. به یک نقطه خیره است و چهرهاش داد میزند که نمیداند باید چکار کند. پس پرخوری عصبی هم دارند آقا!
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi