🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 179
زیر لب زمزمه میکنم:
بسم الله الرحمن الرحیم.
سعد از جایش بلند میشود و به طرف پلهها میرود. اینبار هم دونفر آمدهاند.
برای این که فکر نکنند ترسیدهام، با آرامش سرم را تکیه میدهم به دیوار و چشم میبندم. اصلا انگار نه انگار!
کمیل میگوید:
دمت گرم، همینطوری ادامه بده.
صدای گفت و گو میآید و یکی از صداها آشناست؛ همان مرد است. دارد از سعد میپرسد من به هوش آمدهام یا نه.
از میان پلکهایم میبینمشان؛ هنوز همان کلاشِ سرنیزهدار دستش است.
همان مرد اولی میآید به سمت من و مقابلم مینشیند. بوی تند عرقش میزند زیر بینیام.
یقهام را چنگ میزند و مرا جلو میکشد؛ چشم در چشم.
میغرد:
شو اسمک؟(اسمت چیه؟)
یک نیشخند اعصاب خوردکن – از همانها که مخصوص کمیل بود – روی لبهایم نگه میدارم:
سیدحیدر!
یقهام بیشتر در مشتش مچاله میشود، این بار به سمت دیوار هلم میدهد و به دیوار کوبیده میشوم.
درد در سر و ستون فقراتم میپیچد و سرگیجهام بدتر میشود؛ اما اجازه نمیدهم درد در چهرهام پیدا شود و باز هم میخندم.
میغرد:
مجوسی!
و چند کلمه دیگر هم پشت هم ردیف میکند که معنایش را نمیفهمم؛ اما حتما فحش است دیگر!
سعد دارد با مرد دومی حرف میزند؛ اما درست متوجه نمیشوم چه میگوید.
مرد اولی دستش را روی گردنم فشار میدهد. میان دیوار و دست مرد گیر افتادهام و راه نفسم هر لحظه تنگتر میشود.
چشمانم را روی هم فشار میدهم و سرم بیشتر درد میگیرد؛ اما باز هم میخندم.
چشمانم سیاهی میرود. الان است که بیهوش بشوم. لبم را گاز میگیرم.
دهانم را باز و بسته میکنم تا نفس بکشم؛ اما نمیتوانم. انگار واقعا قصد دارد من را بکشد.
کمیل شروع میکند به شهادتین خواندن:
اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمداً رسول الله...
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 180
میخواهم همراهش بخوانم؛ اما نمیتوانم.
صدای گفت و گوی سعد با مرد دوم بالا گرفته است. مرد اولی برمیگردد و به مرد و سعد نگاه میکند.
دستانش از دور گردنم شل میشود؛ بعد هم من را رها میکند و میرود به سمت سعد و دوستش.
ناخودآگاه با ولع تمام هوا را به سینه میکشم.
همهجا را تار میبینم. گلویم میسوزد و سرفه امانم را میبرد.
خم میشوم روی سینهام و سرفه میکنم.
حالا سعد و دو مرد دیگر دارند واقعاً با هم دعوا میکنند.
نگاهشان میکنم. انقدر بلند داد میزنند که متوجه نمیشوم چه میگویند.
سرم سنگین است و هنوز سرفهام بند نیامده. نامرد چقدر محکم فشار داد، معلوم نیست چه مرگش بود!
کمیل میگوید:
میخواست فقط یه زهر چشم ازت بگیره تا حساب کار دستت بیاد!
بعد کنارم مینشیند و بازویم را میگیرد:
نفس بکش داداش. چیزی نیست.
میخواهم نفس بکشم؛ اما گلو و سینهام میسوزد و هوا را پس میزند.
کمیل سرم را در آغوش میگیرد و میبوسد. سردردم بهتر میشود. ته دلم به این فکر میکنم که اگر کمیل را نداشتم چکار میکردم؟
کمیل در گوشم زمزمه میکند:
من و تو به هم قول دادیم تا تهش با هم باشیم مگه نه داداش؟
لبخند میزنم. کمکم نفسم برمیگردد سرجایش. دستانم درد میکنند؛ انگار خون در رگهای دستم ایستاده است و خواب رفتهاند.
دعوای سعد و آن دو مرد هنوز به نتیجه نرسیده است. نشنیده میتوانم حدس بزنم سر پول دعواست.
ناگاه مرد دوم سلاح کمریاش را درمیآورد و قبل از این که سعد بخواهد حتی فکر کند، گلولهای میان ابروهای سعد مینشاند.
پیشانی سعد از هم میپاشد و دراز به دراز میافتد روی زمین. لبم را میگزم. کاش عاقبتش این نمیشد.
راستش با این که من را به دردسر انداخت، دلم برایش میسوزد.
بوی خون سعد میزند زیر بینیام و دلم در هم میپیچد. صورتش کلا بهم ریخته.
مرد دوم اسلحهاش را غلاف میکند. نگاهم را از جنازه سعد میگیرم.
مرد دوم میآید بالای سرم و کمی براندازم میکند، بعد مینشیند و چانهام را میان دستانش میگیرد:
سمعت عندک معلومات مفيدة. يجب نتحدث عن ذلك. (شنیدم اطلاعات خوبی داری. باید روش صحبت کنیم.)
هم لحن حرف زدنش و هم چهرهاش آرامتر از دیگری به نظر میرسد.
احتمالاً مافوق مرد اولی ست و از او حرفهایتر. فقط نگاه میکنم؛ با همان نیشخند معروف کمیل. میگوید:
أتفهم؟(میفهمی؟)
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
خیلی وقته میخوام یه چالش #تحلیل_شخصیت برای عباس بذارم.
فکر میکنم الان وقت مناسبیه.
شخصیت #عباس رو تحلیل کنید.
(این کار به من کمک میکنه بفهمم چقدر در شخصیت پردازی موفق بودم)
منتظریم:
https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
نظرات شما در رابطه با #تحلیل_شخصیت #عباس
(سایر نظرات در موضوعات دیگه رو فردا پاسخ میدم)
پ.ن: جالبه، شخصیت خود منم ENTJ هست؛ البته کمی هم به سمت ISTJ میره. به نظر خودم عباس به ISTJ نزدیک تره.
(این کدها، کدهای شخصیتیای هستند که با تست شخصیت شناسی امبیتیآی به دست میان)
پ.ن۲: فکر کنم ریش بلند مناسبتر باشه با شخصیتش.
نظر شما چیه؟
https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
نظرات شما در باره #تحلیل_شخصیت #عباس
پ.ن: تست شخصیت عباس نشون داد بین N و S در تعارض هست یعنی پنجاه پنجاهه. بین I و E هم همینطور.
پ.ن۲: برای خوندن خط قرمز نیازی به خوندن رفیق نیست. هرچند ممکنه یکم از داستان رفیق لو بره.
سلام
عقیق فیروزهای
برای دختر نوجوان، رنج مقدس، خواب باران، رویای نیمه شب، دعبل و زلفا، پنجره چوبی و...
#معرفی_کتاب
سلام
اینها کدهای مربوط به شخصیت های مختلف هست که با تست MBTI به دست میاد.
این تست یکی از مطرحترین و مهمترین تستهای شخصیتی دنیاست که خیلی مورد استفاده قرار میگیره مخصوصا برای استخدام و...
اساس این تست بر پایه نظریههای شخصیت شناسی یک روانپزشک سوئیسی به نام یونگ و همچنین مشاهدات ایزابل بریگز مایرز و مادرش بنا شده.
البته، انسانها انقدر متفاوت هستند که نمیشه دقیقا شخصیت اونها رو اینطور خطکشی کرد.
این تست بیشتر بر ۴ ویژگی شخصیتی تکیه داره
و بیشتر برای استخدام افراد به درد میخوره اما قطعا نمیتونه یه منبع کامل برای خودشناسی باشه
سلام
بله خیلی دردناکه، تازه این یکی از حقایق دردناک دنیاست. هرجای دنیا رو که نگاه کنید میبینید تعداد زیادی کودک مورد ظلم هستند به شکلهای مختلف.
اما ببینید، خدا از هرکس به اندازه توان و ظرفیتش انتظار داره و کسی رو بخاطر کاری که از اختیارش خارجه مجازات نمیکنه.
قطعا انتظار خدا از کسانی که توی شرایط خوب هستند و تربیت خوب داشتند خیلی بیشتر و سنگینتره و خدا بیشتر بهشون سخت میگیره
ضمن این که، سر راه همین بچهها هم حتما یه راهی برای هدایت قرار میگیره و میتونن بین خوب و بد انتخاب کنند.
همه امتحان میشن، و هرکس به اندازه ظرفیتش.
در آخر هم، ما جای خدا نیستیم و نمیدونیم خدا بندههاش رو چطور قضاوت میکنه...ولی قطعاً عادلانه ست