eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
538 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ممنونم از محبت شما در محل حادثه، یادبودی هم برای شهدای این حادثه ساخته شده به نام مقتل شهدای فاطمیه.
سلام این‌ها همه مکاتب فکری هستند و توضیح شون مفصله، باید خودتون درباره‌شون تحقیق کنید. آتئیسم یعنی خداناباوری سکولاریسم یعنی جدایی دین از جامعه مارکسیسم هم خیلی مفصله، یکی از مکاتب فلسفی و اجتماعی و اقتصادیه که تا چند دهه قبل در سراسر جهان طرفدار داشت.
سلام به طور مشکوکی خبری ازش نیست...
مه‌شکن🇵🇸
روضه‌ی کوچک خانگی حاج قاسم...✨ #حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم 🥀 #معرفی_کتاب #فاطمیه http://eitaa.com/i
حاج قاسم جان، من فرزند شهید نیستم، ولی بی‌نهایت محتاج نگاه پدرانه شمام... می‌شه من هم به شما بگم عمو؟ می‌شه شما به من هم بگید «دخترم»؟... 📙📖 http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
حاج قاسم جان، من فرزند شهید نیستم، ولی بی‌نهایت محتاج نگاه پدرانه شمام... می‌شه من هم به شما بگم عمو
IMG_۲۰۲۲۱۲۲۳_۱۶۰۵۴۲.jpg
5.04M
احتمالا بخاطر فشرده‌سازی ایتا، کیفیت عکس پایین اومده و نوشته‌ها خوانا نیستند. این عکس کیفیت بالاست جهت مطالعه شما عزیزان.
آماده باشید که از امشب دیگه داستان وارد فاز خیلی امنیتی میشه...
مه‌شکن🇵🇸
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📙رمان امنیتی #شهریور 🌾 ✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا قسمت 73 زن‌های چادری
🔰 🔰 📙رمان امنیتی 🌾 ✍️به قلم: قسمت 75 سرم را تکان می‌دهم. نای حرف زدن ندارم. خانم دیگر، آرام بازویم را می‌گیرد تا برخیزم: بیا بریم توی مسجد. اینجا سرده. عرق کردی، سرما می‌خوری. دیگری هم آن‌یکی بازویم را می‌گیرد و من، با تکیه به آن‌ها بلند می‌شوم. پاهایم ضعف می‌روند. خودم را به کمک‌شان تا حیاط مسجد می‌کشانم. کمکم می‌کنند روی یک نیمکت فلزی، گوشه حیاط بنشینم. لیوان آب را می‌دهد دستم. آن را تا جرعه آخر می‌نوشم. یکی‌شان می‌پرسد: بهتری؟ چی شد یهو؟ -خوبم... ببخشید... صدای مکبر از داخل مسجد شنیده می‌شود. نماز شروع شده؛ ولی هیچ‌کدام به فکر رفتن نیستند و فقط با نگرانی به من خیره‌اند. همان که آب دستم داده بود، به دونفر دیگر می‌گوید: شما برید از نماز جا نمونید. من وقتی مطمئن شدم حالش خوبه، میام. می‌روند و خودش می‌ماند. بالاخره صدای گرفته‌ام از گلو درمی‌آید: از نماز... جا می‌مونید... زن می‌خندد: اشکالی نداره. بذار من مطمئن شم حالت خوبه، بعد میرم خودم می‌خونم. چی شد حالت بد شد؟ -هیچی... چیز خاصی نبود... یه حمله روانی بود، الان خوبم. دوست دارم زل بزنم توی چشمانش و بپرسم: چرا به کسی که نمی‌شناسی کمک می‌کنی، وقتی هیچ فایده‌ای برایت ندارد؟ تو حتی نمی‌دانی کسی که به دادش رسیده‌ای، ممکن است جان خودت یا خانواده‌ات را بگیرد... این سوال را باید از خیلی‌ها پرسید. از آوید، از افرا، از خانواده عباس و از خودش. این‌ها انگار اصلا از دنیا جدا افتاده‌اند؛ نمی‌دانند توی دنیای امروز، برای چند سی‌سی دارو آدم می‌کشند؛ آب و غذا و انرژی که جای خود دارند. نمی‌دانند پدر و مادر من رهایم کرده‌اند برای پول. نمی‌دانند دانیال همه بدهی‌های من را داد و مرا از خاک بلند کرد، برای منافع خودش؛ مثل یک گوسفند پرواری. و من... من... دنیای این‌ها را ترجیح می‌دهم؛ دنیای آدم‌هایی را که بدون توجه به گذشته و آینده‌ات کمکت می‌کنند، تکیه‌گاهت می‌شوند و به دادت می‌رسند. بدون این که بدانند پدرت داعشی بوده و خودت عامل موساد هستی برای خون ریختن... 🌾فصل چهارم: سیکلوسارین مردِ نقاب‌دار، بمب کوچک گیج‌کننده، اسلحه کمری و تلفن همراه غیرقابل ردیابی‌ام را مقابلم روی میز گذاشت. همه‌چیز ساده‌تر از آن بود که به فکر نیروهای امنیتی ایران برسد. برای هزارمین بار، هرسه را برداشتم و با دقت بررسی کردم. مرد، به نقشه‌ای که روی نمایشگرِ اتاق بود اشاره کرد: تو باید قبل از ساعت ده صبح از سالن همایش بیرون بیای و برسی به فرعی دوم؛ جایی که ماشینت رو پارک کردیم. انگشتش را بالا برد و در هوا تکان داد: یادت باشه قبل از ساعت ده سوار ماشین شده باشی، چون راس ساعت ده یه ماشین بمب‌گذاری شده توی پارکینگ سالن همایش پیدا می‌شه و نیروهای امنیتی کل سالن رو قرنطینه می‌کنن. اونوقت خودتم محکوم به مُردنی. -بله قربان. ... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/6820 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ممنونم از شما. بانوان شهید هنوز خیلی ناشناخته هستند. تعدادی از این شهدا رو با هشتگ در کانال معرفی کردیم.
مه‌شکن🇵🇸
حاج قاسم جان، من فرزند شهید نیستم، ولی بی‌نهایت محتاج نگاه پدرانه شمام... می‌شه من هم به شما بگم عمو
آدم باورش نمی‌شه، ژنرال جنگی و این‌همه محبت و عاطفه؟ فدای قلب مهربونت حاج قاسم جان...💚 📖 http://eitaa.com/istadegi تصویر با کیفیت جهت مطالعه 👇🏻
مه‌شکن🇵🇸
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📙رمان امنیتی #شهریور 🌾 ✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا قسمت 75 سرم را تکان م
🔰 🔰 📙رمان امنیتی 🌾 ✍️به قلم: قسمت 76 دیگر لازم نبود بپرسم آن ماشین بمب‌گذاری شده را چطور می‌برند داخل پارکینگ و چطور تا قبل از ساعت ده، از چشم تیم چک و خنثی دور نگهش می‌دارند. آدم‌های مزدور و بدبختی که بشود با پول خریدشان، همه‌جای دنیا پیدا می‌شوند و موساد برای کثیف‌کاری‌هایش، از همان‌ها استفاده می‌کند. مرد ادامه داد: هیچ وسیله مشکوکی با خودت داخل سالن نبر. فقط بمب رو به سلامت داخل سالن برسون. مهم نیست کجا باشه. حتی اگه لازم شد، قبل از بازرسی‌ها از شرش خلاص شو. ما فقط می‌خوایم سیستم اطفای حریق سالن فعال بشه. پس بهتره کنار پرده‌ها یا مواد قابل اشتعال بذاریش. قبل از این که بپرسم بعدش چه اتفاقی قرار است بیفتد، خودش تصویر دیگری از نقشه تاسیسات سالن نشانم می‌دهد: - سیستم اطفای حریق این سالن، سیستم اتوماتیک ورتکسه. مخازن اطفای حریق، آلوده به سارین و سیکلوسارین می‌شن. به محض این که مه‌آب از طریق نازل‌ها توی سالن پاشیده بشه، هرکس داخل سالن باشه آلوده می‌شه و کم‌تر از چهار دقیقه برای زنده موندن فرصت داره. باز هم پای یکی از همان مزدورهای بدبخت وسط بود؛ همان آدم‌های خریدنی و یکبارمصرف. حتما یکی از کارمندان تاسیسات سالن، انقدر نفوذ داشت که بتواند مخازن را آلوده کند. پرسیدم: لازم نیست موقع خروج، درهای سالن رو قفل کنم؟ -نه. این کار باعث می‌شه بهت مشکوک بشن و فرصت فعال کردن بمب رو از دست بدی. هیچ حرکت اضافی‌ای نکن. حتی به سمت سیستم اطفای حریق هم نرو. بذار بمب کارش رو بکنه. -اگه زودتر کسی آتیش رو خاموش کرد چی؟ بمب را از روی میز برداشت و مقابل صورتش گرفت: امکان نداره. این بمب نور و صدای زیادی ایجاد می‌کنه و کارش اینه که باعث بشه همه کسایی که اطرافش هستن، تا چند دقیقه دچار کوری و ناشنوایی موقت بشن. اطراف بمب هم حرارت زیادی ایجاد می‌شه که می‌تونه یه آتیش کوچولو درست کنه. چشمانش برق زدند؛ انگار از طراحی یک نقشه بی‌نقص به خودش می‌بالید. من اما ته دلم مطمئن بودم هیچ نقشه‌ای بی‌نقص نیست. گفتم: مطمئنید می‌تونم بمب رو وارد سالن کنم؟ -ما همه‌جا آدمای خودمون رو داریم. لازم نیست بشناسی‌شون. اونا می‌شناسنت و هواتو دارن. باز هم دلم قرص نبود. دوست داشتم بگویم اگر همه‌جا آدم دارید، چرا هنوز دست به دامن عملیات‌های کوچک و بچگانه تروریستی می‌شوید و با یک حرکت، کار جمهوری اسلامی را تمام نمی‌کنید؟ نگفتم. این‌جایی که من ایستاده بودم، جایی برای این سوال‌ها نبود. -سوال دیگه‌ای نیست؟ -چقدر برای فرار وقت دارم؟ -اگه تمیز کار کنی و زودتر خودت رو لو ندی، تا دوازده ساعت یا بیشتر، می‌تونی با پاسپورت و مدارک جدیدت از مرز هوایی خارج بشی. پاداشت رو به حسابت توی یکی از بانک‌های اتریش می‌ریزیم. اگرم گیر افتادی، فقط بیست و چهار ساعت معطلشون کن تا کمکت کنیم. ... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/6820 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi