eitaa logo
اشعار مذهبی
670 دنبال‌کننده
57 عکس
4 ویدیو
3 فایل
آدرس در تلگرام https://t.me/janatmahdi آدرس در واتس آپ https://chat.whatsapp.com/GNrNYw6uBbEFeBunVJoiXM آدرس در ایتا https://eitaa.com/jannatolmahdi آدرس در سروش http://sapp.ir/jannatolmahdi آدرس سایت اینترنتی Www.janatmahdi.blogfa.com
مشاهده در ایتا
دانلود
سالم نمانده تار مویی در سر من زخمی شده از اشک چشمان تر من باور نمیکردم چنین روزی ببینم بوسه بگیرد سنگ از بال و پر من زنجیر سنگینی دخیل دست و پایم از هم گسسته این ضریح پیکر من گشته خرابه جایم و چیزی نخوردم جز سنگ چیزی نیست در دور بر من گفتم یتیمم رحم کن بابا ندارم آمد به قصد بردن این معجر من حتی گل سر از سرم رفته به غارت غمناک تر هم لحظه های آخر من شمر و سنان و زجر نامردو اراذل حرف از کنیزی میزدند و خواهر من ای کاش بود اینجا عموی قهرمانم خوش غیرت و بالا بلند آور من با آتش خیمه تنم هم سوخت بابا پیر و زمین گیری نمیشد باور من @jannatolmahdi
علیهاالسلام روح بزرگش دمیده‌ست جان در تن کوچک من سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من وقتی که شب‌های تارم در آرزوی سپیده‌ست خورشید او می‌تراود از روزن کوچک من یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم، ببینید دستان خود حلقه کرده‌ست بر گردن کوچک من می‌خواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم دیدم سر خود نهاده‌ست بر دامن کوچک من... در این خزان محبت، دارم دلی داغ‌پرور هفتاد و دو لاله رُسته از گلشن کوچک من از کربلا تا مدینه گل‌فرش داغ دل ماست با ردّ پایی که مانده‌ست از دشمن کوچک من دنیا چه بی‌اعتبار است در پیش چشمی که دیده‌ست دارالامان جهان را در مأمن کوچک من آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده‌ای را شاخه گلی می‌گذارند بر مدفن کوچک من @jannatolmahdi
علیهاالسلام سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم سراغ سرت را من از آسمان و سراغ تنت از بیابان بگیرم تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم... قرار من و تو شبی در خرابه پیِ گنج را کنج ویران بگیرم... هلا! می‌روم تا که منزل به منزل برای تو از عشق پیمان بگیرم @jannatolmahdi
تابوت تیر خورده و یک قبر بی حرم این هم جزای آن همه آقایی و کرم @jannatolmahdi
علیه‌السلام وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد باید که تو را فاطمه مادر شده باشد... جز بر در این خانه ندیدیم امامت تقسیم میان دو برادر شده باشد خورشید سفالی‌ست که در سیر جمالی از بوسه بر این گونه منور شده باشد بو می‌کشم ایام تو را، باید از اخلاق یک تکۀ تاریخ معطر شده باشد ای حوصلۀ محض! چه تشبیه سخیفی‌ست با حِلمَت اگر کوه برابر شده باشد با این‌که قضا دست تو را بست ندیدیم جز آن چه بخواهی تو مقدّر شده باشد از عمر تو، یک روز جمل آیۀ فتح است با صلح اگر مابقی‌اش سر شده باشد فریاد سکوت تو چه آهنگ رسایی‌ست شاید پس از آن گوش جهان کر شده باشد... خون جگرت ریخت نه در تشت که در دشت داغ گل سرخی‌ست که پرپر شده باشد... آن چشم که گریان نشود روز قیامت چشمی‌ست که از غصۀ تو تر شده باشد باور نتوان کرد که خاکی‌ست مزارت جز آن که ضریح تو کبوتر شده باشد... @jannatolmahdi
علیه‌السلام با پای سر به سِیْر سماوات می‌رویم احرام بسته‌ایم و به میقات می‌رویم تا بارگاه قبلهٔ حاجات می‌رویم قسمت اگر شود به ملاقات می‌رویم میقات ما حسین، ملاقات ما حسین زانو زدیم پیر و جوان بر زمین تو ما حلقه بسته‌ایم به دور نگین تو ما را کشانده است کجاها طنین تو افتاده‌ایم در گذر اربعین تو ای واژه واژه نام تو صد ماجرا حسین ما چون کبوتران حرم پر شکسته‌ایم از آشیان گذشته و از خود گسسته‌ایم چون صیدهای زخمی در خون نشسته‌ایم یعنی که دل به لذت دیدار بسته‌ایم مرهم حسین، صبر حسین و شفا حسین ای جان شرحه شرحه بگو ماجرا چه بود راز به خون تپیدن خون خدا چه بود آن جوشش صدای تو در کربلا چه بود دادی بها به خون خودت، خون‌بها چه بود ای خون پاک تو، همه‌دم خون‌بها حسین با بادها بگو که هوایم هوای توست با نای‌ها بگو که نوایم نوای توست بغضی که در تلاوت در خون رهای توست سودای آتشی‌ست که بر خیمه‌های توست ای تا ابد، نوای من بی‌نوا حسین گل‌زخم‌ها شکفته شده روی پیکرت چون کعبه فوجِ تیغ گرفته‌ست در برت بعد از تو دشت، یکسر«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت» بالا سرت، بلند سرت، تا خدا، سرت بر ما چه رفته است به شوق تو «یا حسین» @jannatolmahdi
علیهاالسلام اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده ولی مسیر من و او به هم نیفتاده به خواب سخت فرو رفته پای همّت من وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده به غیر، کار ندارم به خویش می‌گویم چرا هنوز به ابروت خم نیفتاده؟ بقیع شاهد زنده، شبیه سامرّا که اتفاق از این دست، کم نیفتاده بماند اینکه به آن قوم رحم کرده حسین هنوز سفرهٔ شاه از کرم نیفتاده بماند اینکه چه خمپاره‌ها که آمده است ولی به حرمت او در حرم نیفتاده گذار پوست به دباغ‌خانه می‌افتد هنوز کار به دست عجم نیفتاده اگر که پرچم عباس روی گنبد رفت سه ساله خواست بگوید علم نیفتاده سه ساله خواست بگوید که دختر علی است هنوز قیمت تیغ دو دم، نیفتاده... @jannatolmahdi
نوکر نرود به کربلا پس چه کند...؟ خود را نرساند به شما پس چه کند...؟ قلبش به کرمخانه ارباب خوش است... گر رو نزند به آشنا پس چه کند... ؟ دارو ز شفاخانه تربت خواهد ... جامانده زکربلا شفا پس چه کند...؟ خاک قدمت بهشت ،با بودن تو... ماندیم بهشت را خدا پس چه کند...؟ دامن مکش از دست گدایان درت... بی لطف شما بگو گدا پس چه کند...؟ ارباب شدی که روبه هرکس نزنم بنده نکند توراصدا... پس چه کند...؟ @jannatolmahdi
آنچه از من خواستی با کاروان آورده‌ام یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‌ام از در و دیوار عالم فتنه می‌بارید و من بی‌پناهان را بدین دارالامان آورده‌ام اندر این ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدین‌جا با فغان آورده‌ام تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‌ام قصهٔ ویرانه شام ار نپرسی خوشتر است چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده‌ام دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود از برایت دامنی اشک روان آورده‌ام تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‌ام تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو در کف خود از برایت نقد جان آورده‌ام تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد گوشه‌ای از درد دل را بر زبان آورده‌ام @jannatolmahdi
علیهاالسلام ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود بر چهره‌اش ز عصمت و عفت نقاب بود پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه آیینۀ تمام‌نمای رباب بود نامش که بود آمنه مادر سکینه خواند کآرام بخش جان و دل مام و باب بود این دختر حسین به میدان کربلا با دختر بزرگ علی هم‌رکاب بود در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود در پاسخ عطش‌زدۀ نوگلان عشق آب ار نداشت دامن او پر گلاب بود لب‌های خشک و تشنۀ او را به هر سوال یک مدّ آه، فاصله، وقت جواب بود در یاد، داشت آن شب و روزی که از عطش طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود در یاد داشت آن که رخ شیرخواره را آهسته بوسه می‌زد و او گرم خواب بود در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید خورشید پاره پاره به روی تراب بود آن ناز پروریدۀ دامان افتخار کی جای او خرابهٔ شام خراب بود در آفتابِ گرمِ بیابانِ راه شام سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود @jannatolmahdi
علیه‌السلام علیه‌السلام نه از لباس کهنه‌ات نه از سرت شناختم تو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل که از سکوت غصه‌دار حنجرت شناختم تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را میان پاره‌پاره‌های دفترت شناختم قیام در قعود را، رکوع در سجود را من از نماز لحظه‌های آخرت شناختم غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را به روی نیزه، از سر منوّرت شناختم شکست عهد کوفه... این گناه بی‌شمار را به زخم‌های بی‌شمار پیکرت شناختم تو را به حس بی‌بدیل خواهر و برادری به چشم‌های بی‌قرار خواهرت شناختم اگرچه روی نیزه‌ای ولی نگاه کن مرا نگاه کن... منم سکینه دخترت... شناختی؟ @jannatolmahdi
صلوات‌الله‌علیه‌وآله چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌‌شوی مثل گل می‌خندی و شب‌بوی باغش می‌‌شوی شکل عبداللهی و تسکین داغش می‌‌شوی می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌‌شوی غصه‌‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند خوش به حال آمنه وقتی نگاهت می‌کند با حلیمه می‌‌روی، تا کوه تعظیمت کند وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند هرچه گل دارد زمین یک‌باره تقدیمت کند ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی دایه‌ها را هم ز مادر مهربان‌تر می‌کنی دید نورت را که در مهتاب بی‌حد می‌‌شود آسمانِ خانه‌‌اش پر رفت و آمد می‌‌شود مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود با تو عبدالمطلب، عبدالمحمد می‌شود گشت ساغر تا به دستان بنی‌‌هاشم رسید وقت تقسیم محبت شد، ابوالقاسم رسید یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت نازِ لبخندت قرار از سینهٔ یثرب گرفت خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت بی‌‌قرارت شد خدیجه قلب او بی‌‌طاقت است تاجر خوش‌ذوق فهمیده‌ست: عشقت ثروت است نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو از گلستان خدا یاس معطر مال تو ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو بوسه تا بر گونه‌‌ات اُمّ أبیها می‌‌زند روح تو در چشم‌هایش دل به دریا می‌زند دل به دریا می‌‌زنی ای نوح کشتی‌بان ما تا هوای این دو دریا می‌بری طوفان ما ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما ای نهاده روی دوشت روح ما، ریحان ما روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن «قاب قوسینی» چنین می‌‌خواست «أو أدنی» شدن خوش‌تر از داود می‌‌خوانی، زبور آورده‌‌ای؟ یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ای؟ جای آتش، باده از وادی طور آورده‌ای کعبه و بَطحا و بت‌ها را به شور آورده‌‌ای گوشه‌چشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند اخم کن تا برج‌‌های کاخ کسرا بشکنند ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ها بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ها ما عرفناکت زده آتش در این تمثیل‌‌ها بُرده‌‌ای یاسین! دل از تورات‌‌ها، انجیل‌‌ها بی‌عصا مانده‌ست، طاها! دست موسی را بگیر از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد منجی دل‌های پر، دستان خالی می‌‌رسد گفته بودی میم و حاء و میم و دالی می‌‌رسد نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌‌رسد خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او @jannatolmahdi
صلوات‌الله‌علیه‌وآله شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد زنده در گور غزل‌های فراوان باشد نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد سایۀ ابر پی توست دلش را مشکن مگذار این همه خورشید هراسان باشد مگر اعجاز جز این است که باران بهشت زادگاهش برهوت عربستان باشد چه نیازی‌ست به اعجاز، نگاهت کافی‌ست تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد فکر کن فلسفۀ خلقت عالم تنها راز خندیدن یک کودک چوپان باشد چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده از تحیّر دهن غار حرا وا مانده عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد شأن نام تو دراین شعر و در این دفتر نیست ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست از قضا رد شدی و راه قدر را بستی رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی رفتی آن جا که به آن دست فلک هم نرسید و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد چشم تو فاتح اقلیم نمی‌دانم شد آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز شاعر این سیب حکایات فراوان دارد چتر بردار که این رایحه باران دارد @jannatolmahdi
شب تجلی عشق و عقیده است امشب شب ظهور هزاران سپیده است امشب گلی به گلشن یاسین شکفته شد که فلک نظیر چهرۀ او را ندیده است امشب دمید صادق آل رسول همچون ماه مهی که آینه دار سپیده است امشب سپهر علم و فضیلت دوباره نورانی است ستارۀ سحر ما دمیده است امشب حضور حضرت باقر فرشتۀ رحمت برای عرض تهیت رسیده است امشب به "ام فروه" بیا تهنیت بگو که گلش به مهد مهر و وفا آرمیده است امشب به پاس مقدم این گل نثار کن صلوات که درخور صلواتی حمیده است امشب همان گلی که خدا را ستود و مرغ سحر صدای زمزمه اش را شنیده است امشب خوشا کسی که خداوند عاشقانش را برای خدمت او برگزیده است امشب ز باغ دانش او سوی تشنگان علوم نسیم رحمت و دانش وزیده است امشب همیشه پیرو  این مکتب پر از نور است کسی که جام ولایت چشیده است امشب چو یاد اوست عبادت به یاد حضرت او دلم به سوی خدا پر کشیده است امشب بیا و سر به حریم مقدسش بگذار که مرغ دل به مدینه پریده است امشب بگو به خلق «وفائی» چراغ دانش را خدا ز جلوۀ او آفریده است امشب @jannatolmahdi
علیه‌السلام به شیوۀ غزل، اما سپید می‌آید صدای جوشش شعری جدید می‌آید چه آتشی غم عشق تو زیرِ سر دارد که باغ شعر تر از آن پدید می‌آید نفس‌ نفس به امید تو عمر می‌گذرد امید می‌رود آری، امید می‌آید برای درد و دل تو مفید نیست کسی وگرنه نامه برای مفید می‌آید مُردّدم که تو با عید می‌رسی از راه و یا به یُمن قدوم تو عید می‌آید؟ کلیدداری کعبه نشانۀ حق نیست کسی‌ست حق که در آن بی‌کلید می‌آید و حاجیان همه یک روز صبح می‌گویند: چقدر بر تن کعبه سفید می‌آید! @jannatolmahdi
سوگند میخورم به خداوند فاطمه اصلاً نبوده، نیست همانند فاطمه یا فاطرُ بِفاطمَه یعنی که فرق نیست جز این که او خدا بْوَد و بنده ، فاطمه مشکات خانواده ی مولاست نور او نور بهشت ، جلوه ی لبخند فاطمه جودش میان اهل مدینه زبانزد است بانوی آسمانی و بخشنده ، فاطمه او جای خود ، وسایل او هم مقدس است چادر نماز یا که گلوبند فاطمه بیخود که نیست سینه ی ما تیر میکشد باشد شریک فاطمه ، فرزند فاطمه آری غرور چادر زهرا لگد شده بعدش علی خجل شد و شرمنده فاطمه @jannatolmahdi
علیه‌السلام بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم بیا دوباره به شب‌های کوفه برگردیم نفاق ما به مرور زمانه محکم شد برنده‌تر ز دم تیغ ابن‌ملجم شد تمام روز فرو برده سر به زاویه‌ایم ولی چو شب رسد آلودۀ معاویه‌ایم خدای من! چه شد آن عهدها و پیمان‌ها چرا هنوز سرِ نیزه‌هاست قرآن‌ها؟ هنوز در دل این کوچه‌ها علی تنهاست هنوز تیغِ به زهر آب داده در کف ماست من و تو نیز در آن جبهه با علی بودیم امید جاه نبود از علی، ولی بودیم هر آسمان ز بدن‌های پاره‌پاره نبود در آن میانه نیازی به استخاره نبود چه شد که روز جمل دوستدار غیر شدیم؟ اسیر وسوسۀ طلحه و زبیر شدیم؟ نسوج بیعت ما، حیف! انسجام نداشت به قدر پینۀ کفش علی دوام نداشت میان معرکه سردرگمیم، ای مردم! چه نارفیق و چه نامردمیم، ای مردم! علی ز همسفر نیمه‌راه می‌گوید علی شکایت ما را به چاه می‌گوید «بیا دلا که ز مردم به خود پناه بریم ز دست مردم نااهل سر به چاه بریم» چه در طبیعت ما مردمان فراهم بود؟ که ما شفیق نبودیم و چاه مَحرم بود؟ رها شدیم و گرفتار زرق و برق شدیم میان برکۀ مال و منال، غرق شدیم به ما که مرد خداییم، کفر چیره‌تر است قلوب خلق ز «لیل‌المبیت» تیره‌تر است در این میانه یکی پاک و رستگار نماند به جز پلیدیِ مشتی گناهکار نماند مکن شفاعت آنان که رستگارانند «که مستحق کرامت، گناهکارانند» به سر به راهی ما احتیاجی آیا هست؟ سیاهی دل ما را علاجی آیا هست؟ نشانی خَتَمَ‌الله‌مان مجازی نیست به نقش مُهر جبین‌هایمان نیازی نیست خدا گواست که من بوی یار می‌شنوم صدای صیقلِ بر ذوالفقار می‌شنوم میان باطل و حق چند استخاره کُنَد؟ مگر که فکرِ مرا ذوالفقار چاره کند میان سینۀ ما قلب بی‌وفا، افسوس برای حضرت مولا نمانده جا، افسوس علی علی‌ست به لب‌هایمان ولی پیداست هنوز در شب دل‌هایمان علی تنهاست @jannatolmahdi
به درگه احدی خم نمی کنم سر را مگر به جز تو که داری هوای نوکر را رسد به هرچه که خیراست بی برو برگرد هرآنکه بر کرم تو سپرد باور را تو دست خیر خدایی برای جملهٔ خلق کشانده تا به حرم رحمت تو کافر را معرفم به همه ، پای ثابت روضه نوشته اند کنار حرم ، کبوتر را هوای صحن دلم حال روضه می گیرد رسید پنجه گرفت از سه ساله زیور را برای آنکه نگاهش همیشه بود ،حسین چه مشکل است ببیند حسین بی سر را نوشتن از عطشت صفحه مرا سوزاند حرارت لب تو خشک کرده جوهر را @jannatolmahdi
زائری دیدم که دارد چشمِ تر می‌آورد یک نفر هم نذر پاهای تو سر می‌آورد کفتری دیدم که از بالابلندِ گنبدت نذر چوبِ جاروی صحن تو پر می‌آورد مادری دیدم؛ شب جمعه؛ که با قدی کمان بین صحن تو زبانِ نوحه‌گر می‌آورد خواب ، چشمم را که می‌بندم به پابوسی تو می‌برد روح مرا ؛ وقتِ سحر می‌آورد من یقین دارم نسیمی که به پرچم می‌خورد از دلِ تنگم برای تو خبر می‌آورد رو به صحنت سجده کردم ؛ مُهرِ تربت خیس شد بوی خاک کربلا هم گریه در می‌آورد دَلوِ چشمم از تهِ چاهی که در آن اشک نیست با طنابِ روضه‌ات خونِ جگر می‌آورد نسل اندر نسل نوکرزاده ؛ مجنون زاده‌ایم می‌رود دیوانه‌ای ؛ دیوانه‌تر می‌آورد شاد خواهد شد؛ چرا که سینه‌زن آورده است از تبارِ نوکران هر کس پسر می‌آورد زائرم؛ حتی پس از مرگم؛ چرا که در حرم ... باد ، از خاکم غباری مختصر می‌آورد @jannatolmahdi
علیه‌السلام آن روز هرچند آخرین روز جهان باشد باید شروع فصل خوب داستان باشد روزی که پیدا می‌شود خورشید پشت ابر باید که بارانی‌ترین روز جهان باشد مردی که ده قرن است با عشق و عطش زنده‌ست باید نه خیلی پیر نه خیلی جوان باشد با خود تصور می‌کنم گاهی نگاهش را چشمی که بی‌اندازه باید مهربان باشد یک روز می‌آید که این‌ها خواب و رؤیا نیست و خوش به حال هر کسی که آن زمان باشد بی‌بی که جان می‌داد بالا را نشان می‌داد شاید خبرهای خوشی در آسمان باشد بی‌بی که پای دار هی این آخری می‌گفت این آخرین قالیچه نذر جمکران باشد... @jannatolmahdi
شکرِلله که حق را به من آموخت حسین شعلۀ حُبِ علی ،در دلم اَفروخت حسین هر کسی عبد حسین است ،همان عبد خداست با خدا حرف زدن را به من آموخت حسین آری از روز ازل بود، که با دستِ خودش مِحنتِ فاطمه را در دلم اَندوخت حسین با صدای سخنِ عشق ، به دنیا فرمود: ذره ای دینِ خدا را به تو نفروخت حسین با ستمکار ، سخن از درِ تذلیل نگفت ذلت و خواری و لبخند ! نیاموخت حسین تَهِ گودال اگر زمزمۀ یارب داشت زیرِ شمشیر و سنان ، دیده به ما دوخت حسین کهنه پیراهنِ او هم به خدا غارت رفت بر تنِ خویش به جز نیزه نَیاَندوخت حسین آتشِ عشقِ خدا و عطشِ کشته شدن آنقدَر داشت ،که لب تا جگرش سوخت حسین کربلایی نشود ، هر که فدایی نشود بر سرِ نیزه چو خورشید، بَر اَفروخت حسین @jannatolmahdi
بد جور دل‌شکسته‌ای و گریه می‌کنی از اشک چهره شسته‌ای و گریه می‌کنی بگذار تا عبای تو را ما تکان دهیم بر خاک‌ها نشسته‌ای و گریه می‌کنی امشب به صبح امر به فرما طلوع مکن امشب عجیب خسته‌ای و گریه می‌کنی خون جگر برای شما قوت شب شده با ناله عهد بسته‌ای و گریه می‌کنی زنجیرها که پشت تو را زخم کرده‌اند هر روز بین دسته‌ای و گریه می‌کنی هیات تمام شد همه رفتند و تو هنوز یک گوشه‌ای نشسته‌ای و گریه می‌کنی آبی بزن به صورت مادر ز دست رفت چون مادرت شکسته‌ای و گریه می‌کنی @jannatolmahi
علیهاالسلام دل من باز گرفته به حرم می‌آید درد دل‌هاست که از چشم ترم می‌آید باز هم پیش ضریح تو نشستم با اشک لطف تو باز فقط در نظرم می‌آید در همه زندگی از بی‌تو شدن می‌ترسم که اگر دست نگیری به سرم می‌آید کاش آن لحظۀ پر غصه به دادم برسی آه آن لحظه که وقت سفرم می‌آید... زائری بود که هر روز حرم می‌آمد چقدر پیش تو بوی پدرم می‌آید می‌روم از حرمت حس من این است انگار که کسی تا دم در پشت سرم می‌آید شعر می‌خواند و می‌گرید و می‌گریاند طبع من باز هم از سمت حرم می‌آید @jannatolmahdi
علیهاالسلام در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست یک عمر از این بام به آن بام پریدم حالا که به بام تو رسیدم نفسی نیست بانو! دل دل کندن از این خانه ندارم هر گوشۀ دنیا بپرم جز قفسی نیست جان را که به لب آمده بستم به ضریحت جز مرگ در این لحظه برایم هوسی نیست ای کاش سرم گوشۀ ایوان تو باشد آن دم که در این سینۀ تنگم نفسی نیست @jannatolmahdi
قلبی که با حضور شما پا نمی‌شود محبوب خانواده زهرا نمی‌شود انسان بی‌حسین چو بیمار لاعلاج دردش به هیچ‌وجه مداوا نمی‌شود عین هزار سال رکوعش قبول نیست قدی که سمت کرب و بلا تا نمی‌شود تنها نه‌این‌که زنده کند مرده را حسین بی‌مهر او مسیح مسیحا نمی‌شود همچون رسالتی که روی دوش مصطفاست جز او کسی به دوش نبی جا نمی‌شود روزی به روی سینه احمد نشسته بود امروز شمر از بدنش پا نمی‌شود می خواست از گلو سر او را جدا کند خیلی تلاش می‌کند اما نمی‌شود جز آن که از قفا ببرد از حسین سر از کار قاتلش گرهی وا نمی‌شود @jannatolmahdi