#روایت_خواندنی
#بدبخت
پسر دو سالهام را مثل گونی برنج انداختهام روی دوشم تا با دست و پا زدن خودش را به پایین پرتاب نکند. دخترم در پشت سر با گریه راه میرود و طوری که همه پارک بشنوند جیغ میکشد که بدترین مادر دنیایم. محمد رسما خودش را روی زمین میکشد تا از پارک بیرون نرویم. نگاهم را از نگاه مادرها و بچههایشان نمیدزدم. از قضاوتشان معذب نیستم چون آنها که نمیدانند وقت قرص محمد دارد دیر میشود و پسر کوچکم پوشکش نم داده و دخترم در آستانه سرماخورگی است. میدانستم هر ساعتی که پایان وقت پارک را اعلام میکردم، اوضاع تغییری نمیکرد، و کاملا برای مواجهه با این بدخلقیها آماده بودم.
خانمی جلو میآید تا به نمایندگی یونیسف و انجمن حمایت از کودکان تحت خشونت خانگی و احتمالا وجدان بیدار تمام مادران پارک، محمد را از روی کفپوش تاتامی بلند کند. سریع میگویم: «دست بهش نزنید. اتیسم داره. به لمس حساسه» گوشه همه ابروهایی که از خشم بالا رفتهاند از سر دلسوزی سرپایینی میشوند و چروک ریزی میافتد زیر چشمهای زن. صورتش یک «آخِی» مجسّم است؛ اگر لبخندم نبود الان دیگر بنظرش کاملا واجدالشرایط کلمه «بدبخت» بودم. «خب شماها که وضعیتتون اینه چرا تند تند بچه میارید؟!»
وضعیتم؟ یعنی نقص فرزندم؟ سمت صدا برمیگردم. زن با پوششی زننده و حالت زنندهتری روی نمیکت نشسته است. ناخنهای بنفش و بلند و نوک تیزی دارد؛ که اگر روزی بخواهد به گوشه چشم عفونی کودکی پماد جنتامایسین بزند، باید احتمال کوری را هم در نظر گرفت.
✍ ادامه در بخش دوم؛
جان و جهان
#روایت_خواندنی #بدبخت پسر دو سالهام را مثل گونی برنج انداختهام روی دوشم تا با دست و پا زدن خودش ر
پادکست بدبخت_ جان و جهان.mp3
12.98M
#روایت_شنیدنی
#بدبخت
نویسنده: #سمانه_بهگام
گوینده: #مهدیه_دهقانپور
تنظیم و تدوین: #فاطمه_پاییزی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan