eitaa logo
نویسندگان جریان
496 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
117 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
با دوستان قرار گذاشته بودیم که حیاط موسسه هر روز جارو و مرتب و مقابل درب هم آب پاشی شود. نوبت و تعهدی در کار نبود. هر کس می‌توانست انجام می‌داد. خیلی از روزها این کار به نظرم دشوار می آمد و یا اصلا فراموش می‌کردم. اما یک روز وقتی استاد معماریان از راه رسیدند گفتند :" کسی که صبح ها حیاط و کوچه را مرتب و تمیز می‌کند بعدها در کار و زندگی اش تفاوتی جدی ایجاد می‌شود. " این حرف آنقدر برای من انگیزه بخش بود که بعد از آن حاضر شدم بارها سختی این کار را به جان بخرم. و حتی مدتی بعد طوری شدم که اگر یادم میرفت اول صبح حیاط را جارو بزنم ذهنم درگیر بود. و با خودم فکر میکردم چرا اینطور شد. آن‌وقت به حیاط برمی‌گشتم و پس از آب و جارو کردن سایر کارها را از سر می‌گرفتم و پر انرژی تا پایان وقت پیش می‌رفتم. تاثیرات و برکات آن توجه‌ها را حالا هم در زندگی ام احساس می‌کنم. ✨راوی جناب آقای جوان ✨به قلم سرکار خانم فرشتیان ✨عکس📸 از حیاط کتاب‌پردازان در ساختمان توحید ۱۹، سال ۱۳۹۴ @jaryaniha
🌱خودِ خودآگاه‌مان یکی از روزهای گرم تیرماه سال ۹۵ بود با اشتیاق وارد موسسه شدیم.از شیرینی آموخته‌ها‌مان در کلاس‌های قدر حسابی سرمست بودیم و عطش یادگیری در چشمان‌مان موج می‌زد.البته این عطش با کمی چاشنی زیاده‌خواهی همراه بود.آن روز هم مثل همیشه دور هم جمع شدیم و قبل از شروع کلاس راجع‌به تمرینات کلاس بحث کردیم. مدتی بود محور صحبت‌ها نداشتن رابط بود و از اینکه دوره قدر رابطی ندارد تا تکالیف ما را بررسی کند و جلسه بگذارد و هدایت کند،سخت گله مند بودیم ان‌روز لیستی تهیه کردیم از انتظارات. البته از قبل هم گفته بودند که کاستی‌ها و توقعات خود را گزارش دهید. که تشریف آوردند ما هم شروع کردیم به سوال پرسیدن کم کم سوالات تبدیل به خواستن‌ها شد و ارائه ی عطشی که رفع نمی‌شد. ما گفتیم و ساکت شدیم حالا نوبت استاد بود تا انتظاراتشان را از ما بگویند...آن روز گرم، درس کنسل شد و دمای کلاس از اوج گرمای تابستان هم فراتر رفت استاد گفتند توقع ما از شما «خودتان» هستید خودِ خوداگاه. شما کمی حرکت کنید اینجا فقط آموزشگاه نیست که آموزشی بدهند و شما بروید. اینجا کارگاه عملیاتی زندگی است. بگردید و کاری به زمین افتاده پیدا کنید و خود بدوش بکشید. رابط نیست خودتان رابط شوید مدلش را خودتان طراحی کنید وابسته نباشید.اخر کلاس، با شوخی و خنده‌های استاد کلاس تمام شد بلافاصله روز بعد جلسه گذاشتیم و با اینکه موضوع جلسه را نمی دانستیم، با نقد تمرینات و تجربیات آغاز کردیم. آن جلسات آغاز برکات زیادی در دوره ما شد و تا مدتها نقل جلسات. راوی و نویسنده: خانم انصاری زاده @jaryaniha
زیبایی های کار تشکیلاتی 🌱 یک روز به خاطر قضایایی ناراحت بودم. با تمام ارادتم در ان لحظه نسبت به تشکیلات و کار تشکیلاتی حسم خوب نبود و حرف‌های شیطان که از گوشم بیرون نمی‌رفت. ولی با این حال دلم نمی خواست ان حرف‌ها را به‌عنوان حرف آخر قبول کنم. مدام می‌گفتم حتما حکمت هایی هست اما من متوجهش نیستم. برای همین سعی کردم بیشتر از قضاوت، مشاهده کنم و ببینم با گذشت زمان چه پیش می‌اید؟! خلاصه گذشت و مجموعه‌ای از اتفاقات افتاد تا من به این جمله معروف حضرت زینب سلام الله علیها👈 «ما رأیت الا جمیلا» رسیدم. به این نتیجه که هر چالشی در این حرکت، می‌تواند زیباترین اتفاق برای ما باشد. چون اگر خودمان بخواهیم می‌تواند ما را وسیع تر و قوی تر از قبل کند. ما همه برای یک حرکت دور هم جمع شدیم. این همه آدم با استعداد و روحیه متفاوت طبیعیست که بینشان چالش هایی پیش بیاید. اما اگر همه به یاد هدف اصلی بیفتیم اینها می‌شود حاشیه کار. حتی می‌شود سوخت حرکت. تو در بدترین حالت (که ذره ای هم به بلای حضرت مشابه نیست) می توانی مثل حضرت زینب سلام الله زیبایی ببینی، رشد ببینی، حرکت ببینی، هدف را ببینی... . در همان روزها یک عبارت فوق العاده از استاد معماریانی شنیدم که در جواب یک چالش ایجاد شده. بعد از تحلیل و تصمیم هایی برای حل مسئله به عنوان جمله آخر فرمودند که «اینها زیبایی های تشکیلاته» و این جمله از آن روز تا الان برای من به یکی از قوت قلب دهنده ترین نکات در کار تشکیلاتی تبدیل شد. ✨عکس 📸 یکی از زیبایی های ارگانیک تشکیلات!| ✨نورگیر کتاب پردازان•بهار ۹۹
تابستان خلاق. آن روزها من نیروی تازه کاری در موسسه ی کتاب پردازان بودم. و خیلی دوست داشتم یک مسئولیت درست و حسابی هم بدهند دست من تا از آموخته هایم در کار بهره ببرم. بالاخره در یک اردوی خلاقیت که در تابستان برای دانش آموزان برگزار میشد من اولین مسئولیت جدی خودم را به عهده گرفتم. کارم این بود که به همه غرفه های اردوگاه سر بزنم و لیستی از نیازهایشان آماده کنم. و بعد این نیازها را میخریدم و در انبار اردوگاه میگذاشتم تا هر وقت نیروها نیاز داشتند در دسترس باشد. ذوق و شوق وافری داشتم و بسیار برای کارم دل میزدم. یادم هست که یک جدول تمام عیار طراحی کرده بودم و در ان نقائص هر غرفه را نوشته و بعد از تهیه کنار آنها تیک میزدم. تصور کنید که گشت زدن در چنین اردویی چقدر میتواند لذت بخش باشد. در یک تابستان گرم و در فضایی با آن همه گل و گیاه هر صبح جمعه دانش آموزان پر شور حرارتی می امدند تا یاد بگیرند که خلاق باشند و مربی ها هم اغلب دوستان خوش فکر خودم بودند. هر کدام از این عوامل می‌توانست کار را جذاب کند و من همه را در کنار هم داشتم. کاغذ و قلم به دست در اردوگاه قدم میزدم و از کنار درختانی می‌گذشتم که انگار از بودن در کنار این همه شور و نشاط بچه ها شادتر از همیشه بودند و گاه زیر سایه آنها با بچه ها و دوستانم هم مراوداتی دلنشین و آموزنده داشتم.بخش های مختلف کار شامل کار با چوب،کاردستی، کتاب سازی، قصه گویی خلاق، همه چیز از هیچ، ماز، بازی با آب، نقاشی خلاق، آزمایشگاه و آشپزی خلاق بود. و در همه غرفه ها برنامه ها متنوع و جذاب بود... ادامه در اسلاید دوم. @jaryaniha
🥀روزهایی سخت با تحمل غمی سخت... غمی که فراموش نمی‌شود و آتشی که هرگز خاموش نخواهد شد. برای مطالعه روایت تصویر، کانال را به حالت عادی برگردانید. @jaryaniha
«دی و بهمن سال ۹۸ با برپایی هیئت وارثان عاشورا در مکان جدید موسسه و برگزاری مراسم بزرگداشت سردار سلیمانی و عزاداری ایام فاطمیه خاطرات دلی و معنوی زیبا و به یادماندنی رقم خورد و خیلی ها در برپایی این این جلسات نقش ایفا کردند. در حال تدارک و فضاسازی مجموعه بودیم شور و حال خاصی حکم فرما بود. یادمه چون قرار بود زیارت عاشورا هم خونده بشه با یکی از خانم ها مهرها رو بررسی کردیم؛ هم ببینیم چند تاست و هم مهرهای شکسته و غیر قابل استفاده رو جدا کردیم. یه سری از مهرها نشکسته بودن ولی تیره شده بودن. گفتن روی بخاری بگذاریم تا براثر حرارت ظاهر بهتری پیدا کنند. اینکار رو کردیم و اتفاقا تاثیر هم گذاشت و مهرها نسبتا تمیز شدند. دوستمون بعد از برداشتن مهرها از روی بخاری و چیدنشون روی سینی، دیدن مهرها زیادی داغ شدن و به این آسونی خنک نمیشن؛ چون احتمال دادن توی تایمی که نیستیم عزیزی بیاد و بخواد با مهر نماز بخونه و از داغ بودن مهر مطلع نباشه روی کاغذی با این مضمون یادداشت نوشتند: «امشب داغ است.......» این دلسوزی دقت و احتیاطشون برای من خیلی جالب و درس آموز بود در اثنای برگزاری مراسم خب طبیعتا به مهرهای روی سینی نیازی نبود و از اتاق به آشپزخانه و میز پذیرش منتقل نشد اما اتفاق جالبی که افتاد این بود: دختر نوجوانی که مسئولیت تقسیم مهرها رو بعهده گرفته بود، بجای مهرهای اصلی با همون سینی مهرهای اضافه وارد شد در حالیکه هنوز یادداشت «امشب داغ است...... روی مهرها بود!!!! ایشان فکر کرده بود این جمله تعمدا و به خاطر فضای داغدیدگی آن‌شب روی مهرها قرار گرفته. جدای اینکه شاید ناهماهنگی در بیان اینکه کدوم مهرها باید برده بشه رخ داده بود؛ شاید لازم بود اون مهرها جمع بشن و هرچند توی اتاق جلوی چشم نباشن تا اشتباها تقسیم نشن؛ یا شاید باید کاغذ یادداشت برداشته میشد و یادداشت دیگری نظیر اینکه در صورت تمام شدن مهرهای ظرف اصلی از اینها استفاده بشه جایگزین می‌شد و شایدهای دیگری که الان به ذهنم نمی‌رسه و حتی توی شایدهای بالا به سهم خودم در رقم خوردن اون اتفاق فکر کردم؛ بیش از پیش فهمیدم نقش تربیتی جملات پرمغز و کوتاه توی مجموعه اینقدر موثر بودن و هستن که باعث شده یادداشتی نظیر مورد بالا توی شرایط روانی اون شب، در ذهن اون نوجوون یه جملهٔ معنوی تلقی بشه.» راوی و نویسنده: سرکار خانم بنی اسد. عکس 📸 از همان مراسم. @jaryaniha
«آشنایی با مجموعه» زمستان ۹۵ در مدرسه پسرم جلسه‌ای با موضوع «آموزش تفکر به فرزندان» ترتیب داده بودند. اولین باری بود که استاد معماریانی را می‌دیدم. صحبت ها و نوع نگاهشان به دلم نشست. یه دریچه نو، تازه و بکر✨ مدتی بعد برای همان همایش(آموزش تفکر به فرزندان) دعوت شدم تالار نور. فوق العاده بود؛ همایش که تمام شد یک شور و شوق خاصی داشتم دلم نمی‌خواست از ان فضا دور شوم. در ان شب سرد و نیمه برفی! کلی از راه را پیاده به خانه برگشتم. دلگرم و امیدوار از اینکه با شرکت در کارگاه آموزش تفکر، فرصت دوباره‌ای برای دیدن استاد، شنیدن صحبت هایشان و تنفس در ان فضا پیدا کرده بودم. اواخر کارگاه صحبت از طرح آموزشی قدر شد. اتفاقا همان روزها به موسسه‌ی دیگری دعوت شده بودم که یکی از کارهایشان تربیت مدرس بود دودل بودم که بروم یا نه... یادم هست که عصر سرد اواخر بهمن ماه از موسسه تماس گرفتند و گفتند: «پاشو بیا طرح قدر😁» وقتی امدم مجدد استاد را دیدم و ایشان از دغدغه ها و هدف طرح قدر گفتند، تصمیمم را گرفتم😊. و اینطور بود که رسما عضوی از خانواده کتاب‌پردازان شدم😇. راوی: سرکار خانم بنی اسد استادیار طرح قدر واحد خواهران عکس: از حیاط قدیمی ترین واحد کتاب‌پردازان @jaryaniha