#پنجشنبههای_نوشتنی
#جام_رمضان
با این سه کلمه یک متن بنویسید و اگر دوست داشتید برای ادمین کانال بفرستید. 👌
@jaryaniha
سلام.
حاااااااالتون چطوره ؟؟؟
اینجا مشهد است و هوا
بشدت گرررررررررم 😓
آخه تابستون تو بهار؟!
چرا قیمه ها رو
ریختن تو ماستا؟؟؟
😊بریم سر تمرین این هفته....
از شما چه پنهان، همه دوست و آشنا میدونن
که من پنجشنبهها میام منزل پدری و یک روزی رو زیر سایهی پرمحبت شون نفس میکشم و البته از آرامش و سکوت اینجا بهره
میبرم برای یک امر مهم..... بله نوشتن .😍
و اما...اینجا برای شازده کوچولوی من امکانات خوبی فراهم هست از جمله این وسیله که اغلب باهاش آشنایی دارید....
امروز داشتم به این فکر میکردم که چقدر خوبه اگه برای ما بزرگترها هم ازینا بود...
و اصلا چرا نیست؟!
این سوالات بی جواب که گذشت به این سوال رسیدم.....👇
من بچه بودم چطوری میخوابیدم؟!
راستی...
شما بچه بودید چطوری میخوابیدید؟
یادتون میاد؟
تمرین #پنجشنبههای_نوشتنی این هفته مون همینه، خوشحال میشیم اگر با ما به اشتراک بذارید👌😊
@jaryaniha
محتوای کانال جریان را از طریق هشتک های زیر ببینید:
#کتابگردی
#لحظه_نگاشت
#اخبار_جریان
#گزارش_جریان
#قاب_جریان
#پاراگراف_شروع
#توصیههای_نویسندگی
#چگونه_خوب_بنویسیم
#بزرگــــواژه
#معرفی_کتاب_نوجوان
#دیالوگ_ماندگار
#روایت_کتابپردازان
#پنجشنبههای_نوشتنی
نویسندگان جریان
سلام. حاااااااالتون چطوره ؟؟؟ اینجا مشهد است و هوا بشدت گرررررررررم 😓 آخه تابستون تو بهار؟! چرا قیم
#پنجشنبههای_نوشتنی
سلام.
خیلی ساده، من روی پای مامانم میخوابیدم
از لالایی ها هیچی خاطرم نیست ولی یک چیز جالبی براتون بگم که من رو یاد خوابیدنم رو پای مامانم میندازه
همین حالا که مامان چند تا بچه هستم وقتی سرم رو روی بالش میذارم دوست دارم بالش رو تکون بدم و این تکان ها یک صدای ریزی توی گوشم ایجاد میکنه که عجیییب احساس آرامش میکنم و انگار من رو به جایی دور می بره صدایی که خیلی برام آشناست.
حسم میگه که این همون تکان دادن های مداوم پای مادرم بود که توی ذهن ناخودآگاهم مونده..
@jaryaniha
نویسندگان جریان
سلام. حاااااااالتون چطوره ؟؟؟ اینجا مشهد است و هوا بشدت گرررررررررم 😓 آخه تابستون تو بهار؟! چرا قیم
#پنجشنبههای_نوشتنی
«بچه بودیم از خونه خودمون تا خونه مامان بزرگم خیلی راه بود. اون وقتا هم که آژانس و اینا زیاد مُد نبود. مامانم تو تابستون هفته ای یکی دوبار ما دو تا دختر رو برمیداشتن و راهی خونه مامان بزرگ میشدیم. حدودای 10 و 11 صبح میرفتیم و تا شب که بابام میومدن بودیم. ذوق داشتیم بریم پیش دخترخاله ها و خاله هایی که هم سن و سال خودمون بودن.
گاهی من هنوز خوابم میومد که از خونه میرفتیم بیرون.
تو مسیر طولانی تو اتوبوس خوابم میبرد. گرمم میشد و صورتم خیس عرق. بعد تو اون خواب و بیداری و گرما مامانم حالم رو متوجه میشدن. موهام رو از روی صورتم میزدن کنار و یک فوت لطیف لای موهام میکردن.
آخ به جانم مینشست.
بعدها که بزرگ شدم و حس اون روزا رو براشون تعریف کردم گفتن تا برسیم، همین طور فوت میکردم که بتونی راحت بخوابی.
وای که مامانا چقدر مامانن. ❤️😉
@jaryaniha
محتوای کانال جریان را از طریق هشتگ های زیر ببینید:
#کتابگردی
#لحظه_نگاشت
#اخبار_جریان
#گزارش_جریان
#قاب_جریان
#پاراگراف_شروع
#توصیههای_نویسندگی
#چگونه_خوب_بنویسیم
#بزرگــــواژه
#معرفی_کتاب_نوجوان
#دیالوگ_ماندگار
#روایت_کتابپردازان
#پنجشنبههای_نوشتنی
#قصه_شب
نویسندگان جریان
سلام. حاااااااالتون چطوره ؟؟؟ اینجا مشهد است و هوا بشدت گرررررررررم 😓 آخه تابستون تو بهار؟! چرا قیم
#پنجشنبههای_نوشتنی
یادش بخیر
اون زمونا تا پنجشنبه میرفتیم مدرسه و مثل الان پنج شنبه ها تعطیل نبود
تموم ذوقمون این بود که مدرسه تعطیل بشه و زودتر برسیم خونه تا بتونیم بریم خونه مادرجان
مادرجان یکی از اون آدمای شادو پرانرژی بود که وقتی مارو میدید از ته دل ذوق میزد و واسمون بغل باز میکرد
مادرجان هرچی خوراکی تو کل هفته جم کرده بود میاورد واسه ما و همش میگفت بخور مادرجان بخور
از همه بیشتر وقتی کیف میداد که ما خرابکاری میکردیم یا لباسامون کثیف میکردیم
تا مامانمون میومد دعوامون کنه
میرفتیم پشت مادرجان قایم میشدیم
اونم میگفت ولش کن چکار داری بچمو
خراب شده که شده کثیف شده که شده
بچها اینجا آزادن
هیچ کس حق نداره بچهای من دعوا کنه
آخ که چقدر این پشتیبانی میچسبید
اونقدر که پشتمون انگار به کوه وصل بود
شب که میشد خودمون به خواب میزدیم که بابا و مامان دلشون بسوزه و بیدارمون نکنن
مادرجان که نقشه مارو میدونست
چادر رو صورتمون میکشید که پلک زدنها و خندهامون دیده نشه
و میگفت بچه خواب که بیدار نمیکنن گناه داره
فردا هم که تعطیلن باشن همینجا
ماهم تو دلمون خدا خدا میکردیم که مامان بابامون راضی بشن و برن
و وقتی میرفتن و مادرجان میگفت بیان بیرون از زیر چادر رفتن
چقدر کیف داشت
از اون بیشتر قصه ها و خاطره هایی که تا نیمه های شب مادرجان برامون تعریف میکرد و ما با تموم جون و دل گوش میدادیم
یادش بخیر »
📝ارسالی دوست عزیز جزیانیمون 😍
@jaryaniha
#پنجشنبههای_نوشتنی
شبتون بخیر جریانیهای عزیز.
عید بزرگ کرامت رو خدمت تون
تبریک میگم.
تمرین این هفته مون سادهس...
فقط با حس خوب شما کار داره!
👇
یک نامهی دو خطی بنویسید.
بذارید این تمرین رو با یک خاطرهی
کوتاه و قدیمی توضیح بدم:
« سالها قبل، زمانی که نوجوان بودم،
یک درخواست از آقا امام رضا علیه السلام
داشتم. یک حاجت!
و جالب اینجاست که حاجتم را در یکی از ابیات دیوان حافظ دیدم. با این بیت خیلی
انس گرفتم. بطوریکه مداوم زمزمه میکردم.
یک روز همان بیت را روی تکه کاغذی کوچک
نوشتم و با نیت همان حاجت داخل ضریح
انداختم.
در آن لحظه مطمئن بودم که حاجتم مکتوب دست آقا میرسد و ازین بابت بی حد و اندازه
شاد بودم.»
حالا شما هم یک نامه به آقا امام رضا علیه السلام بنویسید.
دو خط باشه و تصور کنید که میخواید اون رو داخل ضریح بندازید.
اون دو خط رو برامون بفرستید.😊
@jaryaniha
#پنجشنبههای_نوشتنی
سلام.
عصر پنجشنبه تون بخیر.
خرداد ماه رو چطور میبینید؟!
گرم، آفتابی همراه با طعم کتاب
و امتحان و شاید هم قرنطینه😩
خداقوت میگم به همهی امتحان
دارها و امتحان بگیرها... و مامان
های طفلکی که این روزا باید مثل
من مدام به همراه بچهها کوچ کنن
خونهی مامان بزرگا و پارک و.... تا
بچههای بزرگتر بتونن درس بخونن
خلاصه....🤪😁
سوال این هفته مون بیربط با این
حرفا نیست....بریم برای یک تمرین
دیگه...👌
📌در سه خط، زندگی رو از دیدگاه
خودتون تعریف کنید.
همین!!!
خیلی دوست داریم نظرتون رو
بخونیم. پس حتما مشارکت داشته
باشید، فعاااااااال.
اصلا هم تکنیک و قلم و اصول
نویسندگی لازم نداره، پس مانع
تراشی نکنید و هر طور دوست
دارید بنویسید و بفرستید😍
@jaryaniha
#پنجشنبههای_نوشتنی
سلام، شب تون بخیر و خوشی.
چطورید با این روزهای گرم😥
از صرفهجویی در مصرف آب
غافل نشید که کار مهم روزانه
ماست.👌
امشب یک تمرین نوشتن خلاق
داریم. آسون و رااااااحت ☺️
البته که این تمرین میزان
خلاقیت و کدبانوگری شما رو
هم نشون میده، پس ایدهها
تون رو خوووب خرج کنین.
با سه تا ماده زیر، یک غذای
خوشمزه و جدید بساز🍱..
کلم بروکلی
نان خشک
شیر
🪄این غذا میتونه دسر 🍮 یا
🥗 سالاد هم باشه.
🪄می تونید یک ماده غذایی دیگه
هم به سلیقه خودتون بهش اضافه
کنید.
حتما برامون بنویسید و بفرستید.
اینجا بصورت ناشناس...👇
https://harfeto.timefriend.net/16874627387514
@jaryaniha
محتوای کانال جریان را از طریق هشتگ های زیر ببینید:
#کتابگردی
#لحظه_نگاشت
#اخبار_جریان
#گزارش_جریان
#قاب_جریان
#پاراگراف_شروع
#توصیههای_نویسندگی
#چگونه_خوب_بنویسیم
#بزرگــــواژه
#معرفی_کتاب_نوجوان
#دیالوگ_ماندگار
#روایت_کتابپردازان
#پنجشنبههای_نوشتنی
نویسندگان جریان
#پنجشنبههای_نوشتنی سلام، شب تون بخیر و خوشی. چطورید با این روزهای گرم😥 از صرفهجویی در مصرف آب غا
#پنجشنبههای_نوشتنی
#ارسالی 🎉
«دیشب مادرشوهرم زنگزد و گفت
اگه کار نداری فردا بیا اینجا باهم بریم دکتر؟
حال ندارم
حتی حس غذا درس کردنم ندارم
یک چیز دم دستی هم درست کن بیار باهم بخوریم
گفتم باشه
فردا رفتم سراغ یخچال و دیدم میشه کلا از برق کشید که حداقل صرفه جویی بشه
فریزر باز کردم یه تیکه کلم بروکلی یخ زده فقط بود
موندم چکار کنم
اما گفتم مادرشوهره دیگه
بنده خدا سنی هم ازش گذشته با غذاهای عجیب غریب این دوره هم که آشنایی نداره
پس دست به کار شدم
کلم بروکلی در آوردم و پوره کردم
یه تخم مرغم زدم و اومدم آبم بریزم یه چیزی شبیه خوراک بشه
یهو دیدم دخترم یه لیوان شیر دستشه و نصفش خورده
نصف دیگش گرفتم و ریختم قاطی مواد
خیلی آبکی شده بود
یکم نون خشک آسیاب کردم ریختم توش
بعدم کمی ادویه و گذاشتم خوب لعاب انداخت
تو یه ظرف قشنگریختم و بردم خونه مادرشوهرم
گفتم برات غذای رژیمی پختم
گفت اسمش چیه مادر؟ توش چیه ؟
گفتم ژاپنیا با این غذا مریضاشون خوب میکنن
اسمشم کلناشیتخ از اول هر ماده حرفاش گرفتم
توشم کلی مواد مقوی
بنده خدا خورد و خوشش اومد
تا عصرم که بریم دکتر
هرکی بهش زنگ میزد میگفت عروسم برام یه غذای رژیمی خارجی درست کرده آورده
اینقدر خوشمزه بود و بهمچسبیده که بعد چندروز یه غذای سیر خوردم
خداخیرش بده
گفتم خدایا شکرت که با هیچی هم برام آبرو خریدی 😁😁»
@jaryaniha